کارگردان : David Fincher
نویسنده : Gillian Flynn
بازیگران : Ben Affleck,Rosamund Pike,Neil Patrick Harris
خلاصه داستان : نیک دان پس از ناپدید شدن همسر خود،به عنوان مظنون اصلی پرونده شناخته می شود و در کانون توجه رسانه ها قرار می گیرد و …
منتقد:جاستین چانگ-امتیاز 10 از 10
بانویی ناپدید می شود و به زودی همه تصور می کنند که او مرده است،اما آن چه در فیلم “Gone Girl/دختر از دست رفته” واشکافی می شود،ازدواج او است. دیوید فینچر اقتباسی ریز بینانه و عمیق از رمان رمز آلود جیلیِن فِلِن انجام داده است.فیلم در سراسر زمان 149 دقیقه ای خود دیدی بسیار دقیق و گاهاً خنده دار و در کل مسحور کننده دارد.این تریلر روانشناسانه پیوندی استثنایی میان فیلم ساز و ماده اولیه است و نگاه فینچِر به عصر فناوری اطلاعات و خشونتی که در لایه های زیرین زندگی کنونی آمریکاییان جریان دارد را به خوبی منعکس می کند.طنز فیلم نیش دار است و بازی های عالی بِن اَفلِک و رُزامِند پایک جلوه خاصی به فیلم بخشیده است.البته فیلم برای پیدا کردن مخاطبان عام باید از حالت فیلمی صرفاً اسکاری خارج شود.
بعد از ناکامی نسبی “/The Girl With The Dragon Tattooدختری با خالکوبی اژدها” در گیشه و علی رغم این که فیلم در سراسر دنیا 230 میلیون دلار فروش کرد،به نظر می آید این فیلم آخر دو ساعت و نیمی فینچِر بتواند راحت تر نظر منتقدان سخت گیر و مخاطبان را به خود جلب کند و خود را از فیلمی صرفاً اسکاری به اثری با طیف مخاطبان وسیع تبدیل کند.این مسئله که کارگردان این بار با بودجه ای کم تر (50 میلیون دلار) فیلم را ساخته و فیلم از روی رمانی ساخته شده که به تازگی منتشر شده (2012) و از طرفی اقتباس دیگری از آن صورت نگرفته است،همگی می توانند در موفقیت تجاری فیلم موثر باشند.نکته دیگر این که “Gone Girl/دختر از دست رفته” بر خلاف “/The Girl With The Dragon Tattooدختری با خالکوبی اژدها” تنها یک فیلم قوی از نظر فنی نیست و حرف های بیش تری برای گفتن دارد.
فِلِن در اولین تجربه فیلم نامه نویسی خود کاری بزرگ انجام داده و بدون عوض کردن ماده اولیه داستان خود فیلم نامه ای خوب نوشته که به ساختار غیر خطی کتاب وفادار مانده است.(برای حفظ جذابیت فیلم از این جا به بعد را نخوانید.) فینچِر توانسته به خوبی پیچیدگی های عمیق داستان را درک کند و همانند جراحی زبر دست رابطه میان نیک و اِیمی دان (اَفلِک و پایک) را کالبد شکافی کند.(مشابه آن چه در “Se7en/هفت” و “Zodiac/زودیاک” دیده بودیم.) او و فِلِن با هم کاری هم به بررسی رابطه پر حرف و حدیث این زوج پرداخته اند و تصویری واقع بینانه از جهنم زندگی مشترک و این که چقدر ممکن است نیمه دیگر خود را نشناسیم،ارائه داده اند.
فیلم برای نشان دادن خیابان ها و فروشگاه های خالی شهر نورث کارتِج ایالت میزوری که توسط بحران مالی سال 2008 آسیب دیده از نماهای ثابت استفاده کرده است.”Gone Girl/دختر از دست رفته” در صبح پنجمین سال گرد ازدواج دان ها آغاز می شود و این دقیقاً همان زمانی است که اِیمی ناگهان ناپدید می شود.نیک ادعا می کند که هیچ اطلاعی از ماجرا ندارد اما مدتی طول می کشد که شک کلانتر راندا بونی (کیم دیکِنز) نسبت به او فروکش کند.بونی بعد از تحقیق و تفحص به این نتیجه می رسد که رابطه این زوج همانند وضعیت مالی شان آشفته و بی سر و سامان بوده است.
برای نیک پرونده تشکیل می شود،اما تنها نشان دادن ناراحتی و افسوس برای فرار او از چنگ افراد تیز بینی چون اِلِن اَبِت (میسی پایِل)،که پرونده را علیه او به جریان انداخته،کافی نیست.مدت زیادی نمی کشد که نیک با خواهر دوقلوی خود،مارگو (کَری کون) دیدار می کند و وکیلی قدر به نام تَنِر بُلت (تایلِر پِری) برای خود دست و پا می کند.یکی دیگر از نکاتی که فیلم به آن اشاره دارد،فرهنگ رسانه ای غلط آمریکا است.فرهنگی که تشنه نمایش رسوایی ها است.فیلم نسبت به تاریخچه فیلم های جنایی که پیش از این تولید شده اند،آگاهی دارد؛از آثار پر زرق و برق اِسکات پیتِرسِن و کِیسی اَنتونی گرفته که تا تریلرهای کلاسیکی چون “Rebecca/رِبِکا”،”Diabolique/شیطانی”،”Rosemary’s Baby/کودک رُزماری” و “Fatal Attraction/جاذبه مرگ بار”.
در سرتاسر ماجرا،خانم دان که گم شده را در قالب فلش بک هایی از روزهای خوش تر زندگی مشترک آن ها در نیویورک می بینیم،جایی که این زن باهوش و زیبا زندگی مجللی داشت.سابقه آشنایی او با نیک که مردی از طبقه کارگر از میانه غربی آمریکا است،کاملاً زیر ذره بین فیلم قرار می گیرد:اولین دیدار آن ها و ازدواجشان در مَنهَتِن،خالی شدن آهسته جیب آن ها که به واسطه بی کاری آن ها از مشاغلشان تشدید می شود و نقل مکان آن ها به زادگاه نیک در میزوری که منجر به فرو رفتن او در ناامیدی و تن پروری می شود،حال اِیمی در ناکجا آباد گیر افتاده و با مردی زندگی می کند که دیگر توانایی شاد کردن او را ندارد.کم کم زمزمه هایی از خشونت در خانه،کم کاری در وظایف زناشویی و بی وفایی به گوش می رسد و چهره های مرموز جدیدی پا به فیلم می گذارند،از جمله دِسی کالینگس (نیِل پَتریک هَریس)،دوست پسر سابق اِیمی و نوئِل هاثورن (کِیسی ویلسِن) که همسایه فضول آن ها است.
به زودی مشخص می شود که رمز و راز این فیلم اتفاقی که برای اِیمی افتاده نیست،بلکه هویت نیک و اِیمی و آن چه که کار ازدواج آن ها را به این جا کشیده،است.سوالی که این زوج در ابتدا عجله ای برای پاسخ دادن به آن ندارند.فیلم نامه فِلِن بین گذشته و حال در حرکت است و گاهی به کنکاش در دفترچه خاطرات اِیمی می پردازد و سر نخ هایی که او برای نیک به جا گذاشته را بررسی می کند اما در تمام این مدت داستان در چند سطح به جلو می رود و اجازه لحظه ای غفلت به بیننده نمی دهد.نهایتاً زمانی که فیلم در نیمه خود چندین نقطه عطف رو می کند،لذت دیدن آن ها نه از باب غافل گیری که بابت عمیق تر شدن داستان حاصل می شود.
فینچِر در گمراه کردن بیننگان ید طولایی دارد و در این جا به مواد اولیه فیلم کاملاً تسلط دارد.این اولین باری نیست که ما را در مورد آن چه که می بینیم و این که از دید چه کسی می بینیم به سوال وا می دارد (“Fight Club/باشگاه مشت زنی”) و یا در مورد نقش رسانه ها در ایجاد وحشت در میان عوام حرف می زند (“Zodiac/زودیاک”) و یا با بازی با زمان های موازی درک ما از حقیقت را پیچیده تر می کند (“The Social Network/شبکه اجتماعی”).اما آن چه “Gone Girl/دختر از دست رفته” را فیلمی جان دار می کند،موضع گیری کنایه آمیز آن نسبت به قلب یک رابطه است؛فیلم از خط باریک میان عشق و نفرت،شادی و غم حرف می زند و رفتارهای ظالمانه و سو استفاده هایی که زوج ها بعد از مدتی به دامشان می افتند را به تصویر می کشد.
فیلم در قسمت هایی صحنه هایی آشنا از زندگی زناشویی را به تصویر می کشد و زنان و مردان را به خنده هایی تلخ وادار می کند.فیلم ازدواج را همانند یک نمایش می پندارد که در آن هر دو طرف به قرار دادی پای بند هستند که طی آن مجبور هستند به چیزهای مختلفی تظاهر کنند.این نقش بازی کردن از سوی نیک و اِیمی چه در خانه و چه در محیط های بیرون به خوبی رعایت می شود تا این که کم کم همه چیز رنگ کابوس به خود می گیرد.همین طور که فیلم به پایانش که به کتاب وفادار هم هست می رسد،این فکر به اذهان مخاطبان خطور می کند که ممکن است تمام حقیقت را در مورد شریک زندگی خود ندانند؛البته در مواردی همان بهتر که ندانیم!
اَفلِک در نقش افراد قدرتمند و ثروتمند بازی خوبی ارائه داده اما در این جا ناگهان از عرش به فرش آمده تا بازی در نقش نیک دان را تجربه کند و به خوبی از پس نقش انسانی که به تدریج افول می کند،بر آمده است.پیش تر از اَفلِک به دلیل خشک و مغرور بازی کردن انتقاد می شد اما در این جا او برای بازی در نقش انسانی که با افکار عمومی روبرو است،به خوبی آماده است؛این نقش نسبتاً مشکل است و به میزان مشخصی فروتنی و بازی زیر پوستی احتیاج داشته که اَفلِک این را درک کرده و دقیقاً به هدف زده است.
علی رغم آن چه گفته شد،همان طور که از نام فیلم پیدا است،”Gone Girl/دختر از دست رفته” به نقش اول زن تعلق دارد.پایک زنی بلوند و زیبا است و برای بازی در این نقش توانایی های لازم را دارد؛البته عده ای معتقد هستند اندک لهجه انگلیسی او حس یک زیبای آمریکایی را به خوبی منتقل نمی کند.اما با توجه به سوابق او در نقش های مکمل می توان اذعان کرد که او ابهت خاص خود را دارد و روی پرده جذابیت خاصی به نقش می دهد.دیدن او در یکی از مهم ترین نقش های کارنامه بازیگری اش،هیجان انگیز است.صدای اغوا کننده و آرام او،راوی بخش های ابتدایی فیلم است و شخصیت او در فیلم پویایی خاصی دارد:در هر نما شخصیت او می تواند هم زمان آسیب پذیر،خشمگین،حساب گر،قهرمان و نیش دار باشد.
از بخش های خاصی از رمان فِلِن بابت ضد زن بودن انتقاد شد اما فضای فرا جنسی فیلم این ادعا را خنثی کرده و دیدی بی طرف در پیش گرفته است.از طرفی بازی منحصر به فرد پایک طوری است که شخصیت او را فراتر از خفت یا قدرت می برد و او را در کنار نقش اول های هیولا وار و در عین حال قابل ترحم فیلم های فینچِر چون مارک زاکِربِرگ و لیسبِت سالِندِر قرار می دهد.شخصیت هایی که عدم اصرار آن ها به جلب هم دردی بیننده،آن ها را تبدیل به نقش هایی شگفت انگیز کرده است.
بازیگران درخشان اصلی به کنار،سایر بازیگران نیز در نقش های خود عالی کار کرده اند و هر نمای “Gone Girl/دختر از دست رفته” به حضور آن ها مزین شده است.آثار دوران رکود را در تمام بازیگران می توان مشاهده کرد،تصویری که از مَنهَتِن گرفته تا کابین های قابل سکونت در منطقه “اُزارکس” (منطقه ای در مرکز آمریکا) به خوبی قابل تشخیص است.تایلِر پِری و نیِل پَتریک هَریس در نقش وکیل متخصص رسانه و دوست پسر سابق بازی هایی غیر کلیشه ای انجام داده اند.میسی پایِل و سِلا وُرد هم در نقش دو شخصیت تلویزیونی پیچ های تندی به داستان داده اند و راوی ماجرای خانواده دان برای دنیای خارج از زندگی آن ها هستند.دِیوید کِلِنِن و لیسا بِینز نقش والدین پر معاشرت اِیمی را بازی می کنند.کیم دیکِنز و کَری کون هم نقش زن هایی را دارند که سعی می کنند دادگاهی عادلانه برای نیک دست و پا کنند.
مانند همیشه هم کاران پشت صحنه فینچِر کاری بی نقص و استاندارد انجام داده اند.فیلم برداری جِف کِرونِنْوِت تصاویری حزن آلود و کم نور از عمارت دان ها،ایست گاه پلیس و سایر نقاط شهر نورث کارتِج به تصویر کشیده که حاصل کار طراحی تولید زیبای دانِلد گِرَم بِرت هستند.موسیقی متن الکترونیک و غمگین تِرِنت رِزنِر و اَتیکِس راس با کار کارگردان در هماهنگی کامل قرار دارد و آن ها با اضافه کردن ریتم های سنتی و اُرکِسترال حس تنش زیادی به فضای فیلم افزوده اند.
این بار فینچِر به جای تدوین گر همیشگی خود،اَنگِس وال (که برای فیلم های “The Social Network/شبکه اجتماعی” و “/The Girl With The Dragon Tattooدختری با خالکوبی اژدها” برنده اسکار شده بود) با کِرک بَکستِر هم کاری کرده است.بَکستِر تا آن جا که توانسته فیلم را بریده اما اجازه داده برخی نماها نفس زندگی را به کالبد فیلم بدمند.این فیلمی است که حتی وقتی روی لبه صندلی خود نشسته اید،شما را در خود غرق می کند.محو کردن ها و ظاهر شدن های ناگهانی به صحنه های خشن فیلم جلوه ای قوی تر و اثری توهم زا افزوده است.
مترجم:رضا اسدی
منبع: سایت نقد فارسی
منتقد:جِیمز بِراردینِلی-امتیاز 8.8 از 10 (3.5 از 4)
اوايل پاييز هر سال يک فيلم استوديويی خيلی عالی اکران میشود، روشی برای شروع رقابت اسکار و يادآوری به تماشاچیهای بزرگسال که هنوز میتوان در سالنهای سينما فيلمهای هوشمندانه و جذاب تماشا کرد. در سال 2014 اين فيلم «دختر از دست رفته/ Gone Girl» نام دارد، اقتباس جيليان فلين از رمان پرفروشش که تحت هدايت کارگردان طراز اول سينما، ديويد فينچر، به فيلم تبديل شده است. فينچر، که با فضاهای تاريک غريبه نيست («هفت / Seven» و «دختری با علامت اژدها / The Gird with the Dragon Tattoo» شاهدی برای اين ادعا هستند)، به خوبی میداند که چگونه بيشترين پتانسيل را از «دختر از دست رفته» آزاد کند و حاصل کار 145 دقيقه درام ميخکوب کننده و پر از غافلگيری از کار درآمده است. و گرچه فيلم بازسازی صفحه به صفحه کتاب نيست، اما به خوبی توانسته جنبه های کليدی داستان را به تصوير بکشد از جمله پرسپکتيوهای متعدد (گاهی اوقات غيرقابل اتکای) داستان، اظهار نظر در خصوص معنای «گناه» و «محبوبيت» در فرهنگ رسانه زده امروز و (البته) يک خط داستانی هيچکاکی پر از پيچش و چرخش.
در اين نقد سعی میکنم تا حد امکان از لو دادن داستان فيلم اجتناب کنم، اگر رمان را نخواندهايد شايد بهتر باشد که ديگر به خواندن نقد ادامه ندهيد. هر چقدر تجربه تازه تر باشد، بهتر است. حتی يک خلاصه شسته و رفته از ايده اصلی داستان میتواند سهواً چيزهايی که بيننده های ناآشنا با داستان دوست دارند خودشان در حين تماشای فيلم کشف کنند را بر ملا سازد. (افرادی که کتاب را خواندهاند در امانند، چون گرچه تغييراتی در فيلم لحاظ شده است، ولی کل داستان فيلم به داستان کتاب بسيار نزديک است، که اين دقيقاً چيزی است وقتی نويسنده کتاب، سناريوی فيلم را نيز مینويسد انتظار میرود.)
يکی از نکات بسيار برجسته در «دختر از دست رفته»، مديريت ماهرانه است. هر يک از شخصيتها، شخصيتهای ديگر را مديريت میکنند. رسانهها طرز فکر مردم؛ و وکلا و قربانيان رسانهها را اداره میکنند. فينچر در اين فيلم چيز جديدی برای مان نقل نمیکند، بلکه يادآوری میکند که وقتی واقعيتها مخدوش، دستکاری و کتمان میشوند، تا داستان جذابتر شود، مفاهيم کوچکی مانند «گناه» و «بیگناهی» چطور در دادگاه افکار عمومی معنا میشوند.
داستان فيلم درباره ناپديد شدن يک زن و اتفاقات مرموزی است که اطراف او رخ میدهند، است. نيمه اول فيلم مدام بين پرسپکتيو شوهر به ظاهر پريشان حال، نيک دان (با بازی بن افلک) در رفت و آمد است، به طوری که او در خاطرات روزانه همسرش، امی دان (با بازی رزاموند پايک) به دنبال همسرش میگردد. صحنه های مربوط به بازی امی پيش زمينه خوبی از ماجرا ارائه میدهند در حالی که بخشهای مربوط به شخصيت نيک داستان را به جلو پيش میبرند. پرسشی که در مورد نيک مطرح است، اين است که آيا او واقعاً شوهری بی نزاکت با يک عالمه اسکلت در کمدش است يا اين که چيزی شيطانیتر را پنهان میکند. فينچر حول اين نقطه مرکزی دست به يک پرسپکتيو خنثی میزند و داستان به تدريج وارد قلمرو فيلم «غريزه اصلی / Basic Instinct» میشود و با س*ک*س نامتعارف و تا دلتان بخواهد خون تکميل میشود. پُل وِرهوفِن(کارگردان فيلم غريزه اصلی) خودش شاهد است.
هدايت صحيح دو جنبه کليدی «دختر از دست رفته» برای هر فيلمی میتواند دشوار باشد: روايت غيرقابل اتکای فيلم و پرسپکتيوهای متعدد. برای فهميدن اين که چطور اهداف کارگردان همواره منتقل نمیشوند نبايد به تماشای چيزی فراتر از «ناپديد شدن النور ريگبی / The Disappearance of Eleanor Rigby» نشست. اما در مورد «دختر از دست رفته» فينچر عليرغم تمام مشکلات موفق میشود. و وقتی که اسامی دستاندرکاران فيلم در پايان فيلم نمايش داده میشود، تصوير واضحی از آنچه رخ داده (و رخ نداده) داريم.
به نظر میرسد که «دختر از دست رفته» عمداً دو فيلم متفاوت است که به هم پيوند زده شدهاند. نيمه اول عقلانیتر و به يک رويکرد پليسی نزديکتر است. نيک به شوخی به قسمتی از سريال «نظم و قانون / Law & Order» اشاره میکند و حقايقی برای مقايسه [ اين دو] وجود دارند، گرچه اين فيلم يک سر و گردن بالاتر از استانداردهای از پيش معلوم يک سريال تلويزيونی هفتگی ساخته شده است. شباهتهای فيلم با «غريزه اصلی» در طول نيمه دوم، که پر از صحنه های خشونت آميز است، تشديد ميشود. در انتهای فيلم خرده پيرنگ هايی وجود دارند که باعث میشوند فيلم اندکی بيشتر از آنچه بايد طولانی شود.
بن افلک به مانند کوين کاستنر دو دهه قبل نقش اساسی را در موفقيت فيلم ايفا میکند. از منظر بازيگری دو بازی قابل توجه در فيلم ديده میشود. رزاموند پايک با بازی نقش
حتی بهترين تريلرها ،فارغ از اين که از چه تعداد پيچ و خم داستانی و نخود سياه استفاده میکنند، هم اغلب مسيرهای قابل پيش بينی را طی میکنند. گرچه بخشی از ماجراهايی که در «دختر از دست رفته» رخ میدهد قابل انتظار است، ولی پيشرفت خط داستانی گاهی اوقات به قدری مبتکرانه میشود که ديگر مهم نيست که آيا غافلگيریهای متداول جواب میدهند يا خير. فينچر و فلين به خوبی میدانند که نمیتوانند با هر پيچشی بينندهها را غافلگير کنند، بنابراين به ما اجازه میدهند تا برخی چيزها را خودمان حدس بزنيم تا بقيه چيزها مخفی بمانند. «دختر از دست رفته» فيلم نادری است: تريلری خوشمزه که لذت و کيف زيادی را نصيبمان میکند و در عين حال مجموعه ای از نکات اجتماعی را گوشزد میکند. «دختر از دست رفته» فيلمی هوشمند، پر پيچ و خم و خونين است که تقريباً هر کسی که طرفدار وحشت است را راضی میکند.
[1]شخصيت يک پيرزن خيالی که تايلر پری خود آن را خلق کرده است.
مترجم:محمدرضا سیلاوی
منبع: سایت نقد فارسی
منتقد:پیتِر تِراوِرس-امتیاز 8.8 از 10
“Gone Girl/دختر از دست رفته” دِیوید فینچِر به شکل تعجب آوری خوب است و باب دل زوج هایی است که قصد دارند یک دیگر را نابود کنند.انتظار می رود سر فیلم در گیشه حسابی شلوغ شود.”Gone Girl/دختر از دست رفته” فیلمی مربوط به عصر ما است،زمانی که طلاق گرفتن کافی نیست و زوجین به فکر انتقام مرگ بار از یک دیگر هستند.در ازدواج ناموفق نیک دان (بِن اَفلِک) و اِیمی اِلیِت (رُزامِند پایک) هر یک از زوجین به یک اندازه دروغ گفته اند و خیانت کرده اند،البته تقریباً به یک اندازه.بحث و جدل جنسیتی پس از تماشای فیلم،امر دور از ذهنی نیست.
جیلیِن فِلِن در کتاب پر فروش خود ازدواجی پر دردسر در قرن جدید را به رشته تحریر در آورد.دِیوید فینچِر با تکیه بر فیلم نامه ای که به خوبی توسط خود فِلِن تدارک دیده شده،درست به هدف زده است.هیچ کس مثل فینچِر در واشکافی فساد اخلاقی استاد نیست.حال با قرار گیری اَفلِک و پایک در نقش این زوج پر رمز و راز همه چیز برای موفقیت فیلمی که به شکل شرورانه ای گزنده است،فراهم
نیک روزنامه نگاری در نیویورک است که به دلیل بحران اقتصادی کار خود را از دست داده و مجبور شده برای ادامه حیات به خانه اش در میزوری باز گردد و با هم کاری خواهر دو قلوی خود،مارگو (کَری کون) کافه ای راه بیندازد.اِیمی،همسر پر معاشرت نیک هم مثل خود او کار نویسندگی خود را از دست داده و سر از غرب میانه آمریکا در آورده است.
فِلِن که خود از کاری که در نشریه “اِنتِرتِینمِنت ویکلی” به عنوان نویسنده و منتقد داشته بیرون آمده،طعم و مزه از دست دادن شغل را می داند.ساختار کتاب او طوری است که از دید هر یک از زوجین روایت می شود.نقطه آغاز کتاب پنجمین سال گرد ازدواج این زوج است.این دقیقاً همان روزی است که اِیمی ناپدید می شود.در خانه نشانه هایی از یک درگیری خونین به جا مانده و تنها مظنون قتل خود نیک است،البته اثری از همسر حامله او نیست.تا این جای کار را مسلماً متوجه شده اید،اما فاش کردن داستان بیش از این می تواند فیلم را برای افرادی که کتاب را نخوانده اند،لوث کند.
آن چه باید بدانید شوک آور بودن داستان است که در هر تعلیق و تنش آن عنصر غافل گیری به خوبی مشاهده می شود.فضای فیلم هم چون جهنم است و بازی ها آتشین و سوزان هستند.اَفلِک خوب عمل کرده و آن آدم خوش تیپ همیشگی را کنار گذاشته تا بتواند نقش نیک نگون بخت را به خوبی بازی کند.برای پایک بریتانیایی که بیش تر در نقش های مکمل (“Pride & Prejudice/غرور و تعصب” و “An Education/یک آموزش”) دیده شده،این یک فرصت بوده که او توانسته به خوبی از آن استفاده کند و یک نقش آفرینی به یاد ماندنی را خلق کند.آیا او قالب نقش را به خود گرفته یا نقش روح او را تسخیر کرده؟در هر صورت او فوق العاده و دیدنی است.
تمام بازیگران لحظات درخشان خود را دارند-تایلِر پِری در نقش وکیل روباه صفت نیک،کیم دیکِنز و پَتریک فیوجِت در نقش پلیس های مسئول پرونده و نیِل پَتریک هَریس که سابقاً دوست پسر اِیمی بوده،همگی عالی کار کرده اند.از نظر فنی هم کاران قدیمی فینچِر مثل فیلم بردار جِف کِرونِنْوِت،تدوین گر کِرک بَکستِر و آهنگ سازان تِرِنت رِزنِر و اَتیکِس راس با کار خوب خود بر تنش و تعلیق فیلم افزوده اند.
فیلم هم مثل کتاب با افکار مردی آغاز می شود که دوست دارد جمجمه همسر خود را بشکافد و جواب سوالات خود را بیابد،”ما چی بر سر هم دیگر آوردیم؟حالا باید چه کار کنیم؟”
“Gone Girl/دختر از دست رفته” تصویر دو مار را نشان می دهد که در پس زمینه آمریکای رکود زده به یک دیگر زهر می پاشند.حتی زیر نگاه خیره فینچِر و دست پخت تلخ و آتشین فِلِن هنوز تکه هایی از انسانیت برای این زوج باقی مانده است.تکه هایی که شاید بتوانیم خودمان را در آن ها ببینیم؛البته ممکن است از آن چه می بینیم،خوشمان نیاید.
مترجم:رضا اسدی
منبع: سایت نقد فارسی
منتقد:ریچِرد کُرلِس-امتیاز 8 از 10
توضیح:پاراگراف ابتدایی این نقد به دلیل عدم ارتباط با ماهیت کلی نقد موجود،حذف شده است.
عشق بازی آن ها رویایی بیش نبود:دیدار این زوج جذاب-که هر دو خبرنگار روزنامه های نیویورکی هستند-دیگر تنها به بخشی از گذشته شیرین آن ها تبدیل شده است.در قرار اول،نیک دان (بِن اَفلِک)،مردی از شهری کوچک در غرب میانه که حالا به زندگی در نیویورک عادت کرده،اِیمی اِلیِت (رُزامِند پایک)،که از اهالی مَنهَتِن است را به قدم زنی می برد و او را در مقابل یک نانوایی می بوسد.بعدتر در کنفرانس خبری کتاب “اِیمی شگفت انگیز” که والدین اِیمی برای او نوشته اند،نیک تظاهر می کند می خواهد با اِیمی مصاحبه کند اما از بین دفترچه یادداشت خود حلقه ای بیرون می آورد و به اِیمی پیشنهاد ازدواج می دهد.
تا این جای کار مرد تلاش زیادی برای اظهار عشق کرده است.او نقش مرد جذاب را بازی می کند و شاید واقعاً هم مرد جذابی باشد که تنها هدفش رسیدگی به نیازهای همسرش باشد،یک قهرمان به سبک فیلم های عاشقانه قدیمی که با عشقش ازدواج کرده است.اما این چیزها را تنها در فیلم های قدیمی هالیوود می توان دید؛در زندگی واقعی،ازدواج آغاز داستانی متفاوت است.اگر عشق بازی یک فیلم باشد،ازدواج شغلی است که می تواند خیلی زود کسل کننده شود.مرد می تواند فردای اتمام ماه عسل همسرش را نادیده بگیرد و با زنی جوان تر و زیباتر بازی خود را ادامه دهد.
آیا تاکنون حتی برای یک لحظه به ذهنتان خطور کرده است که شریک زندگی خود را بکشید؟یا توسط او کشته شوید؟یا اگر نه آیا دیگران چنین توانی در شما می بینند؟این زمینه ای است که در رمان جیلیِن فِلِن و فیلم نامه ای که او نوشته و فیلمی که دِیوید فینچِر ساخته است به چشم می خورد.در میان تمام عناصر آشنایی که در تریلرهای جنایی دیده می شوند -از قبیل ناپدید شدن ناگهانی و مرگ دردناک،انگیزه های تاریک و فریب کاری-عنصر تعلیق آمیز “Gone Girl/دختر از دست رفته” ازدواجی است که رو به تلخی گذاشته و زوج را به حبس ابد در کنار یک دیگر محکوم کرده است.در این فیلم ازدواج هم چون یک زندان است و هر یک از زوجین هم زمان هم زندان بان هستند و هم چنین هم بند و یا حتی جلاد.
کمی پس از ازدواج،نیک و اِیمی شغل خود را از دست می دهند.وقتی نیک از خواهر دوقلوی خود،مارگو (کَری کون) از رو به موت بودن مادر خود به دلیل سرطان می شنود،تصمیم می گیرد به شهر کوچک زادگاه خود،نورث کارتِج،باز گردد و اِیمی را هم با خود ببرد.آن ها خانه خود-در واقع خانه اِیمی-را کمی زیر قیمت می فروشند.نیک و مارگو با این پول کافه ای باز می کنند و نیک هم در یک کالج محلی کلاس روزنامه نگاری بر گذار می کند.نیک زمان هایی که در کافه نیست را با دختری جذاب به نام اَندی (اِمیلی راتایْکُفسْکی) سپری می کند،این موضوع باعث تنها شدن اِیمی در خانه می شود.حال این زن باهوش و با استعداد در خانه چه می کند؟این چیزی است که نیک هم نمی داند.
یکی از چیزهایی که اِیمی به انجامش علاقه داشت،راه انداختن یک شکار گنجینه برای پنجمین سال گرد ازدواجش با نیک است،کاری که او هر سال انجام داده است:دادن سر نخ هایی که محل اختفای هدایای مختلف را مشخص می کند.اما عصر همان روز نیک متوجه می شود که اِیمی در خانه نیست.علائم خون و درگیری که از کف آشپزخانه پاک شده اند،دلالت بر این دارند که اِیمی دزدیده و یا کشته شده است.صدای مشاجره آن ها در شب پیش از حادثه شنیده شده است و با افشا شدن رابطه نیک با اَندی او تبدیل به مظنون اصلی پرونده می شود؛نه تنها برای راندا بونی (کیم دیکِنز)،سر بازرس مسئول پرونده،که برای همسایه ها و سپس برای رسانه ها.اِیمی دفترچه خاطراتی از خود به جا گذاشته که شک ها و ترس های او نسبت به همسرش را در آن نوشته است.البته اولین سر نخ برای شکار گنجینه امسال او هم در دفترچه آمده است.نیک حالا سه نقش را بر عهده دارد:نقش منفی،قربانی و کاراگاه داستان.
کتاب “Gone Girl/دختر از دست رفته” قالب ادبی جالبی دارد و بیش تر به یک بازی تنیس شباهت دارد که هر فصل آن از دید یکی از زوجین روایت می شود و به خواننده امکان می دهد حوادث را از دید هر دو شخصیت ببیند.فِلِن از این طریق بار خط روایی را هم به خوبی پخش کرده است:نیک از زمان حال می گوید و هم زمان با دنبال کردن سر نخ های بازی شکار گنجینه،به گناهان خود اعتراف می کند،اِیمی اما با دفترچه خاطرات خود در گذشته سیر می کند.این نوع روایت برای کتاب مناسب است اما در فیلم سخت می توان از چنین روشی استفاده کرد.با توجه به این که روایات گاهاً رو در روی هم قرار می گیرند،تایید صحت آن ها مشکل است.در کل فِلِن و فینچِر به خوبی موفق شده اند حس کتاب را به پرده سینما انتقال دهند.در فیلم،شواهد با توجه به کارهای اشتباه او،بر ضد نیک هستند،کارهایی که آن ها را می بینیم.اِیمی را البته بیش تر از دریچه دفترچه خاطرات می بینیم.مانند کتاب،پیچش بزرگ فیلم هم در میانه های آن رو می شود.به این ترتیب منتقدان فیلم هم مانند منتقدان کتاب با این چالش روبرو هستند که آیا باید این پیچش را برای نقد هر چه بهتر فیلم رو کنند یا نه.
اِیمی که از دست همسر تنبل و بی تفاوت خود و زندگی ای که او برایش ساخته عصبانی بوده،مرگ خود را صحنه سازی کرده و در دفترچه خاطرات خود و بازی شکار گنجینه سر نخ هایی قرار داده تا برای همسر خود پاپوش درست کند.او با زیرکی پول کافی نیز برداشته تا بتواند مدتی به صورت بی نام و نشان در منطقه اُزارکس زندگی کند.او با از دست دادن پولش مجبور می شود با دِسی کالینگس (نیِل پَتریک هَریس) که زمان نوجوانی با او رابطه داشته،تماس بگیرد و از او بخواهد تا به او در ویلای دور دست خود پناه دهد.اِیمی که فیلم اعلام عشق نیک به خود را بار دیگر می بیند،تصمیم می گیرد دوباره نزد نیک برگردد اما باید برای غیبت خود بهانه ای دست و پا کند.او برای انجام این کار به یک مرد مجرم جدید احتیاج دارد.
در فیلم “Body Heat/گرمای بدن”،تریلر سال 1981 لارِنس کَسدِن،کَتلین تِرنِر خطاب به ویلیِم هِرت از خود مطمئن می گوید:”تو زیاد باهوش نیستی،درسته؟من از این جور مردها خیلی خوشم میاد.” در آن فیلم هم شخصیت تِرنِر خود را گم و گور می کرد و همه را بازی می داد،تِرنِر البته شخصیتی تند مزاج و تند خو داشت.اما اِیمی درست نقطه مقابل تِرنِر است،زنی مسامحه کار و خون سرد که بازی شکار گنجینه اش آزمونی برای سنجش هوش نیک است.اگر نیک در آزمون قبول شود می تواند هم دم خوبی برای او باشد و در نهایت پدر فرزندان او شود و حتی شاید یک “اِیمی شگفت انگیز” دیگر برای او بیاورد.بخشی از زندگی اِیمی همواره داستان بوده است،درست از زمانی که والدین او در مورد دختر ایده آل خود کتاب نوشته اند:این همان چیزی است که اِیمی را در نقش بازی کردن استاد کرده است.او البته در بازی دادن دیگران هم استاد است،خواه با عشق بازی و خواه از طریق ترس.
فینچِر بعد از آمریکایی کردن “/The Girl With The Dragon Tattooدختری با خالکوبی اژدها”،این بار تلاش کرده نسخه ای وفادارانه تر از رمان پر فروش “Gone Girl/دختر از دست رفته” را به روی پرده بیاورد.آن فیلم در مقایسه با “Gone Girl/دختر از دست رفته” تلاشی عقیم می نماید.نیک و اِیمی شخصیت هایی گیرا هستند و اطراف آن ها هم با بازیگرانی قابل و توانا پر شده است،از کیم دیکِنز گرفته تا دِیوید کِلِنِن و لیسا بِینز که نقش والدین اِیمی را بر عهده دارند.این تنها نیِل پَتریک هَریس است که کمی ناامید کننده ظاهر شده است،زیرا عناصر لازم ایفای نقش خود را ندارد.)
فینچِر در “Se7en/هفت” و “Fight Club/باشگاه مشت زنی” (نقد فیلم Fight Club را در سایت بخوانید) تسلط خود برای به کار بردن خشونت در فیلم را نشان داد و در “Zodiac/زودیاک” هم روش خود برای افشای سر نخ های قتل در تریلری جنایی را به رخ کشید.البته در “The Social Network/شبکه اجتماعی” هم ثابت کرد هیچ زخمی کشنده تر از خیانت یک دوست نیست.اما در “Gone Girl/دختر از دست رفته” علی رغم وجود خون و خون ریزی،زیباترین لحظات،همانند بوسه اِیمی،لحظاتی هستند که آرامش در فیلم موج می زند.چه چیزی شوم تر از نزدیکی دو انسان است که قرار است عاشق باشند اما در عوض در فکر کشتن یک دیگر هستند؟
خوانندگانی که در کتاب غرق شده اند،قطعاً نسخه فیلمی هم در حین خواندن در ذهن خود ساخته اند.فکر نمی کنم حتی در ذهن بینندگان بازیگری بهتر از بِن اَفلِک فیلم را بازی کرده باشد،همان طور که در ذهن خوانندگان “Gone With The Wind/بر باد رفته” کسی جز کِلارک گِیبِل نقش رِت باتلِر را بازی نکرد.اَفلِک با بازی لطیف و جذاب خود جلوه ای ویژه به این نقش داده است،شکاف چانه او برای نیک دوست داشتنی اما غیر قابل اعتماد ایده آل است.او پیش از این هم نقش آدمی که عاشق بلوف زدن است را بازی کرده است،خصوصاً در کمدی “Chasing Amy/تعقیب اِیمی”؛در “The Company Men/مردان شرکت” او کارمندی زیر دست بود که با از دست دادن شغل خود تنبیه شد.اَفلِک به خوبی در نقش مردی که می فهمد در حال طی کردن راهی است که به نابودی خود او می انجامد،بازی کرده است و با سابقه او این امر تعجب آوری هم نیست.
شاید بسیاری خوانندگان در ذهن خود شارلیز تِرِن یا کِیت بِلانشِت را در نقش اِیمی تصور کرده بودند؛هر دو این بازیگران توانایی بازی در نقش زن بلوندی که همسر خود را می آزارد و نیش می زند را دارند.اما در عوض نقش به رُزامِند پایک کم تر شناخته شده رسید.(در میان نقش های هالیوودی او می توان به بازی در “Wrath Of The Titans/خشم تایتان ها” و بازی در کنار تام کروز در “Jack Reacher/جَک ریچِر” اشاره کرد.) ناشناخته بودن او برای توده بینندگان امکان نقش آفرینی بدیع و بکر را داده است.تنها همان قدر از اِیمی ساخته پایک می دانیم که روی پرده می بینیم:او زیبا،با ثبات و هوشیار است.او به هوش اِیمی جان بخشیده است و نشان می دهد که زیباترین چهره ها ممکن است تاریک ترین افکار را داشته باشند.
در فیلمی که ریزبینانه و ظریف است،پایک معجونی از تندی و خون سردی ارائه داده است.او همان اِیمی شگفت انگیزی است که شما هم ممکن است در دامش بیفتید.
مترجم:رضا اسدی
منبع: سایت نقد فارسی