((آه در جهان، ابلهیِ چه کسی به پای ابلهی ترحمکنندگان رسیده است))
نیچه میگفت من صبورم، شاید انسانها در سال دو هزار جرات خواندن نوشتههای مرا داشته باشند. و البته در سال ۲۰۲۳ هستیم و گرچه جرات خواندن آثار نیچه را داریم اما هنوز تا درک درست نیچه توسط جوامع فاصلهی زیادی داریم. یکی از مهمترین آموزههای نیچه که کجفهمی و جنجال زیادی در پی داشت، مبارزه با ترحم بود. نیچه با نبوغاش دریافته بود که سیاستمداران، ترحم را در آدمی بیدار میکنند تا او را برده کنند. یکی از مهمترین ترفندهای سینمایی برای ترویج یک پدیده این است که افرادِ درگیر آن پدیده را افرادی به شدت رنجور بر روی پرده سینما به تصویر بکشیم. جوری که مخاطب در قلب خود، درد را احساس کند. در این صورت وقتی از سینما خارج میشود و با آن پدیده رو به رو میشود نه تنها به دشمنی با آن نمیپردازد بلکه با ترحمی که سینما در او بیدار کرده نسبت به آن پدیده احساس همدردی میکند. اما نیچه دریافته بود که همدردی و ترحم نه تنها باعث نجات جامعه نمیشود بلکه آن را به سرسرای سقوط میبرد. ((برادران نه رحمتان که دلیریتان موجب نجات میشود)). اکثر افراد هنوز متوجه نیستند که نیچه به دنبال کشتن ناجی نبود بلکه به دنبال خلق نوع جدیدی از ناجی بود.(( یک نفر ما را از دست این نجاتدهندگان نجات دهد)). سینما هر بار بخواهد موضوعی در جامعه ترویج دهد سناریو را جوری تعریف میکند که افراد درگیر با آن موضوع، افرادی زخمدیده و بیگناه باشند که ناجوانمردانه از طرف جامعه مورد آزار قرار میگیرند و بعد که حس ترحم را درافراد بیدار کرد به سراغ ترفند بعدی یعنی قهرمانپروری میرود. البته در این متن سعی نداریم درباره قهرمانپروری صحبت کنیم چرا که بحثی بسیار پیچیده است که نیاز به بررسی جداگانه دارد.
سینما چطور ترحم را در مغز بیدار میکند؟
بدنیست بدانید نورونها عصبی در مغز، تشکیل یک شبکه میدهند؛ شبکهای با واژههای مرتبط؛ مثلا:خانه، مادر، غذای گرم و اتاق با هم یک شبکه عصبی مشترک تشکیل میدهند. حالا اگر کسی بگوید مادر ، شما ناخواسته یاد خانه میافتید و یا هر چیز دیگری که در خانهی شما پررنگ باشد. یا به عنوان مثال کلماتِ استاد، دانشجو ، واحد پاس شده، شما را به یاد دانشگاه میاندازند و تجربیات و حس و حالی که در دانشگاه تجربه کردهاید یعنی ایجاد همحسی!
کار سینما این است که ترحم را وارد کلیدواژههای مشترک با شبکه عصبی دلخواه کند. مثلا اگر گروهی در جامعه مورد نفرت عمومی هستند سینما فورا وضعیت آنها را به شکل وحشتناک و مصیبتباری به تصویر میکشد و حس ترحم را در مخاطب بیدار میکند.
بیایید یک مثال واضح و ملموس بزنیم که در فیلمهای هالیوودی به کرات دیده میشود: آلمان فاشیست و مساله یهودی!
یکی از محبوبترین فیلمها در این زمینه فیلم پیانیست، شاهکاری از کارگردان متبحری به نام پولانسکی است. فیلم دقیقا از همین ترفند، ماهرانه کمک میگیرد تا قلب تو را برای یهودی به درد آورد. جوری که واژههای ترحم و دلسوزی با یهودی، یک شبکه عصبی مشترکدر مغز تشکیل دهد.اینکار فورا موجب میشود خشم و نفرت و تحقیر، فروکش کند و جای خود را به دوستی و دلسوزی دهد. متاسفانه همهی این اتفاقات در ناخودآگاه رخ میدهد که توضیح دقیق علمی آن ((شبکههای عصبی عمیق)) هستند. در فیلمپیانیست، شما یک یهودی را میبینید که به شدت توسط آلمانِ درگیر فاشیست، مورد آزار و اذیت است. و مدام ترحم در مغز شما بازتولید میشود. اما شما بلایی که یهودیها بر سر اقتصاد آلمانِ آن روزها آوردهاند را نمیبینید برای همین ترحمی نسبت به هیتلر احساس نمیکنید. شما قبلتر را نمیبینید. اصلا تجزیه و تحلیل منطقی و چراییِ شکلگیری فاشیست را نمیبینید؛ شما فقط یک یهودی بیآزار با چهرهی بیگناهِ یک پیانیست را میبینید که فاشیست آلمانی او را از هنرش محروم کرده و آوارهاش کرده و اطرافیانش را نابود میکند.
مخاطب باید منظور من از نوشته را درک کند. چرا که اینجا بحث بر سر یهودیت و فاشیست نیست. اصلا تجزیه و تحلیل ایدئولوژیکی در کار نیست. بحث بر سر ترفند سینما برای تبلیغ یک زاویه دید است. همانطور که با برانگیختن ترحم، بدون هیچ بحثی، هیتلر جنایتکار میشود و یهودی یک طفل معصومِ گیرافتاده؛ به همین سادگی میتوان با خلق یک سناریوی دیگر ورق را برگرداند و حس دیگری در مخاطب ایجاد کرد. طوریکه مخاطب به هیتلر تمام و کمال حق دهد که یهودی را با خاک یکسان کند. در واقع کارگردان فقط باید ترحم را بیدار کند. وقتی که ترحم بیدار شود حق با کسی است که نسبت به او احساس ترحم میکنیم. و وقتی به او حق بدهیم زمینه را برای قهرمانبازی او فراهم میکنیم.
مهمترین فاکتور سینما تصویر است. تصویر در مغز ثبت میشود و مغز فراموش میکند که این فقط یک نمایش است و آنرا با واقعیت اشتباه میگیرد. مثلا تصویری از معتاد را در برخی فیلمها ببینید که فردی خلاق و شاد است در حالی که معتاد در دنیای واقعی فردی شکستخورده و عبوس است. مغز تصویر تخیلآمیز سینما را از تجربهی واقعیت هم واقعیتر میبیند.
مغز میلیونها جوان فراموش کرده که تصویری که از طریق هالیوود درباره تاریخ یهود و هیتلر در مغزش ثبت شده لزوما واقعی نیست بلکه تصویری ساختهی سینماست. مغز برای پیانیست گریه میکند و فکر میکند که برای تاریخ و واقعیت گریسته.
و اما خود هیتلر و نیچه!
هیتلر با یک ویدئو الهام گرفته از ابرانسان نیچهای، خود را به جهان معرفی کرد. متاسفانه هیتلر، آموزههای نیچه دربارهی ابرانسان را به هیچوجه نیاموخته بود؛ خصوصا همین مبارزه با ترحم. در واقع هیتلر مرید نیچه نبود بلکه همان مهرهای بود که نیچه از آن وحشت داشت. هیتلر اهل غوغا و سر و صدای اضافه بود و اتفاقا نه تنها ترحم را نکشت بلکه ترحم را در کل جهان، نسبت به یهودیها بیدار کرد جوری که بستر پیشروی یهود، توسط همان چهرهی ترحمبرانگیزی که هیتلر برای یهودیها به وجود آورد، در جهان شکل گرفت. به قول آلبرکامو((انسانهای ضعیف، تصمیمهای خشن میگیرند)). هیتلر با ضعف خود، تصمیمهای خونینی علیه یهودیت اتخاذ کرد که موجب قویتر شدن یهودیت در جامعه جهانی شد چون ترحم در جهان نسبت به یهودیت غوغا به پا کرد. و اینجا میبینیم که هیتلر که خود را مرید نیچه میپنداشت این آموزه از نیچه را فراموش کردهبود:((با خنده میکشند نه با خشم!)).
البته بحث هیتلر و یهودیت فقط یک نمونه بود. اینروزها میبینیم در اکثر فیلمها حس ترحم را نسبت به هر مسالهای بیدار میکنند. بانکدار ثروتمندی که خودکشی کرد، همجنسگرایی که توسط افراد جامعه دچار فروپاشی روحی شد، روسپیای که توسط یک مذهبی افراطی کشته شد، سرباز انگلیسی که بعد جنگ افغانستان دچار افسردگی شد، ترنسی که از طرف مردم طرد شد، همه و همه سناریوهایی که قلب تو را به درد میآورند و اجازهی بحث، موشکافی و تجزیه و تحلیل را به مغز تو نمیدهند. برانگیختن ترحم، یک کار بازاری است و به قول نیچه:((بازار پر است از دلقکان باوقار)).
شما هر مشکلی که در جامعه داشته باشید کسی از شما حمایت نمیکند مگر برای اهداف بازاری خودش!
نیچه از ترحم به گدا بیزار بود. نیچه میگفت:((گدا را باید از میان برداشت، چیزی به او بدهی دردسر است چیزی ندهی،دردسر است)). در مواقع خشم و درماندگی، فقط روی اندیشه و تجزیه و تحلیل و قدرت خود حساب کنید، نه اینکه دلقکهای بازاری به شما ترحم کنند و از شما طرفداری کنند. طرفداری از مردم برای این افراد یکجور نگهداشتن مشتری برای بعد است.
_آن کسی که ندیده است دستِ نوازشگر و مهربانانهای که آدمی را میکشد؛ زندگی را خوب نیاموخته!
این جمله نیچه را در نظر آورید و همیشه و همهجا نه فقط به سینما بلکه به تمام جهان به مثابهی صحنهی نمایش نگاه کنید. هر لحظه که ترحم توسط رسانه در شما بیدار شد فورا بپرسید چه کسی این ترحم را در من بیدار کرده و چرا؟
به قول یکی از دوستان که تحت تاثیر اندیشههای نیچه بود ((به نظر شما چرا هالیوود اینهمه مهربانی تبلیغ میکنه؟)). و در ادامه باید پرسید:(( چرا اینهمه مهربانی تبلیغ میکنه و جهان خشنتر میشه)).
با بیدار کردن حس ترحم حتی میتوان نسبت به یک جنایتکار هم احساس همدردی بیدار کرد و قبح جنایت را درجامعه از بین برد. به یاد شان پن بیفتید که با یک قاچاقچی منفور مکزیکی عکس یادگاری گرفته بود که بله او نیز یک انسان است. خوب بله انسان است اما انسانی خطرناک!
در واقع مهمترین دشمنی نیچه با مسیحیت به همین خاطر بود. نیچه به وضوح میدید که این غسل مسیحیت است که همه را تعمید میدهد و به جای بهتر کردن دنیا، آن را مکانی برای مخوفترین جنایات بشری کرده.
با ترحم حتی میتوان بیرحمی و خشونت را تقویت کرد. همانطور که به وضوح میبینیم در همان فیلمهایی که قلب ما با ترحم به درد میآورند، تبلیغ خودکشی و قتل میکنند. پس هر موقع قلبمان برای یک شخصیت در فیلم به درد آمد باید خاطرمان باشد که لزوما در دنیای واقعی آن فرد اینقدر مظلوم و ترحمبرانگیز نیست.
البته حس ترحم و همدردی یکی از مهمترین احساسات بشری است اما باید خاطرمان باشد رسانه همهی احساساتمان را خوب میشناسد و برای اهداف خود برده میکند؛ پس زنده باد منطق که زیر تیغ هیچ رسانهای نابود نمیشود.
درود بر شما خوندن مقاله های این سایت رو خیلی دوست دارم
عالی