فیلمی قدیمی که نیاز به تماشای آن در این روزها که هنر به آشفتهبازاری برای دستکاری باورها تبدیل شده، به شدت احساس میشود.
گوبلز وزیر رایش میگفت: ((حقیقت چیست جز دروغی که بارها تکرار شده)).
فیلم با نگاه تلخ یک عکاس هنری آغاز میشود که مدلهای خود را “ماده سگ” خطاب میکند. از تمام چرندیاتی که به نام هنر انجام میدهد خسته است و به دنبال آزادی است. که دوستش با نشان دادن چند عکس بیخانمان به او میگوید: ((تازه میخواهی بشی یکی ازینا؟))
کارگردان: Michelangelo Antonioni
نویسنده: Michelangelo Antonioni, Julio Cortázar, Michelangelo Antonioni
بازیگران: Vanessa Redgrave, Sarah Miles, David Hemmings
خلاصه داستان: نخستین فیلم انگلیسی زبان آنتونیونی، از شناخته شده ترین و پرمخاطب ترین فیلم های او است. این جا استاد، مکان حادثه ها را از شهرهای صنعتی و بی روح ایتالیا به لندن سرخوش میانه ی دهه ۱۹۶۰ می برد و توجهی آشکارتر از سابق به مسئله ی غامض واقعیت و توهم نشان می دهد. همینگز بهترین نقش عمرش را بازی می کند و ردگریو جوان نیز خوش می درخشد.
مرد هنر را عمیقا دوست دارد و به عنوان هنرمند به خود حق میدهد بیاجازه از مردم عکس بگیرد. با عکس گرفتن از یک زن و مرد، وارد دنیای عجیبی میشود.
زن مُصِر است که فیلم را پس بگیرد و در مقابل اصرارش، مرد، یک فایل عکس دروغین به او میدهد تا از شر او خلاص شود. و دوباره عکسها را نگاه میکند و به خاطر اصرار بیش از حد زن برای پس گرفتن عکسها او دچار نوعی تردید میشود و گمان میکند که شاید قتلی رخ داده و برای همین زن از بابت عکسها نگران است.
اتفاقات فیلم از این قسمت به بعد بسیار جالب است. چرا که دیگر زن هیچ نقشی ندارد بلکه تمام سناریوها را مرد عکاس، خود در ذهن خود، خلق میکند. یعنی هنرمند به جای اینکه به واقعیت، عکسالعمل نشان دهد به خیالات خود دامن میزند و واقعیت را گم میکند. هم زن را فریب میدهد و فیلم عکس را به او برنمیگرداند و هم خود را در گردابی خیالی غرق میکند.
او کم کم باور میکند در یکی از عکسها جنازه یک مرد را مینگرد. بعد آنقدر به عکس دقیق میشود که حس میکند نکند عکس، شبیه نقاشی دوستش است که چند روز پیش از او خواسته بود آن نقاشی را به او بدهد.
مدام سناریو را در مغز خود تکرار میکند. تا جایی که وقتی به پارک محل عکس میرود جنازه یک مرد را میبیند.
او میخواهد از دوستان هنری خود کمک بگیرد ولی وقتی وارد دنیای آنها میشود فاجعه اصلی خود را به نمایش میگذارد. او وارد کنسرتی زیرزمینی میشود که در آن موجی از هیجانات عنان گسیخته و اغراق آمیز میبیند. فضایی پر از افسارگسیختگی جنسی و مواد مخدر که کوچکترین ردی از هوش و حواس جمعی در آن نیست. مشخص نیست چنین جمعی چه کمکی میتواند به این فرد بکند که خود دچار فروپاشی روحی شده. تصمیم میگیرد آنجا را ترک کند و دوباره به پارک رود و اینبار جنازه را نمیبیند. در آن پارک گروهی مشغول پانتومیم هستند و با مهارت تمام با یک توپ خیالی و نامرئی بازی میکنند . اوج خلاقیت فیلم آنجاست که آنها توپ خیالی را به مرد پرتاب میکنند و مرد هم آن را پس میدهد. که نشان دهندهی آن است که اگرهنرمند خوبی باشی میتوانی هر دروغی به مردم پرتاب کنی و هر فیدبکی بگیری.
کاملا مشخص است که مرد متوجه شده شاید جنازهای که دیده هم مثل این توپ کاملا خیالی باشد.
اگر به جای توپ و جنازه چیزهای خیالی دیگر وارد مغز ما بشود چه؟ عقاید؟ باورها؟ جهتگیریهای سیاسی؟
رنه ماگریت اثری دارد با عنوان خیانت تصاویر که در آن یک پیپ را نقاشی کرده و زیر آن نوشته: ((این یک پیپ نیست)).
ماگریت میگوید: ((پیپ معروف، چگونه مردم مرا برای این سرزنش خواهند کرد! و هنوز، آیا میتوانی پیپ مرا پر کنی؟ نه، این فقط یک نمایش است. اینطور نیست؟ پس اگر من بر روی تصویر نوشته بودم «این یک پیپ است»، دروغگو بودم.)).
تصاویر لزوما انعکاس دهندهی حقایق نیستند. تصاویر میتوانند ساختگی باشند و تنها برای اینکه تو را از حقایق دور نگهدارند.
تصاویر قدرت دارند و میتوانند سیمپیچی مغز ما را تغییر دهند. فقط به این فکر کنید که به لطف دنیای گوشی هوشمند روزانه چطور زیر رگبار تصاویر بمباران میشویم.