آیا برای خلق یک شخصیت نابغه در داستان، باید نابغه بود؟
در اکثرا موارد خیر! مثلا نولان میتواند دربارهی اوپنهایمر فیلم بسازد بدون اینکه فیزیک بداند. و یا کارگردانی، زندگیِ جان نش را به تصویر بکشد بدون اینکه ریاضی بلد باشد و هزاران مثال دیگر. این فیلمها، نبوغ را به نمایش نمیگذارند بلکه زندگی یک نابغه و چالشهایی که با آنها مواجه هست را به تصویر میکشند. جالب اینجاست که در اکثر موارد، اعتراضاتی هم به اینگونه فیلمها وارد است که معتقدند با واقعیت فاصله دارد. اما خلق یک شخصیت نابغه که در آن، نبوغِ وی باعث شکلگیری داستان میشود کاملا متفاوت است.
شرلوک هولمز، یکی از این شخصیتهاست. شرلوک، همیشه وظیفهی مشخصی دارد؛ باید رازی را کشف کند که دیگران کاملا از حل آن عاجز هستند. در واقع شرلوک، اینجا خودِ نویسنده است. مغز نویسنده باید مسالهای پیچیده را حل کند و آن را در شرلوک به نمایش بگذارد. پس آیا میتوان نتیجه گرفت که خالق شرلوک، خود، یک نابغه است؟
جواب، یک نهِ بزرگ است. توجه باشید به یک ضربالمثل بسیار معروف: ((معما چون حل شود؛ آسان شود)).
و حال نکتهی مهمتر اینکه، نویسندهی داستان، اصلا با معما روبهرو نیست. او مساله را از ابتدا تا به انتها میداند. خط طرح داستان را خود خلق کرده( و یا از پیش از جایی الهام گرفته و میداند). پس رازی در میان نیست.
به عنوان مثال، (مثال را با دقتِ شرلوک هولمزی بخوانید) در یکی از فیلمهای شرلوک، یک جاسوس، وارد زندگی شرلوک میشود و شرلوک این را نمیداند که او جاسوس است. اما بعد فورا متوجه میشود که او جاسوس است و وقتی جاسوس از او میپرسد که از کجا فهمیدی که من جاسوس هستم، شرلوک میگوید از همان ابتدا میدانستم. خوب از ابتدا چطور میدانستی؟ قاعدتا این هوش و ذکاوت باید دلیلی برای دانستههای خودش بیاورد و با بازگویی آن دلیل، مخاطب پی ببرد که شرلوک چقدر باهوش است و چیزی را دیده که دیگران ندیدهاند. چرا که همیشه باید خاطرمان باشد: هوش، توانایی تجزیه و تحلیل است. اما شرلوک تجزیه و تحلیلی نمیدهد که از کجا فهمید او جاسوس است. چون به جاسوس بودن او پی برده مخاطب فورا او را تحسین میکند و وی را نابغه میپندارد. در صورتی که تماشاگر فراموش میکند این نویسنده است که از قبل میدانسته او جاسوس است و آن جمله را در دهان شرلوک قرار داده. که نویسنده هم نابغه نیست چون خودش داستان را خلق کرده.
در اکثر مواقع دلایلی که شرلوک میآورد به هیچ وجه قاطع نیستند مثلا: ((چون با سرعت داشتی میومدی، فهمیدم حتما از چیزی عصبانی هستی)). و بعد دستیار میگوید: (( بله! بله!شرلوک تو چقدر باهوشی! من واقعا عصبانی هستم)). خوب سناریو میتواند در دنیای واقعی به هزار شکل دیگر باشد. مثلا سریع آمده چون اتفاقی برای او افتاده، کسی دنبالش کرده، یا اصلا از خوشحالی بوده و یا هزار دلیل دیگر. اما در فیلم شرلوک، هر دلیلی به ذهنش میرسد دقیقا همان دلیلی است که اتفاقات بر اساس آن شکل گرفتهاند. انگار شرلوک یک کارآگاه نیست بلکه یک دانای کل است که دارد داستان را روایت میکند.
در نتیجه میتوانید با همین ترفند ساده، شخصیت نابغه، در داستان یا فیلم خود، خلق کنید بدون اینکه خودتان نابغه باشید.
البته باید خاطرنشان کرد که خالق شرلوک یک نویسنده بوده که شاهکار خلق کرده اما استعداد او در نویسندگی است نه نبوغ کارآگاهی!
در این باب، شوپنهاور جملهی زیبایی دارد: ((فرد بااستعداد هدفی را نشانه میگیرد که دیگران آن را میبینند اما نمیتوانند به هدف بزنند و فرد نابغه، هدفی را نشان میگیرد که دیگران اصلا قادر به دیدنش نیستند)).
باید بدانید این روزها، جنگ، جنگِ هوش و نبوغ است. همهچیز یک فریب شده و مثل شکر و نمک در هم تنیده. باید یاد بگیریم از مغز خود استفاده کنیم. بخصوص اینکه رسانهها ما را با رگبار سلبریتیهای علمی، بمباران میکنند. تا جاییکه واقعا یک احمق را با یک نابغه اشتباه بگیریم. باید بدانید همیشه نفع در بهکار بردن هوش و البته پنهان کردن آن است. کسانی که ریاضی خواندهاند میدانند که روسها فرمولهای زیادی را کشف کردهاند که به دلیل امنیتی حاضر نبودند نام دانشمندانی که آنها را کشف کرده لو دهند. در واقع برخلاف دنیای انسانهای معمولی که پر از جایزه و جشنواره والقابی مثل نخبه و رتبهبرتر و فلان و بهمان است؛ دنیای نوابغ واقعی پر از رمز و راز و پردههای تو در تو برای پنهان شدن است. آنچه در نمایش میآید و در رسانه دست به دست میشود یک نابغه نیست بلکه یک سلبریتی عشق شهرت است. سیاستمداران، نبوغ را مثل یک گنج برای خودشان نگه میدارند و اینگونه هم مالک او میشوند هم محدود کنندهی او. پس حالا که میدانیم جنگ، جنگ هوش است بیایید مدام از کلمهی “چرا” استفاده کنیم. به قول هایدگر:((پرسش کردن، مسیری را میسازد)).
وقتی شروع به پرسشگری کنید بالاخره راه رسیدن به جواب را خواهید یافت. همانطور که میبینید در فیلمهای کارآگاهی، کارآگاه مدام میپرسد: چرا؟
بدون علت، چیزی را پذیرفتن، دقیقا نشانهی حماقت است. و به قول نیچه:(( گردوی هستی، بدون ارزیابی، پوک است)).