فیلم جدید مایکل مان (در آن زمان، علی) در حال نمایش است و با نمایش عمومی این فیلم در ابتدای سال 2002 قاعدهء مرسوم در فیلمسازی او شکسته شده و اینبار سریعتر و با فاصلهء زمانی کوتاهتری فیلم جدیدش را عرضه کرده است.این فیلم کنجکاوکننده که از همان ابتدا حساسیت گروههای گوناگونی را برانگیخته بود،زندگی جنجالبرانگیز بوکسور مشهور آمریکایی(کلی)را دستمایه قرار داده و همان قدر که مسلمان شدن این بوکسور در آن سالها واکنشهایی حاکی از تعجب و شگفتی به دنبال داشت،نمایش یک فیلم آمریکایی با نام«علی» در ژانویهء سال 2002 و پس از وقایع سیاسی اخیر مایهء حیرت است. ما که هنوز فیلم را ندیدهایم و طبق قاعده به این زودیها نسخهء مناسبی از آن به دست نخواهیم آورد و نخواهیم دید،اما واکنش منتقدین خارجی و بحثهای حول و حوش فیلم بسیار ضد و نقیض است و گویا هنوز اتفاق نظر دربارهء کیفیت فیلم حاصل نشده است. در میان اظهارنظرهایشان از متلکپرانی و بیحوصلگی برای تماشای فیلم تا به آخر،تا طعنهزنی سیاسی و تمسخر تفسیر فیلمساز از موضوع،تا شیفتگی و ابراز علاقهء فراوان دیده میشود.اما هرچه هست، ندیده و نشنیده هم میتوانیم مطمئن باشیم که با فیلم مهم و به دردخوری طرفیم که ارزش تماشا دارد،چرا که ساختهء یکی از بهترین فیلمسازان کنونی سینمای جهان است که از اساتید و اعاظم فن به شمار میآید؛فیلمسازی که بلد است از هر موضوع ساده و معمولی و حتی مستعملی یک فیلم هیجانانگیز و دیدنی بسازد. او آرامآرام و با حوصلهء بسیار به یک سینماگر معتبر تبدیلشده و در شرایطی که آخرین سالهای پنجمین دههء عمرش را سپری میکند،در یک روند کند و تدریجی،شهرت یک سناریست و کارگردان صاحب سبک را به دست آورده است.سالهای جوانیاش را صرف فیلمنامهنویسی و کارگردانی محصولات تلویزیونی کرد و اولین فیلم بلند سینماییاش را در سی و هشت سالگی ساخت.پس از آن هم تا امروز که بیست سال گذشته،بهطور متوسط هر چهار سال یک فیلم ساخته،به جز همین فیلم آخر که با فاصلهای دوساله آماده شد.
مایکل مان متولد سال 1943 در شیکاگو است.سینما را در مدرسهء بین المللی فیلم لندن آموخته و تا چند سال در انگلستان به ساختن فیلمهای تبلیغاتی و مستند برای تلویزیون مشغول بوده است.پس از مدتی فیلمنامهنویسی برای سریالها را آغاز میکند و چندی بعد به کارگردانی سریالها و فیلمهای تلویزیونی هم میپردازد.در سال 1971 هم که به آمریکا بازمیگردد،به همکاریاش با تلویزیون ادامه میدهد و این همکاری را در سالهای بعد نیز که فعالیتش در سینما آغاز شد،قطع نمیکند.
او در سال 1981 اولین فیلم بلندش را با عنوان«دزد»نوشت و کارگردانی کرد؛فیلمی تلخ و بدبینانه با استفاده از اغلب مؤلفههای ژانر نوار.در این فیلم،جیمزکان که چهرهاش ده سال پیرتر از روزهای فیلمبرداری«پدرخوانده»شده بود،نقش یک دزد غیر عادی را عهدهدار است که میخواهد از قواعد بازی سرپیچی کند.دو سال بعد فیلم کمتر شناختهشدهء “The Keep” را ارائه کرد که اقتباسی از نوول نویسندهای به نام اف.پل ویلسون است،دربارهء حضور نیروهای اهریمنی در یک قطعهء متروک که نیروهای ارتش آلمان در آن پناه گرفتهاند.این همان داستانی است که یک سریال تلویزیونی هم برمبنای وقایعش ساختهشده و از تلویزیون ما هم پخش شده است. در سال 1986 باز هم به اقتباس روی آورد و نوول توماس هریس با نام«اژدهای سرخ»را برگزید.داستان توماس هریس(که امروز نویسندهء مشهوریشده و سکوت برهها و هانیبال او را همه میشناسند)دربارهء همان دکتر روانشناس آدمخواری است که بعدا مبنای داستانها و فیلمهای دیگری هم شد.این فیلم«شکارچی انسان»نام داشت.
هفت سال بعد فیلم«آخرین بازماندهء موهیکانها»را آمادهء نمایش کرد که داستانی حماسی و تراژیک دربارهء تیرههایی از سرخپوستان و جنگها و مصایبشان است.مایکل مان داستان این فیلم را با استفاده از فیلم مشابهی که در سال 1936 ساختهشده بود،یک رمان و برخی وقایع تاریخی طراحی کرد.دانیل دیلوییس و مادلین استو که ستارههای آن روزها محسوب میشدند،نقشهای اصلی را به عهده گرفتند و موسیقی حماسی فیلم هم مشهور شد. اما اولین فیلمی که شهرت فعلی را برای مایکل مان به ارمغان آورد، (تصویرتصویر) “Heat” نام داشت که در سال 1995 نوشت و کارگردانی کرد.این فیلم ترکیب دلبستگیها و تجربههای مایکل مان است؛از یکسو داستانی مشابه فیلم اولش دارد و از سوی دیگر به نوعی بازسازی یک سریال تلویزیونی است که خودش قبلا کارگردانی کرده بود. “Heat” با داستان گرم و جذابش و با پرداخت کمنقص و حرفهای مان به یکی از مهمترین فیلمهای دههء نود تبدیل شد.نمایش “Heat” بار دیگر ثابت کرد که داستانهای نوار هنوز به پایان نرسیدهاند و علیرغم عمر طویل این ژانر،باز هم میتوان داستانهایی کاملا تازه و تأثیرگذار طراحی کرد که لذت نمونههای کلاسیک را تکرار کنند.همبازی شدن آل پاچینو و رابرت دونیرو در این فیلم هم یکی از جذابیتهای حاشیهای ماجرا بود که البته سکانس تقابل و گفتوگویشان در کافه به یکی از دو سه سکانس درخشان فیلم تبدیل شد.البته دیگر بازیگران هم عالی بودند و فیلم بخشی از قدرتش را مرهون بازیهای خوب است.
به نظر میرسید “Heat” نهایت تواناییمان و حد اکثر تسلطش در روایت درست یک داستان جذاب باشد،و به همین دلیل فیلم بعدیاش بسیار غیر منتظره بود؛ “Insider” با استناد به اشخاص واقعی و حوادث واقعی ساخته شد؛مایک والاس یک چهرهء جنجالی تلویزیون آمریکاست و در برنامهای به نام«شصت دقیقه»حضور داشته،لوئل برگمن نیز که مشاور مایکل مان در حین تولید فیلم بوده،یک چهرهء فعال تلویزیونی است که در حیطهء مشاغلی که به عهده داشته،شهرت و اعتبار دارد.شرکتهای تولیدکننده سیگار و بقیه قضایا هم واقعیاند و حتی یک دو نفر از بازیگران فیلم نقش ) خودشان را بازی کردهاند.همهء اینها البته میتوانست فیلمی کند و کسالتبار به وجود آورد که داستانش فقط برای متخصصین امور برنامهسازی تلویزیونی و کسانی که از مسائل حقوقی و قضایی سر درمیآورند مفهوم باشد،اما ذوق و ابتکار یک سناریست کهنهکار و یک کارگردان مبدع در چنین مواقعی است که یک رشته وقایع پراکنده و نامانوس را به یک درام هیجانانگیز و مؤثر تبدیل میکند. در ابتدای داستان تصور میکنیم مورد تأکید،طمع و حرص بیرحمانهء شرکتهای تجاری آمریکایی است که با اجیر کردن آدمهایی از طیفهای مختلف،جان و مال مردم با یکجا تصاحب میکنند،اما ناگهان پرده از رخسارهء رسانههایی که در نقش فرشتهء نجاتدهنده به میدان آمدهاند فرو میافتد و به تماشای ورطهء هولناکی مینشینیم که دستگاههای عریض و طول ارتباطی را در خود کشیده.اما اینجا ختم ماجرا نیست؛درهم تنیدن این دو داستان و تقابل آدمها با این سلطهء مبهم و فراگیر،زمینهای برای تأمل در مبانی جامعهء مدرن و روابط آدمهای درون این جامعه فراهم میآورد که نظیرش در سینمای کنونی کمتر دیده شده است. اما این توصیفات هم پایان بحث نیست؛داستان فیلم “Insider” داستان یک افشاگری است و قصه ظرفیت آن را دارد که به یکی دیگر از این نوع فیلمها تبدیل شود که در ابتدای نمایش عمومی جنجالبرانگیز و متفاوت به نظر میرسند و واکنشهای گوناگونی برمیانگیزند،اما به تدریج فراموش میشوند.
در واقع هوشمندی مایکل مان و آنچه را از همتایانش متمایز میکند،فهم این نکته است که دوران داستانهای افشاگرانه و جنجالبرانگیز گذشته و مردم در درازمدت این نوع فیلمها را فراموش میکنند،و درست به همین دلیل از همان مرحلهء طراحی سناریو،داستان را به نحوی پیش میبرد که ما درون این داستان کهنه،آدمها و روابط تازهای تماشا کنیم:دکتر جفری وایگند در یکی از روزهای زندگی عادی و معمولیاش در کسوت یکی از میلیونها شهروند آرام و مطیع جامعهء مدرن،از کار برکنار میشود و ناچار است به خانه برگردد و به خانوادهاش اعلام کند که بیکار شده است.
پرده از مقابل چشمانش کنار رفته و اطرافش را جور دیگر میبیند و مایکل مان با هوشمندی،همین نکته را نشانه رفته و با اسلوموشن کردن لحظهء خروج او از شرکت معظم سیگارسازی براون و ویلیامسن در آخرین روز اشتغالش،بر این وضعیت متفاوت تأکید میکند.طولی نمیکشد که لوئل برگمن(یک شهروند سر به راه دیگر)در زندگی دکتر وایگند سرک میکشد و میخواهد با دلگرمی شبکه تلویزیونی CBS و قدرت افشاگری رسانهها،شرایط جدیدی برای دکتر وایگند فراهم کند،اما در پایان فیلم و درست در نمای آخر،خروج او از دفتر شبکهء CBS که باز هم با حرکت اسلوموشن صورت میپذیرد، اخراج خودخواستهای است که قرینهء وضعیت ابتدای فیلم میشود و در واقع داستان پرجزئیات فیلم چیزی نیست جز همین دو لحظه و آخرین جملهء برگمن به مایک والاس:«چیزی که در اینجا شکسته شد دیگر قابل ترمیم نیست».
استادی مایکل مان در فهم جوهر داستانش پیش از آغاز فیلمبرداری و طراحی ساختمان روایتی و ساختار بصری فیلم برمبنای آن است. او با تأکید براین دو وضعیت که در نهایت یک تم واحد را تقویت میکنند و با استفادهء از همهء تجربیاتش در کار با بازیگران،فیلمبردار، طراح صحنه،آهنگساز و تدوینگرش به “Insider” کیفیتی فوق العاده بخشیده:الپاچینو پس از سالها یک بازی به یاد ماندنی ارائه میکند. راسل کرو که عالی است،و کریستوفر پلامر هم شاید بهترین بازی عمرش را انجام داده باشد.دانته اسپینوتی در قاببندی و نورپردازی کلاسیک مهارت خود را ثابت کرده بود،اما فیلمبرداری عجیب و نامتعارف این فیلم نشان میدهد که او چه فیلمبردار بااستعدادی برای طراحی ساختار بصری موردنظر مایکل مان بوده است،یک فیلمبرداری مستندگونه با کمپوزیسیونهای نامتعارف که در همراهی با موسیقی نامتعارف فیلم،جسارت مایکل مان در روایت این قصه با این فرم غیر عادی را تکمیل میکنند.
اصلا کارگردانی فیلمی مثل “Insider” بیش از هرچیز،نوعی ریسک است و در شرایطی که نتیجهء کار،چنین فیلم درخشانی از کار درمیآید،باید مطمئن شد که با فیلمسازی خوشقریحه و مسلط روبروییم که واقعا بلد است فیلم بسازد!
همهء اینها دلایل و دلمشغولیهای ما برای دلبستگی به فیلمی است که این روزها در سینماهای جهان نمایش داده میشود و ما ندیده و نشنیده دوستش داریم،چون ساختهء یک استاد است!
نشریه نقد سینما – بهمن 1380 – شماره 29 / حسین معززی نیا