فیلم Amour (عشق) با یک سکانس فلش فوروارد شروع میشود. پلیس ها در آپارتمانی را میشکنند و وارد میشوند. آپارتمان بوی تعفن گرفته. آن ها در اتاق را باز میکنند و جسد پیرزنی را روی تخت خواب پیدا میکنند درحالی که لباس رسمی بر تن دارد و گل های پژمردهای دور او ریخته شده است. میشاییل هانکه با این سکانس اتفاق مهمی که در ادامهی فیلم میبینیم را اسپویل میکند و تمرکز خود را بر روی نشان دادن چگونگی وقوع این اتفاق و روندی که در فیلم طی میشود، میگذارد.
در سکانس بعد پیرزن را همراه با شوهرش میبینیم که در اجرای پیانو یکی از شاگردان خود حضور دارند. البته دوربین روی شخص خاصی تمرکز نمیکند.. قطعهای از شوبرت اجرا میشود که مورد علاقه هانکه هم هست. “ان” و “جرج” زوج هنرمندی هستند که تنها در آپارتمانی در پاریس زندگی میکنند. همه چیز به ظاهر برای آن ها خوب پیش میرود تا اینکه روزی هنگام صبحانه خوردن، زن حدود یک دقیقه خشکش میزند و هیچ واکنشی نشان نمیدهد. زن دچار سکته قلبی شده است که البته با این سن و سال شاید عادی باشد اما وضعیت او روز به روز بدتر میشود تا جایی که باعث میشود که سمت راست بدن او فلج بشود. با این شرایط او حتی از انجام دادن ساده ترین کاری های روزمره خود نیز عاجز است. “جرج” به “ان” قول داده است که او را در بیمارستان بستری نکند، پس به ناچار، به کمک پرستاری دیگر، پرستاری او را بر عهده میگیرد.
هانکه در مصاحبه خود درباره فیلم میگوید :« من نمیخواهم که فیلم به بیان مشکلات دوران پیری محدود شود. در عوض فکر میکنم که این فیلمی است در مورد عشق، همانطور همانطور که عنوان فیلم ذکر میکند، و درباره سر و کار داشتن با درد یکی از عزیزان. این چیزی است که من را علاقمند کرد و نه موضوعی مثل مشکلات پیری. فکر میکنم که شاید غیر قابل تحمل ترین چیز در زندگی همین باشد، حتی بدتر از مریض شدن خود، اینکه ببینید کسی که دوستش دارید اینگونه رنج میبرد. قبلا هم گفتهام که هدف من ساختن فیلمی بود درمورد این احساس.»
هانکه در فیلمش از نظر تکنیکی خوب عمل کرده. عواملی مثل فیلمبرداری، اجرای بازیگران، تدوین و طراحی صحنه در سطح خوبی قرار دارند. اما مشکل اینجاست که این احساسی که هانکه از آن صحبت میکند بیشتر در مخاطبان فیلم ایجاد میشود و مرد انگار هیچ حس عشق و ترحمی به زن ندارد. تقریبا بیشتر صحنه های فیلم عدم عشق مرد به زن را نشان می دهند. مرد علاوه بر اینکه عشق و علاقهای از خود بروز نمیدهد، با زن هم برخورد نامناسبی دارد. مثلا جایی که زن از خوردن آب امتناع میکند، مرد سیلی محکمی را به صورت زن میزند. یا وقتی زن درحال تقلا کردن در تخت خوابش به صورت تصادفی لامپی را میشکند، مرد با عصبانیت سر او داد میزند.
پس اگر عشقی وجود ندارد میتوانیم بگوییم که آیا عشقی از مرد به زن وجود داشته ولی در این شرایط سخت از دست رفته؟ و اینجا این سوال پیش میآید که آیا عشقی که در لحظات سخت زندگی از بین میرود عشقی واقعی است؟ به سختی میتوان پاسخ مثبت داد. اما این نیز مهم نیست. چرا که مرد از همان ابتدای فیلم نیز نشانی از عشق به همسر خود نداشت. این را میتوانید در کابوس مرد ببینید. جایی که مرد در خواب میبیند که دست همسرش او را خفه میکند و با فریاد از خواب بلند میشود. به نظر میرسد مرد بیشتر از اینکه عاشق همسرش باشد از او میترسد.
پس شاید بتوان به این سوال جواب داد که چرا پیرمرد زنش را میکشد؟ از رو عشق و علاقه و برای پایان دادن به رنج همسرش؟ یا از روی نفرت و برای پایان دادن به رنج خودش؟ البته در هر صورت رنج هر دو متوقف میشود و اگر از دیدگاه پیامد گرایانه به این قضیه نگاه کنیم، مرد کار اشتباهی انجام نداده است. پیرمرد عملی هیولاوارانه و در عین حال مهربانانه انجام میدهد. خود زن هم از این مرگ راضی است. او تمایل به مرگ را با امتناع از خوردن غذا و آب نشان میدهد. و البته میبینیم که هر دو در سرتاسر فیلم از این وضعیت احساس شرم میکنند. برای همین است که زن دوست ندارد دخترش برای سر زدن به خانهشان بیاید و مرد نیز با برخورد سردی از دخترش می خواد که دیگر به سراغشان نیاید.
در سکانس آخر فیلم نیر بعد از اینکه مرد همسرش را به شکل خاصی روی تخت خواب رها میکند با فضایی غیر رئال مواجه میشویم. زن و مرد همانطور که اول فیلم با هم وارد خانه میشوند، با هم نیز از خانه خارج میشوند و بعد تیتراژ پایان. آیا مرد نیز مرده است؟ خودکشی میکند یا با مرگ طبیعی به همسرش میپیوندد؟ شاید بتوان گفت که با مرگ زن، روح و روان هر دو رهایی مییابد و در پایان های تلخ نیز خوشی هست.