رؤیاهای آکیرا کوروساوا (Akira Kurosawa’s Dream) (شناخته شده با نام رؤیاها) فیلمی ژاپنی آمریکایی محصول ۱۹۹۰ به کارگردانی آکیرا کوروساوا است.
کوروساوا در این فیلم -که از آخرین آثار اوست- برای اولین بار به تنهایی فیلمنامه فیلم را نوشته است. فیلم در هشت اپیزود کاملاً متفاوت از یکدیگر روایت میشود که یکی از آنها به وینسنت ون گوک نقاش (با بازی مارتین اسکورسیزی) میپردازد. بیشتر تصاویر این فیلم به گفتگوهای شخصیتهای فیلم میپردازد.
این فیلم در بخش خارج از مسابقه جشنواره کن برگزار شد.


نقد فیلم رویاها کوروساوا
روح طبیعت، طبیعت جبار
در «رؤیاها» فقط با یک فیلم مواجه نیستیم، بلکه با یک نقاشی سراسر رنگ و سایه طرفیم که در میان هر هشت اپیزود کمکم لایههای خود را بروز میدهند. مانند اپیزود پنجم، «کلاغ»، کمکم در نقاشی فیلم غرق میشویم و این نقاشی تصویری از زندگی است که در میانش گم شدهایم تا چیزی را کشف کنیم. تأکید کوروساوا بر نماهای بصری زیبا و بکر ما را کمی یاد فیلم «کوایدان» اثر ماساکی کوبایاشی میاندازد، هرچند شاید نتوانسته باشد تصاویری به همان مستحکمی ایجاد کند.
میگویند این فیلم درواقع تصویری از زندگی خود کوروساواست و البته این موضوع جدا از بهتصویرکشیدن مراحل زندگی و تجربهها و علایق شخصی کارگردان، انکارناپذیر است، چون انعکاس زندگی و تفکرات و خیالات هر کارگردان در فیلمش جزئی جداییناپذیر از آن است، خواه آگاهانه باشد یا نباشد. به قول جورج برنارد شاو «زندگی درمورد یافتن خود نیست. زندگی درمورد خلق خود است». محوریت داستان در اپیزودهای ابتدایی، «آفتاب میان باران» و «باغ هلو»، و اپیزود هشتم، «دهکدهی آسیابهای آبی»، بر اساس شخصیتهای کودک و پیرمرد گذر عمر را بیشتر جلوه میدهد، اما این تنها تم موجود برای پیونددادن اپیزودها نیست. انتقاد کارگردان به مسائل اجتماعی و سیاسی در اپیزودهای «فوجی خونین» (یا طغیان کوه فوجی یا فوجی سرخ)، و «جن گریان» و البته در همان اپیزود آخر با بهکارگرفتن عناصر هولناک تلنگری برای بیننده است. تصاویر برعکسی که کوروساوا در این اپیزودها خلق میکند یادمان میاندازد هرچیزی که به «خیال» آید واقعی است؛ موضوعی که در اپیزود «کولاک» نیز متوجهش میشویم. ضمن اینکه در این اپیزود به یکی از افسانههای ژاپنی، «یوکی-اونا»، نیز اشاره میشود.
در اپیزود «تونل» که شاید ماندگارترین و تأثیربرانگیزترین بخش فیلم باشد، مرزهای فلسفی فیلم و البته نشانهشناسی و اشارات به باورهای ژاپنی بینهایت میشود. نمونه هویدایش مسئله قبولاندن مرگ به سربازانی که مردهاند، اما بازگشتهاند چون به گمانشان خانوادههایشان در انتظارشان هستند و درعینحال بروز ناراحتی فرماندهی که مسئول مرگ گروهانش بوده، با جملات محکم بیان میشود. وقتی فرمانده درنهایت مجبور میشود بار دیگر با «فرمان» عقبگرد گروهان را به جهان دیگر رهسپار کند و سپس از رنجی که میکشد به زانو میافتد، به یکباره احساسات بیشماری را در بیننده القا میکند.
در «آفتاب میان باران» پس از پرداختی که با تکیه بر «کنجکاوی بشر» شده در پایان نمایی که از هاله رنگینکمان میبینیم مرزی مشخص و درعینحال محوشدنی میبینیم که نمودی از دو جهان است و این دو جهان زیرمتنهای دیگری دارد که با بخشهای بعد بیارتباط نیست.
در «باغ هلو» مواجهه پسربچه با عروسکهای نمادین و سپس رویاروییاش با واقعیت را میبینیم. اینجا آغاز انتقادات مستقیم کارگردان است. عروسکها میگویند «ما روح درختان و زندگی شکوفهها هستیم». یا «چگونه میتوان برای درختان ریشهکنشده جشن گرفت؟» و سپس کمکم مفهوم «روح طبیعت» و خوی جبار و انتقامجوی طبیعت در همین بخش و بخشهای بعد باز میشود.
در «کلاغها» تصاویری که نشان از انقلابهای صنعتی دارد میان نماهای زیبا خبر از فاجعه میدهد. در این بخش تابلوی «گندمزار با کلاغها» ونگوگ که طبق نقلهایی نشان از «مرگ و زندگی مجدد» دارد و اواخر عمر ونگوگ را نشان میدهد، حس افسردگی و تحمل ناملایمات در زندگی نقاش با چند دیالوگ بهخوبی بیان میشود، ضمن اینکه قطعه «قطره باران» اثر شوپن، بر جنبه هنری این اپیزود میافزاید.
در «طغیان کوه فوجی» با نمایی که یادآور نقاشی «فوجی سرخ» اثر هوکاسائی است، نقدهای مستقیم کارگردان به اوج خود میرسند. با جملاتی همچون «حماقت بشر غیرقابل باور است» یا «انسان احمق با خودش این کار را کرد» و با نمایش فضای آخرالزمانی دوباره با واقعیتهای تلخ روبهرو میَشویم. در اپیزود بعد، «جن گریان»، که بهنوعی دنباله همین اپیزود هست، جن میگوید «اینجا خود دوزخ است» و باز کارگردان با تأکید بر اشتباهات جبرانناپذیر بشری دنیای پسارستاخیزی را به تصویر میکشد که در آن برخلاف آرمانشهری که سیاستمداران به مردم وعده داده بودند، چیزی بهمراتب بدتر از حتی یک پادآرمان شهر به وجود آمده و راه فراری از آن وجود ندارد؛ دنیایی که در آن رؤیاها به کابوس بدل شدهاند. و در اپیزود آخر، روی دیگر سکه را میبینیم. در بخشی از این اپیزود پیرمرد میگوید: «آدمها فکر میکنند رفاه بهترین چیز هست و چیزهایی که طبیعت بهشان داده را دور میریزند» و باز با پیامی روبهرو میشویم: اینکه اگر با طبیعت سر ناسازگاری برنداریم با دنیایی ساده ولی بیدغدغه طرف خواهیم بود، همهچیز روند طبیعی خودش را طی میکند و در پایان، حتی مرگ را میشود جشن گرفت و باز به قول پیرمرد «خوبه آدم عمری پربار داشته باشد و بعد از مرگ با مراسم شاد از او تقدیر شود».
در «رؤیاها» فقط با پیامهای آموزنده طرف نیستیم، کوروساوا برای تأکید بر مفاهیم موردنظرش نماهای طولانی و گیرا را بجا در میان تصاویر زیبایی که خلق کرده قرار داده و همچنان همان کوروساوای ستودنی است.
منبع: وبلاگ زهی
نگاهی به فیلم رویاها (آکیرا کوروساوا)
زندگی زیباترین اختراع طبیعت است ومرگ حقه اش است برای افزایش زندگی.
(گوته)
کوروساوا، امپراتورسینمای ژاپن درآستانه هشتاد سالگی فیلمی به نام رویاها ساخت که می شود با وجود فیلم مادادایودرسال 93 آن را به عنوان حسن ختام کارنامه پربارش درنظرگرفت. رویاها فیلمی اپیزودیک شامل هشت بخش است که هرکدام به رویا تعبیرونامگذاری شده. هشت رویایی که می توان آنها را معادل دهه های زندگی فیلمسازدانست. ازاین رو رویاها به نوعی شخصی ترین فیلم کوروساواست. یک فیلم/وصیتنامه که اودرآن فرصت یافته تا با خاطری آسوده به مسیرزندگی خود وملتش ازآغازتا لحظه حیاتش نگاهی بیندازد وموضوعات مختلفی را که طی سالها به دغدغه های ذهنی اش تبدیل شده بودند به تصویردرآورد.
دررویای اول (آفتاب درباران) پسرپنج ساله ای را می بینیم که دریک روزآفتابی – بارانی قصد خروج ازمنزل می کند اما مادرش به اوهشدارمی دهد که چنین روزی جشن عروسی روباههاست ونگاه کردنشان دراین موقعیت ممنوع وخطرناک است. اما کنجکاوی بچه(واصولا آدمی به ممنوعه ها وناشناخته ها که ریشه دراشتباه ولغزش تاریخی آدم وحوا دارد) کاردستش می دهد وپس ازبازگشت ازتماشای مراسم عروسی، مادرش اورا به خانه راه نمی دهد وبا سپردن خنجری به او می گوید که روباهها ازاین کارش بسیارخشمگین شده اند وپسرباید ازبین عذرخواهی ازآنان وخودکشی یکی را انتخاب کند. پسرهم روانه خانه روباهها می شود،جایی درمیان گلزاروپای رنگین کمان. رویای دوم(باغ هلو) به نوعی درامتداد رویای اول است وهردودرواقع افسانه شاه پریان هستند. پسربچه ده ساله ای،درپی دخترکی که تنها خودش قادربه دیدن اوست به باغ هلو می رود که به مناسبت شکوفایی باغهای هلو”جشن عروسکها” درآنجا برپاست. امپراتوربا مخاطب قراردادن پسراو را سرزنش می کند:”والدین تو،همه درختهای هلوی باغچه تان را بریده اند وتونمی توانی درجشن شرکت کنی.” پسربا وساطت یکی ازاطرافیان امپراتوراجازه شرکت درجشن را می یابد و درصحنه باشکوهی شاهد رقص شکوفه ها می شویم که ناگهان جادوی شیرین تمام می شود ودیگرنشانی نه ازعروسکهاست ونه ازگلها ودرختان. تنها چیزی که باقی می ماند درختان قطع شده میوه است ویک شاخه پرشکوفه. دررویای سوم(کولاک) چهارمرد را درمیان برف وبوران شدید کوهستان اسیروگرفتارمی بینیم که محل اقامتشان را گم کرده اند ودراثرسرمای کشنده وخستگی مفرط درآستانه مرگ قراردارند. هنگامیکه همگی به خواب می روند زنی اثیری واغواگر بر رهبر گروه ظاهرمی شود وبا گفتن :” چه برف لطیف وگرمی!” اورا به خواب (مرگ) دعوت می کند اما رهبرآگاه وهوشیار در پی وزش باد شدید و برملا شدن چهره زشت جادوگر او را از خود می راند وهمراهانش را ازخواب بیدارمی کند. پاداش این مقاومت،آفتاب درخشنده ونمایان شدن چادرمحل استراحتشان است. رویای چهارم (تونل) فرمانده ای ازجنگ برگشته را نشان می دهد که وارد تونلی می شود که پیشترسگ خشمگین ومهاجمی با مدال نظامی برگردن!به هنگام ورودش به اوهشدارداده بود. پس ازخروج ازتونل،سربازی به نام نوگوچی هم ازتونل بیرون می آید. فرمانده با دیدن نوگوچی به اوکه صورت غیرمعمول وسفیدی هم دارد می گوید که درجنگ کشته شده و دردستهای خود او جان داده است اما سربازمرگ خود را باورندارد ومدام تکرارمی کند: ” پدرومادرم درانتظارم هستند.”
کمی بعد یک گروهان نظامی هم با صورتهای سفید ازتونل بیرون می آیند وپس ازتشریفات وادای احترامات عنوان می کنند که درخدمت فرمانده شان هستند اما برای فرمانده بسیاردشواراست که ایشان را متقاعد به پذیرفتن مرگشان وبازگشت به دنیای مردگان کند. آنها گروهان سوم تحت فرماندهی اوهستند که همگی به خاطراشتباه وحماقت وی درجنگ کشته شدند. رویای پنجم (کلاغها) نام دارد وداستان نقاش جوانی را روایت می کند که به هنگام تماشای تابلوهای ونگوگ درنمایشگاه نقاشی آثارش وارد یکی ازتابلوها می شود وبا خود نقاش ملاقات می کند. نام رویای ششم(طغیان کوه فوجی) است ودرفضایی آخرالزمانی تمامی مردم اطراف کوه فوجی درپی انفجارهای پایگاههای اتمی ونشرمواد رادیواکتیو به ساحل دریا پناه می برند ودرچشم برهم زدنی برای نجات خود را به دریا می اندازند اما می دانیم که درآنجا هم راه فراری نیست.
ازآن همه جمعیت ما با یک مرد جوان،یک مهندس اتمی ویک زن ودوفرزند خردسالش بعنوان تنها افراد باقیمانده شهرهمراه می شویم که امید چندانی به زنده ماندن آنها هم نیست. رویای هفتم (جن گریان) هم بی ارتباط با رویای پیشین نیست ودنیایی پس ازانفجارهسته ای را نشان می دهد. درسرزمینی ویران با گیاهان غول پیکر،شاهد جن هایی شاخداروسرگردانی که زمانی آدم بوده اند هستیم. جن تک شاخی مرد مسافری را به محل تجمع جن ها می برد واززندگی خفت بارخود وهمنوعانش برای اومی گوید. وبالاخره رویای هشتم(دهکده آسیابهای آبی) داستان رهگذریست که وارد دهکده ای به نام آسیابهای آبی می شود ودرآنجا با پیرمرد صد وسه ساله واهل دلی آشنا می گردد واین درحالیست که اهالی ده خود را برای مراسم تشییع جنازه پیرزنی آماده می کنند.
ایجاد وحدت بین اپیزودهای جداگانه رویاها وتحلیل دقیق ترقصه های فیلم نیازبه نگاهی فرامتنی ومروری اجمالی به زندگی شخصی کوروساوا دارد. مقایسه داستانهای رویاها با رویدادها واتفاقات زندگی فیلمسازهرچه بیشتربرجنبه های اتوبیوگرافیکی اثرتاکید می کند حتی اگرخود اوبه طورضمنی چنین مساله ای را انکارکرده باشد:” من تلاش کردم دراین فیلم با رویاها به ستیزبرخیزم. برخی ازآنها ازدوران کودکی ام سرچشمه می گیرد،اما این فیلم،فیلم زندگینامه ای نیست،بلکه چیزی غریزی است.” درتمام اپیزودها (رویاها)ی فیلم یک کوروساوا وجود دارد حالا یا بعنوان قهرمان قصه یا بعنوان ناظر. ازرویای اول که کودکی قهرمان قصه است تا رویای پایانی که شاهد پیرمردی خوش سخن وباصفا هستیم تاریخ تقریبا یکصدساله ژاپن روایت می شود وچه راوی ای بهترازکوروساوا که عمری درسرزمین آفتاب تابان زندگی کرده وبا دلخوشیهای مردمش شادمان وبا رنجهایشان غمگین شده است. رویاهای اول ودوم درسالهای پایانی دهه اول قرن بیستم اتفاق می افتد زمانی که فیلمسازدقیقا سنی را داشته که پسربچه های این دوقصه داشته اند. رویای سوم(کولاک) قطع به یقین برگرفته ازدوران عضویت آکیرای جوان درگروه کوهنوردی یاما موتودرسالهای میانه دهه سی است. رویای چهارم (تونل) بیش ازآنکه تحت تاثیردوران کودکی فیلمسازوپدرارتشی اش باشد به اوضاع بحرانی وآشفته روحی روانی ژاپنی ها پس ازشکست تلخ درجنگ دوم جهانی اشاره دارد.
رویای پنجم (کلاغها) که ماحصل دلبستگی شدید فیلمساز به نقاش بزرگ هلندیست. مضاف براینکه اودرجوانی به سبب همین عشق وعلاقه به مطالعه نقاشی پرداخت. رویای ششم وهفتم اشاره مستقیم به تاثیرات مخرب دانش هسته ای دارد که خود ژاپن اولین قربانی آن بود. و خلاصه رویای هشتم وپیرمردش که نماینده تمام وکمال خود کوروساواست. کوروساوایی که همچون همان پیرمرد درآستانه مرگ،آرزومند دنیایی بهتروزیباتراست.
علاقه وافرکوروساوا به نقاشی،رویاها را به یکی ازبهترین فیلم های اوبه لحاظ بصری تبدیل می کند به ویژه با قاب های زیبای اوئدا و سایتو. استفاده بهینه فیلمسازازرنگ کاملا درراستای تقویت جنبه های رویاگونه فضاها وصحنه های فیلم است. مخصوصا آن صحنه های پایانی رویای اول که پسربچه را درگلزاری بهشت گونه درپای رنگین کمان نشان می دهد. ازآن تصاویری که بعدها نمونه کاملترش را دربهشت چه رویاهایی می آیند(وینسنت وارد) هم می بینیم. تصاویرجشن عروسکها به مناسبت شکوفایی باغستانهای هلودررویای دوم هم دارای چنین ویژگی سیراب کننده ای هستند. همینطورفضاهای چشم نوازآن دهکده غریب رویای پایانی. اما مطمئنا خیره کننده ترین ودرخشان ترین تصاویرکارت پستالی را دررویای (کلاغها) می بینیم که به دلیل پیشه قهرمان این قصه (ونگوگ) دست فیلمسازهم برای جولان تصویری وادای دین به نقاش مورد علاقه اش بسیاربازاست.
ازنکات جالب وقابل ذکراین اپیزود،بازی مارتین اسکورسیزی درنقش ونگوگ است که حضورش درفیلمی ازاستاد درادامه آن سنت قشنگ ولی مهجورنقش آفرینی فیلمسازان بزرگ درفیلمی ازهمکارانشان است. مثل بازی ژان پیرملویل درازنفس افتاده(گدار) یا بازی تروفو در برخورد نزدیک از نوع سوم (اسپیلبرگ)؛
علی رغم تاثیرپذیری کوروساوا ازفیلمسازان غربی ومتقابلا تاثیرگذاری چشمگیرومثالزدنی اش برسینمای اروپا وآمریکا،اوهمواره درآثارش بازتاب دهنده فرهنگ اصیل ژاپنی بوده وبعنوان سینماگری ملی گام درراه جهانی شدن برداشت.
او همانقدرژاپنی ست که ازو یا میزوگوچی. دلمشغولیهای بومشناسانه او دررویاها به وضوح قابل اشاره است. رویاهای اول ودوم ورویای هشتم همگی چشمه هایی ازنمایش ها ورسم ورسومات آیینی سنتی را درخود دارند. ساتیا جیت رای دراینباره می گوید:” بدون شک،کوروساوا،با وجود تاثیرات غربی ای که پذیرفته،دراعماق وجود خویش ژاپنی ترازآن است که ما تصورمی کنیم.” اما بارزترین وبرجسته ترین مضمون ودستمایه مهم کوروساوا دررویاها زندگی وحیات با وجود رنج زیستن است. تمامی اپیزودهای فیلم درباره مفاهیم عمیق ودغدغه های اصلی آدمی یعنی مرگ وزندگیست. برخی ازاین قصه های هشتگانه بیش ازآنکه رویا باشند به سبب تلخی وترسناک بودنشان استحقاق عنوان (کابوس) را دارند واینکه می شد اسم فیلم را (کابوسها) گذاشت اما کوروساوا،این استاد پیردرآستانه مرگ به زندگی رای می دهد،نیمه پرلیوان را می بیند ونام فیلمش را رویاها می گذارد. فیلم اوفیلمی درستایش زندگی ست. آن پسرک رویای اول خنجربه دست می رود تا با عذرخواهی ازروباهان زنده بماند،چه چیزاست که آن پسررویای دوم را علی رغم قطع تمامی درختان باغ امیدواروپابرجا نگاه می دارد: عشق به دخترک وآن تک شاخه پرشکوفه. با همینها هم زندگی ادامه دارد، نبرد برای زنده ماندن وراندن فرشته مرگ به مهم ترین هدف کوهنوردان حتی بالاترازفتح قله ها دررویای(کولاک) بدل می شود، دررویای (کلاغها) که فیلمساز اصلا به تابلوهای بی جان نقاشی هم جان می دهد وزندگی می بخشد،رویاهای ششم وهفتم ازآن بخشهای فیلم هستند که بیشترشبیه یکی ازکابوسهای شبانه ماست. ازآنهایی که پس ازبیدارشدن خدا را شکرمی کنیم که خواب بوده ایم. با این حال نشانه های هرچند اندک اززندگی درآنها هویداست. تلاشهای مرد جوان برای درامان ماندن خودش،آن زن ودوبچه ازتشعشعات رادیواکتیو وفرارمرد از سرزمین جن ها را می شود بعنوان روزنه های ادامه حیات به حساب آورد.
و(دهکده آسیابهای آبی) که بعنوان آخرین رویای فیلم،بهترین پایان برای اثری با دغدغه های زندگی دوستانه است وآن پیرمرد فرزانه واهل حکمت که با داشتن صد وسه سال سن همچنان شورزیستن دارد. کسی که با زنگوله ای دردست وپیراهن قرمزخود را برای مراسم تشییع جنازه پیرزنی نود ونه ساله مهیا می کند که ایضا اولین عشق زندگی اش هم بوده است. کوروساوا حتی مراسم عزا را به شادمانی برگزار می کند وضمن ارج نهادن وارزش قائل شدن برای زندگی حتی مرگ را هم غمبار واندوهناک نمی بیند. پیرمرد اما به زندگی مشتاق تر است :” بعضیها می گن زندگی سخته. این فقط یه حرفه. درواقع زنده بودن خیلی خوبه خیلی هیجان انگیزه.” خوب که فکرمی کنیم می بینیم پیرمرد بیراه هم نمی گوید. حتی مخالفتش با تکنولوژی را هم ازمنظری می پذیریم وقتی دررویاهای ششم وهفتم دیده ایم که همین پیشرفت علم چه بلای جبران ناپذیری سربشریت آورده است وبا حق دادن به او،این جمله زیبا وشاعرانه اش را به بایگانی ذهن می سپاریم وقتیکه مرد مسافرازاو درباره چرایی استفاده نکردن ازبرق می پرسد و او می گوید:” من دوست ندارم شبام اونقدرروشن باشن که ستاره ها رو نبینم.”
منبع: وبلاگ علی رستگار