برگمان برای من یعنی هسته ی سینما، کسی که به درستی فهمیده بود که از سینما چه می خواهد و چطور باید بخواهد. بی شک بعد از برگمان سوئدی، دومین نامی که از سینمای سوئد به ذهن هرسینما دوستی خطور می کند، نام ویکتور شوستروم، استاد برگمان است، مردی که سالهای سال برای سینمای سوئد زحمت کشید. حال فرض کنید این دو نفر باهم یک اثر هنری خلق کنند. اثری که برگمان آن را بسازد و شوستروم نیز در مقام بازیگر اصلی و البته مشاور و همراه، حضور داشته باشد. حالا تصور کنید این معجون چه از آب در می آید، این معجون نامش است Wild Strawberries (توت فرنگی های وحشی).
کارگردان: Ingmar Bergman
نویسنده: Ingmar Bergman
بازیگران: Victor Sjöström, Bibi Andersson, Ingrid Thulin
خلاصه داستان: پروفسور «بورگ» همراه عروسش، «ماریانه» که در زندگى زناشویى با همسرش مشکل دارد، براى دریافت دکتراى اقتصاد (در پنجاهمین سالگرد فارغ التحصیلی اش از دانشگاه ) به لوند میرود… تمامی فیلم Wild Strawberries در 24 ساعت روایت میشود…
اگر مهر هفتم را در نظر نگیریم و برگمان را از سینمای نمادگرا و سوبژکتیو (ذهنی گرا) جدا کنیم، سینمای برگمان بر خلاف آنچه بعضی از منتقدین و حتی مخاطبین سینما فکر می کنند، ابدا سینمای سخت فهم و ثقیلی نیست. برگمان در آثارش ثابت کرده که اگرچه او فضای هنری اش شخصی و دغدغه مند بوده، اما هرگز این سینمای شخصی اش باعث پیچیدگی های کاذب و پر پیچ و خم نشده و او توانسته جهان خودش را در آثارش به فرم و حس تبدیل کرده و بسازد و در آخر صحیح و سالم تحویل مخاطبش دهد. برگمان دغدغه هایی دارد که در فیلم هایش همواره سایه افکنده و حس می شوند. زمان، مرگ، معنا و مذهب از جمله مفاهیمی هستند که برگمان در بعضی آثارش از آنها به عنوان عناصر و اجزاء تشکیل دهنده هنرش بهره برده است. برویم سر اصل مطلب، در حین تحلیل فیلم، ناگزیر به تعریف داستان نیز خواهم بود.
در Wild Strawberries (توت فرنگی های وحشی)، فیلم با کابوس پیرمردی به نام آیزاک بورگ (ویکتور شوستروم) آغاز می شود. او در یک خیابان راه خود را گم کرده است. آیزاک به قصد مطلع شدن از زمان به ساعت بزرگ خیابان نگاه می کند، اما این ساعت عقربه ندارد!! در نتیجه به ساعت جیبی خود نگاه می کند و می بیند این ساعت هم عقربه ندارد!! بی عقربه بودن ساعت های آیزاک استعاره از گیرافتادن در زمان است، او نمی داند کجای زمان است، انگار که در زمان گم شده است. بله.. این احوال کسی است که از چیزی می ترسد. اما از چه؟
سپس در کابوسش به شخصی با صورت عجیب برخورد می کند که ناگهان سر او قطع می شود و خون زمین را فرا می گیرد. پس از این واقعه، کالسکه ای که توسط دو اسب کشیده میشود به سمت او می آید و یکی از چرخهای کالسکه به تیر چراغ گوشه خیابان برخورد می کند و از جا در می آید. در اثر این اتفاق، تابوتی که در کالسکه وجود دارداز کالسکه بیرون می افتد و جسد درون آن که خود آیزاک است، دست وی را می گیرد و سعی می کند او را به داخل تابوت بکشاند. در اینجا آیزاک از خواب می پرد و متوجه میشود در حال خواب دیدن بوده است. این کابوس او، آغازگر ترس های آیزاک است. آن جنازه ای که دستان آیزاک را می گیرد، ترس خود او از مرگ است، ترسی که دستان او را چنان می فشارد که انگار قصد دارد او را ببلعد. آیزاک با این کابوس، به درون خود رجوع کرده و زندگی خود را بازنگری میکند.
آیزاک برای گرفتن مدرک دکترای خود، راهی سفر می شود، سفری که قرار است آیزاک را با خودش روبرو کند. عروس او که با همسرش یعنی پسر آیزاک به اختلاف خورده و مدتی پیش آیزاک زندگی می کرده، برای بازگشت به خانه با آیزاک در این مسیر با او همراه می شود. آنچه در طول این سفر از شخصیت آیزاک می فهمیم، شخصیتی تقریبا خودخواه و یک دنده است. آیزاک دیگران را از خود می رنجاند، این حجم از رنجش اطرافیان را وقتی میفهمیم که عروسش مستقیما به او می گوید، پسرت از تو متنفر است. پس از رویای مرگ، این حرف، شوک دوم برای آیزاک است که کمی به خود بیاید.
فیلم توت فرنگی های وحشی (Wild Strawberries) در طول سفر، با فلش بک هایی، ما را با خانواده آیزاک آشنا می کند و متوجه می شویم در گذشته، او شیفته دختر عموی خود به نام سارا (بیبی اندرسون) بوده است. سارا عاشقانه آیزاک را دوست دارد و می خواهد با او ازدواج کند. در سوی مقابل، برادر آیزاک نیزشیفته سارا است. او انسانی است کاملا نقطه متضاد و مقابل آیزاک و دارای شخصیتی نسبتا منفی است. اما چرا برادر آیزاک در آخر سارا را با همه ی عشقی که به آیزاک داشت و می دانست برادر آیزاک شخصیتی لاابالی است، به دست آورد؟!
چون برادر آیزاک مستقیما عشق خود را به سارا ابراز میکرد و سارا را می بوسید، اما سارا که همواره به آیزاک وفادار بود، شاید همین اخلاق خاص و بی تفاوت آیزاک بود او را در آخر در برابر برادر آیزاک تسلیم کرد. آنچه در این فلش بک ها که رویای آیزاک هستند ممکن است به آن دقت نکرده باشید این است که ما وقتی به گذشته آیزاک می رویم، او را هرگز نمی بینیم بلکه فقط برادر آیزاک را می بینیم، انگار که آیزاک به قدری از خودش بیزار شده که در رویاهایش، خودش را حذف کرده و ترجیح میدهد با خودش روبرو نشود. او میداند که اگر سارا را از دست داده است، خود نیز مقصر است.
آیزاک و عروسش در طول سفر، با دو گروه آشنا می شوند، دو پسر جوان به همراه دختری به نام سارا، و زن و شوهری که به واسطه ی یک تصادف جاده ای، ناگزیر به همراهی آیزاک می شوند. نکته جالب توجه در مورد شخصیت سارا این است که هم چهره و هم نام این دختر، باسارایی که در گذشته ی آیزاک بوده و عاشقش بوده یکی است و جالب تر اینکه سارای همسفر، همچون سارای گذشته ی آیزاک، دو معشوقه دارد. کاملا روشن است که برگمان باهم داستان کردن این سه نفرو آیزاک و برادرش و سارا در گذشته، تلاش می کند چالش های عاطفی که آیزاک تجربه کرده است را به ما منتقل کند و به تصویر بکشد و این هنر قصه گویی برگمان است.
یکی از این دو جوان علاقه دارد کشیش شود و دیگری پزشک و این دو جوان را بارها می بینیم که بر سر مسائل فلسفی، اعتقادی باهم به بحث و جدل می پردازند؛ برگمان به واسطه این دو کاراکترجوان، دغدغه هاودل مشغولی هایش را در دل داستانش می گنجاند. دعواهای این دو جوان بر سر علم، فلسفه و دین، به روشنی خبر از کشمکشهای درونی فیلمساز بر سر این مسائل دارد. رویای دوم هنگامی رخ میدهد که آیزاک در ماشین به خواب می رود. در خواب، او می بیند که مانند دانش آموزی، مورد امتحان و سوال قرار می گیرد.
او در این آزمون بارها شکست می خورد و سوالات ممتحن را نمی تواند به درستی پاسخ بدهد، اما چرا؟! این رویای آیزاک، استعاره از بی توجهی او به پیرامون خود است، او عمری سرش در کار خودش بوده و از انسان های اطراف خود به دور بوده. دکتری گرفتن او نیز یک استعاره ی مهم به همراه دارد. مردی که درجات دانشگاهی اش را به حد اعلای خود رسانده، اما در درجات اخلاقی و خانوادگی خود مردود شده است. پایان شخصیت بایزاک، گویی همان پایان برگمان است، یعنی برگمان باشخصیت بایراک به نوعی انگار حال و هوای خود را بازنمایی کرده. حالا می فهمید که چرا پایان بندی فیلم Wild Strawberries (توت فرنگی های وحشی) این اندازه واقع گرا و رئال ( واقعی) است. بله چون واقعیت همین است. انسان پیر می شود و خیلی چیزها دیگر به عقب بر نمیگردند و تغییر نمیکنند و انسان می ماند و کوله باری از حسرت.