Repulsion (انزجار) محصول 1965 فیلمی به کارگردانی رومن پولانسکی است و بازیگرانی همچون کاترین دنو، یان هنری، جان فریسر، یونه فِرنوکس و به همراه خود رومن پولانسکی ایفا نقش پرداخته اند. در ادامه با نقد فیلم Repulsion (انزجار) همراه سینما مدرن باشید.
کارگردان: Roman Polanski
نویسنده: Roman Polanski, Gérard Brach, David Stone
بازیگران: Catherine Deneuve, Ian Hendry, John Fraser
خلاصه داستان: کارول زن جوان بلژیکی است، که در یک آرایشگاه کار میکند. او از لحاظ روحی دختر آشفته و پریشان است و نسبت به مردان احساس بدی دارد. حتی با پسری که شدیدا به او علاقه دارد، نمیتواند ارتباط برقرار کند. او در لندن به همراه خواهرش هلن زندگی میکند در حالی که بشدت گوشه گیر و خجالتی است. هنگامی که هلن برای گذراندن تعطیلات به همراه دوست پسر متاهلش به ایتالیا میرود، کارول تنها میماتد. او پس از انزوا در محیط کار، خودش را در آپارتمانشان محبوس میکند و به مرور اسیر ترسهای جنون آور و پارانویایی خودش میگردد و بیماری روانی میشود…
تا بگویی تنفر همه میگویند احساسی است که باید کنار گذاشته شود. من اما چنین فکر نمیکنم. انزجار و تنفر هم مثل هر احساس دیگری برای بقای بشر ضروریست. هرچند که میدانم تنفر نیرویی شیطانی دارد اما گاهی هم مارا در برابر شیاطین مقاوم میکند. وگرنه آنکس که بتواند با همه دوست شود شک نکنید شیطان است. با احساس انزجار بوده که توانایی یافتهایم خیلی از اعمال و افراد را از زندگی خود حذف کنیم. این از فواید انزجار است که وقتی چیزی برای جسم ما مضر است بدن احساس ناخوشایندی نسبت به آن پیدا میکند. ما به تنفر و انزجار مثل هر حس دیگری احتیاج داریم اما مشکل زمانی آغاز میشود که این حس از حد تعادل خارج میشود.
هربار فیلمی از پولانسکی میبینیم اولین چیزی که توجهم را جلب میکند، صبوری این مرد در شخصیت پردازی است. پولانسکی میداند اگر به یکباره همه چیز را رو کنی چقدر اثر مبتذل میشود. تماشای فیلم کمی آزاردهنده است چرا که شما شاهد متلاشی شدن یک دختر زیر بار ترس از تجاوز هستید. دختر، تعادل روحی ندارد. در همان سکانس آغازین هم وقتی در آرایشگاه با او صحبت میکنند در عالم دیگری سپری میکند. بدبینی نسبت به مردها و ترس از تجاوز که در وجود دختر است کمکم برای ما آشکار میشود. او حتی از اینکه مسواک مردی کنار مسواکش باشد آشفته میشود. وقتی مردی که عاشق اوست او را میبوسد سعی میکند با شستن دهانش اثرات آن بوسه را پاک کند.
کارگردان از مخاطب خواسته برای تحلیل این فیلم سراغ نظریههای فرویدی نرود. برای همین فرضیهی سرکوب میل جنسی و یا اثرات کودکی ناگوار بر روح و روان این دختر را کنار میگذاریم.
فراموش نکنیم این فیلم یکی از سهگانه آپارتمان است. آپارتمان در فیلمهای پولانسکی نماد جامعهی مدرن است. اتفاقات ناگوار هم نشاندهندهی بلاهایی است که مدرنیته بر روح و روان ما وارد میکنند.
دختر نمیخواهد که مردی که دوست خواهرش است و البته متاهل هم هست در خانهی آنها باشد خواهر اما توجهی به این خواسته ندارد. ظاهرا اجارهی آپارتمان را خواهر میدهد بنابراین حق اعتراضی به دختر نمیدهد.
وقتی دختر در خانه تنها میماند مدام در تخیلاتش دوست پسر خواهرش را میبیند که وحشیانه به او تجاوز میکند. مخاطب ابتدا گمان میکند این بدبینیها بیمورد است و به خاطر عدم تعادل روحی دختر است که چنین تخیلاتی دارد. در سکانس پایانی اما میبینیم که دختر بیهوش است و مرد او را در آغوش میکشد که به آمبولانس برساند و در میانه راه لبخند کثیف و خبیثانهای میزند.
بدبینی با ما زاده نمیشود. نه همیشه اما در بسیاری از موارد این جامعه و افراد کثیف هستند که بدبینی را به فرد تزریق میکنند. خیلی از مواقع این خباثت اطرافیانمان است که ما را به جنون میکشاند.
آیا توجه کردهاید هیچ امکانی وجود ندارد که دربِ اتاق خود را ببندی و آپارتمان را چهار قفل بزنی و خیالت تخت باشدکه دیگر خطری تهدیدت نمیکند.
آیا همهی شما سایهی سنگین همسایههای خود را روی دیوارهای خانهتان حس نمیکنید؟ آیا اگر خوب نگاه کنید دست متجاوزین را دیوارهای خانهتان نمیبینید که مایلند شما را به چنگ بیاورند؟ آیا پولانسکی هنرمند بزرگی نیست؟