و در آخر عشق تمام دردهای گذشته را تسکین خواهد داد …
فیلم Redeeming Love (رستگاری عشق)، اقتباس شده از رمانی با همین نام اثر فرانسن ریورز است. اثری که می خواهد با عشق رستگار شود! فضاسازی درستی دارد و نمی شود کاراکتر های پُر از عیب اش را قضاوت کرد! فیلمی ست که شما را از زندگی و روزمرگی هایش دور میکند و مخاطب هایش را همچون کاراکتر هایش در پایان رستگار می کند. با نقد و بررسی فیلم جذاب رستگاری عشق همراه سینما مدرن باشید.
کارگردان: D.J. Caruso
نویسنده: Francine Rivers, D.J. Caruso, Francine Rivers
بازیگران: Abigail Cowen, Tom Lewis, Eric Dane
خلاصه داستان: Redeeming Love (رستگاری عشق)، نام فیلمی تاریخی و غمانگیز محصول سال ۲۰۲۲ به کارگردانی دی جی کاروسو میباشد. در خلاصه داستان این فیلم آمده است ، دختری به نام آنجل در کودکی و در دهه ۱۸۵۰ توسط والدینش فروخته می شود. حالا او بزرگ شده توانسته با نفرتی که از خود و همه اطرافیانش در دل دارد، در کالیفرنیای دهه ۱۸۵۰ جان سالم به در ببرد. تا اینکه با جوانی به نام مایکل هوزیا ملاقات می کند و متوجه می شود که هیچ دردی وجود ندارد که عشق نتواند آن را التیام بخشد…
فیلم در سال ۱۸۵۰ آمریکا روایت میشود، جایی که مایکل (تام لوئیس) جوان با ایمان و خوش سیما به دنبال ازدواج است تا به قول خودش داشته هایش را با او تقسیم کند. و در عین حال، در روایت موازی داستان، با دختری به شدت زیباروی به نام انجل (ابیگیل کوون) آشنا می شویم، دختری که فاحشه است و خواهان زیادی دارد.
فیلم روند معرفی کاراکتر هایش را طی میکند تا جایی که مایکلِ کشاورز به هنگام معامله در شهر، چشم اش به انجل می افتد و درست در همان جا دلباخته او می شود ، حتی با وجود اینکه خبردار میشود که او چه کاره است!!!
اما انجل (ابیگیل کوون) شخصیت پیچیده و چند بعدی دارد، او کاملا به مردان بی اعتماد است و فکر میکند که همه او را به خاطر رابطه جنسی می خواهند. اما مایکل معادلات را برهم می زند، او چندین برابر قیمت معمول پول می پردازد تا فقط با انجل صحبت کند و او را بشناسد! و این کار برای انجل غیرقابل قبول و عجیب به نظر می رسد! چرا که انجل تجربه ندارد کسی او را برهنه ببیند و بخواهد با او صحبت کند!!
این سردی و بی تفاوتی در رفتار انجل، نخست مخاطب را آزرده خاطر میکند، اما با فلش بک به دوران کودکی او و آشنا شدن با انسان های شیطانی همچون دوک (اریک دین) و یا پدر انجل، که به راحتی فرزند و زنش را ترک کرد، به ما این آگاهی را میدهد که نمی شود در مورد انجل قضاوت کرد! وقتی که تمام مردانی که انجل میشناسد یا شناخته، از او سواستفاده کرده اند، پس با این حساب طبیعی است که او به هیچ مردی اعتماد نکند!
اما رابطه چه به صورت عشق رمانتیک و چه به صورت عشق افلاطونی و یا اصلا به هر شکل و شمایلی، نیازمند زمان است تا پله به پله ساخته شود. و در این مورد چه کسی بهتر از مایکل؟ او مثل هر مرد دیگری در شهر نیست که فقط به هنگام تمایلات شهوانی به سراغ انجل بیاید، او تحت هر شرایطی به سراغ انجل می آید، چرا که به راستی مهر او در دلش افتاده است! و حتی وقتی که انجل متوجه سواستفاده رئیس اش از او میشود و توسط نوچه اش مورد ضرب و شتم قرار میگیرد و آن چهره ی زیبا و افسانه ای اش زیر زخم و کبود گُم میشود، باز مایکل به سراغش می آید و او را به خانه می برد تا درمانش کند!
اما انجل وقتی که دوباره خودش را باز می یابد، باری دیگر گارد بی اعتمادی اش را بالا میگیرد و اجازه نمی دهد که مایکل او را دوست داشته باشد. اما مایکل با ایمانی راسخ صبر پیشه میکند و در مقابل انجل برای رابطه جنسی مقاومت میکند البته تا وقتی که به قول خودش این کار معنایی برای او داشته باشد! و در این حین سایه گذشته شوم یعنی دوک، در به در به دنبال انجل میگردد تا او را بازگرداند!
اما انجل آنقدر ها هم که در نیمه ابتدایی فیلم نشان داده میشود سرد نیست! او نیز با گذشت زمان به مایکل اعتماد میکند و به او فرصت میدهد. و وقتی که آن دو رابطه جنسی برقرار میکنند ، با میمک های صورت انجل ، میفهمیم که این رابطه مثل رابطه های قبلی انجل نیست و دارای لذتی است که عشق واقعی مسبب آن است.
اما انجل وقتی می فهمد که مایکل بچه دوست دارد و میخواهد روزی پدر شود، او را ترک میکند چرا که خود نمیتواند بچه دار شود (به دلیل وحشی گری که دوک بر روی او انجام داده است) و این همان اشتباه انجل است ! او عادت کرده است که برای ویژگی هایش او را دوست داشته باشند نه خودش! اما مایکل برخلاف همگان انجل را برای خودش دوست میدارد ، پس منتظر می ماند و به قول جبران خلیل جبران: و عمق عشق هیچگاه شناخته نمیشود مگر در زمان دوری…
و تمام این چفت و بست های درست را مدیون کارگردانی خوبِ دی جی کارسو هستیم، او در فضا سازی غرب وحشی و حرکت دوربین بهترین عملکرد را داشته است، و از همه مهم تر انتخاب بازیگر برای نقش انجل! در کنار بازی کاملا قابل قبول و خوب ابیگیل کوون، چیزی که به شدت درست بود چهره ی زیبا و فریبنده ی او بود، ما به راستی به کسی در فیلم احتیاج داشتیم که حواس مخاطب را پرت کند!
ولی به نظر من برخلاف بازی ابیگیل کوون، بازیگر نقش مایکل یعنی تام لوئیس، بازی قابل توجهی نداشت و در صحنه های به شدت احساسی با چهره ای کاملا خشک و غیر حرفه ای سطح فیلم را پایین می آورد. اما خط داستانی جذاب فیلم باعث شده بود که این ایرادات زیاد به چشم نیاید و در کل فیلم خسته کننده نباشد.
اما برگردیم به داستان…مایکل برخلاف تصور انجل و توصیه او برای ازدواج با کس دیگر، سه سال تمام منتظر عشق واقعی اش میماند و با عهدی ازدواج نمیکند، و در این حین انجل نیز به دلیل تغییر که مایکل بر روی او گذاشته است از زندگی قبلی اش دست کشیده و در یک پرورشگاه مشغول کار است، اما وقتی توسط یک آشنا متوجه میشود که مایکل هنوز منتظر اوست، برمیگردد و با عشق مایکل و در کنار مایکل رستگار میشود.