که ما از قماش خونسردها و بیتفاوتها هستیم. اما به محض اینکه ردی از عشق و انسانیت ببینیم از جان خود هم میگذریم تا حسابمان را تسویه کنیم. ما بدهکار خوبیها نمیمانیم.
سامورایی یکی از با ارزشترین یادگاریهای ملویل، به یک اثر منحصر به فرد در تاریخ موج نوی فرانسه تبدیل شد. کارگردانهای زیادی وجود ندارند که بتوانند سکوت را به عنصر کلیدی فیلم خود تبدیل کنند. ملویل از قماش آن خودنماهایی نبود که بخواهد به کوشش و تلاش، متفاوت باشد. هنری جوششی در مقابل هنرهای کوششی که با درخشش خود مغز مخاطب را همچون کلاس درس روانشناسی درگیر میکند.
دو دختر جان خود را در خطر میاندازند تا مرد را نجات دهند و مرد جان خود را فدا میکند که آن دو را از مخمصه نجات دهد. به نظر معاملهای ساده است اما اگر به خاطر بیاوریم که شغل مرد، آدمکشی بوده، دیگر معامله ساده نخواهد بود.
چه اتفاقی در مغز جف افتاده که از یک طرف پول میگیرد و خونسردانه آدم میکشد و از طرف دیگر جان خود را فدای محبت میکند.
در دنیای تبهکاران ِجانی، تیپهای مختلفی وجود دارد. و حساسیت ملویل، هم در سامورایی هم در باب قمار باز، و هم در دایرهی خونین، روی تیپهایی میباشد که جنایتشان حاصل جنایت دیگران است.
جف، بعد از کشتن صاحب کاباره، باور دارد که دستمزدش به او داده میشود. که بعد به قول خودش، مزدش با گلوله داده میشود. از این لحظه به بعد، دست زخمی جف، روح او را دگرگون میکند. او طعم نارو خوردن و دروغ و نامردی را میچشد. و بعد به یاد دختر پیانیست میافتد که با وجود اینکه او را در لحظهی جنایت دیده، اما با شهادت دروغ او را نجات داد.
جف یک سوال در ذهن خود داشت که آیا دختر پیانیست با آنها همدست بوده یا اینکه واقعا برای نجات او چنین شهادتی داد. دختر ته دل از جف میترسد. روزی که جف به خانهی او میرود سعی میکند وانمود کند از رییس خاصی پیروی کرده و برای همین آن شهادت را داده. بعد به جف میگوید دو ساعت دیگر به من زنگ بزن اما پس از دو ساعت هیچ جوابی به او نمیدهد. چرا که دختر هیچ ارتباطی با گروه آدمکشها ندارد. و آن شهادت را فقط بخاطر نجات جف داده. جف در نهایت وقتی برای کشتن دختر پیانیست استخدام میشود، ازین موضوع اطمینان مییابد.
دختر در اواسط فیلم از جف میپرسد چرا آن مرد را کشتی و جف در جواب میگوید:بابتش پول گرفتم. دختر با تعجب میگوید که تو دیگر چجور آدمی هستی. در انتهای فیلم اما جف برای کشتن دختر پول میگیرد. و پلیسها را هم با ظرافت دور میزند و حالا با پول در جیب راحت میتواند فرار کند. اما میداند که دختر پیانیست با فرار او بالاخره کشته میشود فقط توسط شخصی دیگر! برای همین با اسلحهی خالی به کاباره برمیگردد و وانمود میکند که قصد کشتن دختر را دارد. دختر میپرسد که چرا؟ و جف میگوید: بابتش پول گرفتم.
در واقع جف با این جواب نه تنها به دختر پیانیست بلکه به مخاطب یادآوری میکند که تو هیچ نمیدانی از انگیزهها و آنچه که بر رفتار من اثر خواهد گذاشت. آنچه مرا دگرگون میکند و آنچه که مرا از یک جانی به یک سامورایی تبدیل میکند که با هاریکیری، شرافت خود را تمام و کمال به اثبات میرساند.
دلون زمانی گفته بود که تنها ملویل میدانسته که چهرهی من به درد چه مدل نقشهایی میخورد. جایی دیگر هم گفته بود که مخاطب دوست دارد من را روی پردهی سینما همیشه تنها ببیند. قلبی شکستخورده، معصوم، گرگی تنها، کم حرف با کلمات سنجیده، متین و نجیب، مغرور و آرام!
ملویل میداند که در دنیای جنایت، مردانی هستند که گرچه تعدادشان انگشتشمار است اما میارزد به اینکه چنگ بیندازی و با جان و دل، آنها را بیرون بیاوری تا آنها هم شرافت ساموراییگونهی خود را برای تو به نمایش بگذارند.