فیلم I, Daniel Blake (اینجانب، دانیل بلیک) به کارگردانی کن لوچ و برنده نخل طلای ۲۰۱۶ نگاهی متفاوت به جامعه ی سرمایه داری مدرن غربی دارد، جامعه هایی که تبلیغ مصرف گرایی میکند و هیچ درد و مشکلی (از فقر گرفته تا بیکاری) در آن یافت نمی شود و به اصطلاح کشورشان گل و بلبل است.
من دنیل بلیک هستم در نگاه اول یک فیلم ساده و مستقل است اما وقتی به دقت جوانب آن را بررسی میکنی ، با فیلمی عمیق از زندگی طبقه کارگر و مسائلی همچون ارزش و عزت نفس مواجه میشوی ، با نقد فیلم من دنیل بلیک هستم همراه سینما مدرن باشید.
کارگردان: Ken Loach
نویسنده: Paul Laverty
بازیگران: Dave Johns, Hayley Squires, Briana Shann
خلاصه داستان: یک نجار میانسال بنام دنیل بلیک بعد از حملهی قلبی، توسط دکترش از کار کردن منع میشود و حالا باید از دولت مستمری بیکاری دریافت کند. اما بوروکراسی دریافت این مستمری را تا حد رسیدن به نقطهی بیبازگشت به تاخیر میاندازد. دنیل بلیک در طی ماههای بیکاری و بیپولیاش با خانواده ای تنها که دچار بحران مشابهی هستند آشنا میشود و…
فیلم من دنیل بلیک هستم فیلم زیبایست، یادآور جنبش نئو رئالیسم ایتالیاست (فیلم هایی چون دزدان دوچرخه) با اینکه فیلم روی خط رئالیسم و نئو رئالیسم حرکت میکند اما هر از گاهی هم به سمت ملودرام بودن کشیده میشود اما این اتفاق نه اینکه از ارزش های فیلم کم نمیکند بلکه به زیبایی و بهبود روابط کمک میکند.
دنیل پیرمردی حدودا شصت ساله است که به تازگی همسر خود را از دست داده است و به هنگام کار سکته قلبی کرده است و دکتر نیز به او گفته است که نمی تواند کار کند، حال به خاطر همین مشکل او دست به دامن دولت شده است ، دولت بریتانیا که نماد رژیم سرمایه داری است و دنیل که نماد طبقه کارگر است، طبقه ای از نفس افتاده که هیچکس صدای او را نمی شنود.
دنیل شخصیت اصلی داستان از همان ابتدای معرفی (صحبت با پزشک سلامت) یک شخص خشن، بد اخلاق و سختگیر به نظر می آید اما با جلو رفتن فیلم ما بیشتر با شخصیت او آشنا میشویم و به هنگام دوستی با کیتی و فرزندانش میفهمیم که او چقدر پیرمرد مهربان و دوست داشتنی است. دنیل یک شخصیت طغیان گر نیست اما او باید تا آخر ادامه دهد و برای عزت نفس اش مبارزه کند.
رنه دکارت فیلسوف بزرگ فرانسوی در پی ارزش می نویسد: من می اندیشم پس هستم، کن لوچ کارگردان فیلم نیز سعی در فهماندن معنای ارزش دارد: من دنیل بلیک هستم. ضمیر من و هستم به تنهایی کافی ست تا لوچ منظورش را بفهماند، دنیل ارزش دارد چون انسان است، دنیل ارزش دارد چون عزت نفس دارد، دنیل ارزش دارد چون مقابل سرمایه داری که میخواهد او را حذف کند سر تسلیم فرود نمی آورد.
آبراهام لینکلن طی لایحه سیزدهم برده داری را لغو کرد، اما برده داری مثل انرژی است هیچوقت از بین نمی رود و از صورتی به صورت دیگر تغییر حالت میدهد، امروزه برده داری مدرن پشت احترام ساختگی و سیستم های اداری ایستاده است، سیستمی که از بالا به دنیا نگاه میکند و او را بین هزاران چیز (ثبت نام آنلاین و تایپ رزومه …) پاسکاری میکند و آن قدر اینکار را میکند تا دنیل (طبقه کارگر) را خسته کرده و از پای در آورند. اما دنیل ادامه میدهد و با هرچه می توان به مبارزه ادامه میدهد… وسایل خانه اش را می فروشد تا غذا بخرد، روی دیوار مطلب اعتراضی می نویسد… و کارگردان درست در لحظه رستگاری او را از پای در می آورد، بی آنکه دنیل فرصت داشته باشد نامه اش را بخواند، انگار که کارگردان می خواهد بگوید کارگران هرگز فرصت گفتن مشکلاتشان را نخواهد داشت.
یک چیز قابل تامل در مورد فیلم رابطه دنیل با کیتی و فرزندانش است ، اینجا فیلم های آبکی هالیوود نیست که یک ثروتمند زیر بال و پر یک خانواده فقیر را بگیرد اینجا دنیل خود در تنگنا قرار دارد اما با این حال به کمک خانواده ای میرود که دولت آنها را طرد کرده است، دنیل جور دیگری به کمک کیتی و فرزندانش میرود، به قول خود کیتی: دنیل چیزهایی به ما داد که با هیچ رقم پولی نمیشد آن را خرید. او خوبی میکند، اهمیت میدهد و …
خود کیتی نماد جامعه ی فقیر فلج شده است، او نیز مثل همهی ما دارای عزت نفس است اما فقر او را به سمت فاحشگی هُل میدهد و ما در جایگاه مخاطب به خود جرئت نمیدهیم که او را قضاوت کنیم.
در یکی از سکانس های غمگین فیلم، کیتی با یک چهره ی ناراحت و سرافکنده در بانک غذا مشغول جمع آوری مایحتاج زندگی اش است، دنیل آن طرف ایستاده و با وجود مشکلات خود چیزی از آنجا بر نمیدارد گویی همچنان مشغول مبارزه است اما کیتی غافله را میبازد… گرسنگی امانش را میبرد و همان جا مشغول خوردن میشود…
فیلم I, Daniel Blake (اینجانب، دانیل بلیک) در یک ساعت و چهل دقیقه جامعه سرمایه داری مدرن را زیر سوال میبرد و به ما یاد میدهد که باید ایستاد و به مبارزه ادامه داد، باید هوای یکدیگر را داشت وقتی که آنها ما را رها کرده اند.