آرام آرام به یک خونآشام تبدیل میشوی!
چهار اتاق، فیلمی است پر از ستارهها و سلبریتیها،از مدونا گرفته تا آنتونیو بانداراس! اما برای اکثر مخاطبان یادآور دو نام است، تارانتینو و تیم راث. فیلم چهار کارگردان دارد اما کاملا تارانتینوییست!! این تارانتینو است که همیشه می تواند پایان فیلم را بینظیر و تکان دهنده نجات دهد. غافلگیرت کند؛ شوکه شوی و بگویی خدای من، نه! تیم راث بهترین گزینه برای ایفای نقش اول فیلم بود. چهرهای معصوم با بازی پر از ظرافت و هوشمندی!
کارگردان: Allison Anders, Alexandre Rockwell, Robert Rodriguez
نویسنده: Allison Anders, Alexandre Rockwell, Robert Rodriguez
بازیگران: Tim Roth, Antonio Banderas, Sammi Davis
خلاصه داستان: چهار داستان متوالی که در هتلی قدیمی و در حال فراموش شدن، در شب سال نو، در چهار اتاق مختلف، اتفاق میافتد.
اتاق اول خبر وحشتناکی نیست. فقط باید تن به رابطه جنسی دهد آنهم با دختری زیبا. نمیخواهد بپذیرد. اما پول! پول همیشه همان پیشنهادیست که نمیتوان رد کرد!
به محض دیدن پول است که نظر انسان راجع به جنایت تغییر میکند و با دیدن پول است که آرام آرام شروع به توجیه اشتباهاتش میکند!
وقتی دربارهی دیگران و خطاها و جنایاتشان قضاوت کنید، بسیار دقیق هستید. چرا؟ چون از جنایات آنها سودی به ما نمیرسد. اما وقتی انسان خود جنایت یا اشتباهی بکند به یاد برق اسکناسها میافتد و شروع به توجیه میکند. به قول داستایوفسکی آنچه میگویم دلیل نیست، دلیلتراشی است.
اتاق بعد، پسر، معصومیت اتاق قبل را ندارد. اما باز هم میتواند به نیروی اسکناس خود را بیگناه و یا ناچار بداند. هر اتاق نسبت به اطاق قبل، هم باید اشتباه بزرگتری بکند و هم پول بیشتری کاسب شود. پسر در هر اتاق نسبت به اتاق قبل خونسردتر است. و در اتاق آخر، راحت انگشت دست یک نفر را میبرد و تیم راث این نابغه پول را سرخوشانه برمیدارد و بازی بینظیری به نمایش میگذارد. طرز راه رفتنش در اتاق آخر هیچ شباهتی به اتاق اول ندارد. شاد و سرخوش اتاق را ترک میکند و ما میدانیم این اتاق آخرین اتاقی نیست که او قرار است خطا و جنایتی انجام دهد. چرا که او تازه تبدیل به یک خلافکار حرفهای شده.
جملهی معروفی هست که میگوید هیچ چیز از هیچکس بعید نیست! اما چرا؟ چه اتفاقی باعث میشود اینقدر ساده یک نفر معصوم به یک جنایتکار بیرحم تبدیل شود؟ تکرار و عادی جلوه دادن جنایت!
شوپنهاور میگوید:((کاش بدانید در زندگی روزمرهی خود به چه چیزهای وحشتناکی عادت کردهاید)). برشت هم جایی میگوید:((هرآنچه عادی است را غیرعادی قلمداد کن))
ما در زمانهای هستیم که بسیاری از جنایات جلوی چشمانمان اتفاق میافتند و ما آنها را نمیبینیم. چرا که بخشی از روزمرگی ما شدهاند. شاید افراد قبلتر از ما مثل تیم راث در اتاق شماره یک بودهاند و نسبت به جنایات جهان متعجب و حساس! ما انسانهای امروزی اما قطعا در اتاق شمارهی چهار هستیم. جنایت را مثل یک اتفاق عادی در خلال روزمرگی پذیرفتهایم. بیایید هر چهار اتاق را ویران کنیم!