از همان ابتدا پیوند عمیقی میان فلسفه و هنر بوده است، بودند هنرمندانی که در قالب ادبیات با گزاره های فلسفی داستان سرایی میکردند، اما با ظهور سینما بیشتر اقتباس ها از ادبیات راهشان را به سینما باز کردند، از فریدریش لانگ آلمانی که فیلم های اکسپرسیونیست می ساخت و یا لوئیس بونوئل که با فیلم هایش دنیای سورئال را به تصویر می کشید. اما در کنار این مفهوم ها و گزاره ها یکی از معروفترین گزاره های فلسفی قرن نوزده نیز راهی سینما شد، فلسفه اگزیستانسیالیست یا هستی گرایی. با این مقاله فلسفی هنری همراه سینما مدرن باشید.
در قرن نوزدهم فلاسفه مشکل عقل گرایی و تجربه گرایی را حل شده می دانستند اما مشکلی بود که هنوز حل نشده بود … معنای زندگی!
با ظهور عصر روشنگری و سقوط کلیسا ها و اخلاقیات مسیحی، مردم دگر دین را معنای زندگی خود نمی دانستند و افرادی همچون فریدریش نیچه و مارتین هایدگر در پی حل این معنا بودند که زندگی چیست و چه معنایی دارد؟ اصلا چرا باید زیست؟ برای چه باید زیست؟ تمام این سوال ها ذره ذره کامل شد تا اینکه ژان پل سارتر فیلسوف برجسته فرانسوی در کنار آلبر کامو و سیمون دوبووار آن را کامل کرد و پایه اگزیستانسیالیست یا هستی گرایی را محکم کرد. حال اگر اجازه دهید کمی با مفهوم این فلسفه و رابطه اش با سینما آشنا شویم.

در منظر این فلسفه جهان بی معناست! اما همان طور که ما برای زنده ماندن نیازمند اکسیژن هستیم، برای زندگی کردن نیز نیازمند معنا و هدف هستیم. قبل از قرن نوزده ۳ معنا ساز بود که ما را وادار به زندگی کردن میکرد. دین، علم، و عقلانیت فلسفی. حال که این سه گزاره از بین رفته است ما دچار سردرگمی میشویم، احساس غریبگی به ما دست می دهد، گویی جهان نسبت به ما بی تفاوت است و اکنون در این جهان بی معنا اظطرابی وجود ما را فرا میگیرد. تکلیف ما در این جهان بی معنا چیست؟ ما که همچون آواره ها در این جا و آن جا دنبال معنا میگردیم؟
اگزیستانسیالیست راه حلی به ما پیشنهاد می دهد! بر اساس فردیت خودت معنای مخصوص خودت را بساز. با جسارت و جرئت معنا سازی کن و بار مسئولیت هایت را به دوش بکش و بر ماهیت خود تقدم داشته باش… دقیقا مثل فیلم نخستین اصلاح شده، جایی که دین برای ایتان هاکِ کشیش معنا سازی نمیکرد! او نیز آواره و به دنبال معنای جدیدی بود که از این پوچی نجات اش دهد، او نخست سعی کرد با مسئله آب و هوا و گرمایش زمین برای خود معنا سازی کند اما نتوانست، تا اینکه با دختری به نام آماندا آشنا شد کسی که خود دست کمی از ایتان هاک نداشت، و یا فیلم راننده تاکسی مارتین اسکورسیزی، جایی که رابرت دنیرو در منجلاب بی معنایی گیر افتاده بود، و او با نجات دادن جودی فاستر از فاحشگی در سن کم برای خود معنا سازی کرد، و فیلم مرد بی منطق وودی آلن، جایی که واکین فینیکس استاد فلسفه که از بی معنایی رنج می برد با کشتن یک قاضی فاسد به زندگی خود معنا می بخشد و از آن پس زندگی اش رنگ و بوی تازه ایی میگیرد! درست مثل دیالوگ خود واکین فینیکس در فیلم که میگوید:حالا میتونم نفس بکشم.

و این جا تفاوت اگزیستانسیالیست با سه معناساز قبلی آشکار میشود، آنها اصول کلی را برای جهان تعیین میکردند در حالی که اگزیستانسیالیست (هستی گرایی) بر معنای فردی و فردیت نظر دارد.
حال در کنار جذابیت خود فلسفه، سینمای اگزیستانسیالیستی چه از دید فُرم و چه از دید تکنیک جذاب است از مُهر هفتم برگمان گرفته تا هشت و نیم فلینی و یا بهترین نمونه آن نخستین اصلاح شده پُر شریدر.
دگر بیشتر از این وقتتان را نمیگیرم و مقاله را با دیالوگی اگزیستانسیالیستی و مفهومی از فیلم مُهر هفتم پایان میدهدم.
+همراهی با خودم دارم که منو به شدت خسته کرده
_ کی؟
+خودم







من چندبار در مورد اگزیستانیسیالیست مطلب خوندم ولی اصلا نفهمیدم، این مطلب خیلی کامل و قابل فهم بود. اگر امکان داره از این پست ها زیاد بذارید
مقاله بسیار جالبی بود. مخصوصا مثال فیلم راننده تاکسی. خوب البته در فیلم مرد بی منطق دیدید که مرد افتاده بود رو دور آدمکشی. و در واقع فقط کافی نیست یک معنا پیدا کنید باید مراقب باشید چه معنایی پیدا میکنید. نکته دیگه اینکه نیچه به کلی تعریف متفاوتی از معنای زندگی داشت نسبت به سارتر. و نمیشه سارتر رو ادامه و کامل شدهی نیچه دونست.