برمیخیزیم، آماده نبرد میشویم، میجنگیم تا ثابت کنیم که بیگناهیم. در نهایت اما چه اتفاقی میافتد؛ اعتراف میکنیم که گناهکاریم. کامو در سقوط مینویسد:((در این جهان چقدر دشوار است که یک نفر ادعای بیگناهی کند)).
فیلمی گیجکننده که تو را هاج و واج میخواهد. تمام حدسیاتت اشتباه از آب در میآید و هر چند دقیقه یکبار غافلگیر میشوی و میفهمی از اتفاقی که اینقدر ساده به نظر میرسد هیچ نمیدانی!
کارگردان: Liam Gavin
نویسنده: Liam Gavin
بازیگران: Steve Oram, Catherine Walker, Susan Loughnane
خلاصه داستان: فیلم یک آهنگ تاریک (A Dark Song) یک زن جوان و یک جادوگر زندگی و روح خود را در خطر قرار می دهند تا یک مراسم را اجرا کنند که به چیزی که می خواهند برسند…
فیلم نه مذهبی است نه ضد مذهب. کارگردان دغدغهی روانشناختی داشته. و از تصاویر خارقالعاده برای نمایش درونیات بشر به زیبایی استفاده کرده.
آیا تصاویری که زن میبیند واقعیست؟ از دید هرآنکس که بیرون ماجراست خیر! اما از دید کسی که آن را همه وجود حس میکند بله!
مگر نیچه جایی نگفته:”دروغ باد ما را هر حقیقتی که با آن خندهای نکردیم”
زن صدای پسرش را میخواهد. نه صرفا برای دلتنگیِ مادرانه. نه! زن این فرصت را میطلبد که از فرزندش عذرخواهی کند. او تمام تلاشش را میکند که مطمئن شود پسرش او را بخشیده. اما چون خود را گناهکار میداند صدای پسرش را خصمانه میشود. صدایی که قصد فریب و مرگ و انتقام دارد. این صدا انعکاسی از باورهای خود زن هستند. زن در این ریاضت و چلهنشینی در نهایت به چیزی میرسد که خودش انتظار رسیدن دارد. همیشه اتفاقی میافتد که خواهان آنیم. زن صدای پسرش را میشنود که میگوید :((مامان اون روز که منو دزدیدن چرا نیومدی سراغم؟ با اون مرد رفته بودی بیرون؟))
اینجاست که میفهمیم زن به جز سوگ پسر یک غم بزرگ دیگر هم دارد وآن عذاب وجدان است. زن، مرگ پسر را حاصل سبکسری خود میداند.
فرشتهی زیبایی در آخر فیلم ظاهر میشود. دلیل حضورش چیست. پس از آنکه زن ریاضت و صداقت و ندامت خود را به وضوح به نمایش میگذارد این فرشته به عنوان نماد بخشش و رهایی در برابر دیدگان زن پیدا میشود. آرامشی پرهیبت. آرامشی که پس از اعتراف به گناهان و ندامت به سراغ ما میآید.
مرد شخصیت جالبی دارد. بیننده مطمین نیست مرد راست میگوید یا قصد کلاهبرداری دارد. به خصوص اینکه زن به مرد یادآوری میکند که پسر من را امثال تو کشتند. در ابتدا نمیدانیم آیا او هم قصد فریب زن را دارد یا واقعا به این مناسک معتقد است. اما رفته رفته در خلال اتفاقات میفهمیم که مرد قصد فریب زن را ندارد. تا جایی که حتی آتش شهوت خود را خاموش میکند چون میداند که در این آیین، زن نباید وارد رابطه جنسی شود.
چرا مرد با آن طرز فجیع به قتل رسید. فیلم مرد را برای بیدار کردن صدای مردگان شکنجه میکند. سعی نکن زیر زبان مردگان را بکشی! فرصت تو تنها همین زندگی است. تو فقط زمانی می توانی به دیگران کمک کنی که زندهاند. اظهار ندامت و طلب بخشش برای مردگان سودی ندارد.جنگیدن با دنیای مردهها فقط متلاشی شدن خودت را در پی دارد. همیشه مردهها خشمگین هستند. چرا که بشر، عاشقانه میل به زیستن دارد. مردهها عصبانی هستند. چرا که بشر زندگی را حق خود میداند. حتی آنها که خودکشی میکنند هم از مرگ بیزارن. چرا که اگر مردهاند به خاطر این بوده که زندگی آنچه را که میخواستهاند به آنها نداده.
مرگ، به جز غم و عصبانیت حرف دیگری ندارد.
اگر مگر داد است/بیداد چیست
غفلت زن، فرصت زندگی را از پسرش گرفته. اینکه بعد از مرگش فریاد بزنی که “پسرم من راببخش”؛ خود گناهی دیگر است.این تبرئه کردن است. زن آرامشی میخواهد که مستحقش نیست. آرامشی که بدون آن ادامه زندگی برایش دشوار است. به آن احتیاج دارد.
نباید اشتباه کرد و زمانی هم که اشتباه میکنی به قول شکسپیر باید صبورانه تاوان اشتباه خود را بپردازی.
فیلم از ما میخواهد که حقایق تلخ زندگی را بپذیریم. بعد از مرگ عزیزان، اشکها و حسرتهای زیادی سراغ بازماندگان میرود که اگر نتوانند با آن حسرتها و عذابوجدانها کنار بیایند. زیر بار احساس گناه تکه تکه میشوند.
وقتی زن جنازهی مرد را دفن میکند و سوار با ماشین از آن خانه دور میشود، مخاطب هم همراه با زن از اتفاقات تلخ آن خانه دور میشود.
ما همراه با زن، گذشته را فراموش میکنیم و این امید را داریم که با این سبُک شدن از احساس گناه ، زن به سوی زندگی تازه برمیگردد.