در این نقد و بررسی به سراغ نقد فیلم V for Vendetta رفته ایم. وی مثل وندتا (V for Vendetta) فیلمی تریلر سیاسی پادآرمانشهر محصول سال ۲۰۰۵ به کارگردانی جیمز مکتیگو و نویسندگی واچوفسکیها است. این فیلم بر اساس داستان کمیک دیسی/ورتیگو به همین نام اثر آلن مور و دیوید لوید ساخته شده. هوگو ویوینگ نقش وی که یک جنگجوی آنارشیست است را بازی میکند، وی تلاش میکند تا از طریق اقدامات تروریستی انقلاب کرده و حکومت را سرنگون کند. همچنین ناتالی پورتمن نقش ایوی را بازی میکند. ایوی زن جوان طبقه کارگر است که در مأموریتهای وی با او همراه میشود. استیون ری نیز نقش کاراگاه پلیسی را بازی میکند که در پی دستگیری و توقف فعالیتهای وی است.
کارگردان : James McTeigue
نویسندگان : Andy Wachowski, Lana Wachowski
بازیگران : Hugo Weaving, Natalie Portman, Rupert Graves
خلاصه داستان : فیلم، شخصیتی به نام وی که یک جنگجوی آزادیخواه است را دنبال میکند که از روشهای تروریستی برای انتقام شخصی و مخصوصاً برای ایجاد تغییرات سیاسی-اجتماعی در جامعهٔ پادآرمانشهری بریتانیای آینده استفاده میکند …
این همه رنج و غم از خویشتنم باید دید
تا چرا طبع و دل ام مایه هر ذهن و ذکاست
«مسعود سعد سلمان»
نقد و بررسی فیلم V for Vendetta (وی مثل وندتا)
هنوز معلوم نیست واقعاً چه کسی به آنها خبر داده بود. حتی خودِ «گای فاکس» سربازِ انگلیسی، هم از دیدن آنها تعجب کرد. وقتی مجبورش کردند که از زیرِ عمارتِ پارلمانِ انگلستان بیرون بیاید، دیدند که ۳۶ بُشکه باروت همراهش داشته است. بُشکه ها را زیرِ انبوهی از آهن و چوب مخفی کرده بود. قرار نبود کسی از کارِ او باخبر شود. گای فاکس تصمیم گرفت لب از لب وا نکند. اما شکنجه هایی که نصیبش شد، سخت تر از آن بود که طاقت بیاورد. بنابراین، اعتراف کرد که می خواسته پارلمان را درست در روزی که جیمز اوّل افتتاحش می کند، دود کند و به هوا بفرستد. این کاتولیک ناراضی می خواست بریتانیا را تا حد مُمکن ناامن کند. اگر کشور ناامن می شد، مُمکن بود که جیمز از سلطنت کناره گیری کند و شاهی به حکومت برسد که به کاتولیک ها بیش از این احترام بگذارد. قرار نبود کسی از کارِ او باخبر شود. اما همه چیز لو رفت. یکی از نماینده های پارلمان، لُردی کاتولیک بود. در نامه ای بدونِ امضا که به دستش رسیده بود، از او خواسته بودند که در جلسه افتتاحیه حاضر نشود. یعنی همین نامه دل سوزانه همه چیز را به هم ریخت؟ یعنی یک کاتولیک به کاتولیکی دیگر خیانت کرد؟ بعد از اعتراف های گای فاکس و دستگیری هم دست هایش، آنها را در روز پنجم نوامبر ۱۶۰۵ میلادی، اعدام کردند. پنجم نوامبر، سال ها است که به «روزِ فاکس» مشهور است و دسته ای از انگلیسی ها، در این روز خوش می گذرانند و از اینکه توطئه فاکس نقش برِ آب شده است، شادی می کنند. عروسک هایی شبیه او را آتش می زنند و نقابی شبیه چهره او را به صورت می زنند. درست است که گای فاکس را ۴۰۱ سال پیش اعدام کرده اند، اما سالی یک بار، حضورش را به مردم آن کشور (و همین طور نمایندگانِ پارلمان و خاندانِ سلطنتی) اعلام می کند.
محافظه کاری مارگارت تاچر
داستانی که در خط های بالا خواندید، یکی از چند ایده ای بود که نویسنده های رُمانِ گرافیکی «ک مثل کین خواهی» در ذهن داشتند. داستانِ واقعی گای فاکس این امکان را به آنها می داد فاکسی دیگر خلق کنند و درباره آینده ای که نمی توان از آن گریخت، هشدار بدهند. نسخه اولیه داستان، در،۱۹۸۱ در یکی از مجله های کامیک منتشر شد، اما وقتی مجله به دلایلی تعطیل شد، داستان ک مثل کین خواهی، هنوز تمام نشده بود. هشت سال بعد، نسخه کامل داستان، در قالبِ کتاب به بازار عرضه شد. ک مثل کین خواهی، یک جور واکنش بود نسبت به دولت «مارگارت تاچر» نخست وزیرِ وقتِ انگلستان. روشی که او برای اداره دولت انتخاب کرده بود، به مذاق خیلی از انگلیسی ها خوش نمی آمد و نویسنده های ک مثل کین خواهی هم به این فکر افتادند که می شود آن دولت را در داستان به دولتی فاشیستی/ پلیسی تبدیل کرد. وقتی از «دیوید لوید» یکی از دو نویسنده ک مثل کین خواهی پرسیدند که اگر بخواهد چکیده ای از داستانش را برای کسی تعریف کند چه می گوید، جواب داد که «تعریف کردن یک چکیده، یعنی قبولِ این حقیقت که داستان چیزهای اضافه ای دارد و این اضافه ها را می شود حذف کرد. اما این طوری فکر نمی کنم.» در عوض، لوید ترجیح داد به مایه سیاسی این رُمانِ گرافیکی اشاره کند. «خیلی ساده است. هر آدمی حق دارد از فردیتِ خودش دفاع کند. هیچ کسی، حتی دولت، حق ندارد او را از خواسته اش منصرف کند.» لوید درباره گای فاکس و نسبتش با ک مثل کین خواهی می گوید: «نسبت روشن و واضحی است. ما فکر کردیم که او را می توانیم یکی از پیشگامانِ هرج و مرج طلبی در تاریخ بدانیم. بعد وقتی به کتاب های تاریخ مُراجعه کردیم، دیدیم که اشتباه نکرده ایم. این مراسم های پُرشورِ پنجم نوامبر، اثرش را روی ما گذاشته بود.» علاوه بر این، لوید از چیزهایی حرف می زند که بحث های روز هستند. «درست است که بعد از ۱۱ سپتامبر آمریکایی ها به فکر تروریسم افتادند، اما قبل از اینها به این قضیه فکر کرده بودیم. هیچ چیز به اندازه تروریسم خطرناک نیست. در عین حال، این سئوال هم مطرح است که آیا می توان هر حرکت و اقدامی را تروریستی نامید؟ ما در دوره ای زندگی می کنیم که همه مباحث مخلوط شده اند و کمتر کسی به فکر این چیزها است. تکلیف خیلی چیزها را باید روشن کرد.»
هدیه ای برای یک دوست
«اندی واچوفسکی» و «لری واچوفسکی» برادرهای بااستعدادی هستند. حتی فکرش را هم نکنید که آنها سه گانه ماتریکس را فقط محض تفریح، یا خوش آمدنِ دلِ خودشان ساخته اند. آنها کامیک بوک ها و رُمان های گرافیکی را دوست دارند و فکر می کنند مهمترینِ مسائلِ بشری را می توان از دلِ همین کتاب ها بیرون کشید. حق با آنها است؟ شاید. خیلی های دیگر هم هستند که روی این کتاب های به ظاهر بی اهمیت، حسابِ ویژه ای باز کرده اند و در اهمیت شان مقاله ها و رساله های عظیمی نوشته اند. برادران واچوفسکی می خواستند ک مثل کین خواهی را خودشان به فیلم تبدیل کنند. این، یکی از محبوب ترین کتاب هایشان بود. اما ماتریکس ها همه وقت شان را گرفته بود و بعید می دانستند که به این زودی ها هوسِ ساختنِ فیلمی دیگر (در حد و اندازه سه گانه ماتریکس) به سرشان بزند. این بود که در یک اقدامِ کاملاً دوستانه، فیلمنامه ای را که خودشان از روی ک مثل کین خواهی نوشته بودند، در اختیارِ «جیمز مک تیگ» گذاشتند که در ساخت ماتریکس ها دستیار آنها بود.
۲۰۲۰: انگلستان زیر سایه فاشیسم
جیمز مک تیگ گفته است که قبل از ساختنِ ک مثل کین خواهی، چند فیلمِ مُهمِ تاریخِ سینما را یک بارِ دیگر مرور کرده است؛ مثلاً «نبرد الجزیره»، ساخته «جیلو پونته کورو» را، یا «پرتقالِ کوکی» ساخته «استنلی کوبریک» را. خب، پیدا کردن شباهت بین این دو فیلم، البته آنقدرها هم سخت نیست، اما در حالتِ عادی، کم تر کسی چنین فیلم هایی را کنارِ هم می نشاند. مک تیگ می گوید «برداشتِ من از ک مثل کین خواهی این بود که هر دولتی باید هوای مردم را داشته باشد، وگرنه راه به جایی نمی برد. من در هر دوی فیلم ها (نبرد الجزیره و پرتقالِ کوکی) هم چنین مفهومی را می بینم. در فیلمی هم که من از روی ک مثل کین خواهی ساخته ام، چنین چیزی هست. این جا شما با انگلستانی روبه رو هستید که زیر سایه فاشیسم است. فاشیسم اروپایی، خطرناک ترین ویروسی است که در عالم سیاست پیدا می شود. من سیاستمدار نیستم، این را به عنوان آدمی معمولی می گویم.» نسخه اولیه فیلمنامه برادران واچوفسکی، دقیقاً از روی کتابِ ک مثل کین خواهی نوشته بود، واو به واوِ داستان را به فیلمنامه تبدیل کرده بودند. اما زمانی که مک تیگ هدیه دوستانش را با جان و دل پذیرفت، قرار شد تغییراتی در متن بدهند. زمان اصلی داستان، به سالِ ۲۰۲۰ منتقل شد، یعنی به ۱۴ سال بعد. و بازگشت های زمانی (فلش بک ها) هم در دهه ۱۹۹۰ اتفاق می افتند. «این طوری همه چیز واقعی تر به نظر می رسد، حتی ترسناک تر. چون فکر می کنید که فاصله زمانی زیادی تا سال ۲۰۲۰ ندارید. مثل همه آدم هایی که وقتی رُمانِ ۱۹۸۴ (نوشته مشهور جورج اُرول) را می خواندند، رعشه به اندام شان می افتاد و به این فکر می کردند که نکند واقعاً در،۱۹۸۴ چنین مصائبی به جانِ آدم ها بیفتد؟» برادران واچوفسکی بنا به خواسته مک تیگ، تغییرهای دیگری هم در داستان فیلم دادند. «از آنها خواستم که فکری برای پُر و پیمان بودنِ داستان بکنند. ک مثل کین خواهی، روی کاغذ با فیلم تفاوت هایی دارد. آن قدر شخصیت در رُمان هست که فکر می کنید خدایا چه نابغه هایی آن را نوشته اند. اما اگر قرار بود همه آنها را در فیلم هم بیاوریم، مجبور بودیم زمانِ فیلم را سه برابر کنیم. از برادران واچوفسکی خواستم تا جایی که ممکن است، شخصیت هایی را که شباهت هایی به هم دارند، در هم مخلوط کنند. اگر هم نشد حذف شان کنند. بین همه فیلم ها و کتاب ها تفاوت هایی هست. هیچ اقتباسی نمی تواند عینِ کتاب باشد. اگر چنین باشد، فیلم خوبی نیست.»
آنچه شما خواسته اید
ک مثل کین خواهی، یک فیلمِ معمولی نیست. سر و شکلِ فیلم های معمولی را ندارد. داستانِ جذابی دارد، ولی ممکن است حوصله بعضی را سر ببرد. اما همه اینها دلیلِ خوبی برای دوست نداشتنِ فیلم نیستند، چون ک مثل کین خواهی، یکی از دیدنی ترین (اگر نگوییم بهترین) اقتباس هایی است که از یک رُمانِ گرافیکی شده است. مهم ترین نکته ای که در طولِ تماشای فیلم نباید از آن غافل شد، ترکیبِ درستِ سیاست و تحرک (اکشن) است، چیزی که کمتر درست از آب درمی آید. اما اینجا، با نمونه ای واقعاً کم یاب روبه رو شده ایم. شخصیتِ «و» (یا به فارسی: ک)، آدمی عجیب و غریب است. می خواهد به سُنّتِ گای فاکس، پارلمانِ انگلستان را به هوا بفرستد و برای شروع، ساختمانِ دادگستری را منفجر می کند و با موسیقی های کلاسیک، بالا و پایین می پرد. هدفِ «و»، این است که حکومت خودکامه ای را که در انگلستان به قدرت رسیده، برکنار کند. یکی از شعارهای این هرج و مرج طلب این است: آزادی؛ برای همه.
ذهنِ در بند
«چسلاو میلوش» شاعرِ مشهوری است. اهل لهستان است و بیست و شش سال پیش، برنده جایزه نوبلِ ادبی شد. میلوش کتابی دارد به نامِ «ذهنِ در بند»، که اساساً درباره توتالیتاریسم (خودکامگی) است. ذهنِ در بند، متأسفانه، تمام و کمال به فارسی ترجمه نشده است، اما چند فصل ابتدایی آن را «دکتر عباس میلانی» به فارسی برگردانده و در «چند گفتار درباره توتالیتاریسم» (نشرِ اختران، ۱۳۸۱) منتشر کرده است. میلوش در تکه ای از این کتاب می نویسد: «آمریکایی هایی که به سرشت قوانین خود واقف اند، دموکراسی را به قایق غریبی تشبیه می کنند که در آن هرکسی، به سویی پارو می زند. نابسامانی و سوءاستفاده متقابل فراوان است. هماهنگ کردن مردم هم کارِ دشواری است. در قیاس با چنین قایقی، کشتی تندرو توتالیتر، که پاروزنان، به سرعت پیش می تازد، شکست ناپذیر جلوه می کند. امّا گاه کشتی توتالیتر، به سنگی می خورد و به گِل می نشیند، و قایق دموکراسی، از کنارِ همان سنگ، آرام پیش می راند.» (چند گفتار…، صفحه ۹۳) جیمز مک تیگ کارگردان فیلمِ ک مثل کین خواهی هم در یکی از مصاحبه هایش گفته است که «مسئله مهم این است که گاهی از دلِ حکومت های دموکرات، آدم هایی بیرون بیایند که به توتالیتاریسم علاقه دارند. در مقابل آنها چگونه باید ایستاد؟ آیا راهِ حلّ درست و اساسی، هرج و مرج طلبی (آنارشیسم) است؟ روزی که کارگردانی این پروژه را قبول کردم، از دو استاد علوم سیاسی هاروارد تقاضای ملاقات کردم. در آن دیدارها خلاصه داستان را برای شان تعریف کردم و از آنها خواستم که به لحاظ سیاسی، ماجرا را برایم روشن کنند. در واقع، اگر کمک آنها نبود، شاید به نتیجه نمی رسیدم.»
حوصله هیچ کسی را ندارم
نباید گولِ ریش و موی انبوهش را خورد. درست است که قیافه اش به آدم هایی می ماند که همین حالا از دلِ غاری تنگ و تاریک، یا جنگلی دوردست بیرون آمده اند و بویی از انسانیت نبرده اند، اما واقعیت چیز دیگری است. «آلن مور» یک انگلیسی واقعی است. پنجاه و سه سال قبل، در نورث همپتن به دنیا آمده و بیش تر کارهایش در مجله مشهور و مهمی مثل «دی سی» چاپ شده اند. یک داستان نویس درجه یک، با ذهنیتی سرشار از خلاقیت و ایده های نبوغ آمیز. اما رابطه نابغه غارنشین و سینما، همیشه رابطه ای یک طرفه و البته خصمانه بوده است. آلن مور می گوید که علاقه ای به ساخته شدن داستان هایش ندارد و ترجیح می دهد آنها لابه لای صفحات مجله ها باقی بمانند. حکایت دشمنی او با سینمای هالیوود، یکی از مشهورترین داستان های تاریخ سینما است. می گوید وقتی او را به نمایش خصوصی «از جهنم» (که براساس یکی از رُمان های او ساخته شده است) دعوت کردند، با اکراه وارد سینما شد. با نفرت به آدم هایی که روی صندلی ها نشسته بودند نگاه کرد و پیش از آنکه چراغ ها را خاموش کنند، شروع کرد به بازی کردن با ریشِ انبوهش. در جوابِ لبخندهایی که نثارش می شد (خیلی ها در سالن سینما بودند که رمان های گرافیکی او را دوست داشتند) رویش را برمی گرداند و بالاخره، وقتی فیلم روی پرده افتاد، شروع کرد به غُر زدن و موقعی که ده دقیقه از شروع فیلم گذشت، از جا بلند شد، یکی از بدترین فُحش های عالم را، با صدایی که همه آدم های توی سینما بشنوند، نثارِ کارگردان و باقی عوامل فیلم کرد و از سالن بیرون زد. می گویند وقتی فردای آن شب، از کمپانی تولید فیلم تلفنی با او تماس گرفتند، چنان عربده ای کشیده که صدایش را همه کارمندهای کمپانی شنیده اند! خب، چه می شود کرد؟ این روشِ معمولِ آلن مور است. علاقه ای ندارد که کسی درباره سینما، هالیوود و اقتباس از رُمان های گرافیکی با او حرف بزند. «چون همه شان ابله اند. یک مُشت آدمِ بی سواد، یک مُشت تاجرِ بی کلّه، یک مُشت نفهم که فکر می کنند همه چیز را می فهمند. با آنها باید این طوری حرف زد. باید بهشان یادآوری کرد که چیزی حالی شان نیست. اگر به آنها احترام بگذارید، هوا برشان می دارد. آن وقت فکر می کنند کسی هستند. ولی نیستند. وقتی اسم هالیوود را می شنوم، پوست تنم مور مور می شود. موهایم سیخ می شوند. حس می کنم با یک عده زبان نفهم روبه رو شده ام که می خواهند ایده های خودشان را به من تحمیل کنند. خیلی دلم می خواهد رمانی بنویسم که در آن یک آدم عاقل و خوش ذوق، هالیوود را بترکاند و این دروغ بزرگ را بفرستد هوا.» خب، فکر می کنید دلیل این همه بد و بیراه چیست؟ یعنی کمپانی تولیدکننده فیلم، از آلن مور اجازه نگرفته است؟ آنها به مور خبر داده بودند. خودش می گوید «من از این برادران واچوفسکی خوشم نمی آید. وقتی ماتریکس را دیدم، حالم بد شده بود. خیلی بد بود. نمی دانم کدام یکی شان با من تماس گرفت. کلّی از من تعریف کرد که بهش گیر ندهم. گفت این داستانت را می خواهیم فیلم بکنیم. حاضری فیلمنامه را بخوانی؟ بهش گفتم فیلمنامه خواندن کار من نیست، من کارهای مهمتری توی این دنیا دارم. شما هم اگر نمی توانید داستانی برای فیلم تان بنویسید، به کار بقیه کاری نداشته باشید.» آلن مور در یکی از چند مکالمه اش با تولیدکننده های فیلم، گفته بود که اگر دست از سرش برندارند و بخواهند نامش را در عنوان بندی فیلمی که روانه سینماها می کنند بیاورند، به نشانه اعتراض نامش را از همه کارهایی که برای دی سی کرده حذف می کند و دیگر برایش مهم نیست که کسی او را به یاد بیاورد یا نه. مور اضافه کرده بود که هرچند این کار برایش آسان نیست، ولی حس می کند چاره دیگری برایش نمانده است.
ولی من کاملاً راضی ام
آلن مور تنها نویسنده ک مثل کین خواهی نیست. در حقیقت، او صاحب نیمی از کتاب است. نیمه دیگر کتاب، به «دیوید لوید» تعلق دارد که به خلافِ دوستش، مزاجی آتشین و اخلاقی تُند ندارد. لوید می گوید «من از نتیجه کار راضی ام. فکر می کنم نمی شود بهتر از این یک رُمان گرافیکی را به فیلم درآورد. مهم ترین چیزی که باعث شد فیلم را دوست داشته باشم، این بود که دیدم برادران واچوفسکی و جیمز مک تیگ، شیفته این جور داستان ها هستند. در چنین مواقعی است که نتیجه کار دیدنی از آب درمی آید.» خب، پس یعنی لوید موافقتی با غُرغُرهای همکارش ندارد؟ «نه، واقعاً نه. آلن یکی از نازنین ترین آدم های روی زمین است. من هم خیلی دوستش دارم. ولی فکر نمی کنم حرفش درست باشد. آلن به تصویری که روی پرده سینما می افتد اعتماد ندارد. فکر می کند چیزی که خودش خلق کرده، بهتر از هر فیلمی است. منظورش قطعاً همین است.»
به معماری لندن چه کار دارید؟
خب، حالا که به آخرِ این یادداشت رسیده ایم، بگذارید به یکی از یادداشت های منتقدها سری بزنیم و ببینیم آنها درباره فیلم چه می گویند. «راجر ایبرت» منتقد سینمایی روزنامه «شیکاگو سان تایمز» در ریویویش راجع به «ک مثل کین خواهی» به این اشاره کرده بود که هرچند فیلم از روی یکی از رُمان های گرافیکی «آلن مور» ساخته شده، (رُمانِ گرافیکی، یک جور کامیک بوک است که مخاطب هایش بزرگ ترها هستند و معمولاً به دردِ بچه ها نمی خورد. تاریخچه خشونت، ساخته دیوید کراننبرگ هم از روی همچو داستانی ساخته شده است.) اما نباید از حضور «برادران واچوفسکی» به عنوان فیلمنامه نویس ها غافل شد. ایبرت نوشته بود که داستان سه گانه ماتریکس (ساخته اندی و لری واچوفسکی) هم راجع به جماعتی از شورشیان بود که علیه یک نظام متّحد می شدند. فیلم، پُر از ایده های درخشانی است که نمی شود بی اعتنا از کنارشان گذشت، مهمتر از همه اینکه کارگردان راهی پیدا کرده تا تماشاگرش، اسیرِ کشفِ پیام ها نشود. ایبرت در عین حال، این سئوال را مطرح می کند که آیا فیلم ک مثل کین خواهی را باید داستانی تمثیلی (و پیش گویانه) دانست که سالِ ۲۰۲۰ میلادی را به نمایش می گذارد یا نه، صرفاً با یک جور تخیلِ نابِ تصویری روبه رو هستیم؟ جوابی که خود او می دهد، طبیعی ترین و منطقی ترین چیزی است که می توان گفت؛ اینکه به خاطر تنوعِ خواسته های آدم ها، و تفاوتِ ذهنیت شان، هر برداشتی درست و منطقی به نظر می رسد. ایبرت در ریویویش توضیح می دهد که یکی از ایده های فیلم ک مثل کین خواهی، همان عقیده ای است که «و» به زبان می آورد و می گوید مردم نباید از طبقه حاکم بترسند، در واقع، این طبقه حاکم است که باید از مردم هراس داشته باشد. در توضیح این گفته ایبرت اضافه می کند که حق، البته، با «و» نیست و صورت آرمانی یک حکومت واقعی آن است که طبقه حاکم و مردم پاسخگوی همدیگر باشند تا همه چیز روال منطقی اش را طی کند. به محض اینکه یکی از دو طرف بترسد، خشونت پدید می آید. یکی از بامزّه ترین چیزهایی که ایبرت در ریویویش به آن اشاره می کند، خشونتی است که در ک مثل کین خواهی، نثار لندن، پایتخت بریتانیا، می شود. ایبرت می گوید که لندن را دوست دارد و از اینکه دیده موجود خبیث انسانی مثل «و» شهر را تهدید می کند، احساس خوبی نداشته و اصلاً نفهمیده که چرا او (شاید هم کارگردان) باید انتقامش را از «معماری» این شهر بگیرد!
نویسنده: محسن آزرم
منبع: روزنامه شرق، شماره 788 به تاریخ 30/3/85
نقدی بر فیلم V for Vendetta
لئونارد شایپرو، محقق و پژوهشگر علوم سیاسی، پنج ویژگی رژیمهای توتالیتر را این گونه برشمرده است:
1- اصل اصالت رهبر
2- انقیاد نظام قضایی
3- ممیزی قلمروی زندگی خصوصی شهروندان
4- مشروعیت رژیم بر اساس ظاهری تودهای
5- بسیج تودهای
هر روز که میگذرد، سینما توجه بیشتری را معطوف مقولهی توتالیتاریسم میکند. این توجه، معقول و منطقی است. نباید فراموش کرد که سه نظام بزرگ توتالیتاریستی قرن بیستم، آلمان هیتلری، شوروی استالینی و چین مائویی، باعث مرگ دهها میلیون نفر از مردمان کشورهای خویش و دیگر کشورهای جهان شدند. حتی امروز نیز جهان از خطر اندیشههای توتالیتاریستی (یا تمامیتخواهانه) در امان نیست. تروریستهای خطرناکی مثل بن لادن، بر اساس بنیانها و اصولی دست به خشونت و ترور میزنند که ریشه و شالوده توتالیتاریسم نیز هست. به این ترتیب رابطه نزدیکی میان تروریسم و توتالیتاریسم برقرار است و ارتباط میان این دو مقوله، مضمون محوری فیلم تازهای است به نام ک مثل کین خواهی.
ک مثل کین خواهی در نوع خود فیلم بحث برانگیزی است. از آن نوع فیلمهایی است که ذهن تماشاگر را به چالش میکشد. هر کسی میتواند برداشت و نظر خاص را در قبال نظرات مطروحه در فیلم داشته باشد، نظراتی مثل این «آزادی مهمتر از امنیت است.» یا «مرگ بهتر از زندگی در اسارت است.» یا «مردم نباید از حکومت بترسند بلکه این حکومت است که باید از مردم بترسد» و … من شخصا نظرات متفاوتی در مورد نقطه نظرهای سیاسی این فیلم دارم، اما درستی یا نادرستی نظرات سیاسی فیلم چندان مهم نیست، مهم چالشی است که در ذهن تماشاگر به وجود میآورد. ارزش و اعتبار فیلم عمدتا به واسطه همین قدرت انگیزشگری است.
داستان فیلم ک مثل کینخواهی در سال 2020 در لندن سپری میشود. یک ویروس مرگبار در سراسر جهان شیوع یافته است و اغلب آمریکاییها را کشته است. جنگهای داخلی، فقر و شورش سراسر آمریکا را فراگرفته است. اوضاع در انگلیس اندکی آرامتر است. یک رهبر فاشیست به اسم آدام ساتلر (جان هرت) یک حکومت توتالیتر در انگلستان برقرار کرده است. او معتقد است که آنچه مردم به آن نیاز دارند، امنیت است نه آزادی. در این میان، مردی به اسم «وی» V (هوگو ویوینگ) قصد دارد این نظام زورگوی مستبد را به زیر بکشد. «وی» همیشه یک نقاب پلاستیکی بر چهره دارد. این نقاب در واقع تصویری است از چهره «گای فاکس»، مردی که در سال 1605 برای منفجر کردن پارلمان بریتانیا اقدام کرد اما نهایتا موفق به انجام این کار نشد. گای فاکس یک کاتولیک متعصب بود که از حکومت پروتستانهای انگلیسی نفرت داشت. مردم بریتانیا شب پنجم نوامبر هر سال را با برگزاری آتشبازی و سوزاندن آدمک گای فاکس، عدم موفقیت این تروریست قرن هفدهمی را جشن میگیرند.
«وی» نیز قصد دارد در عرض یک سال، نظام توتالیتر حاکم بر کشورش را نابود کند. او روز پنجم نوامبر را به عنوان روز آغاز و پایان عملیات یک سالهاش انتخاب کرده است. در شب پنجم نوامبر 2020، ایوی (ناتالی پروتمن)، که در ایستگاه تلویزیون دولتی کار میکند، بعد از پایان کار روزانهی خود قدم به خیابان میگذارد تا به خانه برود. اراذل و اوباش وابسته به حکومت، ایوی را در گوشهی خیابان گیر میاندازند. آنها قصد دارند به ایوی تجاوز کنند، اما ناگهان «وی» از راه میرسد و ایوی را از دست مهاجمان نجات می دهد. «وی» سپس از ایوی میخواهد که برنامهای را که وی ترتیباش را داده از نزدیک تماشا کند. این برنامه عبارت است از انفجار ساختمان دادگستری بریتانیا، توأم با آتشبازی و پخش موسیقی کلاسیک (چایکوفسکی). «وی» به ایوی یادآور میشود که در عرض یک سال آینده حکومت را سرنگون خواهد کرد و انفجار ساختمان دادگستری فط آغاز این سلسله عملیات است. نظام بلافاصله به دروغ اعلام می کند که دلیل انفجار ساختمان دادگستری، چیز دیگری بوده است. اما «وی» به زور وارد ایستگاه تلویزیون میشود و به مردم اعلام می کند که انفجار ساختمان دادگستری کار خود اوست. رژیم که از این بابت احساس خطر میکند تلاش گستردهای را برای شناسایی هویت واقعی «وی»، آغاز میکند. «وی» از ایوی میخواهد که به او بپیوندد اما ایوی از واکنش جکومت میترسد و …
اگر بتوان ایرادی از فیلم گرفت، تراکم خطوط داستانی آن است. مثلا همه آنچه که به گای فاکس مربوط میشود، اندکی زائد به نظر میرسد. قطعا اگر از این خشو و زوائد کاسته میشد، نتیجهی بهتری به دست میآمد. اما فیلم از حیث سبک و استیل بصری، فوقالعاده عالی و تماشایی است. جیمز مکتیو، کارگردان ک مثل کینخواهی، همچنین هرگز اجازه نمی دهد که گام و ضرباهنگ فیلماش کاستی بگیرد. فیلم در تمام لحظاتاش جذاب و تماشایی است. در اینجا باید به نقش برادران واچوفسکی (سازندگان سری فیلمهای ماتریکس) نیز اشاره کنم. این دو به عنوان نویسنده فیلمنامه و تهیهکننده در تولید فیلم ک مثل کینخواهی مشارکت داشتهاند. تأثیر این دو در فیلم حاضر، افزایش مایهها، یا بهتر بگویم تعبیر و تفسیرهای فلسفیست که میتوان از این فیلم استنتاج کرد. ک مثل کینخواهی همانند ماتریکس حکایت شورشیانی است که علیه یک سیستم تمامیتخواه به پا میخیزند. اما تفاوت ک مثل کینخواهی با ماتریکس، در اولویت قرار نگرفتن جلوههای ویژه است. البته ک مثل کینخواهی از جلوههای ویژه و اکشن تهی نیست. اتفاقا طراحی صحنههای اکشن فیلم، یک امتیاز برای آن به شمار میرود. فیلم در همه حال جذاب و تماشایی است. فیلمساز همچنین این فراست را داشته که با اضافه کردن کاراکتر ایوی به داستان، بر مایههای انسانی فیلم بیفزاید.
فیلم کم مثل کینخواهی، از روی نوولی به قیلم آلن مور (منتشر شده در سال 1983) اقتباس شده است. مور متخصص نگارش نوولهای گرافیکی (یا نوولهای مصور) است. فیام موفق «از جهنم» که درباره جک قصاب است نیز از از روی یکی از نوولهای مور ساخته شده بود. البته آقای مور به هر سه فیلمی که هالیوود از روی فیلمهایش ساخته، معترض است و اسم خود را از تیتراژ این فیلمها حذف کرده است. احتمالا نویسندهی مشکلپسندی است، چون حداقل دو فیلم «از جهنم» و «ک مثل کینخواهی» در مجموع آثار موفق و ارزشمندی شدهاند.
اما ایراد بزرگ فیلم (البته به اعتقاد من)، حمایت ضمنی ان از اقدامات خشونتآمیز علیه رژیمهای تمامیتخواه است. فصل پایانی فیلم، گویای اوج این خشونت است. امروزه ثابت شده که بهترین شیوه برای ساقط کردن نظامهای توتالیتر، مبارزه مسالمتآمیز است. حکومتهای توتالیتر و اقتدارگرا مایلاند که مخالفان خود را وارد عرصههای خشونتآمیز کنند چرا که به این ترتیب همواره دست بالاتر را خواهند داشت. اما اگر مخالفان از خشونت دوری کنند و به روشهای مبارزاتی آرام روی بیاورند، رژیم قادر به مقابله با آنها نخواهد بود. قدرت مردم تنها در عرضه فعالیتهای مدنی و صلحجویانه، قابلیت شکوفایی و با بار نشستن را دارد اما ک مثل کینخواهی این گونه نمیاندیشد و در عوض، خشونت را تقدیس میکند.
گرفته شده از:مجله «دنیای تصویر»
گردآوری: هزارتوی ذهن
نگاهی بر فیلم وی مثل وندتا به قلم علی طوسی
خلاصه داستان: در آینده انگلستان، دختری جوان به نام ایوی (ناتالی پورتمن) توسط مردی ماسک پوش، به نام V (هوگو ویوینگ) از یک موقعیت مرگ و زندگی نجات پیدا می کند. V که شخصیتی عمیقا پیچیده دارد، در نگاه اول مودب، پر شور، حساس و روشنفکر به نظر می رسد. مردی که خود را وقف آزادی مردم سرزمینش، که توسط عده ای ارعاب و در واقع برده شده اند، کرده است. وی همچنین تند و تیز، انتقامجو، تنها و خشن است. V در پی آزادسازی مردم انگلستان از فساد و ظلم دولت منحرف، ستم رهبران منتخب مردم را محکوم می کند و آن ها را دعوت به شرکت در پارلمان سایه های پنجم نوامبر، روز فاکس، می نماید. روزی که در 1605 فاکس در تونل زیرین ساختمان پارلمان با 36 بشکه باروت دستگیر شد. وی با همکارانش نقشه ای برای انفجار در واکنش به دولت فاسد خود کشیدند. جاییکه که جیمز آی. فاکس و همراهانش دستگیر شده، و محکوم به چهار شقه شدن گشتند و طرح آن ها برای تعویض حکومت مستبد هیچگاه به نتیجه نرسید. اما V با در بر داشتن روح مبارز نقشه فاکس، پیمان می بندد که در سالروز وی در پنجم نوامبر، ساختمان پارلمان را منفجر کند. ایوی همزمان با پرده برداشتن از گذشته ی اسرار آمیز V، به حقایقی نیز در رابطه با خود و دلیل انتخابش برای همراهی V و به ارمغان آوردن آزادی و صلح برای اجتماع وحشت زده و فاسد پی می برد…
این تریلر سیاسی روایت قهرمانی است که در زمان خواب مردم، بیدار مانده و یک تنه به ستیز ظلم می شتابد. سعی در بیداری همگان با اسلوب خویش را دارد. دختری خوش قلب را به همکاری می طلبد و به وی رنج را می آموزد و با ایجاد حس همدردی روحش را تسخیر می نماید. فضای فیلم بیش از آنکه بیننده را به آینده ببرد، گذشته را یاد آوری می کند. ک مثل کین خواهی با درون مایه ای انقلابی برای لحظاتی این امید را به وجود می آورد که یک دست نیز برای خود صدایی دارد و به تنهایی می توان تغییری ایجاد کرد.
در این فیلم ناتالی پورتمن با ظاهری متفاوت، عشقی افلاطونی و غیر فیزیکی را در جامعه ای سرد و سیاه به تصویر می کشد و برای جلب توجه بینندگان خواهان اکشن سعی نشده خشونت در تمامی لحظات به تصویر کشیده شود و احساسات وی را مشوش سازد. همچنین فضایی شاد و به دور از غم و تنها روی خوش زندگی نیز به فراموشی سپرده شده است. اجتماع غم زده و خاموش به نظاره یک حرکت متفاوت می نشیند، به این امید که سکونی که در اثر ترس ناخودآگاه در تمامی صحنه ها، تکاپو را از بشریت ربوده از بین برود.
نویسنده: علی طوسی
بررسی فیلم V for Vendetta
داستان فیلم:درسال 2020 یک ویروس مرگبار در سراسر جهان شیوع یافته واغلب آمریکاییها را کشته است. جنگهای داخلی فقر و شورش سراسر آمریکا را فرا گرفته است درانگلستان اوضاع اندکی آرامتر است.یک رهبر فاشیست به اسم آدام ساتر یک حکومت توتالیر در انگلستان برقرار کرده.او معتقد است آنچه مردم به آن نیاز دارند امنیت است نه ازادی.در این میان مردی به اسم (وی)قصد دارد این نظام زورگوی مستبد را به زیر بکشد.
وی همیشه یک نقاب پلاستیکی بر چهره دارد.این نقاب در واقع تصویری است از چهره ( گای فاکس ).مردی که در سال 1605میلادی برای یک اقدام تروریستی در پارلمان بریتانیا اقدام کرد اما ناکام ماند. فاکس یک کاتولیک متعصب بود که از حکومت پروتستانهای انگلیسی تنفر داشت.مردم بریتانیا در شب پنجم نوامبر هر سال با برگزاری آتش بازی عدم موفقیت گای فاکس را جشن میگیرند.”وی” نیز قصد دارد در عرض یکسال نظام توتالیر حاکم بر کشورش را نابود کند.اوروزپنجم نوامبر را به عنوان روز آغاز و پایان عملیات یکساله اش انتخاب کرده است.در شب پنجم نوامبر 2020 ایوی (ناتالی پورتمن)که در ایستگاه تلویزیونی کار میکندبعداز پایان کارروزانه خودقدم به خیابان میگذارد تا به خانه برود امااراذل و اوباش وابسته حکومت ایوی را در گوشه خیابان گیر می اندازند و قصد تجاوز به اورا دارنداما ناگهای “وی”از راه میرسد وبعداز نجات ایوی از اومیخواهد تا برنامه ای را که ترتیب داده با او تماشا کند.این برنامه عبارت است از انفجارساختمان دادگستری بریتانیا توام با آتش بازی و پخش موسیقی از بلندگوهای خیابان
“وی”به مردم یادآورمیشودکه در عرض یکسال آینده نظام را سرنگون خواهد کرد و انفجار ساختمان دادگستری فقط آغاز این سلسله عملیات است.نظام بلافاصله به دروغ اعلام میکند که دلیل انفجار ساختمان دادگستری چیز دیگری بوده اما “وی”به زور وارد ایستگاه تلویزیونی میشود و به مردم میگوید که انفجار ساختمان دادگستری کار خود اوست.رژیم که بشدت احساس خطر میکندتلاش گسترده ای را برای شناسایی هویت “وی “آغاز میکند….
نقد فیلم
فیلم ماجرای شخصی نقابدار را بیان میکند که به دنبال انتقام از دولت ِ دیکتاتوری در انگلستان است. تنها چیزی که ما از «وی» میدانیم، همین نامش است. حتی این شورشی، بینندگان را در تنهایی خویش محرم نمییابد و چهرهاش را به ما نشان نمیدهد. وی کسی است که زندگی ِ زنی جوان به نام «ای-وی» را نجات میدهد، اما هدف او فقط نجات زندگی یک نفر نیست. هدفی والاتر دارد، تصمیم دارد دولت را نابود کند، آنهم به شیوهی تروریستی. میخواهد دنیایی جدید ایجاد کند.
این فیلم با استفاده از شیوهی تروریسم برای آزادیخواهی، و یا دیالوگی چون : «اگر تعداد مردم کافی باشد، انفجار یک ساختمان هم میتواند دنیا را تغییر دهد.» طعنهای نیشدار به ماجراهای یازده سپتامبر برجهای تجارت جهانی زده و بعضاً با ناراحتیهایی روبهرو شده است. چنین فیلمی با زیاد کردن درد در ذهن بیننده، سعی در نشان دادن عنوان خود دارد، کینخواهی.
رابطهی عجیبی بین وی و ای-وی وجود دارد و از اینرو میتوان فیلم را بازتابی از «پرتقال کوکی» یا «فارنهایت 451» دانست. با این وجود، فیلم کماکان اصالت خود را حفظ کرده است. فیلمی است چندلایه که شاید در ابتدا فقط هیجانانگیز به نظر برسد، اما پیامی دارد از مسئولیت هر فرد در مقابل فشارهای سیاسی و تغییرات انقلابی. تم ِ قدرتمند داستانی بر اساس این تفکر است که «ایده، همیشه زنده است. هرچند ممکن است کسی که ایده را داده، خود از بین برود.»
این فیلم نوشتهی برادرانی است که فیلم جنجالبرانگیز ماتریکس را ساختهاند، لری و اندی واچفسکی با الهام از رمان گرافیکی آلن مور، رد پایی نیز از خود به جای گذاشتهاند. رمان، که رمانی قرن بیستمیاست چنان تغییر یافته که نمیتوان گفت فیلم در چه سالی اتفاق میافتد.
شاید هوگو ویوینگ در این فیلم، پشت نقابی پنهان شده باشد که مخلوطی است از زورو و ژوکر ِ جک نیکلسن. فیلم آن دیالوگهای پر رمز و راز ماتریکس که گاه حتی گیج کننده به نظر می رسید را ندارد. اما جا به جای فیلم بازیهایی با کلمات شده، شاید آنجا که ای-وی به وی میگوید «تو چه کسی هستی؟» پاسخ او در خور توجه باشد: «چه کسی شکلی است به تبع چه!»
این فیلم از آن فیلمهایی است که ارزش دیدن را دارد و حتی اگر ما آن را جدی نگیریم، خودش بدجور خودش را جدی گرفته است. مطمئن باشید این فیلم با هیچ کس شوخی ندارد.
منبع: آکادمی فانتزی
نگاهی به فیلم V for Vendetta
این اثر داستانی سیاسی و حماسی – اساطیری از ایستادگی یک ابر مرد، در مقابل بی عدالتی و دیکتاتوری بریتانیا در سال 2015 م. است و تلاشی است تا ضعف دیکتاتوری و خفقان، در مقابل ایده های راسخ و انقلابی، مشخص شود. با توجه به این موضوع برخی از عناصر فیلمنامه، مثل شخصیت پردازی، بیشتر نمادین است تا واقع گرا بودن. به این صورت که ما با زندگی خصوصی و افکار درونی شخصیت ها (غیر از دو شخصیت اصلی فیلم) به اندازه ای که مقتضیِ پیشبرد روایت است، آشنا می شویم. از دیگر ویژگی های فیلمنامه با وجود پرسناژهای زیاد در آن، دوری از در هم گویی و شلوغی بی جهت، روان و راحت بودن فیلمنامه را سبب می شود. در اصل نویسنده، در عین اهمیت دادن به سلامت روایت خود را درگیر انتقاد احتمالی منتقدان نکرده و همین امر باعث راحتی او در پیشبرد روایت شده است.
کارگردانی اثر، با توجه به نماهای اکثراً بسته و سربالا همراه نورپردازی پایین (Low light) بسیار به ژانر نوار (Noir) نزدیک است. اگر به این نوع روایت علاقمند هستید، دیدن این اثر برایتان خالی از لطف نخواهد بود. دیگر ویژگی کارگردانی، دیدن هر نما از چند زاویه ی متنوع است که در تدوین اثر نیز بسیار تاثیر گذار بوده و برای مخاطبان خسته از نماهای طولانی و ثابت اثری بسیار جذاب خواهد بود. نکته ی دیگری که می تواند برای اکثر مخاطبان ایرانی مهم باشد، دوبله بسیار زیبای فیلم است و انتخاب دقیق هر صدا برای شخصیت متناسب با آن، درک بهتر روایت فیلمنامه را به همراه دارد. اما از بازی بازیگران می توانید بازی زیبای «هوگو ویوینگ» را در نقش V، شخصیتی که همیشه نقاب بر صورت دارد و در طول فیلم، هرگز چهره ی او دیده نمی شود را ببینید و از بازی خالی از میمیک صورت او لذت ببرید. از دیگر بازیگران فیلم، نقش اول زن «ناتالی پورتمن» در نقش «ایوی همن» است که در نقش زنی که در خلال فیلم بر ترس خود غلبه کرده و به نقطه ی متعالی تر از آن چه که بوده می رسد. بازی خالی از استرس، راحت ولی در زمان بحران بسیار متزلزل را به نمایش گذاشته و شما را در باور این شخصیت و همزاد پنداری با او متقاعد می کند. از جلوه های بصری فیلم به خصوص جلوه های ویژه و انفجارهای درون فیلم هیجان اثر را بالاتر برده و در جذابیت فیلم نقش عمده ای دارد.
منبع: ایران نمایش نو
نگاهی کلی بر فیلم V for Vendetta
ک مثل کین خواهی (V for Vendetta) فیلمی بسیار هیجان انگیز و در عین حال هوشمندانه در باره مرز باریک و بحث انگیز بین آزادی و امنیت است که از روی یک داستان مصور دهه ۸۰ ساخته شده است.
داستان فیلم، در آینده ای نزدیک رخ می دهد. زمانی که یک حکومت مستبد در انگلستان به قدرت رسیده است و به بهانه امنیت، آزادی شهروندان را محدود کرده و به حقوق و حریم شخصی افراد تجاوز می کند. در این میان مردی، برای مبارزه با سیستم به پا می خیزد. او ماسکی شبیه به چهره «، گای فاکس»، بر صورت می گذارد و نام خود را «،وی»، (V) گذاشته است. گای فاکس در قرن هفدهم علیه استبداد دولت جرج اول به پا خواست و هنگامی که قصد داشت با ۳۶ بشکه باروت، پارلمان آن دوره را منفجر کند دستگیر و اعدام شد.حالا، (وی) می خواهد به کین خواهی او پارلمان انگلیس را به عنوان سمبل فساد حکومت، منفجر کند. در این میان او به طور تصادفی زنی (با بازی ناتالی پورتمن) را از دست ماموران حکومت نجات می دهد که بعدها قدم در راه (وی) می گذارد.
فیلم، بیانیه ای رسا در باب اهمیت آزادی به عنوان اساسی ترین نیاز انسانها در حال حاضر است. البته آزادی مورد نظر فیلم، از نوع آزادی های مورد اشاره بعضی دوستان نیست که حد و مرزی داشته باشد! از جمله در گوشه هایی از فیلم، به اهمیت آزادی همجنس گرایان اشاره می شود. با این حال، فیلم حتی در بیان همین موارد هم همدلی تماشاگر را بر می انگیزد.
بازی های فیلم بسیار روان و خوب است و صحنه های اکشن به خوبی در دل داستان جای گرفته اند. اما نقطه اتکا و قوت فیلم از دید من موسیقی عالی و حساب شده فیلم است که در صحنه انفجار پارلمان به اوج زیبایی اش می رسد.
منبع: عصر نوشتن
نقد فیلم V for Vendetta
این فیلم که رادیو فردا آن را الف برای انتقام ترجمه کرده است از روی یک داستان مصور سیاه و سفید به همین نام که در سالهای 1982-1985 در انگلستان به چاپ رسید تهیه شده است. نویسنده داستان آلن مور و تصویرگر آن دیوید لوید هستند.
کارگردان فیلم جیمز مک تیگ است و سناریست های آن برادران واچووسکی هستند که قبل از این سناریوی فیلم های ماتریکس را نوشته بودند.
فیلم در انگلستان اتفاق می افتد و در آینده ای نه چندان دور. حکومتی فاشیستی بر انگلستان حکم فرما است. همه تحت فرمان یک رهبر هستند. شهر تحت حکومت نظامی است و هر گونه مخالفتی سرکوب میشود. دولت مردم را از تروریست ها می ترساند. در این شرایط ایوی ( ناتالی پورتمن ) که قرار است به دیدن دوستی برود بعد از حکومت نظامی ازخانه بیرون میرود و در دست پلیس مخفی گرفتار میشود. مرد سیاه پوشی به نام “وی” که یک ماسک خندان بر صورت دارد( هوگو ویوینگ) او را نجات میدهد…
دنباله فیلم داستان دوستی این دو و تغییراتی است که این دوستی در ایوی به وجود می آورد
بازی ناتالی پورتمن و هوگو ویوینگ این فیلم را جالب میکند اما موضوع فیلم همچنان پیش پا افتاده است. فرقی با سوپر من و بت من و زورو ندارد. البته من داستان اصلی فیلم را نخوانده ام. شاید بهتر از فیلم باشد اما در طول فیلم مشخص است که تهیه کننده از دور یا نزدیک هیچ تجربه ای از یک حکومت فاشیستی ندارد. نقش مردم مشخص نیست. معلوم نیست آگاه هستند یا ناآگاه و به چه دلیل. این که همه چیز با معجزه حل و فصل میشود خیلی ساده لوحانه است.
بعضی ها گفته اند که این فیلم جرج بوش را هدف گرفته است. به دلیل آنکه رهبر ( در فیلم) و جرج بوش هر دو با بزرگ کردن تروریسم مردم را میترسانند و از ترس مردم در جهت اهداف منفعت طلبانه خود استفاده میکنند.
در فیلم “وی” که خودش قربانی بوده تروریست نامیده میشود. این به معنای آن است که بن لادن و حکومت ایران که توئسط دولت بوش تروریست نامیده میشوند هم باید مظلوم باشند. متاسفانه فیلم نتوانسته است پیچیدگی های لازم یا حداقل گوشه ای از آن را بیان کند و در سطح یک فیلم بزن بزن باقی مانده است.
فیلم یا داستان در عین حال که قدرت گیری یک حکومت فاشیست را به تصویر میکشد نتوانسته است نقش مردم و ارکان دولت را در سرکار نگاه داشتن چنین حکومتی بیان کند.
دلیل این عدم موفقیت می تواند این باشد که هرگز برادران واچووسکی در جایی مثل ایران یا حتی آلمان نازی یا کوسوو زندگی نکرده اند. آنها درد و رنج مردم تحت حکومت های فاشیستی را با نگاهی ماری آنتوانت وار می بینند. تروریسم و فاشیسم و زندانی سیاسی بودن در نهایت تبدیل میشوند به سوژه هایی که بتوانند در آمد بیشتری برای فیلم به وجود بیاورند.
در کل فیلم قابل تحمل است اما توقع زیادی نداشته باشید. بازی هوگو ویوینگ بهترین قسمت فیلم است.
منبع: گل کو
روز پنجم نوامبر را بخاطر داشته باش: نقد و بررسی فیلم به قلم مریم آقازاده
روز پنجم نوامبر انگلیسی ها جشن غریبی برگزار می کنند که شب گای فاوکس (یا شب آتش بازی) نامیده می شود و یادواره توطئه “گان پاودر” (باروت) در سال 1605 است؛ در شب 5 نوامبر سال 1605گای فاوکس توطئه ای برای منفجر کردن ساختمان پارلمان و ترور جیمز اول ـ پادشاه انگلستان ـ طرح ریزی کرد که شکست خورد. گای فاوکس و همراهانش دستگیر، به جرم خیانت محاکمه و اعدام شدند، اما میراث وی تا به امروز یعنی چهار صد بعد باقی مانده است و برخی آن را معادل انگلیسی روز استقلال آمریکایی ها می دانند.
از نظر بسیاری پنجم نوامبر شب آتش بازی و نشانه شکست تروریسم است، اما برخی گمان می کنند که در این شب تروریسم جشن گرفته می شود. ناظران بدبین تر فاوکس را قهرمان دانسته، تلاشش برای ترور سیاستمداران را نادیده می گیرند. حتی در سال 2002 جامعه انگلیس به نفع ذکر نام وی در فهرست بزرگترین بریتانیایی های شبکه بی.بی.سی رای داد. بنظر می رسد چهارصد سال بعد، وی برای وندتا نیز چنین زنجیره ای از واکنشها ـ نمایش حیرت انگیز آتش بازی و احساسات ضد حکومتی ـ را بر انگیزد.
آلن مور نویسنده و دیوید للوید نقاش در واکنش نسبت به حوادث سیاسی کشور خود وی برای وندتا را خلق کردند؛ توهمی تاریک از زندگی تحت سلطه حکومت فاشیسم در انگلستان، و مرد نقابداری که از سایه ها پدیدار می شود تا چنگال قدرت را خرد کند. البته لازم به ذکر است کتاب للوید سیاه تر، بیرحم تر و شاید کثیف تر و ناخوشایند تر بود، اما برادران واچوفسکی لایه ای از درخشندگی و نظم به داستان اضافه کردند که زمختی ـ لازم ـ کتاب را می گرفت.
ـ پشت این نقاب جسم نیست. یک ایده است و ایده ها هم ضدگلوله هستند.
داستان فیلم در سال 2020 اتفاق می افتد. انگلستان که یک سری فجایع ـ همچون یک بیماری مسری خطرناک ـ را پشت سر گذاشته است، پس از آشفتگی سیاسی از خاکستر برمی خیزد و تحت رهبر ساتلر فاشیست (هارت شباهت زیادی به هیتلر دارد) به شکل یک دیکتاتوری منظم، سالم و کارامد که پلیس مخفی و شبکه های تبلیغ خاص خودش را دارد دوباره متولد می شود. حکومت بریتانیا از سلطنتی به حکومت دیکتاتوری بدل شده و جامعه با مشت آهنین ترس اداره می شود. هنر و ابراز عقیده سانسور می شود. همجنس بازها، اقلیتها و مسلمانها به کمپ های بازداشت فرستاده می شوند. انگلستان بیشتر شبیه اردوگاه است تا یک کشور. شبها حکومت نظامی در شهر برقرار است، و شبگردانی که فینگرمن نامیده می شوند وظیفه کشیک را برعهده دارند.
زن جوانی به نام ایوی هامند پس از حکومت نظامی از خانه خارج می شود، توسط پلیسهای مخفی که “فینگرمن” (fingermen) نامیده می شوند دستگیر شده و مورد آزار و اذیت قرار می گیرد. اما شبح شنل پوشی که نقاب گای فاوکس به چهره دارد (در ابتدای فیلم ماجرای گای فاوکس خیلی کوتاه تعریف می شود) با آن لبخند درخشان و تزلزل ناپذیرش فینگرمن ها را شکست داده و ایوی را نجات می دهد.
او وی نام دارد. حال که ایوی را نجات داده است گویی سرنوشت آن دو به هم پیوند خورده است. وی اهدافش، فلسفه اش و جنونش را ـ مبارزه علیه این حکومت و نجات مردم ـ بطور کوتاه و سریع برای ایوی توضیح داده و از او می خواهد تماشاچی نخستین برنامه اش باشد؛ منفجر کردن ساختمان قوه قضاییه و مجسمه فرشته عدالت و پخش آهنگ “مقدمه 1860” به عنوان اولین اقدامی که بعدها زنجیره ای از واکنشها را در بین مردم لندن برمی انگیزد، و همان شب به ایوی قول می دهد که سال آینده در همین روز ساختمان پارلمان نیز به تاریخ خواهد پیوست.
روز بعد وی به ساختمان تلویزیون ـ محل کار ایوی ـ نفوذ می کند و موفق می شود برنامه خودش را که سخنرانی برای مردم لندن است روی آنتن بفرستد. طی این برنامه با مردم از حکومت و اعمال آن، سکوت مردم و هزینه سکوتشان سخن می گوید و از آنها می خواهد “اگر شما هم چیزهایی را می بینید که من می بینم، اگر چیزی را حس می کنید که من حس می کنم، سال دیگر در همین روز جلوی ساختمان پارلمان در کنار من بایستید”.
حین فرار وی به دام می افتد و به کمک ایوی ـ که به دست پلیس مضروب می شود ـ فرار می کند، و مجبور می شود ایوی را نیز با خود به خانه زیرزمینی مرموزش گالری سایه ها ببرد، تا به دست پلیسهای حکومتی نیفتد.
ایوی تنها او را به عنوان مردی سرشار از نفرت و خشم که تنها در پی انتقام است ـ انتقام بلایی که بر سر او آورده اند و انتقام آزادی از دست رفته ـ می شناسد، خود وی هم هم فکر می کند که تنها انگیزه او نفرت است؛ نفرتی که نفس می کشد و در خونهایش جاری است. اما به تدریج در می یابد چیز دیگری، قدرتمندتر و ماناتر، در زیر این لایه خشم و نفرت در حال شکل گیری است…
در باقی داستان از طریق تحقیقات سربازرس فینچ که مسئول پرونده شده است به گذشته وی پی می بریم. همچنین با زندگی ایوی هامند، چگونگی مرگ پدر و مادرش و ترسهای پنهان ایوی، چگونگی به قدرت رسیدن ساتلر ـ که در تمام فیلم از طریق یک تلویزیون چهل اینچی با ما سخن می گوید ـ و وضعیت کنونی جامعه آشنا می شویم. فینچ با تحقیق درباره اعضای بلندپایه حزب که به دست وی به قتل می رسند ـ سخنگوی دولت، اسقف کلیسای انگلیکان که یک کودک آزار است و یک پزشک ـ به حقیقت تاریک و تلخی درباره حکومت پی می برد…
* * *
ـ مردم نباید از حکومت بترسند. این حکومت است که باید از مردم بترسد.
وی برای وندتا شاید تنها فیلم سال 2006 باشد که چنین تفاسیر و تعابیری را بین سینمارو ها برانگیخت.
تروریسم، آزادی مذهبی، همجنس بازی، آزادی بیان همگی از موضوعات حساسی هستند که برادران واچوفسکی در این فیلم به آنها پرداخته اند. مسائلی که هریک از آنها برای جنجال برانگیز کردن یک فیلم کافی است و در ابتدا چنین تراکم موضوعی بنظر زیاده روی می رسد. اما به یمن ساختار هنرمندانه فیلم و بازی درخشان هوگو ویوینگ و خاصه ناتالی پورتمن به خوبی از عهده برآمده اند. ویوینگ در پس نقاب خندان گای فاوکس باشکوه و تسخیر کننده است. با اینکه در تمام طول فیلم ما چهره او را نمی بینیم، با حرکات بدنی و لحن موزون صدایش به خوبی توانسته است افکار و حتی احساسات وی را به مخاطب منتقل کند، و فوکوس مرکزی فیلم است. او ثابت می کند که می توان با طرز بیان کلمات به تاثیری روی مخاطب دست یافت که حتی بعضی بازیگران با استفاده کامل از حالت چهره خود از پس آن برنمی آیند. دیدن ماسک سرد و بیروح که بواسطه بازی درخشان ویوینگ جان می گیرد مجذوب کننده است.
اما می شود گفت که بار احساسی فیلم بر شانه های جوان ناتالی پورتمن است. او در این فیلم شکست جنگ های ستاره ای را جبران کرده و چنان بازی گیرایی ارائه می دهد، و نقش چنان برازنده اوست که تصور کس دیگری برای این نقش دشوار می نماید. او در نقش دختر جوانی که پدر و مادرش را در جریان مبارزات سیاسی از دست داده و ترسهای کودکی همواره همراهش هستند، دختری که همواره به دنبال حمایت می گردد ـ و حتی سعی می کند در ازای آزادی و امنیت وی را به اسقف لو بدهد ـ و سرانجام به کمک وی دگرگون می شود بازی درخشانی ارائه داده است.
وی برای وندتا فیلمی پیچیده و مبهم است. برخی مضامین فیلم ـ سیاستمدار قدرت طلب، حمله تروریستی دروغین، توصیف ساتلر به عنوان رهبری مذهبی و مصمم که حاضر است برای حفظ قدرت هرکاری بکند ـ برای ما مضامین آشنایی هستند. فیلم آشکارا حملات خود را به سوی بوش نشانه رفته است؛ مذهبی های افراطی که در ابتدای فیلم به حملات تروریستی متهم می شوند، متهمینی که طی فیلم با کشیدن کیسه سیاهی روی سر بازداشت می شوند ـ که اشاره به شیوه های زندان ابوغریب دارد ـ و رابطه کمپ لارک هیل در فیلم و زندان گوانتانامو. حتی وقتی در انتها مشخص می شود که ساتلر برای بدست گرفتن قدرت خودش حملات تروریستی را طراحی کرده است، اشاره به این موضوع است که شاید حملات یازده سپتامبر هم چیزی بیشتر از نمایشی ظاهری نبوده باشد.
شاید به همین خاطر بود که بسیاری نشریات آمریکایی فیلم را نادیده گرفته و برادران واچوفسکی را به ترویج و حمایت از تروریسم متهم ساختند. حتی برخی فیلم را ضد آمریکایی دانستند. اما یکی از منتقدین طرفدار فیلم در پاسخ به این دیدگاه گفت: “این افراد باید دید بسیار تاریک و بدی نسبت به کشور خود داشته باشند که آن را با فضای فیلم مقایسه می کنند”
اما نکته شاید مثبت فیلم در آن است علیرغم محتوای سنگین سیاسی، کسانی که بدنبال فیلم علمی تخیلی سرشار از انفجار و شلیک اسلحه و پرتاب چاقو هستند نیز از آن لذت خواهند برد. اما برای افرادی که به سیاست علاقه دارند وی برای وندتا تمثیلی از زمانه ماست؛ فراخوانی برای افرادی است که همچون ایوی و وی می خواهند جهان تغییر کند و دیگر مردم به راههایی که حکومت تعیین می کند رانده نشوند، جایی که مردم کشور نیز در تعیین سرنوشت خود دخیل هستند و برای خود تصمیم می گیرند.
ـ جایی که ترس ابزار نهایی حکومت نباشد
نویسنده: مریم آقازاده
منبع: مجله الکترونیکی فصل نو
تحلیل فیلم V for Vendetta
فیلم نامه فیلم از روی نوولی مصور (کتاب های مصور) به قلم آلن مور اقتباس شده که قبلا از کتاب های اون فیلم خوش ساخت از جهنم ساخته شده یکی دیگر از نکات مثبت این فیلم فیلمبرداری زیبای اونه خصوصا در صحنه های اکشن اما این فیلم یک مشکل مهم هم داره و اون نشون دادن نحوه ی مبارزه با نظام های توتالیتر است در این فیلم کلید رهایی از این گونه رژیم ها خشونت عنوان شده در حالی که امروزه ثابت شده برای ساقط کردن این قبیل حکومت ها بهترین راه مبارزه ی مسالمت آمیزه چرا که این نظام ها مایلند مخالفان خود را وارد عرصه ی خشونت آمیز کنند تا از این طریق آنها خشونتی بالاتر را در پیش بگیرند چرا چون آنها در زمینه ی خشونت دستی بالاتر خواهند داشت.
این فیلم در کشور های جهان اول زیاد مورد توجه قرار نگرفت چون اصلا بحث پیرامون چنین حکومت هایی برای آنها بی معنی ست وخیلی قبل تر جورج اورل این نظام ها را در کتاب ۱۹۸۴ مورد بررسی قرار داده. بازم میگم که این فیلم فارغ از ویژگی های سرگرم کننده نیست بلکه بر عکس فیلمی که شما را حداقل از حیث بیان یک داستان قوی سرگرم میکنه.(به نقل از بیژن اشتری)
روز پنجم نوامبر را بخاطر داشته باش…
پنجم نوامبر هر سال انگلیسی ها جشن غریبی برگزار می کنند که شب گای فاوکس (یا شب آتش بازی) نامیده می شود و یادواره توطئه “گان پاودر” (باروت) در سال ۱۶۰۵ است٬ در شب ۵ نوامبر سال ۱۶۰۵گای فاوکس توطئه ای برای منفجر کردن ساختمان پارلمان و ترور جیمز اول ـ پادشاه انگلستان ـ طرح ریزی کرد که شکست خورد. گای فاوکس و همراهانش دستگیر، به جرم خیانت محاکمه و اعدام شدند اما میراثشان تا به امروز یعنی چهار صد بعد باقی مانده است و برخی آن را معادل انگلیسی روز استقلال آمریکایی ها می دانند!
از نظر بسیاری پنجم نوامبر شب آتش بازی و نشانه شکست تروریسم است اما برخی گمان می کنند که در این شب تروریسم جشن می گیرد. ناظران بدبین تر “فاوکس” را قهرمان دانسته، تلاشش برای ترور سیاستمداران را نادیده می گیرند. حتی در سال ۲۰۰۲ جامعه انگلیس به نفع ذکر نام وی در فهرست بزرگترین بریتانیایی های شبکه بی.بی.سی رای داد. بنظر می رسد چهارصد سال بعد، “وی برای وندتا” نیز چنین زنجیره ای از واکنشها ـ نمایش حیرت انگیز آتش بازی و احساسات ضد حکومتی ـ را بر انگیزد.
آلن مور نویسنده و دیوید للوید نقاش در واکنش نسبت به حوادث سیاسی کشور خود -وی برای وندتا- را خلق کردند. توهمی تاریک از زندگی تحت سلطه حکومت فاشیسم در انگلستان، و مرد نقابداری که از سایه ها پدیدار می شود تا چنگال قدرت را خرد کند. البته لازم به ذکر است کتاب للوید سیاه تر، بیرحم تر و شاید کثیف تر و ناخوشایند تر بود اما برادران واچوفسکی لایه ای از درخشندگی و نظم به داستان اضافه کردند که زمختی کتاب را می گرفت. فراموش نکنیم همیشه قدرتی متوسط مترصد اتخاذ مقام قدرتمداری که در راس زور می گوید٬ برای حکومت بر سر توده ی مردم در کمین نشسته است.
پشت این نقاب جسم نیست. یک آرمان است و آرمانها هم ضدگلوله هستند…
داستان فیلم در سال ۲۰۲۰ اتفاق می افتد. انگلستان که یک سری فجایع ـ همچون یک بیماری مسری خطرناک ـ را پشت سر گذاشته است، پس از آشفتگی سیاسی از خاکستر برمی خیزد و تحت رهبری شخصی بنام ساتلر(هارت شباهت زیادی به هیتلر دارد) به شکل یک دیکتاتوری منظم، سالم و کارآمد که پلیس مخفی و شبکه های تبلیغ خاص خودش را دارد دوباره متولد می شود. حکومت بریتانیا از سلطنتی به حکومت دیکتاتوری بدل شده و جامعه با مشت آهنین ترس اداره می شود. هنر و ابراز عقیده سانسور می شود همجنس بازها، اقلیتها و مسلمانها به کمپ های بازداشت فرستاده می شوند. انگلستان بیشتر شبیه اردوگاه است تا یک کشور. شبها حکومت نظامی در شهر برقرار است، و شبگردانی که “فینگرمن” نامیده می شوند وظیفه کشیک را برعهده دارند.زن جوانی به نام ایوی هامند پس از حکومت نظامی از خانه خارج می شود وتوسط چند مامور مخفی که “فینگرمن” (fingermen) نامیده می شوند بازداشته شده و مورد آزار و اذیت قرار می گیرد اما همزمان شبح شنل پوشی که نقاب گای فاوکس به چهره دارد می رسد (در ابتدای فیلم ماجرای گای فاوکس خیلی کوتاه تعریف می شود) و با آن لبخند درخشان و تزلزل ناپذیرش فینگرمن ها را شکست داده و ایوی را نجات می دهد. او وی (V) نام دارد و حال که ایوی را نجات داده است گویی سرنوشت آن دو به هم پیوند خورده است. وی اهدافش، فلسفه اش و جنونش را ـ مبارزه علیه این حکومت و نجات مردم ـ بطور کوتاه و سریع برای ایوی توضیح داده و از او می خواهد تماشاچی نخستین برنامه اش باشد؛ منفجر کردن ساختمان قوه قضاییه و مجسمه فرشته عدالت و پخش آهنگ “مقدمه ۱۸۶۰” به عنوان اولین اقدامی که بعدها زنجیره ای از واکنشها را در بین مردم لندن برمی انگیزد، و همان شب به ایوی قول می دهد که سال آینده در همین روز ساختمان پارلمان نیز به تاریخ خواهد پیوست.
روز بعد وی به ساختمان تلویزیون ـ محل کار ایوی ـ نفوذ می کند و موفق می شود برنامه خودش را که سخنرانی برای مردم لندن است روی آنتن بفرستد. طی این برنامه با مردم از حکومت و اعمال آن، سکوت مردم و هزینه سکوتشان سخن می گوید و از آنها می خواهد: “اگر شما هم چیزهایی را می بینید که من می بینم، اگر چیزی را حس می کنید که من حس می کنم، سال دیگر در همین روز جلوی ساختمان پارلمان در کنار من بایستید”
حین فرار وی به دام می افتد و به کمک ایوی ـ که به دست پلیس مضروب می شود ـ فرار می کند، و مجبور می شود ایوی را نیز با خود به خانه زیرزمینی مرموزش گالری سایه ها ببرد تا به دست پلیسهای حکومتی نیفتد.
ایوی تنها او را به عنوان مردی سرشار از نفرت و خشم که تنها در پی انتقام است ـ انتقام بلایی که بر سر او آورده اند و انتقام آزادی از دست رفته ـ می شناسد، خود وی هم هم فکر می کند که تنها انگیزه او نفرت است؛ نفرتی که نفس می کشد و در خونهایش جاری است. اما به تدریج در می یابد چیز دیگری قدرتمندتر در زیر این لایه خشم و نفرت در حال شکل گیری است.
در باقی داستان از طریق تحقیقات سربازرس فینچ که مسئول پرونده شده است به گذشته وی پی می بریم، همچنین با زندگی ایوی هامند، چگونگی مرگ پدر و مادرش و ترسهای پنهان ایوی، چگونگی به قدرت رسیدن ساتلر ـ که در تمام فیلم از طریق یک تلویزیون چهل اینچی با ما سخن می گوید ـ و وضعیت کنونی جامعه آشنا می شویم. فینچ با تحقیق درباره اعضای بلندپایه حزب که به دست وی به قتل می رسند ـ سخنگوی دولت، اسقف کلیسای انگلیکان که یک کودک آزار است و یک پزشک ـ به حقیقت تاریک و تلخی درباره حکومت پی می برد….
“مردم نباید از حکومت بترسند. این حکومت است که باید از مردم بترسد.”
وی برای وندتا (V for Vendetta) شاید تنها فیلم سال ۲۰۰۶ باشد که چنین تفاسیر و تعابیری را بین سینمارو ها برانگیخت. تروریسم، آزادی مذهبی، همجنس بازی، آزادی بیان همگی از موضوعات حساسی هستند که برادران واچوفسکی در این فیلم به آنها پرداخته اند. مسائلی که هریک از آنها برای جنجال برانگیز کردن یک فیلم کافی است و در ابتدا چنین تراکم موضوعی بنظر زیاده روی می رسد اما به یمن ساختار هنرمندانه فیلم و بازی درخشان هوگو ویوینگ و خاصه ناتالی پورتمن به خوبی از عهده برآمده اند. ویوینگ در پس نقاب خندان گای فاوکس باشکوه و تسخیر کننده است و با اینکه در تمام طول فیلم ما چهره او را نمی بینیم، با حرکات بدنی و لحن موزون صدایش به خوبی توانسته است افکار و حتی احساسات وی(V) را به مخاطب منتقل کند و این فوکوس مرکزی فیلم است. او ثابت می کند که می توان با طرز بیان کلمات به تاثیری روی مخاطب دست یافت که حتی بعضی بازیگران با استفاده کامل از حالت چهره خود از پس آن برنمی آیند. دیدن ماسک سرد و بیروح که بواسطه بازی درخشان ویوینگ جان می گیرد مجذوب کننده است.
اما می شود گفت که بار احساسی فیلم بر شانه های جوان ناتالی پورتمن است. او در این فیلم شکست جنگ های ستاره ای را جبران کرده! و چنان بازی گیرایی ارائه می دهد و نقش چنان برازنده اوست که تصور کس دیگری برای این نقش دشوار می نماید. او در نقش دختر جوانی که پدر و مادرش را در جریان مبارزات سیاسی از دست داده و ترسهای کودکی همواره همراهش هستند. دختری که همواره به دنبال حمایت می گردد ـ و حتی سعی می کند در ازای آزادی و امنیت وی(V) را به اسقف کودک آزار لو بدهد ـ و سرانجام به کمک وی دگرگون می شود٬ بازی درخشانی ارائه داده است.
وی برای وندتا فیلمی پیچیده و مبهم است. برخی مضامین فیلم ـ سیاستمدار قدرت طلب، حمله تروریستی دروغین، توصیف ساتلر به عنوان رهبری مذهبی و مصمم که حاضر است برای حفظ قدرت هرکاری بکند ـ برای ما مضامین آشنایی هستند. فیلم آشکارا حملات خود را به سوی بوش نشانه رفته است؛ مذهبی های افراطی که در ابتدای فیلم به حملات تروریستی متهم می شوند، متهمینی که طی فیلم با کشیدن کیسه سیاهی روی سر بازداشت می شوند ـ که اشاره به شیوه های زندان ابوغریب دارد ـ و رابطه کمپ لارک هیل در فیلم و زندان گوانتانامو. حتی وقتی در انتها مشخص می شود که ساتلر فاشیست برای بدست گرفتن قدرت خودش حملات تروریستی را طراحی کرده است، اشاره به این موضوع است که شاید حملات یازده سپتامبر هم چیزی بیشتر از نمایشی ظاهری نبوده باشد.
شاید به همین خاطر بود که بسیاری نشریات آمریکایی این فیلم را نادیده گرفته و برادران واچوفسکی را به ترویج و حمایت از تروریسم متهم ساختند. حتی برخی فیلم را ضد آمریکایی دانستند اما یکی از منتقدین طرفدار فیلم در پاسخ به این دیدگاه گفت: “این افراد باید دید بسیار تاریک و بدی نسبت به کشور خود داشته باشند که آن را با فضای فیلم مقایسه می کنند.”
فیلم حاوی نکات و بویژه دیالوگهای به یاد ماندنی و تاثیر گذار زیادیست که به راحتی میتوان چندین نمونه از آن را مثال زد. به عنوان مثال در یکی از سکانسهای پایانی که V در دام بازرس و سربازانش افتاده بازرس با حالتی تمسخر آمیز به او میگوید که حالا چه میکنی ؟ چند لحظه بعد در مقابل گلوله های من و سربازانم از پای در خواهی آمد…و در این زمانVبا همان نقاب کودکانه و لبخند حک شده بر نقاب و گونه های سرخابیش که تاآخرفیلم نگرانیها و ناراحتیها و ناخوشیهایش را پشت آن نقاب پنهان کرده به بازرس میگوید: از زمانی بترسید که گلوله هایتان تمام شود و من نمرده باشم و همانگونه هم میشود و گلوله های سربازان تمام میشود و Vهنوز زنده است که بازرس با حالتی خصمانه در حالی که به Vشلیک میکند از او میپرسد که چرا نمیمیرد؟وبازVدر حالی که دستش را به دور گلوی بازرس حلقه زده به ااو میگوید:پشت این نقاب جسم نیست. یک آرمان هست و آرمانها هم ضدگلوله هستند…
وباز از نکات بارزفیلم آن است که علیرغم محتوای سنگین سیاسی، کسانی که بدنبال فیلم علمی تخیلی سرشار از انفجار و شلیک اسلحه و پرتاب چاقو هستند نیز از آن لذت خواهند برد. اما برای افرادی که به سیاست علاقه دارند وی برای وندتا تمثیلی از زمانه ی خود ماست؛ فراخوانی برای افرادی است که همچون “ایوی” و “وی” می خواهند جهان تغییر کند و دیگر مردم به راههایی که حکومت تعیین می کند رانده نشوند. جایی که مردم کشور نیز در تعیین سرنوشت خود دخیل هستند و برای خود تصمیم می گیرند.
ـ جایی که ترس ابزار نهایی حکومت نباشد…
من به تو عشق می ورزیدم…
اما بی آنکه چیزی در تو مرا به هیجانی آلوده بکشاند…
با تو رقصیدم…
و تنها نگاه مهرمندانه من در عمق چشمان تو
خلاصه ی تمام عشقم به تو و وجود ارزشمند تو بود…
وقتی مرا از پشت نقابم بوسیدی… چشمهایم را بر عشق بستم و…
نویسنده: خلیل محمدی
منبع: سینما از 30نما
نقد فیلم وی مثل وندتا
این فیلم درباره حاکمیت یک دولت استبدادی بر انگلستان در زمان آینده است که هدف عملیات یک مبارز آزادیخواه قرار میگیرد. فیلم با اشارهای به قیام مخالفان سلطنت انگلستان در سال 1605 میلادی و سرکوب آن آغاز میشود. چهار قرن بعد در سالگرد آن واقعه، یک مرد نقابدار با نام رمز V (وی) در لندن ظهور میکند و تصمیم خود برای سرنگونی حکومت دیکتاتوری این کشور را اعلام میکند.
نخست وزیر و کابینهاش هراسان از اقدامات V، از طریق تلویزیون دولتی انگلیس، اخبار دروغی را درباره این فرد مرموز که به قول ایشان یک تروریست است٬ منتشر میکنند. رئیس پلیس با دنبال کردن سرنخ هایی از یک زن به نام ایوی که همکار V است، تلاش دارد او را دستگیر کند. V اعلام میکند که مردم تا یک سال دیگر، نابودی مقرّ دولت و پارلمان انگلیس را به چشم خواهند دید.
در این مدت، او شخصیت های مهم حزب حاکم را یکی پس از دیگری ترور میکند. رئیس پلیس درمییابد که این شخصیت ها سابقاً در اداره یک زندان ویژه سیاسی، همکاری داشته و سلاح های بیولوژیک را روی زندانیان آزمایش میکردهاند. پدر و مادر ایوی نیز که از زمره مخالفان دولت انگلیس بودهاند٬ از همین طریق به قتل رسیدهاند. اکنون خود V که تنها بازمانده آن زندان و آزمایش های مخوف آن است، در حال انتقام از جنایات رژیم است.
با نزدیک شدن روز موعود برای نابودی ساختمانهای حکومت، نخست وزیر و کابینه که به شدت نگران هستند، از طریق رسانه ها یک جنگ روانی به راه میاندازند. امّا اقدامات V منجر به درگیری مأموران امنیتی با مردم عادی و در نهایت، قیام مردم میشود. V پس از انتقام از بالاترین مقامات انگلیس، با کمک ایوی مواد منفجره را به سوی ساختمان هایی که نماد حکومت هستند٬ هدایت میکند.
درباره سازندگان فیلم
این فیلم که با همکاری بخش خصوصی آلمان و انگلیس ساخته شده، توسط برادران واچوفسکی نوشته و تهیه شده است. این دو برادر همان کسانیاند که فیلم های 3گانه ماتریس را ساختهاند و در اینجا نیز از همان موضوع یعنی آینده تاریک غرب و امید به ظهور یک ناجی برای انتقام از حاکمان فن سالار استفاده کردهاند. کارگردان فیلم حاضر، «جیمز مک تیگ» اهل استرالیاست و این نخستین فیلم اوست. وی قبلاً در فیلم های ماتریس دستیار کارگردان بود.
مبارزه مدرن با الهام از سنت ها
در فیلم «الف مثل انتقام» که ترکیبی از انواع فیلم های علمی٬ تخیلی٬ اسطورهای و سیاسی است، ما با یک قهرمان نقابدار روبرو هستیم که هرگز هویتش شناخته نمیشود. او از حرف V به عنوان نام خود استفاده میکند که از یک سو، همان عدد 5 یعنی شماره سلولش در زندان سیاسی را نشان میدهد و از سوی دیگر٬ حرف اول کلمه Victory یعنی پیروزی است. V نه تنها یک مبارز و جنگجوست بلکه یک نظریهپرداز، شاعر، هنرمند و حتی کارشناس فنآوری روز است که از تاریخ و سنت ها الهام میگیرد و زمانه خود را به خوبی میشناسد و از فنون روز برای جنگ عقیدتی خود استفاده میکند.
از نظر رژیم مستبد حاکم بر انگلیس، این به معنای تروریست بودن است و فیلم بارها اشاره به مسائل امروز غرب در برابر مخالفانی دارد که همواره متهم میشوند که تروریست هستند. با این که زمان فیلم آینده است، اشارات و کنایات فیلم دقیقاً مربوط به زمان حال است. مثلاً نخست وزیری که منفور مردم و حتی همکاران خود است، با دستورات و زیادهخواهیاش عملاً تبدیل به یک دیکتاتور شده است. او برای سرپوش گذاشتن برشکست های خود، از دروغ های رسانهای و از ترساندن مردم، کمال استفاده را میبرد. این کنایهای از وضعیت تونی بلر نخست وزیر وقت انگلستان و حتی پیشگویی وضع جانشینان اوست.
V میگوید مردم نباید از این دولت بترسند و اگر کاخ های حکومتی فرو بریزد، ابهّت این رژیم نیز درهم میشکند. و البته همان طور که درباره انگلستان میدانیم، ساختمان های دولتی و قصرها همیشه نماد حکومتی بودهاند و حتی از نام این ساختمان ها برای اشاره به دولت استفاده میشود.
رسانه ها عامل تحمیق مردم غرب
در این فیلم، رسانهها ابزار حاکمیت دیکتاتوری هستند و برای شکل دادن به افکار مردم در جهت سیاست های آن به کار میروند. این نیز اشاره دقیقی به وضعیت اجتماعی و سیاسی غرب است: دولتها با پیام های گمراه کننده خود، وحشت از تروریسم را بین مردم ایجاد میکنند تا پس از آن، جنگطلبی و حمایت از دولت را بین آنها رواج دهند. مشابه آن را در قالب کشف توطئه هواپیماربایی در انگلیس و حمله به اهداف شهری در آمریکا دیدهایم که تنها برای گل آلود کردن افکار عمومی و برانگیختن حمایت از دولتهای این دو کشور، در رسانههای آنها سر و صدا کرد.
این فیلم و داستان آن تا حدودی یادآور رمان «1984» نوشته نویسنده و منتقد انگلیسی جرج اورول است که فیلم آن نیز حداقل دو بار ساخته شده است. در این فیلم ها که نمادین هستند، آینده سیاه جهان غرب بر اثر حاکمیت رسانهها و تحمیق مردم را میبینیم. و البته این موضوع بر اساس شواهدی است که از هماکنون قابل رؤیت هستند. اما تفاوتی بزرگ بین «۱۹۸۴» با فیلم حاضر هست: بدبینی تلخ در فیلم «1984» که نشان میداد هیچ امیدی برای آینده وجود ندارد، جای خود را در اینجا به خوشبینی و امید داده است.
ریشه خودآگاهی و آزادی در ادیان است
V برخلاف قهرمان رمان «۱۹۸۴»٬ یک مخالف و منتقد ترسو و بیدست و پا نیست. او برنامه و هدف مقدسی دارد که در ابتدا بلندپروازانه به نظر میرسد اما در نهایت، وقتی با جزئیات بیشتری در طی داستان آشنا میشویم، آن را کاملاً معقول مییابیم. او پیام خود را به گوش مردم میرساند، بین اعضای حزب حاکم نفاق میاندازد، مردم را از خواب جهالت و بیخبری بیدار میکند و سرانجام به دست خود آنها کشور را فتح میکند.
اشارههای مختلفی در فیلم به اسلام و قرآن نیز میشود، از جمله علاقه یک روشنفکر انگلیسی به کلمات قرآن که باعث میشود مأموران امنیتی، او را دستگیر کرده و به قتل برسانند. فیلم از این طریق نشان میدهد که مبارزان آزادیبخش از ادیان الهی الهام میگیرند تا عدالت را در جهان بگسترند و زبونی و حقارت سران حکومت های سکولار، زمانی آشکار میشود که به اسارت این مبارزان درآیند و دیگر دستشان از رسانهها و تبلیغات دروغین کوتاه شود. به همین علت، این فیلم در غرب از سوی برخی محافل محافظهکار به شدت مورد حمله قرار گرفته است.
نویسنده: محمدی
منبع: پایگاه افسران جنگ نرم
درباره فیلم V for Vendetta (وی مثل وندتا)
ماسک محبوبی که این روزها به نماد تظاهرات مختلف بدل شده و معترضان اروپایی از آن برای شرکت در تظاهرات ضد دولتی استفاده می کنند و آمریکایی ها آن را برای شرکت در تظاهرات علیه قوانین موجود به کار می برند، ریشه در یک کتاب مصور دارد.
به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) به نقل از واشنگتن پست، این نقاب که در فیلم «وی فور وندتا» یا «الف مثل انتقام» به کار رفت، نقاب گای فاکس (1606-1570) انگلیسی است که یکی از طراحان نقشه ای است که قصد انفجار پارلمان انگلیس و کشتن شاه جیمز را در 5 نوامبر 1605 ریخته بود.
«آلن مور» نویسنده مجموعه کتاب مصور «وی فور وندتا» این نقاب را تصویر کرده و شخصیت خود را با الهام از گای فاکس در شهر لندن در حالی تصویر می کند که تلاش دارد تا با استفاده از مفاهیم مذهب کاتولیک، توجه مردم را به خود جلب کند و آنها را علیه حکومت مستبد و فاسد برانگیزاند.
کتاب «وی فور وندتا» نخستین بار در سال 1982 منتشر شد و این ماسک وقتی به عنوان نماد تظاهرات شناخته شد، برای همه مردم جهان به عنوان اثری آشنا درآمد. گای فاکس با زدن این نقاب بر چهره اش عملیات خرابکارانه اش را اجرا می کرد. این نقاب در فیلمی که در سال 2005 توسط کمپانی برادران وارنر ساخته شد نیز استفاده شد. به نظر مور جنبه های رمانس و تئاتری نهفته در این ماسک موجب شده تا این روزها به عنوان نماد تظاهرات شناخته شود.
تصویرگری مجموعه 10 جلدی مصور «آلن مور» را «دیوید لوید» انجام داده بود و داستان کتاب در آینده ای بین دهه 80 و 90 قرن بیستم در انگلستان می گذرد. در نبردی که در این کتاب درمی گیرد بیشتر دنیا درگیر و نابود می شود.
نخستین جلد از این مجموعه به صورت سیاه و سفید در سال 1982 در بریتانیا منتشر و به سرعت با استقبال مردم روبه رو شد. استقبال از این مجموعه به حدی بود که کمپانی های انتشاراتی متعدد برای انتشار قسمت های بعدی این داستان با هم وارد رقابت شدند و سرانجام در سال 1988 همه مجموعه از جمله قسمت نخست به صورت رنگی چاپ و منتشر شد. این مجموعه در آمریکا از سوی انتشارات ورتیگو به زیرچاپ رفت.
«وی» شخصیت اصلی این مجموعه آنارشیستی است که هر وقت ظاهر می شود، این ماسک را برچهره دارد.
گزارشگر: مازیار معتمدی
خبرگزاری کتاب ایران (IBNA)
V for Vendetta نقد فیلم
۱. رمانها و فیلمهای علمی- تخیّلی اوایل و اواسط قرن بیستم، نوعی هشدار دربارهی آینده بودند و شگفت آنکه اکثر آن تصویرها عین واقعیّت شد. نگاه چاپلین به عصر جدید در زمان خود اغراق بود ولی الآن حدیث نفس بسیاری از مردم در کشورهای پیشرفته است. رمان ۱۹۸۴ جرج اورول که نماد دنیایی باژگونه است هم همینطور( او این رمان را در سال ۱۹۴۸ نوشت و دو عدد آخر سال نگارش را برعکس کرد که این باژگونگی را نشان دهد و گرنه با سال ۸۴ کاری نداشت).
۲. توجّه داشته باشیم که عدالت و آزادی دو ارزش مطلوب جامعهی انسانی است ولی گویا نمیتوان همزمان هردو را در حدّ اعلا داشت. عدالت مستلزم نوعی نظم است و نظم یعنی اجبار که با آزادی همخوانی ندارد. اینجاست که مکاتب فکری از هم جدا میشوند و گرایشها خود را نشان میدهند. مکتبهای چپ اصالت را به عدالت میدهند و آزادی را ذیل آن تعریف میکنند و مکتبهای راست به عکس. گفتمان فکری حاکم بر دولتیان امروز ایران نوعی چپ ِخام و غیرتئوریک است که مدام شعار مبارزه با گردنکلفتها و حمایت از اقشار مظلوم را سر میدهد. بر عکس ِکسانی که فکر میکنند نشان دادن کارتونخوابی و فقر در آمریکا در سیمای ایران افشاگری بزرگی است، طرز تفکّر آنجا به راحتی جواب می دهد که ما اصالت را به آزادی دادهایم و تلاش نمیکنیم که به جبر فاصلهی طبقاتی و درآمدها را کاهش دهیم و آنچه میبینید حاصل همین آزادی است، هرکه توانسته خود را بالا کشیده و هرکس نتوانسته از قافله جامانده است. کاری به توفیق یا عدم توفیق این دو تفکّر ندارم که یکی در آمریکا و دیگری در کشورهای اسکاندیناوی نسبتاً خوب جواب دادهاند و البتّه جدال و اختلاف نظر دو گروه همچنان ادامه دارد.
۳. آن نظمی که گفتم مخالف آزادی است نظمی است حاصل چیرگی گفتمان چپ امّا آنچه امروز دارد جهان را به شکل خود قالب میزند و به درست یا نادرست، جهانی سازی نامیده شده، استیلای تفکّر راستِ آمریکایی است. این مسأله نیاز به تأمّل بیشتری دارد که در صورت بسط این نوع نگرش چه عاقبتی در انتظار جهان خواهد بود ولی آنچه واضح است، امروزه نابود شدن زبانهای محلّی و کمارزش شدن فرهنگ سنّتی و شیفتگی بی حدّوحصر به فرهنگ آمریکا از نشانههای این بسط و گسترش است.
سینمای دیروز اگر آیندهنگری میکرد و اخطار میداد، سینمای امروز خود در متن واقعه است و به نظر میرسد که تلاش میکند با اغراق هرچه بیشتر نقش خود را در آسیبشناسی وضع موجود ایفا کند. نمیدانم اینکه نمیتواند راه برونرفتی نشان دهد به ذات هنر برمیگردد که آینه است نه تحلیلگر و ارائهی راه حل به عهدهی دانش است یا اینکه هنوز چون روند جهانی شدن تازه و نواست، فرصت تفکّر و جمع و جور کردن خود را نیافته است و ممکن است که از هنر وسینما انتظار راهنمایی هم داشت.
انفجار برجهای مرکز تجارت جهانی انفجار پارلمان انگلیس در فیلم ک مثل کین خواهی
۴. آنچه فعلاً به چشم میخورد دست و پا زدن و تقلّاست برای فرار از استیلای روبهرشد جهانی. یکی از مهمترین فیلمهای این سالها ک مثل کین خواهی است که عملاً مبلّغ آنارشیسم است. برادران واچفسکی که تهیّه کننده و نویسندهی این فیلماند و فقط کارگردانیاش را به دیگری سپردهاند، مالکان معنوی این فیلم به حساب میآیند. آنان پیشتر در ماتریکس هم نسخهی مشابهی پیچیده بودند: شورش علیه نظم جعلی موجود. در فیلم ک مثل کینخواهی قهرمان فیلم عملاً هر کاری میکند، قتل، ترور، به زندان انداختن ِفرد بیگناه و دست آخر پارلمان انگلیس- به عنوان نماد دموکراسی- و ساعت بیگ بن- به عنوان نماد نظم- را منفجر میکند و با این انفجار ماسکها هم از چهرهها برداشته میشود و مردم هویّت فردی خود را به دست میآورند. این فیلم آینهی امروز ماست. پایان فیلم تفاوتی با انفجار مرکز تجارت جهانی- به عنوان یکی از بزرگترین نمادهای جهانیسازی- ندارد.
۵. بدیهی است که من آنارشیسم را نمیپسندم ولی شاید این فیلم را بتوان به عنوان توصیف- و نه توصیه- تفسیر کرد. بههرروی جهانیسازی هرچه هست، هیبت و هیمنهی خود را نشان داده و کسانی را که فکر میکنند تحقیر شدهاند به واکنش واداشته است. این واکنش از سر شعور نیست به همین دلیل خطرناک است، پس هر دو طرف روزبهروز جریتر میشوند، هم غالب و هم مغلوب. در این میان اندیشه و هنر مهمترین ابزارهای بشری برای فرونشاندن چیرهگری قدرتهای بزرگ از یک طرف و چیرهبرانی است که انگیزهی انتقام، قدرت تعقّلشان را زایل کرده است.
نویسنده: ع.ایمـاگر
منبع: ایمایان