گاهی از حرکت میایستی و گمان میکنی اگر یک قدمِ دیگر، برداری کار تمام است. برای همین ایستادن را انتخاب میکنی. فیلم مین به کمک تو میآید تا به تو بیاموزد، هرگز نباید متوقف شوی. مایکِ سرباز، به ماموریتی رفته که با روحیات او همخوانی ندارد. ترور شخصی که درگیر مراسم عروسی است.او هدف را در تیررس دارد اما با لحظهای مکث و تردید، موقعیت را از دست میدهد. تا اینکه در راه بازگشت مسیر را گم میکنند و دوستش با مین کشته میشود. پای مایک روی جسم سختی میرود که باعث میشود مایک متوقف شود. مایک در برهوتی گیر افتاده و قادر به برداشتن قدم بعدی نیست. در این تنهایی و گرفتاری، بهترین فرصت است برای زندگی که گذشتهات را به تو یادآوری کند. فیلم به کودکی مایک برمیگردد.زندگی خشن برای مردی با روحیهای ضعیف. هر بار که در زندگی باید قدمِ بعدی را با جدیت برمیداشته، به اشتباه توقف را انتخاب کرده. ترس او را از برداشتن قدم بعدی محروم کرده.کارگردان صحنههای درگیری خانوادگی مایک در کودکی را به تصویر میکشد و در لحظهای که مایک به عنوان یک انسان زنده باید کاری درخور شرایط انجام میداده، دوربین روی پاهای مایک زوم میشود و با یک توقف در گامهای مایک، ما احساس میکنیم پای او فلج شده و نمیتواند قدم بعدی را بردارد.
در انتهای فیلم متوجه میشویم پای مایک در بیابان هم روی هیچ مینی نبوده و فقط یک عروسک زیرپای مایک بوده.
حرف همین است. در سرتاسر زندگی، مینهای خودساختهی بسیاری برای خود میتراشیم و گام بعدی را از دست میدهیم. خیلی از مینها که ما را فلج کردهاند وجود خارجی ندارند. زادهی خیالات ما هستند و آنقدر به آنها باور داریم که حاضر نیستیم قدم بعدی را برداریم.
ورود مرد سیاهپوست و دخترش به فیلم در واقع وارد کردن مایک به فاز گفتوگو با درونیات خودش است. مردی که با خونسردی و شوخطبعیش مایک را کلافه میکند.اما در خلال این شوخیها، واقعیات تکاندهندهای را به او یادآوری میکند. جایی مرد سوالات زنجیرواری از مایک میپرسد:برای چی اینجای؟برای چی اومدی جنگ؟ برای چی سربازی؟ برای چی از خونه دوری؟ و با همین سلسله سوالات ذهن مایک را به عقب برمیگرداند و مایک با مکث و درنگ به فکر فرومیرود که واقعا چهچیزی مرا به اینجا کشانده؟
گاهی فراموش میکنیم دقیقا چرا در این مکان کنونی هستیم.چه چیزی ما را به اینجا کشانده و از کجا شروع کردهایم.
مرد از مایک میپرسد:((چرا قدم بعدی را برنمیداری؟))
مایک میگوید:((چون ممکن است آخرین قدم من باشد)).مرد جوابی میدهد که پیام اصلی فیلم در آن نهفته است.((هر قدم که برمیداری ممکن است آخرین قدم تو باشد)).
شوپنهاور در کتابِ در باب حکمت زندگی، معتقد است وقتی مشکلی را پیشبینی میکنیم اما نمیتوانیم آن را حل کنیم باید جوری به آن نگاه کنیم که انگار هرگز رخ نمیدهد.
در زندگیِ همه ما هر قدم، ممکن است قدم آخر باشد اما نباید پای خود را روی مین حس کنیم و ادامهی راه را از دست بدهیم.
مشکلات زندگی در گذشتهی تاریک مایک، قدرت قدم بعدی را از او گرفتهبودند. و حالا بازی سرنوشت او را به بیابانی میآورد که دختری که سالها قبل آنجا بوده و حالا مرده، عروسکهایی در زیر خاک این بیابان پنهان کرده.و پای مایک روی یکی ازاین عروسکها میرود تا به او یادآوری کند خیلی از مینها واقعی نیستند. در واقع فیلم از ما نمیخواهد که اگر روزی واقعا پایمان روی یک مین گیر کرد، قدم بعدی را برداریم.نه!
پیام فیلم این است که اهمیت هر قدم را بدان! قدر موقعیتی که در آن میتوانی قدم بعدی را برداری بدان. روی مینهای خودساخته گیر نکن!