در میان فیلمهایی که امسال دیدهایم، کمتر اثری توانسته چنین لطافت، مهربانی و آرامشی را در دل خود جا بدهد که «Cactus Pears» دارد؛ درامی شاعرانه و آرام از روهان کاناواده که مخاطب را نه با هیجانهای بیرونی، بلکه با ضرباهنگهای نرم درونی، در آغوش میگیرد. فیلم رمانسی کوییر و عمیقاً انسانی است که از دل سوگ آغاز میشود و آهسته به سوی جستوجوی هویت، تعلق، عشق و بازسازی درونی حرکت میکند. در نخستین نمایش جهانی خود در جشنوارهٔ ساندنس، جایزهٔ بزرگ هیئت داوران بخش درام جهانی را برد؛ افتخاری که بهراستی در خور این اثر صمیمی، آرام و تأثیرگذار است.

کاناواده با روایت داستان مردی که پس از مرگ پدرش ناچار میشود از شهری مدرن به روستای سنتی زادگاهش بازگردد، شکاف میان سنت و مدرنیته، میان روستا و شهر، و میان هویت دگرجنسگرا و کوییر را با زبانی بسیار ظریف، انسانی و تأملبرانگیز به تصویر میکشد. فیلم بر اساس حرکتهای کوچک، نگاههای ساده و لحظههای خاموش ساخته شده؛ همان لحظههایی که گاه بزرگترین حقیقتهای انسانی در آنها نهفته است—اینکه گاهی عشق دقیقاً در دل فقدان سر برمیآورد و ریشه میگیرد.
فیلم با نمایی نزدیک و سنگین از چهرهٔ آناند آغاز میشود؛ چهرهای خسته، بههمریخته و بیپناه، انگار کل جهانش یکباره ریزش کرده. او کنار مادرش، سومن، در اتاق انتظاری بیمارستان نشسته است. وقتی آناند برای آوردن اقوام بیرون میرود، دوربین به جای دنبال کردن او، روی چهرهٔ مادر میماند؛ اشکهایی آرام، بیصدا و سنگین که بیش از هر دیالوگ، وزن فقدان را به مخاطب منتقل میکنند. مرگ پدر اتفاق افتاده، و آناند هنوز نمیداند چگونه باید با این حقیقت تازه زندگی کند. قصد دارد فقط چند روز بماند و فرار کند، اما مخالفت مادر و فشار سنتهای خانوادگی، او را از بمبئی دوباره به روستای محل تولدش برمیگرداند—بازگشتی که بیشتر شبیه قدم گذاشتن به دنیایی بیگانه و پر از خطقرمزهای فراموششده است.

در مسیر بازگشت، پیامی برای مردی به نام چتان مینویسد و ناگهان آن را پاک میکند؛ عکسی از چتان که با خانوادهاش است، نشان میدهد حقیقت عمیقی در دل آناند جریان دارد—حقیقتی که در شهر شاید پنهانکردنش آسانتر باشد، اما در روستا نه. از اولین دقایق ورودش، سنتهای سختگیرانه و قوانین عزاداری بر او آوار میشوند. چون ازدواج نکرده، حق ندارد مشعل سوزاندن جسد پدر را روشن کند. اجازه ندارد تیشرت تیره بپوشد، باید ۱۰ روز کفش نپوشد، روی زمین بخوابد و تنها دو وعده غذای ساده بخورد. برنج، شیر یا هر خوراکی اضافه ممنوع است، چای فقط بدون شیر مجاز است، حق ورود به خانهٔ دیگران را ندارد و اگر رفت باید روی زمین بنشیند، نباید به معبد برود و حتی نمیتواند ریش و مویش را کوتاه کند. با این حال، همین سنتها پر از ابهاماند: اگر گرسنه شد میتواند میوه بخورد، اما مثلاً کسی دقیق نمیداند که آیا شستن سر مجاز است یا نه. فیلم هرگز این قوانین را تمسخر نمیکند، اما برخورد آناند با این مجموعه عجیب از ممنوعیات نوعی طنز نرم و انسانی ایجاد میکند.

هویت واقعی آناند مشکل اصلی اوست: او مجرد نیست، بلکه همجنسگراست. اما مادرش برای حفظ آبرو داستانی ساخته که آناند دلشکسته شده و تا پیدا کردن «زن مناسب» ازدواج نمیکند. خانواده این دروغ را باور میکنند چون «شهر عجیب است» و همه چیز ممکن. اما حضور بایلا، عشق قدیمی آناند، همه چیز را پیچیدهتر میکند. خیلی زود دوباره به هم نزدیک میشوند؛ نگاههای دزدکی، موتورسواریهای شبانه، قدم زدنهای آرام، و سکوتهایی که گاهی بیش از هزار جمله صحبت میکنند.
کاناواده در نمایش عشق و احساسات، استادانه عمل میکند. فیلمبرداری ویکاس اورس با نماهای ثابت و طولانی، اجازه میدهد کوچکترین نشانههای تردید، اشتیاق و دلبستگی را ببینیم: حرکت آرام نگاههای بایلا روی بدن آناند، قورت دادنهای عصبیاش، دستهایی که نمیداند با آنها چه کند، نوازش آرام موهای مجعد آناند و شنای شبانه در برکه، زمانی که برای چند دقیقه ترس از دیده شدن رنگ میبازد. کاکتوسپیرهای پوستکنده و آماده، با قلبهای قرمز و شیرین، استعارهٔ مستقیمی از عشقی هستند که از دل خار، درد و احتیاطهای اجباری بیرون میزند.

شخصیتهای فیلم با مهربانی ساخته شدهاند. مادر آناند، در پشت سختگیریها، زنی فهمیده و دلسوز است. بایلا مردی است گرفتار در سنت اما مشتاق رهایی. آناند هم در بمبئی کار استثماری دارد—یادآوری اینکه شهرهای بزرگ لزوماً جای آزادی مطلق نیستند و حتی جایی که همهچیز ممکن است، گاه فشارها شکلی دیگر به خود میگیرند. کاناواده با قابهایی با لبههای منحنی، جهان فیلم را شبیه حبابی شاعرانه و خصوصی میسازد؛ جهانی که آدمهایش با مسیرهای غیرمستقیم، با احتیاط و سکوت، اما با امید بهدنبال شادیاند.
«Cactus Pears» در نهایت یادآور حقیقتی ساده اما عمیق است: حتی در دل سوگ، حتی در دل محدودیتها و حتی در دل سنتهایی که گاهی سنگین و آزاردهندهاند، هنوز جایی برای عشق، برای زندگی، و برای یافتن دوباره خود وجود دارد. درست مثل میوهٔ کاکتوس که با وجود خارهایش، قلبی شیرین، سرخ و شگفتانگیز دارد.
