در این مطلب به نقد و بررسی فیلم Spring, Summer, Fall, Winter… and Spring (بهار، تابستان، پاییز، زمستان… و بهار) می پردازیم. این فیلم محصول 2003 و کشور کره است. نویسنده و کارگردان این فیلم، کیم کی-دوک است.
رهاوردهای خاص زندگی همیشه در سکوت پیشکش میشوند (بیکل)
ما علاقه داریم همه اتفاقات زندگی را با واژهها توضیح دهیم. با کلمات کوبنده، آنها را فریاد بزنیم. اما حقیقت آن است وقتی فاجعه عمیق باشد در قالب هیچ کلمهای نمیگنجد. ما در آن لحظه فاجعه را احساس میکنیم، و لال میشویم. و این تنها محدود به فاجعه نیست. شادیهای بزرگ هم در زندگی با کلمات بیان نمیشوند.
سروصدا اغلب مربوط به اتفاقات پیشوپا افتاده است.
در دوران دانشجویی به خاطر دارم یکی از اساتید دانشگاه که فیزیک خوانده بود میگفت هرکس نظریهی نسبیت انیشتین را بهتر فهمیدهباشد کمتر قادر به توضیح دادن آن است. حتی نظریههای علمی بزرگ هم در قالب کلمات نمیگنجد. خیلی از فرمولهای علمی را بدون درک واقعی آنها، در مدرسه و دانشگاه حفظ میکنیم. شاید چون استاد مربوطه نتوانسته در قالب کلمات، آنها را درست به ما منتقل کند. برای همین است اکثر ما بعد از دانشگاه چیزی نمیشویم.
راهب پیر در این فیلم میتوانست تمام تجربیات خود را به پسربچه منتقل کند. در فصل بهارِ اول، جایی که پسربچه به مار و قورباغه سنگ میبندد راهب میتوانست زشت بودن کار پسر را با حرف زدن به او بفهماند. اما او داناتر از آن است که چنین مسیر سادهای را انتخاب کند. برای همین وقتی پسر خواب است سنگی به کمر او میبندد و به او میفهماند حسی که در آن لحظه دارد همان حسی است که مار و قورباغه دارند. در واقع راهب، پسر را به شکل تجربی از خطای خود آگاه میکند. او میداند سنگینی آن سنگ بر کمر پسر، درسی به او میدهد که این درس از توانایی کلمات خارج است.
چرخهی زندگی هم متاسفانه همینطور است. به قول بیکل، دوستی و عشق، میلاد و مرگ، گل و طلوع خورشید در سکوت پیشکش میشوند. و من در ادامهی بیکل معتقدم تو نمیدانی خیانت چیست، ناامیدی چیست، پوچی و حسرت و عشق چیست مگر اینکه خودت تجربهاش کنی؛ در سکوت، با ذرهذرهی وجودت!
هرچقدر هم نسل قبل از تو از ناامیدی و برهوتِ پوچی برایت سخن گفته باشند تا خودت در کویر این کلمات قدم نزنی درک نمیکنی. و هنگامی که درک کردی نمیتوانی آن را به نسل بعد منتقل کنی. و این همهی سختی زندگی است.
با این تفاسیر، تعجبی ندارد که دقایق زیادی از این فیلم در سکوت سپری میشود. این اثر به شکل حیرتانگیزی زیباست و جز معدود فیلمهاییست که آبروی سینمای کره محسوب میشوند.
پسر به خاطر عشق به دختر، معبد را ترک میکند و وقتی برمیگردد دو مامور به جرم قتل در جستوجوی او هستند. قتلِ همان دختر به خاطر خیانتش! پسر، فصل پاییز برگشته و خشم، اولین چیزیست که از چهرهی او میخوانی. حالا که از این دریاچهی زیبا جدا شده و به دنیای انسانها رفته تنها با یک کلمه برگشته و آنهم خشم است.
این قسمت از فیلم، بحث نوع تربیت، بسیار جدی میشود. اگر پسر از ابتدا، دنیای بیرحم انسانها را تجربه کردهبود و با خیانت و دروغ آشنایی داشت آیا باز هم مرتکب قتل میشد؟ تقریبا در همهی فرهنگها خیانت برابر است با شکستن قلب انسانها. گناهی فراموش نشدنی که لایق مجازات هم هست. اما آیا همهی انسانها اینگونه به خیانت عکسالعمل نشان میدهند؟ پسر به دور از بدیها و پلیدیها بزرگ شده ولی وقتی به جامعه رفته مرتکب قتل شدهاست. دوری از پلیدیها و ایزوله کردن او از واقعیات جهان، منجر به جرم و جنایت شده. تا جایی که هنگام برگشتن از گناه خود پشیمان نیست و حتی سعی در خودکشی هم دارد. راهب با دور کردن او از جهان به دنبال حرکت دادن او به سمت نیکی بود اما در نهایت منجر به شر شد.
راهب از او میخواهد با کندن کلمات روی چوب، خشم را از وجود خود، پاک کند.
گرچه ما به خشم برای برخی از عکسالعملها در زندگی احتیاج داریم اما حقیقتا هیچ احساسی از احساسات انسانی، به اندازهی خشم، خطرناک نیست.
خشم، قوهی تجزیه و تحلیل را در انسان متلاشی میکند و کسی که نتواند درست وقایع را تجزیه و تحلیل کند، رفتاری دیوانهوار و نامعقول از خود نشان میدهد. خیلی از قتلها بدون برنامهریزی قبلی و با تصمیمگیری در لحظه صورت گرفتهاند. توجیه معقولی برای بسیاری از قتلها وجود ندارد. چرا که در آن لحظه خشم فرمان میداده و نه عقل. به قول ماندلا:
با خشم میتوان برخاست اما نمیتوان ایستاد!
بسیاری از ایدئولوژیهای افراطی صرفا از خشم تغذیه میکنند و رشد میکنند. و جالبتر اینکه بسیاری از ایدئولوژیها توسط خشم نابود میشوند.
فصل پاییز تمام میشود و پسر که حالا مردی میانسال شده پس از دوران محکومیت برمیگردد. سکانسی که با سنگی از صخرهها بالا میرود با آن موسیقی بینظیر در هم میآمیزد و پس از فتح صخره، تو نیز با مرد به شکوه رهایی از جهان افتخار میکنی. تمام لحظاتی که مرد سنگ را بر دوش دارد تو به رنجهایی که در زندگی داشتهای فکر میکنی. چقدر سنگ بر روی دوشمان بوده تا به اینجا رسیدهایم. آیا هرچقدر هم که اشتباه کردهباشیم به خاطر تحمل اینهمه سنگینی استحقاق رهایی نداریم؟
کارگردان: Ki-duk Kim
نویسنده: Ki-duk Kim
بازیگران: Ki-duk Kim, Yeong-su Oh, Jong-ho Kim
خلاصه داستان: بهار، تابستان، پاییز، زمستان… و بهار، فیلمی درام به کارگردانی کیم کی-دوک است. در دیری که روی دریاچه ای شناور است، پسربچه ای زیر نظر راهب پیری آموزش می بیند. سال ها می گذرد و پسر بچه، که حالا راهبی هفده ساله شده باز میگردد اما…