نیویورک مگزین/ لین براون: در روزهایی که “هشت نفرتانگیز” کوئنتین تارانتینو در مراحل پس از تولید به سر میبرد این کارگردان در تازهترین مصاحبه خود از میراث کشورش در نژادپرستی، اوباما و عدم نگرانیاش درباره آیندهای دگرگون شده صحبت کرد. متن این گفتگو را در زیر خواهید خواند.
۵ ماه به اکران “هشت نفرتانگیز” باقی مانده. چقدر به پایان ساخت فیلم باقی مانده؟
کمی بیشتر از یک ساعت فیلم را در اختیار داریم. همین حالا از تماشای یک ساعت اول فیلم برمیگردم.
از نتیجه راضی هستی؟
هنوز به مرز خودکشی کردن نرسیدهام. همان چیزی است که هست. درحال تدوین هستیم و سعی داریم که به پایان کار برسیم. پس از آن از ابتدا تا انتهای آن را بررسی میکنیم تا بهتر هم شود. اما پیش از آن اول باید تماماش کنیم.
برای همه فیلمهایی که تا به حال ساختم یک تاریخ پایان مشخص تعیین کردم، چه برای سگهای انباری که سعی داشتیم به جشنواره ساندنس برسیم یا پالپ فیکشن در زمان برگزاری جشنواره کن. اما همیشه موفق شدیم. با این روش در شرایطی قرار نمیگیرید که کار فیلم تمام شده باشد و پس از آن همه کسانی که برای ساخت آن هزینه کردند لازم نیست دور هم جمع شوند و فیلم را به هلاکت برسانند.
بنابراین دیگر نامهای از استودیو دریافت نمیکنید؟
اوه نه، نامهها وجود دارند.
آیا از زمان ساخت جانگوی رها شده و حرامزادههای بیآبرو چیزی عوض شده؟ از آنجایی که آنها موفقترین آثار در زندگی حرفهایت هستند. آیا فروش گیشه عامل تاثیرگذاری است؟
فکر نمیکنم، من داستانی را میسازم که میخواهم تعریفاش کنم. اما یک درس بزرگ از “گرایندهاوس” گرفتم و سعی میکنم که دیگر آن اشتباه را تکرار نکنم. رابرت رودریگز و من به مسیر شخصی و عجیب خودمان عادت کردهایم و تماشاگران را هم در این مسیر با خود همراه میکنیم. در رابطه با گرایندهاوس اما موضوع اصلی این نبود. باز هم ارزش ادامه دادن را داشت ولی همه چیز خیلی بهتر بود اگر به شکلی نامنتظرانه متوجه عدم علاقه مردم نمیشدیم.
دفعات زیادی درباره سبک کارگردانیات صحبت کردی و گفتی تا چه اندازه دوست داری تماشاگرانت را به شکلی که یک رهبر ارکستر نوازندگان را هدایت میکند به بازی بگیری. با گذشت زمان و وجود تماشاگرانی که با سبک تو بیشتر آشنا میشوند و به آن عادت میکنند آیا کار تو هم سختتر میشود؟
صادقانه بگویم، تماشاگران خوره مشکل اصلی نیستند. تماشاگران احمق مشکلسازند. اما فکر میکنم که بطور کلی تماشاگران در حال کسب تجربه و علم بیشتر هستند و همه چیز تنها به زمان بستگی دارد. در دهه ۵۰ تماشاگران درجهای از هنریسازی را قبول کردند که تماشاگران سال ۱۹۶۶ به آن میخندیدند. و تماشاگران سال ۱۹۷۸ هم به چیزهایی پوزخند میزدند که دهه شصتیها فکر میکردند قابل قبول است. نکته این است که باید از خط حداقلی بالاتر بود، به این ترتیب دیگر بیست سال بعد کسی به فیلمهای تو نمیخندد. در رابطه با پالپ فیکشن واکنش مردم این بود که گفتند: “ووه، هیچوقت فیلمی شبیه به این ندیده بودم. واقعا چنین چیزی هم ممکن است؟” فکر نمیکنم موضوع اصلی دیگر این باشد. من به شکل مسخرهای بالاتر از فهم کسی حرف نمیزنم. فکر میکنم مردم جانگوی رهاشده و حرامزادههای بیآبرو را تماشا کردند و آن را فهمیدند. آنها پایشان را روی زمین سفت و سخت احساس کردند . اینطور نبود که بگویند: “این دیگر چه مزخرفی بود؟” مردم فهمیدند که من با این ژانر چه میکنم. آنها سردرگم نبودند. فکر نکردند که من اشتباه کارم را انجام دادم و فیلم را فهمیدند.



صحبت از ژانر شد، چه چیزی در وسترن برای تو وجود دارد؟ فیلمهای وسترن زیادی در حال حاضر ساخته نمیشود.
البته چندتایی در راه هستند. آنتونی فوکوآ در حال ساخت “هفت دلاور” با بازی دنزل واشنگتن است. جانگو فیلم موفقی بود تعجب میکنم که چرا هیچ فیلم دیگری در راه نیست. چیزی که همیشه حقیقت داشته این است که یک ژانر واقعی دیگر برای بازتاب ارزشها و مشکلات یک دهه بخصوص به جز وسترن برای آن دهه وجود ندارد. وسترنهای دهه ۵۰ آمریکای آیزنهاور را بهتر از هر فیلم دیگری در آن زمان نشان دادند. وسترنهای دهه ۳۰ ایدهآلهای دهه ۳۰ را به خوبی به تصویر کشیدند . و درواقع وسترنهای دهه ۴۰ هم همین کار را کردند، چراکه به شکلی کاملا ناگهانی وسترنهایی نوآرگونه از راه رسیدند که تمهای تاریکی داشتند. وسترنهای دهه ۷۰ تقریبا ضداسطورهای بودند، همان وسترنهای واترگیتی. همه چیز درباره ضدقهرمانها بود، همه چیز یک فضای ذهنی هیپیوار یا پوچگرایانه داشت. فیلمهایی درباره جسی جیمز و شورش ناگهانی مینسوتا ساخته شدند که جسی جیمز در آنها یک روانپریش قاتل بود. در “بیلی کوچک کثیف”، بیلی یک بچه در شمایل قاتلی کوچک و چرک است و وایات ارپ را در فیلم “داک” ساخته فرنک پری میبینیم. در دهه ۷۰ همه چیز درباره پارهکردن پوسته سطحی و نمایش هویت واقعی این آدمهاست. در ادامه، وسترن بزرگی که در دهه ۸۰ داریم “سیلورادو” است که باز هم تلاش میکند هیجانانگیز باشد، این یکی به شدت یک وسترن ریگانی بود.
بنابراین “هشتنفرتانگیز” سعی میکند چه چیزی را درباره امروز به ما بگوید؟
من به هیچ وجه سعی ندارم هشت نفرتانگیز را از لحاظ فرمی به فیلمی معاصر تبدیل کنم. فقط میخواهم داستانام را تعریف کنم. زمانی که آگاهانه سعی میکنید این کار را انجام دهید کمی زیادهروی به نظر میآید، منظورم زمانی است که سعی میکنید یک وسترن هیپی یا یک وسترن ضدفرهنگ بسازید.
هشت نفرت انگیز جنگ داخلی را به عنوان نمای پسزمینهاش انتخاب کرده، به نوعی شبیه به کاری که “خوب،بد، زشت” انجام داد.
“خوب،بد، زشت” وارد درگیریهای نژادی جنگ داخلی نمیشود؛ در آن فیلم این فقط چیزی است که اتفاق میافتد. فیلم من درباره از هم گسیختگی کشور در نتیجه این نزاع است و پیامدی که شش، هفت، هشت یا ده سال پس از آن دارد. همین باعث میشود که فیلم فضای معاصر داشته باشد. امروز همه درباره نژادپرستی صحبت میکنند. میدانم. به شدت دراینباره هیجانزدهام.
هیجانزده؟
سرانجام به مسئله برتری سفیدها پرداخته شده و درباره آن صحبت میشود. و موضوع اصلی فیلم همین است.
اتفاقات پیشآمده در بالتیمور و فرگوسن چگونه راهشان را به داخل “هشتنفرتانگیز” باز کردند؟
چنین چیزی پیشاپیش در فیلمنامه وجود داشت و در فوتیجهای فیلمبرداری شده هم دیده میشد. فقط درست به موقع از راه رسید. ما سعی نداشتیم که برای زمان خاصی آن را آماده کنیم. خودش به موقع از راه رسید. عاشق این حقیقت هستم که مردم درباره نژادپرستی سازماندهی شده که همیشه در این کشور وجود داشته و نادیده گرفته شده صحبت میکنند. به نظرم این یک لحظه دهه شصتی دیگر است، جایی که مردم خودشان باید چهره زشت گذشتهشان را پیش از آنکه همه چیز دگرگون شود آشکار کنند. اینکه چینن چیزی در حال حاضر اتفاق بیافتد امیدوارم میکند.
تو از اوباما حمایت کردی. عملکرد او را چگونه را ارزیابی میکنید؟
به نظرم او فوقالعاده است. او رییسجمهور محبوب من است؛ در تمام زندگیام. او سال گذشته را فوقالعاده سپری کرده، بخصوص در جریان زنجیره اتفاقاتی که به سرعت یکی پس از دیگری جلوی پایش سبز شدند. تقریبا شبیه به این است که هیچکس را زندانی نکنید. رویکرد لعنتی او در اهمیت ندادن به هیچ چیز هنوز هم جالب است. همیشه افراد بسیاری درباره رییسجمهورهای غیرمتعهد که دورهشان رو به اتمام است صحبت کردهاند و من هیچگاه ندیده بودم که کسی به چنین پایانی برسد. همه کسانی که در این مسیر او را همراهی کردند و سوالات مختلفی از او پرسیدند، حالا به همه جوابهایشان رسیدهاند.
برگردیم به فیلمها: استیون اسپیلبرگ و جرج لوکاس نگاه بدبینانهای به آینده صنعت فیلمسازی دارند، نگراناند که اگر برخی میخهای این بنا سست شوند همه آن از داخل منفجر میشود. آیا این نگرانی میان شما مشترک است؟
بدبینی من نسبت به فرنچایزسازی نیست. چنین چیزی از زمان تولد من وجود دارد.امروز شما میتوانید درباره ترنسفورمرز صحبت کنید، اما پیش از آن زمانی که بچه بودم میتوانستید درباره فیلمهای سیاره میمونها و جیمز باند صحبت کنید، آن زمان من برای تماشای آن فیلمها سر از پا نمیشناختم. پس از اتمام این گفتگو قرارست فیلم تازه گای ریچی را تماشا کنم. نمیدانم چرا اسپیلبرگ و لوکاس درباره فیلمهای این چنینی معترض هستند. نیازی نیست که آنها کارگردانیشان کنند.
بخشی از نگرانی آنها مربوط به فیلمهای کم هزینهتر و کم سروصداتری بود که با اکران بلاکباسترها از گود خارج میشوند.
مردم هر شش سال یکبار این را میگویند. ما همه موافقیم که دهه ۷۰ – یا دهه ۳۰، بستگی دارد چه احساسی دارید – احتمالا بهترین دهه تاریخ سینما، تا جایی که به سینمای هالیوود مربوط میشود است. به نظر من دهه ۹۰ هم همان بالا ایستاده اما مردم همان چیزی را گفتند که اسپیلبرگ تمام مدت در دهه ۹۰ گفت و همانها را هم در دهه ۷۰ گفتند.
بنابراین شما به هیچ وجه نگران نیستید؟
نه بخاطر آن دلایل مزخرفی که الان مطرح کردید. …اگر در طی یکسال مدام به سینما بروید و فیلمهای زیادی ببینید تهیه لیست ۱۰تایی برترینها کار دشواری میشود، چراکه شما چیزهای بسیار زیادی دیدید که دوستشان داشتید. یک لیست ۲۰تایی آسانتر است. احتمالا یک فیلم شاهکار در هر سال وجود دارد، اما فکر نمیکنم که باید انتظار بیش از یک فیلم شاهکار را در هرسال داشت، مگر اینکه آن سال خیلی بزرگ و خاص باشد.



کوئنتین تارانتینو با سریال “کارآگاه حقیقی” ارتباط برقرار نمیکند اما “اتاق خبر” را دوست دارد
سعی کردم اولین اپیزود فصل اول را تماشا کنم، اما به هیچوجه مجذوب آن نشدم. به نظرم بسیار خستهکننده بود. فصل دوم هم افتضاح به نظر میرسد. درست مثل تریلر آن؛ همه این بازیگران خوشچهره سعی دارند که خوشچهره نشان ندهند و جوری در اطراف پرسه میزنند که انگار تمام سنگینی بار دنیا روی دوششان است. این خیلی جدی است و آنها واقعا شکنجه شدهاند و با آن لباسهای رنگ و رو رفته و ریشهایشان سعی میکنند بیچاره به نظر برسند.
سریال مورد علاقه من در شبکه اچبیاو “اتاق خبر” است. این تنها سریالی است که من واقعا سه مرتبه تماشایش کردم. یکشنبهها ساعت ۷ صبح زمانی که اپیزود جدید میرسید آن را تماشا میکردم. پس از آنکه تمام میشد و روزهای بعد معمولا یکبار در هفته به سراغ آن میرفتم که بتوانم بار دیگر گفتگوی میان این آدمها را بشنوم.
سعی کردم اولین اپیزود فصل اول را تماشا کنم، اما به هیچوجه مجذوب آن نشدم. به نظرم بسیار خستهکننده بود. فصل دوم هم افتضاح به نظر میرسد. درست مثل تریلر آن؛ همه این بازیگران خوشچهره سعی دارند که خوشچهره نشان ندهند و جوری در اطراف پرسه میزنند که انگار تمام سنگینی بار دنیا روی دوششان است. این خیلی جدی است و آنها واقعا شکنجه شدهاند و با آن لباسهای رنگ و رو رفته و ریشهایشان سعی میکنند بیچاره به نظر برسند.
سریال مورد علاقه من در شبکه اچبیاو “اتاق خبر” است. این تنها سریالی است که من واقعا سه مرتبه تماشایش کردم. یکشنبهها ساعت ۷ صبح زمانی که اپیزود جدید میرسید آن را تماشا میکردم. پس از آنکه تمام میشد و روزهای بعد معمولا یکبار در هفته به سراغ آن میرفتم که بتوانم بار دیگر گفتگوی میان این آدمها را بشنوم.
چرا “او تعقیب میکند” نمیتواند فیلم واقعا خارقالعادهای باشد
امسال هیچ فیلمی ندیدم. مدت زیادی است که مشغول ساخت فیلمام هستم. “کینگزمن” را خیلی دوست داشتم و از “او تعقیب میکند” واقعا خوشم آمد. بهترین محصولی بود که در سینمای هارور پس از مدتها از راه رسید. از آن دسته فیلمهای خوبی است که وقتی تبدیل به چیزی عالی نمیشود واقعا از دست آن عصبانی میشوید.
چگونه میتوانست عالی باشد؟
او {کارگردان} میتوانست افسانهاش را در همان مسیر مستقیم نگه دارد. اما او این افسانه را از چپ و راست و مرکز آن درهمشکست.
امسال هیچ فیلمی ندیدم. مدت زیادی است که مشغول ساخت فیلمام هستم. “کینگزمن” را خیلی دوست داشتم و از “او تعقیب میکند” واقعا خوشم آمد. بهترین محصولی بود که در سینمای هارور پس از مدتها از راه رسید. از آن دسته فیلمهای خوبی است که وقتی تبدیل به چیزی عالی نمیشود واقعا از دست آن عصبانی میشوید.
چگونه میتوانست عالی باشد؟
او {کارگردان} میتوانست افسانهاش را در همان مسیر مستقیم نگه دارد. اما او این افسانه را از چپ و راست و مرکز آن درهمشکست.
تاثیر تو حالا در همه جا حس میشود. تماشای فیلمها و سریالهای بقیه و دیدن حقههای داستانیات در کار آنها چه حسی دارد؟
عالیست. این یعنی من کارم را به درستی انجام میدهم. من فیلمساز برحق نسلام هستم که درحال رهبری یک گروه است. هیچکاک شاهد استفاده از تکنیکهایش در فیلمهای دیگر بود و آن هم اتفاق بسیار خوبی بود. اسپیلبرگ رونویسی تکنیکهایش را در فیلمهای دیگر دید و این یعنی شما یک تغییر تاثیرگذار ایجاد کردهاید. پیش از ساخت اولین فیلمم شعار اصلی من این بود که میخواهم فیلمهایی بسازم که جوانها با تماشای آنها بخواهند فیلمساز شوند. این چیزی است که با قاطعیت میتوانم بگویم موفق به انجام آن شدم.
آیا فیلمساز الهامبخشی هم برای تو وجود دارد؟
چنین چیزی بیشتر در دهه ۹۰ وجود داشت. “مظنونین همیشگی” یا “Two Days in the Valley” (جان هرزفلد) یا “Eight Heads in a Dufell Bag” (تام شولمن). فیلمسازی که به نظر من تا به حال شبیه به هیچکس دیگری نبوده، سی.ام تالکینگتون است. دو فیلم خارقالعاده او “Love and a 45″ و فیلم هنگ کنگی بینظیر “Too Many Ways to Be No.1″ است.
اما فراتر از کارکرد نقطه عطف گونه پالپ فیکشن بر فیلمهای جنایی دهه ۹۰ فیلمهای تو تاثیر بسیار غولآسایی دارند: ضدقهرمانهای تلویزیونی، همه دیالوگهای آنها سرشار از ارجاعات فرهنگعامه است. و داستانگویی بینظم هم آنقدر عادی شده که دیگر آن تاثیر پالپفیکشن را ایجاد نمیکند.
اگر میخواهید از من تعریف کنید از آن استقبال میکنم. من آنقدرها گستاخ نیستم. بخش کوچکی از وجود من احساس میکند که بر همه چیز تاثیر گذاشته، اما این فقط خودشیفتگی درونی و جنون ذاتی من است.
بسیاری از کاراکترهای تو انگیزه انتقام دارند، اما اخیرا بسیار بخشنده شدهای. بروس درن برای فیلمنامه هشتنفرتانگیز مشکلساز شد اما در فیلم حضور دارد. انیو موریکونه از جانگو انتقاد کرد اما برای هشت نفرتانگیز آهنگسازی کرده. آیا آدم ملایمتری شدی؟
شاید واقعا همینطور باشد. از این بابت احساس خوشحالی میکنم. من یک جوان عصبانی بودم و اگر حالا هم مثل گذشته ادامه میدادم باید از خودم میپرسیدم که مشکل لعنتی من چیست؟ من یک زندگی بینقص دارم. هنرمند بودن در وضعیت فعلی من چیز کمیابی است. چطور میتوانم از همه چیز عصبانی باشم؟ چیزهایی برایم آزاردهنده هستند اما آرامتر شدهام. زندگی کوتاه است.
• این مصاحبه در شماره ۲۴ام آگوست ۲۰۱۵ در نیویورک مگزین به چاپ رسید.