” هر که به هنر سینما اهمیت میدهد بلاخره باید فیلم ” خون به پا خواهد شد “را ببیند” میک لاسال
در این مقاله درصددم که سینمای پل توماس اندرسون را زیر ذره بین قرار بدهم و این امر میسر نیست مگر آنکه خود پل توماس اندرسون را بشناسیم:
پل توماس اندرسون در 26 ژوئن 1970 در استودیوسیتی ، کالیفرنیا متولد شد. هفتمین فرزند از9 فرزند “ارنی اندرسون” صداپیشه و دی جی ؛ و “ادونیا” خانه دار . رابطه ارنی با پل توماس برخلاف بقیه بچه ها ، رابطه ایی نزدیک بود ، تا جایی که پل توماس بعدها اسم کمپانی فیلمسازی خود را “choulardi”گذاشت که اسم هنری پدرش بود.
قصدم در این مقاله نوشتن زندگینامه پل توماس نیست ولی در بعضی جاها به ناچار به زندگی پل توماس ارجاع میدهم.
بعضی کارگردان ها “سینما …”دارند و بعضی های دیگر “سینماهای…”. مثلا در مواجهه با گدار ،ما لفظ “سینماهای گدار” را انتخاب میکنیم ، چون دوره فیلمسازی گدار به دوره های مختلفی تقسیم میشود و هر دوره گدار خاص خود را دارد. یا هانکه که منتقدان و نظریه پردازها ، دوره فیلمسازی اورا به چهار دوره تقسیم میکنند. در گروه مقابل هم فیلمسازهای بزرگی داریم که درصدد ساخت “سینما…” هستند و این کار را با تم هایی که در فیلم های خود تکرار می شوند به انجام می رسانند. مثلا مارتین اسکورسیزی ؛ “سینمای اسکورسیزی” دارد و با اینکه در ژانرهای مختلف فیلم ساخته ولی دغدغه ها و تم هایش را در قالب های مختلف بیان کرده است. مثلا وجود شخصیت های خودویرانگر ؛ یکی از تم های اصلی “سینمای اسکورسیزی است.
پل توماس به دسته دوم تعلق دارد و ما میتوانیم لفظ ” سینمای پل توماس اندرسون” را در مورد او بکارببریم. بهتر است این نکته را ذکر کنم که این گروهبندی ها درصدد رتبه دادن و برتری دادن به یک گروه خاص نیست بلکه در مطالعات تماتیک آثار کارگردان ها به محقق کمک میکند.
حال این سوال پیش می آید که کدام تم ها در سینمای پل توماس تکرار میشود که مارا قائل به استفاده از لفظ “سینمای پل توماس” میکند و با آثار این کارگردان به مثابه تسبیح که دانه هایش به وسیله نخی در کنار هم چیده شده و یک کل را تشکیل میدهند، برخورد میکنیم؟
برای جواب دادن به این سوال ، به جای آنکه تک تک فیلم های پل توماس را بررسی کنم ، فیلم “خون به پا خواهد شد” را زیر ذره بین قرار میدهم ، چون به زعم من پخته ترین اثر پل توماس است (با اشاره به این نکته که نگارنده ، آخرین فیلم پل توماس یعنی “نخ شبح” را ندیده است).
حالا چرا فیلم “خون به پا…”پخته ترین فیلم پل توماس است؟چون اکثر تم هایی که در فیلم های پل توماس در جستوجو آن هستیم در این فیلم وجود دارد.
مهمترین المان و مهمترین دغدغه پل توماس که در همه فیلم هایش تکرار شده است :آمریکاست. در فیلم های پل توماس ، آمریکا فقط به محیط جغرافیایی و لوکیشن بودن ، بسنده نمیکند بلکه تبدیل به شخصیت میشود. اگر اوزو را ژاپنی ترین فیلمساز ژاپن بدانیم ، بی شک پل توماس هم آمریکایی ترین فیلمساز آمریکا و چه بسا تمام دنیاست.
پل توماس در مواجهه با آمریکا مثل اسلاف خود که در دهه های 70 و 80 با به نقد کشیدن “رویای آمریکایی” میخواستند به آمریکا ، هویتی مستقل از رویاها بدهند و به مردم نشان دهند که رویای آمریکایی ، کابوس آمیزترین رویاست . دهه 70 و 80 میلادی ، دو دهه پرآشوب در تاریخ آمریکاست که رسوایی های سیاسی ، جنگ های بی هدف و… ، آب سردی بود بر پیکر آمریکایی ها و باعث شد جنبش هایی مثل هپی ها و موسیقی آلترناتیو به وجود آید. سینمای این دوران نیز سردمدار تحولات فرهنگی بود و فیلمسازانی مانند رابرت آلتمن و مارتین اسکورسیزی با خلق شخصیت های حیران و بی هدف ، تاثیری فراوان نه تنها در سینما بلکه در فرهنگ و تعاملات اجتماعی نسل خود و نسل های آینده گذاشتند.
پل توماس همیشه خود را وامدار رابرت آلتمن و استنلی کوبریک می داند و این موضوع را هم در داستان و هم در نحوه داستانگویی ، به وضوع نشان میدهد. فیلم “خباثت ذاتی” بی شک یادآور فیلم ” خداحافظی طولانی” رابرت آلتمن است.
کاراکتر های پل توماس ، شخصیت هایی ناهنجار و شلخته هستند که اوج این شلختگی و ناهنجاری در کاراکتر ” داک اسپورتلو” است. با اینکه مارا یاد داستان های ” ریموند چندلر” میاندازد ولی هیچ مشابهتی با کاراکتر باهوش و باهدف آن ندارد. داک در سکانس اول و آخر فیلم “خباثت ذاتی” در حال مواد کشیدن است و چه بسا تمام داستان فیلم از توهم داک سرچشمه میگیرد و این نشان میدهد که کاراکترهای پل توماس به جای آنکه در اجتماع به دنبال رویای آمریکایی خود بروند در توهمات خود به این مهم دست پیدا میکنند و روز به روز پروسه خودویرانگری را با سرعت و شدت زیاد طی میکنند.
کاراکترها برای رهایی از این سرگشتگی به شخصیت قدرتمندتر از خود متوسل میشوند و این باعث میشود مهم ترین ارتباط در دنیای پل توماس که همان رابط مرید و مرشدی است ، بین شخصیت ها به وجود بیاید؛ همانگونه که پل توماس با پدر خود این رابطه را برقرار کرد و “ارنی اندرسون” به عنوان اصلی ترین مشوق پل توماس برای فیلمسازی بوده است. ارتباط “مرید و مرشدی” در مورد پل توماس به ثمره نشست ولی در مورد کاراکترهای پل توماس ، داستان به گونه ایی دیگر است.
مریدهای دنیای پل توماس ،شخصیت های حیرانی هستند که برای پیدا کردن راه متوسل به فادیر فیگور ها میشوند و مرشدهای این دنیا ، اخته هایی هستند که برا کسب شخصیت و دیکته قدرت ، نیاز به پسرانی دارند که گوش به امرشان باشند. این رابطه به زیبایی در فیلم “خون به پا …” نشان داده شده است. البته که فیلم “مرشد” هم براساس این رابطه است. به راستی کدام فیلم پل توماس را دیده اید که این رابطه _رابطه مرید و مرشدی _در آن نباشد؟
ولی در “خون به پا…” به شکل پخته و کامل تری این رابطه نشان داده شده است. دنیل پلین ویو ، تمام فوت و فن کار را به فرزند خوانده خود آموزش میدهد و در او ، شخصیت خود را میبنید. این ابرمرد دوران صنعتی آمریکا وقتی میبند برای بدست آوردن چیزی باید چیز دیگر را قربانی کنی ، رابطه مرید و مرشدی را که دچار تغییر شده است _پسرخوانده دنیل در یکی از کاوش های نفتی و در یک انفجار ، کر شده است _را زیرپا میگذارد و این باعث میشود که سراشیبی انهدام را به سرعت طی کند.
“الهیات” وجه دیگر سینمای پل توماس است. از باران قورباغه در مگنولیا تا کلیسای ظهور سوم در خون به پا خواهد شد ، همه از ریشه های الهیاتی این سینما خبر میدهد.
“خداوند به موسی فرمود: پیش فرعون برگرد و به او بگو که خداوند چنین می فرماید: بگذار قوم من بروند و مرا عبادت کنند. و اگر از رها ساختن آنها امتناع کنی ، سرزمینت را پرازقوباغه خواهم کرد. رود نیل به قدری از قورباغه پر خواهد شد که قورباغه ها از آن بیرون آمده ، به کاخ تو هجوم خواهند آورد ، و به خوابگاه و بسترت ، و نیز خانواده درباریان و تمام قوم تو رخنه خواهند کرد . به طوری که حتی تغارهای خمیر و تنورهای نانوایی پرخواهند شد و از سر و رویتان بالا خواهند رفت”
این آیه ها برگرفته از باب هشتم کتاب خروج از عهد عتیق است که ارجاعاتی از آن را در مگنولیا میتوان دید.
در ” خون به پا…” موتور محرک رابطه و تنازع بین دنیل و الی ؛ که یکی نماینده صنعت است و یکی نماینده الهیات ؛ “اراده معطوف به قدرت” است. هردو میخواهند به وسیله صنعت یا به وسیله الهیات به قدرت برسد و این باعث ایجاد پراکماتیسم الهیاتی میشود و باعث کشمکش بین این دو میشود که کشتن و از بین بردن یکی باعث “تمام شدن ” دیگری میشود.
پل توماس همیشه به بازیگری دقت فراوانی میکرد و در مصاحبه ایی گفت: ما در “خون به پا خواهد شد، بهترین و گران قیمت ترین جلوه ویژه را داشتیم و آن ، دنی دی لوییس بود”.