” مغازهی خودکشی” یک فانتزی سیاه دربارهی مرگ، زندگی و معناست. ژان تولی، نویسنده فرانسوی، با انتشار این رمان کوتاه در سال 2007 به سرعت نام خود را بر سر زبانها انداخت. این رمان با زبانی طنز و در عین حال بُرنده، تصویری از دنیایی عجیب و آدمهایی افسرده و ناامید ترسیم میکند. دنیایی در آیندهای دور و مکانی نامعلوم.
در این دنیای سیاه، منظرهای زیبا باقی نمانده؛ از بخش خبری تلویزیون به جز اخبار جنگ و مرگ و مصیبتهای انسانی و زیستمحیطی چیزی گفته نمیشود؛ کیکهای تولد به شکل تابوت درست میشوند و مادران برای خواباندن فرزندان کوچک خود قصههایی از خودکشی آدمهای مشهور تعریف میکنند. دنیایی که در آن غم و تنهایی عادی و حتی نوعی فضیلت به شمار میرود.
داستان، زندگی خانوادهی آقای تواچ را حکایت میکند. میشیما تواچ، پدر خانواده و صاحب مغازهی خودکشی است. مغازهای که در آن هر نوع وسیله و ابزاری که میتوان از آن برای پایان دادن به زندگی خود استفاده کرد به فروش میرسد. از طناب دار و سلاح سرد و گرم گرفته تا انواع سمهای دستساز و طبیعی. شعار مغازه این است: «آیا در زندگی شکست خورده اید؟ لااقل در مرگتان موفق شوید.» آقای تواچ در ادارهی مغازه تنها نیست و همسرش لوکریس، پسر بزرگش ونسان و دخترش مرلین نیز در این کار به او کمک میکنند. تمام اعضای خانواده به رغم داشتن تفاوتهای جزئی با یکدیگر، در نوع نگاه به زندگی با هم اشتراک نظر دارند. آنها دنیا را جایی زشت، سیاه و مملو از ناامیدی میبینند. پدر و مادر خانواده با وجود علاقه به فرزندان خود، مدام آنها را زشت، بیانگیزه، بیهدف و عبوس مینامند؛ چیزی که البته در دنیای داستان تعریف و تمجید به شمار میرود!
تا سالها اوضاع برای خانوادهی آقای تواچ و مغازهاش به همین منوال پیش میرود، تا روزی که آلن، فرزند سوم خانواده به دنیا میآید. وجه ممیز شخصیت آلن با دیگر اعضای خانواده در همان صفحهی نخست کتاب با این جمله که از زبان پیرزنی نقل میشود که برای خرید به مغازه آمده و اتفاقی کالسکهی آلن را میبیند، مشخص میشود: «خدای من! داره میخنده.» واضح است که پدر و مادر آلن لبخند زدن کودکشان را باور نمیکنند و چیزی را که پیرزن دیده به عنوان شکلکی بیمفهوم تعبیر میکنند. اما زیاد طول نمیکشد تا به اشتباه خود پی ببرند. آلن تواچ مثل دیگر اعضای خانواده نیست. کودکی شاد است و به قول مادرش: «صحرا را گلستان میبیند»، حین کار و انجام تکالیف آهنگهای شاد میخواند، صادقانه از ظاهر خواهر بزرگ خود تعریف میکند، دستپخت مادرش را تحسین میکند و به مشتریهایی که برای خرید وسیلهی خودکشی به مغازه میآیند «به امید دیدار» می گوید!
شخصیت شاد و مثبت اندیش آلن که در تضاد کامل با دنیای بیرونی و به خصوص خانوادهی خود قرار دارد، عنصر پیش برندهی داستان است و منجر به خلق موقعیتهای کمیک جذابی میشود. اغلب صفحات کتاب اختصاص دارد به نقل ماجرای کشمکشهای آلن و خانواده که نوع نگاه او را غیرواقعی دانسته و مانعی در جهت تجارتِ مرگ خود میدانند. اما مسائل همانطور باقی نمیمانند و هرچه داستان بیشتر پیش میرود شاهد موفقیت بیشتر آلن در تغییر خلقیات اعضای خانواده میشویم و در آخر با اتفاقی غیرقابل پیشبینی و پایانی میخکوب کننده مواجه میشویم.
“مغازهی خودکشی” مضمونی تکراری دارد. اینکه نوع نگاه ما به دنیا به زندگی معنا و هدف میدهد. اما این مضمون تکراری در قالب داستانی منحصربه فرد گفته شده و با بهرهگیری از زبان طنز و شاداب و موقعیتهای خندهآور میتواند لحظات سرگرم کنندهی جذابی برای خوانندهی خود فراهم کند.
این اثر را نمیتوان یک شاهکار دانست. شخصیتپردازیها میتوانست بهتر از آب در بیاید. سیر تحول فکری اعضای خانواده، مخصوصا لوکریس چندان قانعکننده و باحوصله ترسیم نشده و پایان داستان نیز با وجود تکان دهنده بودن با فضا و مضمون کلی کتاب همسویی ندارد. اما با وجود تمام اشکالاتی که میتوان بر این اثر گرفت، باید گفت که در رساندن مضمون خود موفق عمل کرده و خواندن آن میتواند تجربهای فرحبخش برای خواننده به ارمغان آورد.
از نکات جالب دیگر کتاب، ارجاعات نویسنده به نام شخصیتهای مشهوری است که دست به خودکشی زدهاند. مرلین و ونسان ما را به یاد “مرلین مونرو ” و “ونسان ون گوک” میاندازند. نام پدر خانواده یادآور نامِ “یوکیو میشیما” نویسنده و شاعر ژاپنی است که به روش سنتی هاراکیری خودکشی کرد. “آلن تورینگ” و “ارنست همینگوی” که هر دو با خودکشی به زندگی خود پایان دادهاند از جمله اشخاص مشهور دیگری هستند که از نامشان در مغازهی خودکشی استفاده شده است.
” مغازهی خودکشی” توسط نشر چشمه و با ترجمهی احسان کرم ویسی منتشر شده است. لازم به ذکر است که با اقتباس از این کتاب انیمیشنی با همین نام در سال 2012 تولید شده که دیدن آن نیز خالی از لطف نیست.