مارتین مکدونا میراث دار روندی است که درامنویسی قرن بیستم طی کرد. کمدی موقعیت، تئاتر ابزورد، تئاتر شقاوت، درام خانوادگی- اجتماعی آمریکایی و نمایشنامهنویسی با مایههای پستمدرنیستی. مکدونا به این سبب این میراث عظیم، متنوع و گاه متناقض را یکجا در آثارش زنده کرد که به حاصل جمعی از جهان فکری خود بهعنوان یک جوان خوشگذران، عشق سفر و یاغیِ امروزی با درامنویسان مورد علاقهاش رسید. او بیشتر از هر کس دیگری تحتتأثیر دیوید ممت، سام شپارد و نمایشنامهنویس هم عصر و هم سنش تریسیلتس قرار گرفت. اصلا بهخاطر «بوفالوی آمریکایی» ممت بود که به نمایشنامهنویسی علاقهمند شد، عاشق «غرب حقیقی» شپارد بود و به آن نیز ادای دین کرد و با یک بار دیدن اجرایی مهجور از «جوی قاتل» عاشق این متن تریسیلتس شد و باوجود علاقه بیشترش به سینما فعالیت خود را در تئاتر شروع کرد و قوت بخشید.
مک دونا و مسئله التقات سبکها
هر سه درامنویس مورد علاقه مارتین مک دونا در تلفیق و ترکیب سبکهای مختلف نوشتن و درامنویسی متبحرند. آنها در عین استفاده از زبان بهعنوان عنصر اصلی نمایشنامه، سکوت را در آثار خود برجسته کردند. آنها بیمعنایی بکتی در زبان و هویت انسان را، در قالبی واقع گرا و انضمامی بازآفرینی کردند. شپارد، ممت، لتس و در نهایت بیشتر از همه خود مک دونا خشونت تلنبار شده در عصر خود را که در صورتهای مختلفی چون جنگ جهانی، نسل کشی، انواع تروریسم، اختلاف طبقاتی وحشتناک و گسترش حاشیهنشینی و اقلیت ستیزی ظهور کرده بود، در مسائل جزئی، محلی و بیشتر خصوصی و خانوادگی با وامگیری از درام آمریکایی (ویلیامز و اونیل) بازنمایی کردند. همچنین در کنار اینکه با تأثیرپذیری از چخوف پیرنگ را تقلیل دادند و شخصیتهای مضحک آفریدند، نمایش خود را از لحظهها و رخدادهای دراماتیک به شیوهای پیچیده و بدیع لبریز کردند.
این نوع از درامنویسی از یک سو به سنت رئالیسم متصل است چرا که در فضاسازی و خلق موقعیت واقعگراست و از سوی دیگر واقعیت را به سبب یافتههای فلسفی قرن بیستم امری متصل به ذهنهای جدا افتاده دیده و در شخصیتهای در خود فرورفته و بیمار، به چالش میکشد. مک دونا درامنویسی غریزی نیست، بداعت او تمامه در بستر سنتی که وامدار آن است مشخص میشود، او روندی را ادامه داد که جریان اصلی درامنویسی و فیلمسازی در روزهای درخشان خود بودهاست. سنتی متکی به کنش، شخصیت و انتقاد بیپروا، سنتی بهشدت سیاسی که از درون لحظههای خرد، تصویری کلی از جهان میسازد. سنتی التقاتی و بیاصالت که در هر فرد نویسنده اصالت و شکل خود را پیدا میکند و منحصر به فرد میشود.
از گروتسکِ سیاست تا سیاستِ گروتسک
یکی از سبکهای بسیار بارز که از آثار مک دونا قابل انتزاع و تشریح است، سبک گروتسک است. مک دونا چه در نمایشنامهها و چه در فیلمهای خود، در تراژیکترین یا تلخترین لحظات حسی دست از ایجاد موقعیتهای کمیک یا بازیهای زبانی پر از پرخاش و پردهدری خندهآور دست بر نمیدارد. در «ملکه زیبای لینین» که در دسته حسیترین آثار او قرار میگیرد و از معدود آثار اوست که همدلی ایجاد میکند و از این جهت بسیار شبیه به «سه بیلبورد بیرون ابینگ، میزوری» است، مک دونا با تضاد شخصیتها بین هم و تضادهای درونی آنها موقعیتهای کمیک فراوانی خلق میکند، موقعیتهایی که در کنشها و گفتارهایی سرشار از صعوبت و کینه ساخته میشوند. تضاد شدید شخصیتها حتی در ظاهر، که از تکنیکهای اصلی کمدینویسی است اینجا در کارهای مک دونا هم تناقضات یک انسان را در وجوه مختلف ذهنی و زیستیاش نشان میدهد و هم تناقضهایی را که بین افراد وجود دارد برجسته میکند. اما آنچه در آثار مک دونا موجب خنده میشود در اصل ساخته خشونتی آزاردهنده، کلامی پرخاشگر و رنجی گران است. به همین علت خنده در مجموعهای از رخدادها و کنشهای دشوار و گاه هراسناک بر لب مینشیند. خون و جنایت از نمایشنامهها و فیلمهای مک دونا لبریز میشود اما در آن میان شوخیهای متصلی هم مدام شکل میگیرند که احساسات را در مواجهه با آثار مک دونا چند وجهی میکند. او در «ستوان آینیشمور» یکی از سیاسیترین نمایشنامههایش هجو فضای سیاسی و خشونت در مواجهه با دیگری را به شکلی در ظاهر اغراقشده تصویر میکند. یک گروتسک کامل، کاری که در «مرد بالشی» و «جمجمهای در کانه مارا» هم بارز است. مک دونا به افراطیترین شکل تجربه گروتسک را در شخصیتها و بدنه اثرش جاری میکند و آن را به تجربه تمام عیار مخاطب بدل میکند. او به این طریق پا را از تجربه دیدن تئاتر فراتر میگذارد و با وجود حضور در سنت درامنویسی قرن بیستمی، خود را به مرزهای تئاتر شقاوت نزدیک میگرداند. خود مک دونا درباره تاثیری که از «ستوان آینیشمور» در پیاش هست میگوید:« سعی داشتم نمایشنامهای بنویسم که به خاطرش بیایند و مرا بکشند. واقعا ترسی از این موضوع نداشتم، چون شبهنظامیهای (ملیگرا) هیچ وقت خودشان را بهخاطر یک نمایشنامهنویس به زحمت نمیانداختند، ولی دلم میخواست یک نمایشنامهای بنویسم که اگر زمانی میخواستند کشتار نمایشنامهنویسها را شروع کنند، من نخستین کسی باشم که در فهرست آنهاست.» مک دونا سیاست و جامعه را گروتسک میکند او بهطور کلی انسان را پدیدهای گروتسک میبیند. تغییرات ابتدایی هزاره تا به امروز نشان دادهاست که تصور او اشتباه هم نبود. جهان اغراق شده مک دونا چه در شمایل، چه در گفتار و چه در تصمیمات قدرتمندترین مرد جهان واقعیت پیدا کردهاست. امروز قدرتمندترین مرد جهان و رهبر بزرگترین اقتصاد دنیا که در چندین جنگ دخالت مستقیم و غیرمستقیم دارد، شخصیتی کامل برای یک گروتسک آخرالزمانی است. دونالد ترامپ سوژهای برای خندیدن و ترسیدن جهان به شکلی همزمان است. همان چیزی که مک دونا روی صحنه تئاتر و پرده سینما پیش از ظهورش بازنمایانده بود. با تعدد یافتن چنین حاکمانی بر جهانی مصرفگرا و استبدادی با پوششی از رفاه و روشهای انتخاباتی، احتمالا مک دونا میتواند با وجود بیتاثیری تئاتر- که همواره او را نسبت به این هنر دلزده کرده و گرایشش را به سینما افزون- به تاثیری که در پی نوشتن «ستوان آینیشمور» بوده، برسد. چیزی شبیه به تاثیر بیلبوردهای میلدرد در «سه بیلبورد بیرون ابینگ، میزوری» که شهری را بهم ریخت و حتی به خشونت علیه او تحریک کرد.
تحریک مخاطب و بداعت در نمایش
مشخص است که تحریک مخاطب هدف اصلی مک دوناست. مسئله سرگرمکردن یا تاثیر صرف نیست او مخاطب را با مواجههای پررنگتر روبهرو میکند مواجههای که حسی، انرژی بخش و بدیع است. بهطور قطع به لحاظ نمایشی یا سینمایی این مهم یک ارزش تمام است اما درباره شیوه و ابزارهای این تحریک یعنی شخصیتها و موقعیتها منتقدان نظری یکسان ندارند. دست انداختن اقلیتها توسط شخصیتهای منفور مک دونا با آن زبان بیپروا و پرده در موجب حساسیت و واکنش مخاطب میشود. برای مثال هیلتِن اَلس منتقد «نیویورکر» معتقد است که مک دونا در آثارش با وجود قدرت دراماتیک دست به «تحقیر اقلیتها برای خندادنِ تماشاگر میزند». موافق یا مخالف آنچه مک دونا انجام میدهد با مجموعهای از جملات برانگیزاننده و خشن نوعی تحریک مخاطب در جهت واکنش به چیزی است که تصویر میشود. او به شکلی عریان تبعیض و تحقیر اقلیتها را نشان میدهد. در زبان آدمهای ساده و اغلب مهجور مکدونا آنچه رخ میدهد نوعی بیان ناخودآگاه از واقعیت اجتماعی است. آنها موقعیت خود را بدون پردهپوشی بیان میکنند و احساسات غیرمنطقی خود که محرک رفتارشان است بیرون میریزند. اما به سبب همین ناخودآگاهی، سادگی و تحریکپذیری، این آدمها در عین گفتارهاینژاد پرستانه یا تحقیرآمیز موجوداتی بیاراده و ناداناند و به همین دلیل هم منکوب کردن اقلیت بخشی از کارکرد اجتماعی آنها در دستان قدرت است. مک دونا به جز مواردی اندک اجازه نگاهی مهربانانه و همدلانه را به شخصیتهایش نمیدهد و به همین دلیل تفکر شخصیتهایش نه به مانند ارزش بلکه بهعنوان حقیقتی که یک شخصیت را در بستری از روابط و سیاستهای ساخته است تصویر میکند. مک دونا به درستی سعی میکند حقیقت اطفال نابالغ یعنی تودهها را در جامعه نشان دهد، در این راه اغراق و پرده دری میکند و همین باعث میشود که نگاه ما به سبب بداعت موقعیتها و آدمها متوجه بستر و شرایط آنها شود. آدمهای واخورده و بیسرانجام مک دونا در حاشیه شهرهای کوچک و در میان خون و جنایت و فقر به دنبال رستگاری میگردند و این رستگاری جز شفقتی که گاه در میان خون و مرگ نسبت به یکدیگر پیدا میکنند نیست.