کارگردان : Taylor Sheridan
نویسنده : Taylor Sheridan
بازیگران : Elizabeth Olsen, Jeremy Renner, Jon Bernthal
خلاصه داستان : یک تیم خبره از ماموران اف بی آی در پی کشف رمز و راز یک بازی جنایی و جندین فقره قتل و جنایت حاصل از آن هستند و در این مسیر…
منتقد: جیمز براردینلی – امتیاز 8.75 از 10 (3.5 از 4):
هر کس که فیلم «سیکاریو» (Sicario) یا فیلم «اگر از آسمان سنگ ببارد» (Hell or High Water) را دیده باشد، فیلمنامههای قبلی که توسط «تیلور شریدن» (Taylor Sheridan) خلق شدهاند، حال وهوای فیلم برای او غریبه نخواهد بود. «شریدن» فانتزی های شاد و یا داستانهای تعقیب و گریز نمی نویسد. فیلمهای او، اگر چه از لحاظ فنی در ژانر«هیجان های جنایی» (crime thrillers) قرار میگیرند، بیشتر در مورد کشمکشهای درونی شخصیت های فیلم است، شخصیتهایی که زخمی و درهم شکستهاند. «رودخانه باد» (Wind River)، به دلیل سرمایه گذاری فیلمنامه بر کاراکترهای آن نمونه شاخصی در این ژانر میباشد ، به خصوص کاراکتر«کوری لامبرت» که «جرمی رنر» نقش آن را به عهده دارد. شخصیت چند وجهی لامبرت فیلم را بالاتر از میانگین سطح فیلمهای سنتی این ژانر قرار میدهد و علاوه بر برآوردن انتظارات تجربه ای غنی تر و کاملتر را به ارمغان میآورد.
فیلم در منطقه امریکای شمالی در ایالت وایومینگ که محل سکونت سرخپوستان است در روزهای اولیه بهار اتفاق میافتد زمانی که طبیعت وحشی و غیرقابل پیشبینی با طوفانهای برفی خود به منطقه هجوم میاورد و زمین را با آخرین بقایای زمستان رنگ باخته میپوشاند. کوری لمبرت (Renner)، نماینده سرویس ماهیگیری و خدمات حیات وحش ایالات متحده، در حالی که به دنبال شکار شیرهایکوهی که به گله حمله کردهاند میباشد، جسد یخ زده ی یک زن جوان را پیدا می کند.اوکه دخترش را ازدست داده است ، ناکهان درمییابد جسد، متعلق به بهترین رفیق دخترش میباشد. کلانتر محلی گراهام گرین (Graham Greene) به علت برخی مسائل قضایی، مجبور میشود با FBI تماس بگیرد، و آنها نیز«جین بانر» (الیزابت اولسن،Elizabeth Olsen)، که ماموری توانا اما بیتجربه است را برای ارجاع به تحقیقات قتل میفرستند. «جین» که متوجه میشود نیاز به کمک دارد، از «کوری» میخواهد تا با او کار کند و «کوری» نیزبا توجه به انگیزه شخصی اش موافقت میکند در یافتن قاتل(ها) به او کمک کند. ماموریتشان آنها را به اعماق وحشی و غیرقابلسکونت منطقه میکشاند، جایی که محیط طبیعی خود خطری بزرگ برایشان به حساب میآید.
کسانی که از ژانر معمایی-جنایی لذت میبرند متوجه خواهند شد که اکثر عناصر مورد نیاز وجود دارد: سرنخهای گمراه کننده، شاهدان متخاصم، دوستان و خانواده های بی فایده، لحظاتعاشقانه ، سکس و عنصر خطر که جان ماموران را تهدید میکند. رودخانه باد اگرچه صحنههای اکشن بسیار کمی دارد با دقت تمام سعی دارد تا توجه ما را در طول فیلم جلب کند. این فیلم چیزی بیشتر از یک داستان هیجانانگیز کم مایه است که تنش را در فیلم به مرور جمع میکنند تا ناگهان به صورت انفجاری ما را با وقایع مختلف غافلگیر کنند. چیز زیادی در روایت داستان وجود ندارد که دوستداران این ژانر با یافتن ان بخواهند شگفتزده شوند، اما داستان به طرز ماهرانه ای بیان شده است. در نهایت هیچ ابهامی در مورد جرم وجود ندارد – این جزئیات به وضوح از طریق «فلشبکهای دانای کل» به نمایش در می آید – به طوری که بیننده اطلاعات بیشتری نسبت به شخصیتها در اختیار دارد. می توان تصمیم «شریدن» برای ارائه صحنه کلیدی خصوصا زمان و چگونگی انجام آن را مورد نقد قرار داد (اگر چه نمی توان آن را به طور مشخص در ترتیب زمانی فیلم جای داد چرا که در این صورت معمای داستان از بین خواهد رفت)، اما این شیوه جنبههای از داستان را روشن می کند که در غیر این صورت نیازمند نمایشهای طولانی است. نمایش دادن اغلب بهتر از توضیح دادن است.
فیلم بیشتر از آنکه در مورد شکار مجرمان باشد در رابطه با کشمکشهای درونی نقش اول است. هنگامی که ما برای اولین بار با کوری ملاقات می کنیم، او یک تیرانداز ماهر به نظر میرسد که، کار خود را انجام می دهد، از پسرش مراقبت می کند و هم چنان به یاد همسر سابقش (جولیا جونز،Julia Jones) است. همانطور که فیلم جلو میرود به تدریج بیشتر گذشته اش را برملا میکند – از جمله مرگ دختر نوجوان و بار گناه و غم و اندوهی که او تا سه سال بعد باخود حمل میکند. و تلخترین صحنه فیلم جایی است که او در این رابطه به «جین» اعتراف می کند، درحالی که او را به تازگی ملاقات کرده است. «رودخانه باد» تماما در مورد رستگاری «کوری» نیست، اما نشان می دهد چگونه حل این قتل به او اجازه می دهد تا از طریق کار مسائل حل نشده در مورد مرگ دخترش را تغییر دهد و به او اجازه می دهد تا مجددا برای لحظاتی عشق را تجربه کند.
اجرای قوی توسط «رنر» و «اولسان» فیلم را برجسته میکند. رنر با استادانه با بازی منفعلانه و چهره خونسرد و بی تفاوت خود از پس این نقش برآمده است. او بسیار مینیمالیستی و ماهرانه نقش را بازی کردهاست. نقش اولسن به اندازه رنر برجسته نیست، اما این فیلم مشکلاتی که یک مامور زن جوان در چنین شرایطی با آن مواجه میشود را نیز به تصویر کشیده است. بومیان آمریکایی با او با خصومتی که ویژه ساکنان مرزی است دیدار می کنند و مردان سفید پوست نیز او را جدی نمیگیرند. حل و فصل جرم یکی از راههایی است که او مجددا ارزش خود را از طریق آن به دست می آورد. «گراهام گرین» (Graham Greene) که تاریخ او را از فیلم «با گرگها میرقصد» (Dances with Wolves) به عنوان بازیگر نقشهای آمریکاییان بومی میشناسد و «جان برنتال» (Jon Bernthal) که نقشی کوچک اما موثر برعهده دارد، در نقشهای مکمل ظاهر شدهاند.
«رودخانه باد» کمتر از «سیکاریو» حزن انگیز است (که توسط دنیس ویلنوو (Denis Villeneuve) کارگردانی شده است) اما کمبود برخی عناصر کمدی همان طور که در فیلم «اگر از آسمان سنگ ببارد» شاهد آن هستیم، در آن حس میشود (با کارگردانی دیوید مکنزی (David Mackenzie). «شریدن» ثابت می کند که در به تصویر درآوردن آنچه در ذهن دارد به اندازه «مکنزی» یا «ویلنوو» توانمند است- حالت محزون و برفی به طرز موثری از آب درآمده است و فیلم درست آنجایی که نیاز به بالا رفتن هیجان دارد با سرکوب کردن آن درهم میشکند. روایت به طور مؤثری با کاراکترها پیوند برقرار کردهاست- با مضامینی معمایی- که به خوبی بر جذابیت این فیلم به عنوان یک اکران تابستانی میافزاید. در انتهای سال نیز در بخش جوایز میباید در انتظار بازخوردهای مثبت برای فیلم و به خصوص بازی رنر باشیم.
مترجم: علی کثیری
منتقد: اوون گلیبرمن | ورایتی – امتیاز 7 از 10:
انتظارات از فیلم رودخانهی ویند قبل از اولین اکرانش در جشنوارهی ساندنس بسیار بالا بود، چرا که اولین فیلم «تیلور شریدان» در مقام کارگردانی به شمار میرود؛ کسی که فیلمنامهی هوشمندانهی آثاری چون اگر از آسمان سنگ ببارد و سیکاریو را نوشته. بینش شریدان از جامعهی ما و درک درست او از زشتیها و نقایص آن قابل تحسین است.
هر فیلمنامهنویس بزرگی توانایی این را ندارد که پشت دوربین بایستد (بیشتر آنها نمیتوانند). البته هرچند وقت یک بار، نویسندهی بااستعدادی از راه میرسد که قادر به انجام چنین کاری باشد. انتظارات از فیلم رودخانه ویند قبل از اولین اکرانش در جشنوارهی ساندنس بسیار بالا بود، چرا که اولین فیلم «تیلور شریدان» در مقام کارگردانی به شمار میرود؛ کسی که فیلمنامهی هوشمندانهی آثاری چون اگر از آسمان سنگ ببارد و سیکاریو را نوشته. به نظر من این انتظار ناشی از آن بود که شریدان در فیلمنامههایش بینشی چون کارگردانان دارد و دیالوگهایی که مینویسد همه قابل توجهند. فیلمنامههای او دارای ریتم، ساختار و بعد است (البته این خصوصیات را هر فیلمنامهای باید داشته باشد، اما به نظر شما چه تعداد از آنها واقعا این ویژگیها را دارند؟). همچنین بینش شریدان از جامعهی ما و درک درست او از زشتیها و نقایص آن قابل تحسین است. گرایش او به مردان خشن حاضر در هر دو طرف قانون و علاقه به نمایش ریزهکاریهای جنایی کاملا مشخص است، ولی چیزی که بیش از همه مورد علاقهی اوست، به تصویرکشیدن میل سیریناپذیر درونی انسانهاست. او سرگرمیساز پریشان حالیست که روحی همچون سرایندهای نوآر دارد.
گر شما جزو آن دسته هستید که معتقدند طی سالهای اخیر انسانیت در صنعت فیلمسازی هالیوود جایی نداشته، ژانر تریلر و هیجانانگیز بیش از هر گونهی دیگر میتواند شاهدی بر این ادعا باشد. شریدان همه چیز را به شکلی ناامیدانه و سوگوارانه در دیدگاه افرادی که در جهانی پر از جنایت غرق شدهاند، به تصویر میکشد.
رودخانه ویند دربارهی معمای کشتاری است که در منطقهای بومی از آمریکا واقع در برهوت زمستانی ایالت وایومینگ (که در غرب ایالات متحده قرار دارد) رخ داده. اگر شما جزو آن دسته هستید که معتقدند طی سالهای اخیر انسانیت در صنعت فیلمسازی هالیوود جایی نداشته – عده ای میگویند به تدریج در حال کاهش است و برخی هم میگویند “به ما چه!” – ژانر تریلر و هیجانانگیز بیش از هر گونهی دیگر میتواند شاهدی بر این ادعا باشد. کلمه “هیجان انگیز” را با خود مرور کنید: اولین چیزهایی که به ذهنتان میرسد اسلحه، زد و خورد، سرقت، تعقیب و گریز و … هستند. اما در سیکاریو و بالاخص اگر از آسمان سنگ ببارد، شریدان همه چیز را به شکلی ناامیدانه و سوگوارانه در دیدگاه افرادی که در جهانی پر از جنایت غرق شدهاند، به تصویر میکشد. در رودخانه ویند او پا را فراتر از این میگذارد و جنبهی خشن انسانی درام را محسوستر و قدرتمندتر از جهان زیرین به نمایش میگذارد.
شریدان از همان نماهای اولیه، تسلط خود بر کارگردانی را به رخ تماشاگر میکشد؛ بماند که با یکی دیگر از فیلمنامههای هوشمندانه و استادانهی او طرفیم. او تماشاگر را در جولانگاه برف و سکوت غرق میسازد و از اتمسفر الهام بخش منطقه، به عنوان آخرین تعبیر از جنایات فیلمش استفاده میکند.
فیلم در نیمههای شب، با تصویر زن بومی آمریکایی، که پابرهنه در منطقهای برفی مانند حیوانی زخمی در حال دویدن است شروع میشود. یکی دو روز بعد، جسد این زن توسط «کوری لَمبرت (جرمی رنر)» ، افسر حفاظت از حیات وحش که وظیفهی او کشتن حیوانات درندهای چون گرگها و شغالهاییست که به مزارع و احشام حمله میکنند، کشف میشود. وظیفهی او کم و بیش شبیه کنترل آفت است، اما کوری در تک شلیکهایش همانند یک گاوچران دقیق عمل میکند. یک روز که در کولاک شدید در یک سراشیبی مشغول شکار دستهای شیر کوهی است، حین تعقیب آنها با جسد یخزدهی «ناتالی (کلسی چو)» 18 ساله که زمانی با دخترش دوست بود، مواجه میشود. کالبدشکافی مشخص میسازد که او مورد تجاوز واقع گرفته و به دلیل استنشاق هوای زیر صفر درجه با ششهای ناتوانش فوت کرده است. او تلاش میکرده تا از دست یک نفر بگریزد.
شریدان از همان نماهای اولیه، تسلط خود بر کارگردانی را به رخ تماشاگر میکشد؛ بماند که با یکی دیگر از فیلمنامههای هوشمندانه و استادانهی او طرفیم. داستان رودخانه ویند سستتر و ذاتا سادهتر از سیکاریو و اگر از آسمان سنگ ببارد میباشد. شریدان میخواهد ما با شخصیتهایش آشنا شویم، با منطقه آشنا شویم، سوز سرما را زیر پوستمان احساس کنیم و به تنهایی این آدمها پی ببریم. او تماشاگر را در جولانگاه برف و سکوت غرق میسازد و از اتمسفر الهام بخش منطقه، به عنوان آخرین تعبیر از جنایات فیلمش استفاده میکند.
جرمی رنر در این فیلم در نقش قهرمانی کمحرف بازی میکند که شخصیتی آرام و قوی و در عین حال آسیبپذیر دارد. سبک فیلمسازی شریدان تند و تیز و سرزنده است. او برای دستیابی به این مهم، فیلمنامهای سادهتر از فیلمنامههای قبلی که موجب شهرت او شد، به نگارش درآورده... فیلم شما را از نقطهی A به نقطهی B و سپس به نقطهی Cمی برد و ناگهان بوووم! از قضیه باخبر میشوید.
به نظر من شریدان، در رودخانه ویند (نام فیلم از نام منطقه گرفته شده) در خلق درام مورد نظر خود سربلند بیرون آمده. هر نمای فیلم مناسب و بجاست (با وجود این که بسیاری از آنها با دوربین روی دست فیلمبرداری شده)، پشت هر دیالوگی شیطنتی به چشم میخورد (اگرچه برخی زیر لب ادا میشوند)، و جرمی رنر در این فیلم در نقش قهرمانی کمحرف بازی میکند که شخصیتی آرام و قوی و در عین حال آسیبپذیر دارد. شریدان در اثری که بیش از همیشه به خود او تعلق دارد، یک فیلم دقیق دهه هفتادیِ هیجانانگیز ساخته که قصد دارد به تدریج روشنایی را به جهانی که برای تماشاگر ترسیم میکند، بازگرداند.
هنگامی که مرگ ناتالی مانند یک قتل جلوه میکند، پای مامور افبیآی، «جین بَنر (الیزابت اولسن)» قانونمدار، که از لاسوگاس آمده نیز به قضیه باز میشود. بازرس اصلی فیلم جین به شمار میرود اما او از کوری میخواهد که به عنوان راهنمای او در شهر کوچک وایومینگ که مردمانی تا حدودی خطرناک دارد، همراهش باشد. گویی تمام منطقه به دست فراموشی سپرده شده و این به کوری که با داشتن یک پسر از همسرش جدا شده و دختر نوجوانش را سه سال پیش از دست داده نیز سرایت کرده است. مرگ دختر، او و فیلم را کاملا تحت تاثیر قرار داده. هنگامی که از چند و چون ماجرا باخبر میشویم، سرنخی از حل جنایت را در دست داریم. در ابتدا کوری و جین مانند موش و گربه به جان هم میافتند، اما در ادامه مجبور میشوند از هم محافظت کنند مخصوصا هنگامی که قضیهی برادر ناتالی پیش میآید. چرا او آنجاست؟ پاسخ میدهد چون کار دیگری ندارد.
رودخانهی ویند به اندازه کافی ماهرانه و متقاعدکننده است که بتوان آن را تصدیقی بر مهارتهای تیلور شریدان در کارگردانی دانست. حال او باید به فکر ارتقای این مهارتها باشد.
سبک فیلمسازی شریدان تند و تیز و سرزنده است. او برای دستیابی به این مهم، فیلمنامهای سادهتر از فیلمنامههای قبلی که موجب شهرت او شد، به نگارش درآورده. پیوندهای زیادی درون معما وجود ندارند؛ فیلم شما را از نقطهی A به نقطهی B و سپس به نقطهی C می برد و ناگهان بوووم! از قضیه باخبر میشوید. یک صحنهی دیوانهوار بنبست مکزیکی (حالتی از مواجههی چند نفر که در یک تنش همزمان درگیر میشوند) در فیلم وجود دارد که در آن 10 کاراکتر سلاحهایشان را به سمت هم نشانه گرفتهاند و صادقانه بگویم که من نتوانستم سر در بیاورم که چه کسی به چه کسی مظنون بود! یک صحنهی فلشبک اصلی در فیلم وجود دارد که راز جنایت را فاش میکند و شدیدا خشن و تا حدودی زشت و ناهمگون است. از صحنههای برجستهی دیگر میتوان به پردهی آخر انتقام در قلهی برفی کوه اشاره کرد. با پایان یافتن رودخانه ویند، درمییابیم که این فیلم همانند سیکاریو و اگر از آسمان سنگ ببارد مسحورکننده نیست (و به احتمال زیاد نمیتواند از لحاظ تجاری به موفقیت این دو فیلم دست یابد). ولی به اندازه کافی ماهرانه و متقاعدکننده است که بتوان آن را تصدیقی بر مهارتهای تیلور شریدان در کارگردانی دانست. حال او باید به فکر ارتقای این مهارتها باشد.
مترجم: بابک مؤیدزاده
منبع: نقد فارسی