در این نقد و بررسی سراغ فیلم کشتن گوزن مقدس (The Killing of a Sacred Deer) رفته ایم که یک فیلم درام به کارگردانی یورگوس لانتیموس محصول سال ۲۰۱۷ است که در بخش مسابقه هفتادمین جشنواره فیلم کن حضور داشت و برنده جایزه مشترک بهترین فیلمنامه شد.
کارگردان : Yorgos Lanthimos
نویسنده : Yorgos Lanthimos, Efthymis Filippou
بازیگران : Alicia Silverstone, Nicole Kidman, Colin Farrell
خلاصه داستان : جراح ماهری یک نوجوان آشفته و رنجکشیده را زیر پر و بال خود میگیرد تا اینکه پسر میکوشد او را وارد خانواده بههمریختهاش کند.
نقد و بررسی فیلم The Killing of a Sacred Deer
((اگر پدرم را کشته ای باید پسرت را بکشم))
جمله ی بالا در وهله اول کاملا غیرمنطقی به نظر می رسد. شما در این جمله عدالتی نمی بینید. اگر پدرِ کسی را کشته باشند خودِ شخص ِ قاتل باید تاوان بدهد.اما با تماشای این فیلم می فهمید “عدالت” واژه ای بسیار پیچیده تر از آن است که فکر می کردید.در این فیلم، پسری مرموز متوجه شده است پدرش توسط خطای پزشکِ مست در اتاق عمل جان داده است. چنین چیز پیچیده ای را پسر نوجوان از کجا فهمیده؟
در دیالوگی بین پسر و پزشک ،پزشک به او می گوید که وضعیت جسمانی ات عالی است .پسر جواب عجیبی می دهد:((آخرین بار هم به پدرم همین را گفتی ولی او مرد)). لحن پسر چنان عجیب است که ما پیشاپیش ماجرا را حدس می زنیم. او پزشک را دوست خود نمی داند. گرچه سکانس نخستین فیلم در کافی شاپی آغاز می شود که پزشک و پسر باهم دیدار می کنند و پسر ساعت گرانبهایی از پزشک هدیه می گیرد. ما گمان می کنیم با پزشکی مهربان که پسری را تحت حمایت خود قرار داده رو به رو هستیم. اما با این جمله ی پسر، معادله بهم میریزد. پسر می داند اینها محبت نیست .پزشک برای فروکاستن از عذاب وجدان خود ،به پسر کمک می کند. این با محبت فرق دارد .این با نیکوکاری یک دنیا فاصله دارد.
حالا خشمِ نهفته در پس لبخندهای پسر را در می یابیم و می دانیم بازی انتقام، شکل خواهد گرفت. اما حتی تصورش را هم نمی کنیم .پسر چه بازی عجیبی برای انتقام در پیش خواهد گرفت.
آیا قرار است پزشک بمیرد تا تاوان اشتباه خود را پس دهد؟ نه!این چیزی نیست که بتوان برای پسر ،نامش را عدالت گذاشت. پسر می خواهد یکی از اعضای خانواده پزشک بمیرند. آنهم به انتخاب خودِ پزشک. یک شکنجه روحی باشکوه !
در فیلم می بینیم پسر با نیروی عجیبی که دارد دو فرزند پزشک را از راه رفتن باز می دارد .اما به خود پزشک هیچ آسیبی نمی رساند. پزشک قطعا دوست دارد تاوان اشتباه خودش را خودش بدهد. اما پسر اجازه نمی دهد همه چیز به این سادگی ختم شود .
پسر چطور می تواند فرزندان خانواده را فلج کند؟این نیروی عجیب از کجا می آید ؟ آیا این نیرو در فیلم ،کنایه ای از این واقعیت نیست که کائنات، حق را به پسر می دهند؟ که حقیقتا مفهومِ حقیقیِ عدالت در چنگ پسر است و پسر راه درست را می رود؟
البته که ما نمی توانیم این واقعیت را بپذیریم .پسرکی معصوم و بی گناه و دختری که عاشقانه این پسر مرموز که حکم نابود کننده خانواده ی اورا دارد را دوست می دارد ؛کدام یک ازین دو نفر سزاوار فلج شدن یا مردن به خاطر اشتباه پدرشان هستند؟ اما واقعیت همین است. واقعیت همین حقیق تکان دهنده است که اگر طالب عدالت هستید، طالب یک عدالت واقعی باشید.
فیلم برای تعمق و تامل در مفهوم عدالت ساخته شده است. عده زیادی معتقد بودند تعریف عدالت ساده است .عدالت یعنی رسیدن حق به حقدار .اما این فیلم چنان تصویرِ ساخته شده از عدالت را در ذهن شما در هم می شکند که بعد از فیلم بعید است همانقدر ساده لوحانه به واژه ی عدالت بیندیشید .
آیا این عدالت است که پسربچه ای به نام باب بمیرد که تاوان گناه پدر خود را بدهد؟ اگر جوابتان خیر است به این سوال هم جواب دهید که آیا این عدالت است که باب برخلاف دیگران در چنین رفاهی زندگی کند ؟و جایی دیگر پسری ،در فقر زندگی کند و تنها حامی خانواده یعنی پدر خود را در اثر اشتباهِ پدرِ باب ،از دست بدهد.آنهم اشتباه بزرگ و غیرقابل بخشش:((جراحی بیمار در حین مستی)).
جایی همسر پزشک که نیکول کیدمن به زیبایی و با کارکشتگی تمام آن را ایفای نقش کرده است از پسر می پرسد چرا من و فرزندانم باید تاوان اشتباه همسرم را بدهیم ؟پسر جوابی به این سوال نمی دهد و چنان حرف های بی ربط می زند که زن متوجه می شود التماس و گریه زاری در او اثری نخواهد داشت. جایی دختر خانواده از پسر می پرسد چرا از من متنفری و می خواهی ما را بکشی؟ پسر جواب می دهد من از تو متنفر نیستم .دختر خانواده با جاذبه های جنسی و چهره ی زیبایش که قطعا دل هر پسر جوان را می برد نمی تواند کوچکترین خللی در تصمیم پسر ایجاد کند. پسر حتی حاضر نیست به میل خود دختر با او رابطه جنسی داشته باشد ،او با جدیت دنبال اجرای عدالت است.
در سکانسی زیبا که پدر خانواده پسر را در زیرزمین حبس می کند و قصد آزار او را دارد که بتواند او را منصرف کند می بیند که پسر گوشت خود را می جود و با دندان آن را پرت می کند. پسر این کار را در ازای گاز گرفتنش از پزشک انجام می دهد. این صحنه به شدت عمیق تمامِ حرف فیلم را در برگرفته است :((عدالت واقعی خیلی هم چهره زیبا و خواستنی ندارد)).
پلیس نمی تواند در این فیلم کاری انجام دهد .کارگردان با بستن دست پلیس در فیلمنامه نشان می دهد اگر واقعا به دنبال عدالت ایده آل و واقعی بودید ،همه وجودتان ترس و دلهره بود. چون خود شما هم ممکن بود هدفی برای همین عدالت باشید. جمله ای از آلبر کامو در کتاب سقوط هست که مضمونش به شدت به محتوای فیلم نزدیک است:((امروزه و در این جهان سخت است که کسی اظهار بی گناهی کند )).
زن در این فیلم چهره ای وفادار به همسر دارد که برای خانواده احترام زیادی قایل است .اما می بینیم که برای فهمیدن ماجرای پرونده بیمارِ مرده ،چقدر راحت به همسر خود خیانت می کند و تن به خواسته های غیراخلاقی نزدیک ترین دوست همسرش می دهد. آیا این زن بی گناه است؟ آیا این اولین بار است که زن به همسرش خیانت می کند؟کسی که در این سن این کار را به سادگی انجام می دهد در سال های گذشته چه خطاهایی داشته است؟
دوستِ پزشک ،به سادگی اسرار دوست خود را لو می دهد. از رابطه با همسر دوست خود ابایی ندارد .و مهم تر از همه خطای همکار خود، که منجر به مرگ یک مرد شده را مخفی می کند و خودش هم از خوردن مشروب هنگام جراحی خودداری نمی کند .آیا این فرد بی گناه است؟
خوب این افراد گناهکارند .اما پسر پای دو فرزندِ بی گناه را فلج کرده و جانشان را در معرض خطر قرار داده. چرا؟
چون این عدالت نیست که آنها در این رفاه باشند. اگر در رفاه پدرشان شریک هستند باید در خطاهای پدرشان هم شریک باشند. این تنها راه رسیدن به عدالت است .شاید تلخ باشد و غیرقابل تحمل. اما عین حقیقت است .عدالت یعنی همین!
در اواخر فیلم میبینیم زن از جاذبه های خود استفاده می کند تا مرد را متقاعد کند که به جای او یکی از بچه ها را قربانی کند. باب و خواهرش هم تمام تلاششان را می کنند که پدر آنها را انتخاب نکند. پدر هیچ تصمیمی نمی گیرد .چشمانش را می بندد .تفنگ در دست می گیرد و اتفاقی نشانه می گیرد .اما چه کسی می میرد. باب!
باب پسرکی بود که از ابتدای فیلم رابطه گرمی با مادر داشت و با پدرش صمیمی نمی شد. پدر ازین موضوع ناراحت بود .باب از همه بی گناه تر بود. سن و سال کم و بی اطلاعی از ماجرا و کمترین درگیری با حقیقت .اما تیرِ انتقام به قلب او فرو رفت. آیا پدر در دل ترجیح نمی داد باب همان گزینه باشد؟ آیا پسر که دنبال انتقام ازین خانواده بود خودش از پیش باب را برای انتقام نشانه نرفته بود ؟ حقیقتا ازینکه کارگردان چرا باب را برای مرگ انتخاب کرد مطمین نیستم اما می دانم که رابطه سرد پزشک با پسرش باب ،بی ربط نبود.
سکانس پایانی فیلم بی نظیر است. لوکیشن همان کافی شاپی است که فیلم با آن شروع شد. مردی که در ابتدای فیلم سعی داشت جای خالی پدر را برای پسر پر کند و اشتباه خود را جبران کند حالا با خانواده به آن کافی شاپ آماده که به انتقام گیرنده ثابت کند که پسرش مرده است. او پسر واقعی خود را از دست داد و نتوانست برای پسر مردی دیگر نقش یک پدر را داشته باشد.
پسر نگاهی خونسردانه به خانواده می اندازد .طوریکه حس می کنیم در دل می گوید: ((اگر پدرم را کشته ای باید پسرت را بکشم)).
منتقد: جیمز براردینلی – امتیاز 7.5 از 10 (3 از 4)
«کشتن گوزن مقدس» (The Killing Of A Sacred Deer)، ساخته «یورگوس لانتیموس»، فیلم بعد از «خرچنگ» است که اسم آن به نوعی ریشه در اسطورهشناسی یونان دارد. فیلم به صورت نچندان جالبی در دنیای استعاره غرق میشود و دنیایی را که در آن دکترها نقش خدا را دارند و پلیس وجود ندارد را تشکیل میدهد. میتوان این فیلم را نسخه مدرن فیلم «انتخاب سوفی» (Sophie’s Choice) قلمداد کرد. فیلم انگار میخواهد فیلمبازها را کلافه و دیوانه کند. «کشتن یک گوزن مقدس» (The Killing Of A Sacred Deer) علیالظاهر نمیخواهد قوانین را رعایت کند. خیالی بودن فیلم خیلی خوب درنیامده است (شخصیتها علیرغم میل باطنی نویسنده، زیاد واقعی بهنظر نمیرسند)، و طبعا نتیجه بهدست آمده به مزاق آدم خوش نمیآید.
فیلم شباهت زیادی به فیلم «مادر» (Mother!) دارد (حداقل برای من)، اگرچه بیحس تر و دستیافتنیتر است. اما بهرحال به احتمال زیاد، این فیلم مثل فیلم معمایی «آرنوکوفکسی» خیلی برای فیلمبازها زیبا نخواهد بود. این فیلم برای آنها ساخته نشده است. این فیلم بیشتر بدرد دیزاینرهای خانه میخورد که آنها را به مکانهای عجیب و غریب ببرد و لااقل تفکر کوچکی را در ذهن آنها برای بحث با دیگران ایجاد کند.
(از اینجا به بعد فیلم اسپویل میشود. تمام تلاشم را میکنم که چیز زیادی را لو ندهم، اما به کسانی که نمیخواهند چیزی درمورد فیلم بدانند، توصیه میکنم از اینجا به بعد را نخوانند).
«کالین فارل»، در نقشی کامل لایق آن ایفای نقش میکند. او نقش «استیون مورفی» جراح قلب پرآوازهای را بازی میکند که ریش جوگندمیاش او را برجسته ساخته است. «استیون» که زنی زیبا بنام «آنا» (نیکول کیدمن) و فرزندانی باهوش بنام های «کیم» (رافی کاسیدی) پانزده ساله و «بابی» (سالی سوجیک) دوازده ساله دارد، شخصیتی عجیب و غریب دارد. در زمان نزدیکی با «آنا» دوست دارد او تظاهر به تحت تاثیر قرار گرفتن از داروی بیهوشی بکند. او بدون خجالت در یک مهمانی و سر میز ناهار، درمورد اولین عادت ماهانه دخترش صحبت میکند. همچنین این شخصیت قصه ما، رفاقتی عجیبالباور با پسری شانزده ساله، بنام «مارتین» دارد که، از قضا پدرش زیر تیغ های جراحی خودش جان سپرده.
ماهیت دوستی دکتر «استیون» اولین رازی است که بیننده باید آن را حل کند. مشخص است که اتفاق نامعمولی درحال افتادن است، اما «لانتیموس» آن را آشکار نمیکند. شاید همگی در حین دیدن فیلم فکر کنند که دلیل اینکار «استیون» جنسی است، اما همین که جلوتر میرویم، مشخص میشود که این فرضیه اشتباه است. وقتی «مارتین» خود را وارد زندگی «استیون» میکند و با دخترش «کیم» دوست میشود و قریضه های شکارچی گونه خود را نشان میدهد، در ناخودآگاه ما، فیلم «جذابیت مرگبار» (Fatal Attraction) تداعی میشود. دلیل اصلی اینکار او، ریشه فلسفی دارد؛ فلسفهای که میگوید زندگی کردن تاوانی دارد و اگر این تاوان را گرامی نداریم، نتیجه حاصله، نابودکننده میشود. اینجاست که همگی یاد فیلم «انتخاب سوفی» (Sophie’s Choice) میافتیم.
«کشتن یک گوزن مقدس» (The Killing Of A Sacred Deer) بر داستانی از اساطیر یونان اشاره دارد که پادشاه «آگاممنون» در بیشه مقدس «آرتمیس»، گوزنی را به صورت اتفاقی میکشد. این توهین او به خدایان موجب میشود که به او دستور داده شود که به خاطر جبران اینکار او، باید دخترش «اینفیگنیا» را قربانی کند. این افسانه، هسته اصلی فیلم را تشکیل میدهد و داستان را تبدیل به داستانی درمورد عواقب غرور بکند.
«کشتن یک گوزن مقدس» (The Killing Of A Sacred Deer)، روشی منحصر به فرد دارد و در آن از ترکنیگ شاتهای زیادی استفاده شده است. موسیقی فیلم مملو از حس نابهنجاری است و به خوبی عدم آرامش موجود در فیلم را منعکس میکند. تماشای فیلم حس استرس و ناراحتی را برای بیننده به ارمغان میآورد. سبک فیلم سوررئال است؛ اعمال و انگیزه شخصیت ها و دیالوگ ها، غریب به اتفاق به استادی نوشته شدهاند.
شاید عجیب ترین صحنه فیلم که باعث شود بیقاعدگی فیلم بیشتر جلوه کند، صحنهای باشد که «مارتین»، «استیون» را به خانه میاورد. مادر «مارتین» (با بازی «آلیشیا سیلوراستون» چهل و یک ساله)، بعد از دیدن «استیون»، با شجاعت تمام، تصمیم به اغفال کردن او میگیرد و همین شجاعت بیحد و حصر او باعث میشود که فیلم ورای رقت انگیز شود. حتی در فیلمی که مملو از لحظات عجیب و غریب است، این صحنه، پا را فراتر از حد گذاشتن، قلمداد میشود.
همه بازیگران به خوبی خط مشی «لانتیموس» را درک و بخوبی ایفای نقش کردهاند. «فارل» که پیش از این در فیلم «خرچنگ» (The Lobster) همین کارگردان بازی کرده بود، سبک و روش کارگردان را میداند و کاملا استادانه آرام آرام ماهیت شخصیت خودش را لو میدهد. «نیکول کیدمن» که هیچگاه از بازی صحنه های مستهجن ابایی ندارد، گامش را به اندازه نقشش در «چشمان کاملا باز» دراز میکند. (برحسب اتفاق، این دومین فیلمی است که امسال، «فارل» و «کیدمن» در کنار هم بازی کرده اند. فیلم دیگری «فریبخورده» (The Beguiled) است). سه بازیگر نوجوان، «رافی کسیدی»، «سانی سالجیک» و «بری کوگان» ریسکی را پذیرفتهاند که بخوبی از پس آن برآمدهاند. «آلیشیا سیلوراستون» هم بخوبی شخصیت «چر» در فیلم «بی سر نخ» (Clueless) را از یاد ما برده است و غرق کاراکتر حالش کرده است.
نقطه عطف «کشتن یک گوزن مقدس» (The Killing Of A Sacred Deer) بر «مادر» (Mother!) این است که فیلم ابهام کمتری دارد. اگرچه فیلم از لحاظ ادبی مصنوعی به نظر میرسد، اما نتیجه پوچ گرایانه فیلم را بهخوبی انتقال میدهد. فیلم «کشتن یک گوزن مقدس» (The Killing Of A Sacred Deer) باید با فیلمهای همسنف خودش مقایسه شود، اما باید گفت یافتن فیلم همسنف این فیلم، کمی سخت است.
مترجم: علی دواچی
منبع: سایت نقد فارسی
منتقد: پیتر دبروژ | ورایتی – امتیاز 9 از 10
در پارک نارای ژاپن، از دیرباز عقیده داشتند که گوزن خالدار خصوصیاتی الهی و مقدس دارد. کشتن یکی از آنها حتی بر حسب تصادف، سزایی جز مرگ نخواهد داشت. این موضوع دستمایهی «یورگوس لانتیموس» کارگردان فیلم دندان نیش شده تا در فیلم کشتن گوزن مقدس، آخرین اثر تمثیلی و بیرحمانهی خود که هیچ ارتباطی با حیاتوحش یا مقدسات یا هرچیز دیگر ندارد، به این مسئله بپردازد.
در پارک نارای ژاپن، از دیرباز عقیده داشتند که گوزن خالدار خصوصیاتی الهی و مقدس دارد. کشتن یکی از آنها حتی بر حسب تصادف، سزایی جز مرگ نخواهد داشت. در سالهای دور، در یونان باستان پادشاه آگاممنان[1] تلاش کرد برای فرونشاندن خشم آرتمیس[2] که یکی از گوزنهای عزیز او را کشته بود، دخترش ایفیگنیا را قربانی کند. نکته اخلاقی: هیچوقت گوزنی را نکشید! اما اگر ناخواسته این اتفاق افتاد چه؟ این موضوع دستمایهی «یورگوس لانتیموس» کارگردان فیلم دندان نیش شده تا در فیلم کشتن گوزن مقدس، آخرین اثر تمثیلی و بیرحمانهی خود که هیچ ارتباطی با حیاتوحش یا مقدسات یا هرچیز دیگر ندارد، به این مسئله بپردازد. اگرچه دو صحنهی کلیدی در فیلم وجود دارد که در آن یک تفنگ شکاری نقشی اساسی ایفا میکند.
کشتن گوزن مقدس که با برداشت منحرفانه گاها به مایههای ابزورد و پوچی میرسد، ایدهی محوری خود را بر پایهی عدالت و عواقب آن بنا نهاده. . این یک فیلم هنری است و لانتیموس حق دارد که مخاطب را به چالش کشیده و احساسات او را برانگیخته کند، در عین حال رویکرد به ظاهر سنگدلانهی او به چنین معمای غیر ممکنی نمیتواند باب میل هر تماشاگری باشد.
عنوان فیلم همانند مخمصهی دراماتیک مرکزی داستان یک استعاره است (لانتیموس از مسیر خود خارج شده تا ما این نکته را دریابیم، چون تماشای نسخهی واقعی اینچنین مسئلهی پیچیدهای قابل تحمل نیست). کشتن گوزن مقدس که با برداشت منحرفانه گاها به مایههای ابزورد و پوچی میرسد، ایدهی محوری خود را بر پایهی عدالت و عواقب آن بنا نهاده. فیلم در ابتدا آرام و به تدریج با پیشرفت داستان مرعوبکننده پیش میرود، تا جایی که شخصیت اصلی داستان (به سختی میتوان او را قهرمان نامید) مجبور به اتخاذ تصمیمی غیرقابل برگشت میشود؛ در این لحظه، فیلم همانند یک اثر ترسناک و هیجانانگیزِ شدیدا تاریک جلوه میکند و ما را با خود به مکانی دسیسهآمیزتر از چیزی که حتی فکرش را میکردیم میکشاند. این یک فیلم هنری است و لانتیموس حق دارد که مخاطب را به چالش کشیده و احساسات او را برانگیخته کند، در عین حال رویکرد به ظاهر سنگدلانهی او به چنین معمای غیر ممکنی نمیتواند باب میل هر تماشاگری باشد.
لانتیموس برای نگارش فیلمنامه با نویسندهی گمنامی که فیلمنامهی خرچنگ را همراه او نوشته بود، همکاری کرده؛ فیلمنامهای که برایشان نامزدی اسکار را به همراه داشت. با حضور «کالین فارل» و «نیکول کیدمن» به عنوان زوج اصلی داستان میتوان انتظار جذب مخاطب عام را داشت.
با این حال، با حضور «کالین فارل» و «نیکول کیدمن» به عنوان زوج اصلی داستان میتوان انتظار جذب مخاطب عام را داشت. خصوصا با درنظرگرفتن این نکته که همکاری لانتیموس با نویسنده گمنامی چون «افتیمیس فیلیپو» قبلا هم افاقه کرده و آنها توانستند برای فیلمنامهی فیلم خرچنگ نامزد اسکار شوند. همانطور که گفته شد، کشتن گوزن مقدس فیلمی معمولی در ژانر ترسناک نیست و مردم هنوز میتوانند فیلمنامههای سادیستی که برندهای در آنها وجود ندارند را تشخیص دهند، پس به همین دلیل شاید فیلمهای اینچنینی را دوست نداشتهباشند (مثل همان اتفاقی که برای فیلم بازیهای مسخره اثر «میشائیل هانکه» افتاد هنگامی که هانکه آن را در آمریکا بازسازی کرد).
با وجود این که نقش «کالین فارل» در این فیلم به ژولیدگی و غرابت نقش او در خرچنگ نیست، اما باز هم نشان داده که از آن شخصیت و پرسونای درندهخویی که با آن شهرت یافت بسیار فاصله گرفته. او در نقش استیون، جراح قلبی بازی میکند که در ظاهر شخصیتی بااعتمادبهنفس و قوی و در باطن بیجربزه را دارد؛ همانند کاراکتر «داستین هافمن» در فیلم سگهای پوشالی. ظاهرا اوضاع در خانه مرتب است. او با همسر چشمپزشک خود «آنا (نیکول کیدمن)» و دو فرزندش، «کیم (رافی کسیدی)» 14 ساله و «باب (سانی سولجیک)» زندگی میکند. ولی یک نت ناموزون ویلن خبر از اتفاقی ناگوار میدهد. زندگی زناشویی این زوج نیز با وجود پیچ و تاب فراوان رو به راه است.
اوضاع هنگامی که استیون برای مدتی از خانوادهاش دور میشود چندان مرتب پیش نمیرود. او مکررا با مرد جوانی به نام «مارتین (بری کئوگهان)» مواجه میشود. استیون سعی دارد با خریدن هدایایی چون یک ساعت گرانقیمت این پسر را تطمیع کند ولی بیفایده است، در نتیجه دکتر، مارتین را برای شام به خانهاش دعوت میکند. روزی که مارتین به خانهی دکتر میرود، همهی اعضای خانواده در نهایت ادب رفتار میکنند در حالی که تمایل عجیبی برای بروز اطلاعات شخصی خود به بقیه دارند؛ روشی عجیب برای ایجاد صمیمیت و نزدیکی میان کاراکترها. کیم اعلام میکند که اولین عادت ماهیانه خود را پشت سر گذاشته و باب در صدد این است که دریابد آیا موهای زیر بغل مارتین رشد کردهاند.
با وجود این که نقش «کالین فارل» در این فیلم به ژولیدگی و غرابت نقش او در خرچنگنیست، اما باز هم نشان داده که از آن شخصیت و پرسونای درندهخویی که با آن شهرت یافت بسیار فاصله گرفته… اگر این فیلم را یک تراژدی بدانیم، میتوان آن را یک ارتباط مستقیم میان فیلم و سنت دراماتیک یونان باستان دانست که در آن شخصیتهایی تاریخی در مخمصههای عجیبی گرفتار میشدند که شاید برای تماشاگر امروزی قابل هضم نباشد. این فیلم را میتوان آخرین و بارزترین مثال موج عجیب سینمای یونان در طی سالهای اخیر عنوان کرد.
سرانجام یک روز، باب نمیتواند از رخت خوابش خارج شود. چون پاهایش بیحس شدهاند و باید سریعا به بیمارستانی که استیون در آن کار میکند منتقل شود. همکاران استیون با دیدن این صحنه دستپاچه میشوند ولی مارتین از قضیه آگاه است و میگوید: «هر دوی ما منتظر این لحظهی حیاتی بودیم.» دست تقدیر دکتر را دچار مشکل کرده و چون کاری را که باید انجام میداد انجام نداد، حال یک فرد بیگناه باید تاوانش را پس بدهد.
بهای این کار بسیار سنگین است؛ استیون باید یکی از اعضای خانوادهاش را قربانی کند. هنگامی که ما از مخمصهای که گریبان استیون را گرفته مطلع میشویم قبل از این که بدانیم او چرا مجبور به انجام چنین کاری است، این حقیقت نه تنها حس همذاتپنداری بیننده را برمیانگیزد بلکه تصور بیننده دربارهی قربانی بودن او را نیز به چالش میکشد. اما قضیه به این سادگیها نیست و با یک تغییر دیدگاه، همذاتپنداری ما نسبت به استیون نیز تغییر میکند. در حقیقت، استیون پستترین انسان است؛ بزدلی که نه تنها مسئولیت کارهای گذشتهی خود را به گردن نمیگیرد بلکه جرات انجام کاری که اکنون از او خواسته شده را هم ندارد.
هنگامی که از رنج و ناراحتی مفرط صحبت به میان میآید، یاد آثار کلاسیک هنرمندانهی کوبریک در خاطرمان زنده میشود. اگر این فیلم را یک تراژدی بدانیم، میتوان آن را یک ارتباط مستقیم میان فیلم و سنت دراماتیک یونان باستان دانست که در آن شخصیتهایی چون آگاممنان و مدئا در مخمصههای عجیبی گرفتار میشدند که شاید برای تماشاگر امروزی قابل هضم نباشد. این فیلم را میتوان آخرین و بارزترین مثال موج عجیب سینمای یونان در طی سالهای اخیر عنوان کرد.
حتی بازی بازیگران هم گمراهکننده است، چرا که کارگردان عامدانه دیالوگهایی را در فیلم گنجانده که به ندرت احساس واقعی کاراکترها را بروز میدهند. با پیچیدگیهای عجیب فیلمنامه، بیننده نمیتواند حدس بزند که سرانجام چه خواهد شد… کشتن گوزن مقدس هجمهای است بر تفکرات پاتریارکی، که در آن پدری با جایگاهی متزلزل سزای غرورش را میبیند. مطمئن باشید، لانتیموس به این آسانیها بیخیالش نمیشود!
لانتیموس به گونهای فیلمنامه را نوشته که شگفتیهای داستان در لایههای مختلف خود را بروز میدهند و با پیچیدگیهای عجیب آن، بیننده نمیتواند حدس بزند که سرانجام چه خواهد شد. حتی بازی بازیگران هم گمراهکننده است، چرا که کارگردان عامدانه دیالوگهایی را در فیلم گنجانده که به ندرت احساس واقعی کاراکترها را بروز میدهند. کارگردان به جای آب و تاب دادن بیهوده به داستانش، مکالمات کوتاه یکنواختی را در فیلمش قرار داده که بیننده را جذب میکند. هیچکدام واضح تر از آن صحنهی تمنای جنسی توسط «آلیشیا سیلورستون» در تک صحنهاش در نقش مادر مارتین نیست که میگوید: «تا طعم منو نچشی نمیذارم بری!»
خوشبختانه، فارل و کیدمن در نمایش مفهوم ضمنی هر سکانس به طرز حیرتانگیزی موفق عمل کردهاند. آن لحظهای را به یاد بیاورید که استیون از آنا درخواست میکند که همراه او به زیرزمین بیاید. آیا استیون، آنا را به عنوان قربانی خود انتخاب کرده؟ آیا زمان آن فرا رسیده؟ هیچکدام از دیالوگها حقیقت وقوع فاجعه را تصدیق نمیکنند (به گونهای که حتی جاسوسان وزارت اطلاعات آلمان شرقی هم اگر به این دیالوگها گوش بدهند نمیتوانند بفهمند چه چیز در حال جریان است)، ولی در عین حال دو بازیگر با چشمانشان همه چیز را میگویند. برای یک لحظه، استیون گمان میکند که بر اوضاع مسلط است، اما این طور نیست. کشتن گوزن مقدس هجمهای است بر تفکرات پاتریارکی[3]، که در آن پدری با جایگاهی متزلزل سزای غرورش را میبیند. مطمئن باشید، لانتیموس به این آسانیها بیخیالش نمیشود!
[1] آگاممنان: در اسطورههای یونان، رهبر یونانیان در جنگ تروا است.
[2] آرتمیس: در اساطیر یونان ایزدبانوی شکار، حیات وحش، بکارت، ماه و حاصلخیزی و یکی از الهههای باکره و مظهر پاکدامنی به شمار میرفت. در آغاز جنگ تروا، زمانی که آگاممنون به اولیس رسید، آرتمیس به خاطر ناسپاسیاش طوفانی برانگیخت تا مانع عزیمت او شود. آگاممنون خواست تا ایفیگنیا را برای فرونشاندن خشم آرتمیس قربانی کند. اما آرتمیس گوزنی را به جای او به محراب فرستاد و ایفیگنیا را نجات داد.
[3] پاتریارک: واژهای یونانی به معنای شیوخ و پدران که لقبی برای رئیس خانواده نیز محسوب میشود.
مترجم: بابک مؤیدزاده
منبع: سایت نقد فارسی