کارگردان : Danny Boyle
نویسنده : Aaron Sorkin
بازیگران : Michael Fassbender, Kate Winslet, Seth Rogen
خلاصه داستان : استيو جابز با نمايش [روند] معرفی سه محصول نمادين و پايانی که در سال ۱۹۹۸ با رونمایی از iMac رخ میدهد، ما را به پشت صحنه انقلاب ديجيتالی میبرد تا [از اين رهگذر] پرتره مردی که در کانون آن قرار دارد را ترسيم کند.
هنگام تماشای «استيو جابز»(Steve Jobs) اولين چيزی که محرز میشود اين است که اين فيلم اثری بيوگرافيک نيست. اوه، فيلم از زندگی جابز به عنوان زيربنای داستان خود استفاده میکند و بعد با گلچين کردن برخی حقايق و خاطرات اسکلت خود را میسازد. اما آرون سورکين، فيلمنامه نويس، و دنی بويل، کارگردان، علاقه ای به ارائه فرم جديدی از اين داستان حقيقی عجيبتر از خيال ندارند. آنها افکار جاهطلبانهتری دارند. و آن چيزی نيست جز نمايش استيلای نبوغ و اين که چگونه يک «ذهن فوقالعاده» هميشه به معنای يک «انسان فوقالعاده» نيست.
«استيو جابز» به صورت يک نمايش سه پردهای، مانند يک نمايش صحنهای، تنظيم شده است به طوری که چند لوکيشن بيشتر ندارد و شديداً بر بازیها، ضرباهنگ و ديالوگها استوار است. بويل با قرار دادن کاراکترها تحت فشار زمانی که هرگز متوقف نمیشود، نوعی حس دائمی فوريت را خلق میکند. با دوربينی که دائماً در حال حرکت است و نماهای بلند و سريع را به نماهای کوتاه و استاتيک ترجيح میدهد، شاهد خلق حس حرکت و انرژی هستيم که محدوديتهای موقعيتی را پشت سر میگذارد. گرچه فيلم تفاوت زيادی با «مرد پرندهای»(Birdman) که سال گذشته اکران شد ندارد، اما رويکرد اين فيلم بر خلاف «مرد پرندهای» خيالی يا دست نيافتنی نيست.
در مرکز اين آشوب استيو جابز (مايکل فاسبيندر)، يکی از خالقان کمپانی اپل، قرار دارد که پيراهن يقه اسکی مشکی رنگ، جين آبی و کفش اسنيکر نيوبالانس به يونيفرمش تبديل شدهاند. جابز بی ترديد نابغه است و البته در وی نخوتی وجود دارد که با اين نبوغ رقابت میکند. او به شکست ناپذير بودن خود ايمان دارد و آن را به عنوان اصلی خدشه ناپذير پذيرفته است. اندکی با افزايش سن آرامتر میشود اما نه آن قدر که حاضر باشد ميدان را به ديگران واگذارد.
پرده اول ما را به سال ۱۹۸۴ میبرد، سالی که جابز در مقابل مخاطبان مشتاق از مکينتاش رونمایی میکند. وقتی که پرده آماده بالا رفتن میشود، جابز مراقب زيردستانش در پشت صحنه است، با تشر به اندی هرزفلد (مايکل استالبرگ) میگويد که دموی کامپيوتری را به حرف بيندازد، با غرولندها و درخواستهايش دستيارش، جوانا هافمن (کيت وينسلت)، را از کوره به در میکند و معشوق سابقش، کريسان برنان (کاترين واترسون) را سرزنش میکند. کريسان دختر جابز، ليزا، را همراه با خود آورده است. او میخواهد که جابز بداند که فرزندش اکنون با کمکهای دولت بزرگ میشود چون مبلغی که جابز بابت نگهداری از ليزا پرداخت میکند کافی نيست. جابز زير بار مسئوليتهای پدریاش نمیرود، اما با اين حال رابطه شکنندهای را با ليزا برقرار میکند. همراه با تغيير و تحولات ۱۴ سال آينده رابطه جابز با دخترش هسته عاطفی فيلم را تشکيل میدهد.
پرده دوم قبل از رونمایی از محصول دوم رخ میدهد: NeXT Cube در سال ۱۹۸۸. مدت کوتاهی بعد از تاسيس شرکت خودش، جابز برای انتقام گرفتن از کسانی که از او سبقت گرفته بودند نقشه میکشد، به خصوص برای مديرعامل اپل جان اسکولی (جف دانيلز). تا سال ۱۹۹۸، دوره زمانی پرده سوم، جابز به اپل بر میگردد و حضور فيزيکی بيشتری در خانه دارد. او آرام شده است البته تا حدی که بتوان به افرادی با شخصيت او گفت «آرام». رويداد سوم رونمایی از iMac است. برای اپل اين يک نقطه عطف، آغاز اوج گرفتن است. قبل از اين نمايش با چند نفر درگير میشود. يکی از آنها دوست قديمیاش استيو وزنياک (ست روگن) است، که از جابز میخواهد تا زحمات تيم Apple 2 را قدر بداند- چيزی که جابز رد میکند. ديگری ليزا است، که در ۱۹ سالگی، برخی تصوراتش درباره پدرش را کنار نهاده است.
مايکل فاسبيندر، که بايد به خاطر نقشش در فيلم «شرم»(Shame) نامزد دريافت اسکار بهترين نقش اول مرد میشد، شباهت فيزيکی زيادی به جابز ندارد. در واقع، اشتون کاچر، که اين نقش را در فيلم کم فروغ «جابز»(Jobs) ايفا نمود شباهت بيشتری به جابز داشت. اما فاسبيندر حضوری کِشنده و متقاعد کننده دارد. هرگز برای يک لحظه هم شک نمیکنيم که او جابز نيست. نيروی شخصيتش، که با نماگزينی بويل چند برابر شده است، بيننده را برای دو ساعت ميخکوب میکند. بازيگران مکمل، که شامل بزرگانی چون کيت وينسلت (تقريباً غيرقابل شناسایی است)، ست روگن (شايد در بهترين بازی دراماتيکش تاکنون) و جف دانيلز (در نقشی که فرق زيادی با نقشش در «مريخی»(The Martian) ندارد)، تعادل را برقرار کردهاند اما هيچيک نمیتوانند حتی در يک صحنه برتر از فاسبيندر ظاهر شوند.
شايد «استيو جابز» از نظر پروفايل روانشناختانه قوی نباشد، اما تصميم فيلمسازها به تمرکز بر شخصيت جابز به جای رويدادهای زندگیاش باعث شده که اين فيلم جذابتر از «جابز» يا فيلم مستند «استيو جابز: مردی در ماشين»(Steve Jobs: The Man in the Machine) در بيايد. ديالوگها توأم با بذله گویی، خشم و عشق هستند. «استيو جابز» با همسو کردن فيلمنامه سورکين با سبک بويل و استعداد فاسبيندر، توانسته به هر سه مهم دست يابد. گرچه فيلمنامه بر اساس کتاب والتر ايزاکسون است، اما کمی تاريخ را به نفع جذابيت سينمایی تغيير میدهد. نمايش فيلم از شخصيت استيو جابز احتمالاً اين سئوال را برای بيننده بی پاسخ باقی میگذارد که تا کجا میتوان نخوت، گوشت تلخی و بی تربيتی را به نبوغ بخشيد. «استيو جابز» خدشه زيادی بر افسانه اين مرد وارد نمیکند بلکه آن را به شکلی فانیتر تبديل میکند.
منتقد: جیمز براردینلی – امتیاز ۸.۸ از ۱۰ (۳.۵ از ۴)
مترجم: محمدرضا سیلاوی
منبع: سایت نقد فارسی