کارگردان : Lenny Abrahamson
نویسنده : Emma Donoghue
بازیگران : Brie Larson , Jacob Tremblay , Sean Bridgers
خلاصه داستان : بعد از اين که جک پنج ساله و مادرش از محيط بستهای که جک کل عمرش را در آن گذرانده میگريزند، پسرک دست به مکاشفه هيجان انگيز دنيای بيرون میزند.
نقد اول
زن نوزده سالهای (بری لارسون) ربوده میشود، عليرغم ميلش در جایی نگهداری میشود و مدام مورد تجاوز قرار میگيرد. بعد از دو سال اسارت، پسری به دنيا میآورد. پدر پسرک (شون بريجز) به او اجازه میدهد که بچه را نگه دارد و بزرگش کند. وقتی که جک (جيکوب ترمبلی) پنج ساله میشود، زن متوجه می شود که رشد او میتواند اين موقعيت را تغيير دهد. بنابراين با کمک پسرش نقشه فرار میکشد. بنابر نقشه او بايد کنار بايستد تا ربايندهاش پسرش، را در حالی که مرده و در يک قالي پيچيده شده، بيرون ببرد. بعد از آزادی پسرک ميتواند اطلاعات کافی در اختيار پليس بگذارد تا مادرش را نجات دهد. در آخر آنها به هم میرسند، يکديگر را به آغوش میگيرند و آزاد میشوند….
بيشتر فيلمها ممکن است در اين نقطه با چنين پايان خوش و خوش بينانهای دست به خودکشی بزنند. اما «اتاق»(Room) ، برگرفته از نمايشنامهای از اِما دوناف بر اساس رمانی از خود او، حتی از اين هم کمتر است. برای اينکه گرچه فيلم تا حدی درباره تجربه زندگی در شرايط فوق است، اما بيشتر درباره اتفاقاتی است که بعد از آن رخ میدهند: پذيرفته شدن در جامعه بعد از ربوده شدن، بازگشت به شرايط نرمالی که در آن جنبه های مشترک زندگی به نظر عجيب و گاهی بديمن میآيند.
اتاق (مانند کتاب) از زبان جک بيان میشود. او پسر باهوش و کنجکاوی است اما جهان بينیاش توسط شرايطی شکل گرفته است که در آن رشد کرده است. مادرش تمام تلاشش را کرده است تا از او در برابر بيرحمی شرايط با شکل دادن به زندگی پسرک در «اتاق» به عنوان اتفاقی طبيعی محافظت کند. او جایی غير از داخل يک کلبه ييلاقی با پنجرهای روی سقفش جای ديگری را نمیشناسد. پسر باور دارد که همه چيز آن سوی ديوارها فضای خارجی هستند، اين که «نيک پير» (پدرش) با جادو میآيد و هر چيزی که در تلويزيون میبيند واقعی نيست.
همان طور که بعداً معلوم میشود جک بهتر از مادرش میتواند با «آزادی» کنار بيايد. مادر از خاطرات گذشته مغموم و از ترديدها خسته است. اما اينها را میبينيم، منتها از نگاه جک. در نيمه اول فيلم، مادر شخصيت اصلی درام است. با اين حال، در دنيای بيرون، هر چه جک بيشتر مستقل میشود، نقش مادر در زندگیاش کمرنگتر میشود. او به يک نقش مکمل تبديل میشود. سخت بودن بيش از حد شرايط بيانگر حقيقتی است که حتی در خانوادههای معمولی نيز رخ میدهد: گذشتن از کنار مسائل برای والدين هميشه سختتر است تا برای کودکان. نمیخواهم بگويم که رابطه جک با مادرش نزديک نيست يا اين که او مادرش را دوست ندارد، بلکه موضوع اين است که جک به اندازه مادر روی اين رابطه خفه کننده حساب نکرده است. او میتواند فراموش کند، هر چند با دشواری؛ اما مادر نمی تواند. اين ديناميک فريبندهای است و کارگردان لنی آبراهامسون آن را با مهارت زيادی عرضه میکند.
بازی ها مسير زيادی را طی میکنند تا کاری کنند که «اتاق» جواب بدهد. از اينها گذشته فيلم بيشتر درباره شخصيتها است و فقط در وهله دوم درباره داستان است. بری لارسون که به زودی نامزد اسکار میشود بازی قویتری از بازيگر جوانی که لحظات درخشانی در پيش دارد ارائه میدهد. او نقش جوی را نه به صورت زنی که جوری عمل میکند که برای بسياری از ما ممکن است غيرممکن به نظر برسد، بلکه به عنوان «مامان»- يعنی تصوير پسرش از او- ايفا میکند. اين کار محيلانهای است- اجازه دهيم که بيننده کاراکتری را ببيند و بشناسد وقتی که جنبههای مختلف شرايط او توسط آنچه جک میبيند مبهم هستند. به عنوان يک پسر پنج ساله، جيکوب ترمبلی تصويری فارغ از تظاهر و مصنوعی بودن، که اغلب در بازی بچهها ديده می شود، ارائه میدهد.
روانشناسی که در «اتاق» ديده میشود پيچيده است- چيزی شبيه به اعضای فرقههای ضاله رها شده و زندانیهایی که مدت طولانی در زندان بودهاند. آبراهامسون اين را گاهی به صورت آشکار و گاهی نيز به صورتی ظريف نمايش میدهد. تاثير کلی فيلم زياد است. با اين حال، عليرغم تأثير مخرب اين اتفاق بر جوی، میبينيم که او به عنوان قهرمانی ترسيم میشود که از خودگذشتگیها و عزم راسخش نه تنها از پسرش در طول اين تجربه غم انگيز محافظت میکند، بلکه از گذار پسرک از ايمنی «اتاق» به «دنيای واقعی» ترسناک حمايت میکند. «اتاق» صادق و چالش انگيز است اما از آنچه از فيلمی با چنين داستان ترسناکی انتظار میرود خوش بين تر است.
منتقد: جیمز براردینلی – امتیاز ۸.۸ از ۱۰ (۳.۵ از ۴)
مترجم: محمدرضا سیلاوی
منبع: سایت نقد فارسی
نقد دوم
“اتاق” برای مخاطبی که از قبل راجع به آن تحقیق نکرده سرشار از ابهام شروع می شود. تاکید بر فضای محدود اتاق در همان دیالوگ های ابتدایی گنجانده شده است ، زمانیکه جک از خواب بیدار شده و به وسایلی که در اتاق است سلام می کند. تعدادشان چندان زیاد نیست. وسایل ضروری و حداقلی برای زندگی ، و این شکل رابطه ی کودک با آنها از یک همنشینی طولانی بینشان خبر می دهد. گویی تنهایی ، بین جک و اشیاء پیرامونش رابطه ای دوستانه ایجاد کرده است. تاکید فیلم بر این نکته در سکانس اخر کامل می شود. زمانیکه جک برای خروج کامل از بحرانی که درگیرش بود ، باید به اتاق بازگشته و از همان وسایل خداحافظی کند. بدین ترتیب نشانه گذاری های فیلمساز ، مختصات رشد جک و عبور او از این مرحله را تصویر می کنند. لنی آبراهامسون در طراحی جزییات نمایشی این موقعیت دقت ویژه ای را به کار گرفته است. جوی ( مادر) در شروع فیلم وضعیت خودش را شرح نمی دهد و مخاطب در این بی اطلاعی با جک شریک است. جزییات موقعیتی که این دو درگیرش هستند با حرف های کودکانه ی جک در ذهن ما شکل می گیرد. این که دنیا چیزی جز همین اتاق نیست و بیرون از اتاق فضای بیکران واقع شده. اینکه دریچه ی کوچک روی سقفِ اتاقک ، فضا را نشان می دهد و تصاویر تلویزیون چیزی جز جادو نیست. بدین ترتیب مخاطب که تصویر منطقی روشنی از این وضعیت ندارد ، از لحاظ عاطفی با توصیف جک همراه می شود و در ادامه ی مسیر و رو در رویی جک با واقعیت ، به درک بهتری از مسیری که او طی کرده می رسد. جک به تازگی پنج ساله شده ، شاید بدین دلیل است که جوی احساس می کند دیگر وقت آن رسیده تا واقعیت را با او در میان بگذارد. وقتی جوی شروع به حرف زدن می کند مخاطب به سرعت موقعیت را درک می کند ولی جک فقط گرفتار سردرگمی می شود. از این نقطه است که ما با تکیه بر همراهی اولیه با جک ، نظاره گر مسیر دشوار پیش روی او برای درک واقعیت می شویم و تا پایان نگران و کنجکاو ، تغییرات او را دنبال می کنیم.
چنانکه گفته شد ابعاد نمایشی موقعیتی که فیلم ایجاد کرده با دقت پرداخته شده اند اما هر موقعیتی ابعاد منطقی هم دارد که در این مورد فیلم چندان موفق عمل نکرده است. هفت سال از زمان دزدیده شدن جوی گذشته و او همه ی این هفت سال را در این اتاق سپری کرده است. نه خودش و نه حتی جک هیچوقت پایشان را از این اتاق بیرون نگذاشته اند. این که چرا اکنون پس از هفت سال جوی تصمیم گرفته واقعیت را با پسرش در میان گذاشته و برای فرار اقدام کند ، ظاهرا دلیلی جز پنج سالگی جک ندارد که کافی نیست. اما مشکل اصلی در منطق فرار آنها و نحوه ی زیستشان در طول هفت سال خودنمایی می کند. جوی ، پسرش را در همین اتاق به دنیا آورده ، هیچگاه ضرورتی برای بیرون رفتن آنها از اتاق ایجاد نشده. ضرورتی که به شکل نمایشی توسط این دو اجرا می شود تا بتوانند از اتاق فرار کنند ، می توانست به سادگی در این پنج سال ، واقعن رخ دهد. در لحظه ی فرار می بینیم که فاصله ی در اتاقک و محیط آزاد بیرون کمتر از یک متر است و مرد متجاوز هر شب از این مسیر رفت و آمد می کند ، اما در طول هفت سال جوی نتوانسته از این مانع نه چندان پیچیده عبور کند. خودش می گوید یکبار تلاش کرده تا با بیهوش کردن مرد خودش را نجات دهد اما موفق نشده ، خب چرا دست از تلاش برداشته؟ مشخص نیست. می شود اینگونه ایراد ها را ادامه داد اما ایراد اصلی اینجاست که فیلمساز یک موقعیت خیلی سخت با بار دراماتیک بالا را انتخاب کرده ، پتانسیل های دراماتیک آن را به کار می گیرد اما سختی هایش را کنار می گذارد.
اتاق فیلم مهمی ست چون در میانه راه ، خودش را از این موقعیت جدا می کند. به عبارتی در همان نقطه ای که آثار کم ارزش مشابه با یک پایان خوش یا حتی تلخ تمام سختی های بعدی را از مسیر درام حذف می کنند ، اینجا فیلم نیمه ی دوم روایت خود را آغاز می کند و مشکلات این مادر و پسر را پس از رهایی از بحران اولیه ، تصویر می کند. جوی باید با این مسئله رو به رو شود که در نبودش ، زندگی ادامه داشته. دوستانش مسیر پیشرفتشان را ادامه داده اند ، پدر و مادرش جدا شده و مادرش با مرد دیگری ازدواج کرده است. تصویر همه ی آنچه در این هفت سال از دست داده است ، اکنون و پس از آزادی پیش چشمش نقش می بندد. اما فیلم در این بخش تنها به نمایش مشکلات این دو نفر برای درک شرایط جدید کفایت نمی کند و با ضربه هایی کم رنگ اما تاثیر گذار ، ابعادی از بحران را که کمتر مورد توجه بوده اند برجسته می سازد. برای مثال واکنش پدر جوی به این که جک در اصل فرزند همان متجاوز است روی نکته ای دست می گذارد که همه سعی می کنند راجع به آن سکوت کنند. و یا سوال مهم خبرنگار از جوی که چرا همان اول و پس از تولد جک ، از مرد متجاوز نخواسته تا او را از کلبه خارج کند؟ حساسیت این پرسش اینجا شکل می گیرد که مستقل از واکنش مرد به این درخواست ، جوی هیچوقت این پرسش را مطرح نکرده است. او برای زنده ماندن و ادامه دادن به جک نیاز داشته و پنج سال زندگی جک در آن شرایط ، صرفا هزینه ای بوده که باید برای ایجاد انگیزه در جوی صرف می شده است.
قرار نیست فیلم این اشارات را به شکل پررنگ دنبال کند و به دنبال تحلیل موضوع از زاویه آنها باشد. آنچه که در مسیر داستان دنبال می شود فاصله گرفتن از تصورات نادرست و کلیشه در رابطه با چنین موقعیت هایی است. اتاق آنقدر جسارت دارد که اگر شده در چند جمله و یک سکانس ، جاری بودن خون مرد متجاوز در رگ های جک را یادآوری کند. هر چند این نکته همه را ، حتی مخاطبین را خوش نیاید. آنقدر به صداقت خودش اطمینان دارد تا از مطرح کردن فرضیه ی خودخواهی مادر ترسی نداشته باشد. وجهه ی انسانی شخصیت ها در فیلم مورد تاکید است نه آسمانی کردنشان به واسطه ی نقش های مادر و فرزندی. در نتیجه کمبود ها و نقاط سیاه چنین بحرانی پنهان نمی شود و در پایان وقتی جوی و جک برای فراموش کردن همه ی اتفاقات ، دوباره به محل جنایت – اتاق – بر می گردند و با این خاطره ی تلخ خود رو به رو می شوند ، همان راهی را در پیش می گیرند که در ساختار فیلم دیده می شود. “اتاق” اثر موفقی است چون با بحران در همه ی ابعادش رو به رو می شود.
منتقد: دانیال حسینی – امتیاز ۷.۵ از ۱۰ (۳ از ۴)
منبع: سایت نقد فارسی