در این نقد و بررسی به سراغ نقد فیلم مرثیه ای بر یک رؤیا (Requiem for a Dream) فیلمی در ژانر روانشناسانه و درام محصول سال ۲۰۰۰ میلادی رفته ایم. این فیلم با کارگردانی دارن آرونوفسکی و بازیگری الن برستین، جرد لتو، جنیفر کانلی و مارلون وینز ساخته شدهاست. نویسندگی فیلمنامه آن نیز با همکاری دارن آرنوفسکی و هوبرت سلبی جونیور بر اساس رمانی به همین نام که هوبرت سلبی نگاشته بود، صورت گرفتهاست.
این فیلم چهار شخصیت اصلی داستان را جداگانه اما در ارتباط با یکدیگر نشان میدهد که اعتیاد آنان را در دنیایی از توهم و درماندگی ناگهانی گرفتار میکند و نیز چگونگی تغییر وضعیت جسمی و روانی بر اثر سوءمصرف مواد را به تصویر میکشد. فیلم مرثیه ای برای یک رویا در جشنواره کن ۲۰۰۰ به نمایش درآمد و نظر اکثر منتقدان را به خود جلب کرد. الی برستون برای ایفای نقش در این فیلم نامزد جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش اول زن شد. در رتبهبندی آیامدیبی این فیلم در رده ۸۳ از میان ۲۵۰ فیلم برتر تاریخ سینما قرار گرفت.
کارگردان : Darren Aronofsky
نویسنده : Hubert Selby Jr.
بازیگران: Ellen Burstyn, Jared Leto ,Jennifer Connelly
خلاصه داستان : هری و دوستش مارلون برای پولدار شدن دست به کار تجارت قرص های روانگردان می زنند، مادر هری سارا نیز بدنبال موفقیت شرکت در یک مسابقه تلویزانی به سفارش پزشک به مصرف قر صهای لاغری که به نوعی در ارتباط با روانگردان ها هستند، می پردازد و…
نقد فیلم مرثیه ای برای یک رویا (Requiem for a Dream)
برخی فیلم ها هستند که نمونه مشابه آن یا پیدا نمی شوند یا کمتر پیدا می شوند. دیدن این گونه فیلم ها، مساوی است با پذیرفتن این نکته که شاید دیگر شانسی برای دیدن فیلمی با این کیفیت در موضوع مورد نظر در ادامه زندگی خود نداشته باشید! به همین دلیل شاید دیدن فیلم را تا آنجا که ممکن است به تعویق بیاندازید. فیلم مرثیه ای بر یک رویا، یکی از آنگونه فیلم ها بود. البته از حق هم که نگذریم باید بگویم دلیل دیگر این تعویق در دیدن این فیلم، مشاده 3 یا 4 صحنه چند ثانیه ای از اواسط فیلم در گذشته بود که راستش زیاد به دل من نمی نشست اما به محظ سپری شدن تنها 5 دقیقه از شروع آن، متوجه شدم با یک فیلم بزرگ و بسیار خوش ساخت روبرو هستم. در صحنه ابتدایی فیلم می بینیم که پسر خوش قیافه ای با نام هری (با بازی جرارد لتو) مشغول دعوا با مادر پیرش به نام سارا(با بازی الن بارستین) است تا تلویزیون خانه شان را به دلیل نیاز مالی به فروش برساند. در انتها، هری موفق می شود تلوزیون را با موفقیت از خانه بیرون آورده و با کمک دوستش با نام تایرن (با بازی مارلون وایانز)، به فروش برساند. اما چه چیز می تواند در خانه یک پیرزن تنها از تلویزیون مهم تر باشد؟ شاید درست حدس زده باشید: مواد مخدر پسرک!
این فیلم نشان دهنده مقطعی از زندگی 4 انسان می باشد. سارا، پیرزنی خوش قیافه، مهربان و البته بسیار تنهاست که همسرش مدتهاست از دنیا رفته و پسرش هری هم ماهی یکبار، آن هم معمولا به دلیل نیاز مالی به او مراجعه می کند. سارا عاشق تلویزیون و بخصوص مسابقه ای تلویزیونی است که از دید سارا برنده آن، این افتخار نصیبش می شود که با حضور در آن، مورد توجه هزاران بیننده قرار بگیرد. سارا، علی رقم رفتار های نا به هنجار هری، کماکان عاشق پسرش است. هری و دوستش تایرن، به شغل شریف خرده فروشی مواد مخدر(!) اشتغال دارند . در این راه ماریون، دوست دختر هری (با بازی جنیفر کانلی) نیز همراه آنان می شود. ماریون و هری عاشق یکدیگر هستند آنها، آنقدر یکدیگر را دوست دارند که حتی تحمل این را ندارند که ببینند یکی از آنها، مشغول صحبت با جنس مخالف دیگر است. آنها با فروش مواد مخدر پول خوبی به جیب می زنند و علاوه بر آن، با استفاده از آن نیز نهایت لذت را از زندگی خود و از با هم بودن می برند.
فیلم به هیچ عنوان سعی ندارد حالت موعظه گرانه به خود بگیرد. استفاده از مواد مخدر و مخصوصاً احساس بعد از آن بسیار لذتبخش است. این چیزی است که به وضوح در فیلم نشان داده می شود. روزی تماسی با سارا، پیرزن مهربان و دوست داشتنی داستان گرفته می شود و به او می گویند که به عنوان برنده، در برنامه تلویزیونی مورد علاقه اش، شانس این را دارد که جلوی چشم صدها هزار بیننده ظاهر شود. سارا نیز برای هر چه زیباتر به نظر رسیدن خود تصمیم می گیرد خود را لاغر کند. برای آنکه سارا بتواند در این فرصت کوتاه، خود را به وزن و ظاهری ایده آل (برای جلب توجه هر چه بیشتر) برساند، شروع به استفاده از قرص های ویژه لاغری، آن هم به میزان زیاد می کند. این قرص های اعتیاد آور، اگرچه باعث کاهش وزن سارا می شوند، اما سارا را ناخواسته، به همان راهی می کشاند که پسرش هری، دور از چشم سارا در آن وارد شده است و آن لذت استفاده از مواد مخدر است.
همان طور که اشاره کردم، مرثیه ای بر یک رویا ، نشان دهنده مقطعی از زندگی 4 انسان است. این فیلم نشان می دهد که چگونه احساس لذت استفاده از مواد مخدر، می تواند انسان ها را برده خود کرده، ارزش ها را از بین ببرد ، پیرزنی دوست داشتنی را دیوانه کند و احساس قدرتمند عشق راهم مغلوب خود کند. مرثیه ای بر یک رویا، در حالتی بسیار تاثیر گذار نشان می دهد که یک قاب عکس ساده، چگونه می تواند هم نمادی باشد از عشق و هم از مواد مخدر، دو قطب مخالف هم، و اینکه چگونه مواد مخدر، به شکلی دردناک، عشق میان ماریون و هری را به آتش می کشاند. فیلم نشان دهده روند تبدیل مواد مخدر، از ماده ای لذت بخش، به هیولایی کنترل نشدنی است.
به ندرت پیش می آید که فیلم هایی با این مضمون، مورد توجه اعضای آکادمی اسکار یا حتی بسیاری از جشنواره های بین المللی قرار بگیرد. مرثیه ای بر یک رویا هم از این قائله مستثنی نبود. موسیقی متن فیلم بسیاز زیبا و تاثیر گذار است. این موسیقی، از همان ابتدای فیلم، ما را عاشق خود می کند. نکته جالب توجه این است که این موسیقی از دو قسمت و با ریتمی متفاوت ساخته شده است. تنها دو جا در فیلم وجود دارد که ریتم دوم در ادامه ریتم اول پخش می شود و در سایر قسمت های فیلم، ما تنها شنونده ریتم اول هستیم. اما همین دو جا هم روایتی کاملا متفاوت دارند. شما با شنیدن موسیقی کامل فیلم (ریتم 1 +2) در ابتدای فیلم، احساس پیروزی و خوشی می کنید اما با شنیدن همین موسیقی در انتهای فیلم، چنان وحشتی سراپای وجود شما را در بر می گیرد که نا خواسته بدن شما را به لرزه می اندازد.
بازی ها هم عموما خوب از آب در آمده اند. جرارد لتو در نقش هری بسیار عالی ظاهر شده است. او به شکلی ظاهر شده، که علی رغم تمام مشکلات و نا هنجاری های هری، شما نمی توانید این شخصیت را دوست نداشته باشید. همین امر باعث می شود که در انتهای فیلم، شما از هری متنفر نباشید و حتی احساس ترحم هم برای او نکنید و تنها چیزی که متوجه تمام اتهام ها و تنفر ها باشد تنها و تنها مواد مخدر باشد! این قضیه درباره سایر شخصیت ها هم صدق می کند. البته داستان درباره سارا تا حدی متفاوت است. این پیر زن چنان شخصیتی دوست داشتنی و مهربان از خود نشان می داد که این تصور حتی به ذهنتان هم نمی توانست خطور کند که این زن، به موجودی دیوانه و روان پریش تبدیل شود. برای به دام افتادن در دام مواد مخدر حتما لازم نیست که به دنبال مواد مخدر باشید یا دوستان ناباب (!) داشته باشید. گاهی مواد مخدر خود شما را در دام می اندازد! خانم الن بارستین نقش سارا را به شکلی تحسین برانگیز و با مهارت تمام بازی کرده است و به شایستگی توانسته برای این نقش، کاندید جایزه اسکار هم بشود.
گاهی اوقات با خود فکر می کنم که درن آرنوفسکی، نابغه ای تمام عیار نه تنها در فیلمسازی، بلکه در علم روانشناسی نیز می باشد. من نمی دانم که آیا خود آرنوفسکی روانشناسی زبده است و یا اینکه تیمی از متخصصان روانشناسی، در هنگام فیلمسازی، او را همراهی می کنند! براستی چه رویایی می تواند برای یک پیرزن تنها که در گذشته دختری خوش قیافه بوده و اکنون شوهرش فوت کرده و پسرش نیز ماهی یکبار به او سر می زند، بهتر از این باشد که دوباره مورد توجه قرار بگیرد، دوباره دیده شود و دوباره مردم برایش دست بزنند و هورا بکشند. آیا واقعا لاغر شدن، آنهم تنها برای یک برنامه تلویزیونی چند دقیقه ای، ارزش دارد که روزی 16 عدد قرص خطرناک مصرف شود؟ شاید به نظر شما مسخره بیاید اما از نظر علم روانشناسی، برای یک زن تنها، قطعا ارزش اش را دارد!
مرثیه ای بر یک رویا فیلمی کاملا متفاوت می باشد که سالها از ساخت آن می گذرد اما هیچگاه تکراری نمی شود. آرنوفسکی بعد ها با ساخت فیلم کشتی گیر و قوی سیاه و باز هم با لایه های عمیق روانشناسانه آن فیلم ها، ثابت کرد که مرثیه ای بر یک رویا، تنها یک موفقیت تصادفی نبوده است. به دلیل صحنه های مکرر استفاده از مواد مخدر و همچنین نشان دادن لذت استفاده از مواد مخدر، فیلم به هیچ عنوان مناسب افراد زیر 18 سال و در بسیار مواقع افراد بالای 18 سال هم نمی باشد!
درپایان به شما توصیه می کنم اگر به دنبال دیدن تنها یک فیلم خوب هستید، گزینه های بهتری در برابر شما قرار دارند، اما اگر به دنبال دیدن یک اثر هنری منحصر به فرد با لایه های عمیق روانشناسانه هستید، مرثیه ای بر یک رویا همانی است که باید ببینید.
اختصاصی نقد فارسی
نویسنده و منتقد : مهدی افشارها
نقد فیلم مرثیه ای برای یك رؤیا: مرثیه ای برای یک جامعه ی بی هویت (عشّاق سینما)
شاید بهترین صفت برای توصیف فیلم مرثیه ای برای یك رؤیا، كوبنده و تأثیرگذار باشد. فارغ از این كه فیلم از نظر ما یك شاهكار باشد یا نه، تا مدتی تحت تأثیر آن خواهیم بود. تصویری كه آرنوفسكی در این فیلم به ما ارائه می دهد، دیگر تنعا منحصر به جامعه ی آمریكا نیست. آرنوفسكی در این فیلم به ما نشان می دهد در جامعه ای كه با عنوان لیبرال شناخته می شود، هنوز تا چه حد آثار امپریالیسم وجود دارد. سیاستی كه قرار است آزادی های فردی را محترم بشمرد، در راهی حركت می كند كه تمامی آزادی های فردی را تحت كنترل خود در می آورد. با توجه به این كه آمریكا هنوز بیشترین نفوذ را در جهان دارد – چه از لحاظ فرهنگی، چه ایدئولوژیك و چه… – می توان گفت كه چنین پدیده ای دیگر فقط منحصر به آمریكا نیست. از این زاویه، مرثیه ای برای یك رؤیا یك فیلم جهانی است.
داستان فیلم بر چهار محور استوار است: تلویزیون، رژیم غذایی، مواد مخدر و مشكلات مالی. از این بین، دو تا از این محورها – تلویزیون و مواد مخدر – محورهای اولیه ی فیلم هستند و دو محور دیگر به واسطه ی این دو محور شكل می گیرند. ماریون به روانشناسش اجازه می دهد از او سوءاستفاده ی جنسی كند. چرا؟ چون به پول احتیاج دارد. چرا؟ چون می خواهد مواد خریداری كند. پس بحران ما لی به واسطه ی مسئله ی مواد مخدر است كه در این فیلم نشان داده می شود. از طرف دیگر سارا شروع به مصرف قرص های رژیمی می كند. چرا؟ تا بتواند لباس مورد علاقه اش را بپوشد. چرا؟ تا بتواند در برنامه ی تلویزیونی مورد علاقه اش شركت كند. پس اگر مشكل رژیم غذایی در این فیلم نمایش داده می شود، به واسطه ی مسئله ی تلویزیون است.
مرثیه ای برای یك رؤیا، داستان زندگی چهار نفر است كه عملاً با دست خود، زندگی شان را رو به تباهی می برند. سارا گلدفارب، پسرش هری، دختر مورد علاقه ی هری، ماریون، و سرانجام دوست سیاه پوست هری، تایرون. داستان فیلم به طرزی كاملاًنمادین از تابستان شروع و به زمستان ختم می شود تا نشان دهد چگونه این چهار نفر با دست خود به سمت نابودی پیش می روند و از تابستان زندگی به زمستان می رسند. این كار، دست كارگردان را نیز باز می گذارد تا نمادهایی چون آفتاب و برف را برای توصیف زندگی آنان (به خصوص سارا) در مقاطع مختلف به كار ببرد. آرنوفسكی اتفاقاتی زا كه برای آنها می افتد، به صورت موازی نشان می دهد تا به تماشاگر بفهماند كه هر چهار نفر آنها عملاً یك راه را طی می كنند. (اگر چه در ظاهر كارهای متفاوتی انجام می دهند) به بیان دیگر عشق بیش از اندازه به تلویزیون و رژیم غذایی بی منطق هم می توانند به اندازه ی مواد مخدر مرگبار باشند. در این فیلم، صحنه های مصرف مواد مخدر توسط جوانها و قرص ها توسط مادر، همواره توسط یك سری حركات و صداهای خاص نشان داده می شود كه نمایانگر آسایش موقت پس از مصرف و تأثیر یكسانی است كه این مواد بر انسان می گذارند. مقایسه ی رفتارهای سارا، هری، ماریون و تایرون باعث می شود تا آرنوفسكی بتواند از ابعاد مختلف سیستم زندگی امروزی انتقاد كند. اولین مسئله، بحث رژیم غذایی است. مرثیه ای برای یك رؤیا به وضوح علت گرایش مردم به قرص های رژیمی را نشان می دهد. نام كتابی كه سارا برای رژیم مصرف می كند، 10 پوند در 10 روز است. ولی وقتی بحث قرص های رژیمی پیش كشیده می شود، صحبت از 50 پوند كاهش وزن به میان می آید. تازه این در حالی است كه رژیم غذایی، نیازمند قطع بسیاری از خوراكی های خوشمزه و كاهش میزان غذا است. بنابراین طبیعی است كه یك فرد عامی مثل سارا، به سادگی جذب قرص های رژیمی شود.
مسأله ی دیگر بررسی اثرات یك جامعه ی امپریالیست بر زندگی عامه ی مردم جامعه است. تلویزیون در این فیلم گویی نشانه ای از همین سیاست است. سیاستی كه تمام ابعاد زندگی انسان را تحت تسخیر خود در می آورد. در یك صحنه ی گویا، افراد داخل تلویزیون جلوی چشمان حیرت زده ی سارا از داخل آن بیرون می آیند و كار سارا به جابب مب رسد كه حتی خانه ی خودش را نیز به شكل استودیوی تلویزیونی می بیند. سارا گلدفارب در این فیلم به وضوح نمادی از توده ی ناآگاه جامعه است. در واقع او یك زن عامی است كه نگاه ساده انگارانه ای نسبت به محیط اطراف دارد. هنگامی كه پسرش از او می پرسد: “اون (دكتر) بهت قرص داده؟” سارا جواب می دهد: “معلومه. اون یه دكتره.” چنین دید عامیانه ای نسبت به علم پزشكی در جامعه ی ما نیز وجود دارد. در نزد بسیاری از ما نیز دكتر خوب كسی است كه بیشتر دارو تجویز كند! این ناآگاهی سارا، خطر بزرگتری را برای او ایجاد می كند و آن هم انفعال است. او در این فیلم یك عنصر Passive است، نه یك عنصر Active. تأثیرپذیر است تا تأثیرگذار. همین انفعال اوست كه باعث می شود زندگی خودش و پسرش نابود شوند. انفعال او در همان سكانس اول فیلم مشخص می شود. جایی كه پسرش دارد تلویزیون را از خانه خارج می كند تا آن را برای تهیه ی پول خرید مواد مخدر گرو بگذارد و سارا فقط به خودش می گوید: “همه چی درست می شه”. حال اگر سارا را نماد توده ی ناآگاه جامعه در نظر بگیریم، بسیاری از وقایع این فیلم، ما به ازای بیرونی پیدا می كنند. این جهل و انفعال، باعث می شود كه افراد جامعه همواره تحت تأثیر جو باشند. همان طور كه سارا تحت تأثیر حرف های یكی دو نفر، رو به مصرف قرص های رژیمی می آورد، افراد ناآگاه جامعه هم همواره تحت تأثیر حرف های یكی دو نفر خواهند بود. به همین دلیل است كه حكومت های دیكتاتوری از آگاهی مردم می ترسند و از آن جلوگیری می كنند. آنها از ناآگاهی ملتشان استفاده می كنند. بسیاری از راهپیماییها و تظاهراتی كه در اطرافمان شاهد هستیم، بیش از آن كه نشانه ی عقاید مردم باشد، دلیلی است بر ناآگاهی و تأثیرپذیری آن ها.
مرثیه ای برای یك رؤیا جامعه ای را به تصویر می كشد كه در آن انسان تا حد ابزار پایین آمده و همه ی روابط مكانیكی شده اند. وقتی سارا پس از آغاز تأثیر دردناك قرص ها، نزد دكتر می رود، دكتر بدون این كه حتی نگاهی به او بیندازد، می پرسد: “وزنت خوبه؟” و سارا پاسخ می دهد: “وزنم خوبه. خودم خوب نیستم.”
مسأله ی دیگری كه در این فیلم نمایش داده می شود، این است كه آن چه تحت عنوان قرص های رژیمی در بازار عرضه می شود، در بسیاری از موارد تفاوتی با مواد مخدر ندارند. در صحنه ای كه سارا برای اولین بار قرص ها را به ترتیب رنگ می چیند، نمایی از بالا از قرص ها می بینیم. در این صحنه زاویه ی دوربین به همان شكلی است كه چند دقیقه قبل، مواد مخدر را نشان می داد.
در انتهای فیلم، زندگی هر چهار نفر از هم می پاشد. شرایط به جایی می رسد كه هیچ كدام از آن ها توانایی بازگشت به زندگی عادی را ندارند. و این…مرثیه ای است برای رؤیاهای یك جامعه ی بی هویت.
نویسنده: سید آریا قریشی
منبع: عشّاق سینما
نقد فیلم مرثیه ای برای یک رویا: رویایی به قیمت مرگ (سینما × سینما)
دارن آرونوفسکی را با فیلم پی می شناسیم. فیلمی اضطراب آور با تصاویری گیج کننده که به درون ذهن فرد قدم می گذارد و از درون ذهن قهرمان با بیننده ارتباط بر قرار می کند به نوعی که بیننده صداهای ذهن قهرمان را نیز با تمام وجود احساس می کند. مرثیه ای برای یک رویا فیلمی دیگر از آرونفسکی٬ تصاویری از درون سه گروه از افراد است. سه گروه در دو نسل و از دو جنس. دو پسر٬ یک دختر و یک مادر. هر سه گروه اسیر اعتیاد می شوند و در نهایت برای این عمل خود نیز ضرر هایی جبران ناپذیر می پذیرند.
فیلم مرثیه ای برای یک رویا با توجه به موضوع اعتیاد٬ این موضوع را در سطح های گوناگون و برای سن های گوناگون نشان می دهد و این تصاویر همراه با سبک فیلم سازی آرونفسکی با بیننده بسیار ارتباط برقرار می کند.
هر کاری توام با اثری است برای خود فرد. اگر این کار اعتیاد باشد نتیجه آن برای خود فرد است که در این جا موضوع محوری همین اعتیاد است. هری پسری جوان است که برای بدست آوردن پول برای خرید مواد مخدر٬ حتی تلویزیون خانه مادر پیرش را نیز می فروشد. او دست به هر کاری می زند ولی در این راه دوست دارد مادرش را نیز همواره خوشحال ببیند. او و دوستش برای بدست آوردن پول برای خرید مواد حتی حاضر به دلالی مواد نیز می شوند تا اینکه مجبور می شوند برای خرید مواد٬ به شهری دیگر بروند. دوست دختر هری٬ ماریون٬ نیز که می توان گفت عاشق هری است برای کمک به هری برای خرید مواد٬ تن به خود فروشی نیز می دهد. مادر هری زنی مسن است که بسیار تنهاست و حتی با وجود داشتن چندین دوست در ساختمان خودش را تنها می داند. او دائما مشغول تماشای برنامه ای از تلویزیون است و سرانجام با تلفنی که به او خبر دعوت شدن به مسابقه را در تلویزیون می دهد متحول شده و به دنبال لاغر شدن برای پوشیدن لباسی که با آن خاطراتی در جوانی دارد٬ در مسابقه می رود و در این راه قرص هایی مصرف می کند که سرانجام به اعتیاد او می انجامد.
شروع فیلم با هری آغاز می شود که به خانه می آید تا بتواند پولی برای خرید مواد بگیرد اما مادرش به اتاق رفته و در را از داخل قفل می کند و هری مجبور می شود تلویزیون خانه را ببرد. در این قسمت دیالوگ های جالبی می شنویم که نشان دهنده علاقه دو طرفه هری و مادرش به یکدیگر است و این علاقه را در طول فیلم بار ها می بینیم. او به مادرش می گوید از اتاق بیرون بیا و نگذار احساس گناه کنم. مادرش که تلویزیون را به رادیاتور زنجیر کرده کلید زنجیر را به سادگی از زیر در به او می دهد. حتی هری به مادرش قول می دهد که با بردن این تلویزیون برای او تلویزیونی دیگر و پیشرفته تربخرد و سرانجام نیز به قولش وفا می کند.
بار ها شاهد فیلم هایی در مورد اعتیاد بوده ایم ولی مرثیه ای برای یک رویا با موسیقی تاثیر گذار خود توانسته ارتباط بیشتری برقرار کند و پیام خود را نیز بر بیننده بگذارد. سکانسی که نشان دهنده آماده کردن هرویین برای تزریق است را با کات های بسیار در طول فیلم بار ها می بیینم و آرونفسکی خواسته با تکرار این سکانس بارها اعتیاد این افراد را یاد آوری کند و بدین صورت هرچند با نشان دادن صحنه های معاشقه ماریون و هری و صحنه های آرامش بخش خود در طول فیلم به معصومیت افراد و سالم بودن روابط و عشق بین آن ها تاکید می کند٬ خواسته فورا به چگونگی شکل گیری این روابط نیز تاکید کند که یکی از پایه های آن همین اعتیاد است. در ادامه مادر نیز به قرص هایی برای کم اشتها شدن اعتیاد پیدا کرده و این قرص ها به او انرژی داده و شادی بخش نیز هستند و دوباره آرونفسکی با نشان دادن صحنه های قرص خودن زن مسن دلیل این شادی کوتاه مدت و پر انرژی شدن را یاد آوری می کند.
فیلم پر است از صحنه های گمراه کننده و گیج کننده توام با خیال و رویا. در طول فیلم بار ها شاهد رسیدن به نوعی آرامش پس از استفاده از مواد مخدر هستیم و این را در طول فیلم چند بار با سکانسی در کنار دریا شاهد هستیم. در انتهای فیلم پس از تصاویری گیج کننده از تقاص پس دادن همه این افراد یعنی هری و دوستش و ماریون و مادر هری را نشان می دهند٬ ناگهان به آرامشی در کنار دریا می رسیم و این آرامش با قطع شدن موسیقی فیلم به اوج خود رسیده تا دوباره شاهد دگرگونی بیننده باشیم. بار ها نیز شاهد فید شدن تصاویر به رنگ سفید و سپس وارد شدن به رویا هستیم و این همان چیزی است که با دیدن تصاویر آماده شدن هرویین برای تزریق خنثی می شود و علت می یابد و این باعث دگرگونی لحظه ای ذهن تماشاگر و سپس آرامش او می شود.
شخصا اعتقاد دارم که استفاده از تصاویر گیج کننده و اضطراب آور در این فیلم بیش از حد نرمال است و این با یکی از سکانس های آخر یعنی رفتن ماریون به خانه مرد سیاه پوست برای خود فروشی به اوج می رسد و این سکانس به نظر من کمی بی اثر می شود و کمی به دور از حتی رویا پردازی است.
در طول فیلم بار ها اسم پدر هری را از طرف مادر می شنویم که مادر با احساس بسیار زیبایی از او یاد می کند در صورتی که هرگز آرونفسکی اطلاعی از او نمی دهد پس این همه تاکید بر استفاده از اسم او و حتی افتخار کردن مادر به او برای چه بوده است؟
سکانسی که زن پیر با خوردن بیش از اندازه قرص ها به توهم می رود بسیار زیبا طراحی شده اما با تصاویر بسیار فراتر از رویا که مجری تلویزیون به داخل خانه او می آید تا حدی اثر خود را از دست داده است.
تکرار ها در طول فیلم کمی آزار دهنده شده است تا حدی که تکرار سکانس های مربوط به مسابقه تلویزیونی در انتهای فیلم دیگر خسته کننده جلوه می کند در صورتی که با کوتاه تر شدن این نوع سکانس ها می توانست به اندازه سکانس آماده کردن مواد برای تزیریق تاثیر گذار باشد.
نوع فیلم برداری در این فیلم بسیار جالب است و طوری فیلمبرداری انجام شده که بیننده کاملا به تصاویر راه می یابد. بار ها در طول فیلم شاهد تغییر زاویه فیلمبرداری به اندازه نود درجه هستیم که دو شخصیت را بتواند از جلو فیلم بگیرد در حالی که کنار هم نشسته اند. جامپ کات های به موقع طوری شکل گرفته اند که از نشان دادن برخی صحنه های اضافی خود داری کند تا اینکه ریتم تند فیلم تغییری نکند.
سرانجام از نظر من فیلم مرثیه ای برای یک رویا با ضرب آهنگ تند خود٬ همراه با موسیقی فوق العاده و فیلم برداری مدرن خود توانسته تاثیر خود را بر بیننده و از جمله بر خود من بگذارد و این همان چیزی است که می توان موفقیت کارگردان یعنی آرونفسکی دانست.
نویسنده: سیامک کشف الایات
منبع: سینما × سینما
فیلم مرثیه ای برای یک رویا: تعبیر بد فرجام رویای شیرین (موج نو)
داستان فیلم: سارا گلد فارب، بیوه زنی معتاد به تلویزیون که در کانی آیلند زندگی می کند، از شوهر متوفایش پسری به نام هری دارد. هری که معتاد است اغلب اوقاتش را با ماریون (یک طراح مد ناکام) و بهترین دوستش تایرون (مواد فروش سیاه پوست) می گذراند.هری و تایرون در پی به جیب زدن پول کلانی از راه فروش مواد مخدر هستند و ماریون هم در حالی که اعتیاد آن ها و نا امیدی توام با آن شدت می گیرد، با آن دو همراه می شود. سارا نیز به تلویزیونش چسبیده و رویای شرکت در مسابقه تلویزیونی محبوبش را در سر می پروراند. سارا که باور دارد حضورش در تلویزیون قطعی است، زیر نظر پزشک بدنامی شروع به رژیم گرفتن می کند تا لباس قرمز رنگی که در جوانی اش می پوشید، دوباره اندازه اش شود. او به زودی گرفتار قرص هایش می شود که در واقع مواد مخدر (مخلوطی از کوکایین و هروئین) هستند. اعتیادش او را از دنیای واقعی دور و توهم های هراسناکی را جانشین آن می کند. هری و تایرون هر چند در آغاز کارشان موفق به جمع آوری پول قابل توجهی می شوند، اما در نهایت این پول خرج مصرف فزاینده هر سه نفر می شود و از دست می رود. هری که همراه تایرون در صدد قاچاق مواد از شهری دیگر هستند، با عفونت بازوی هری (بر اثر تزریق با سرنگ آلوده) به دکتر مراجعه می کنند و به چنگ پلیس می افتند. بازوی هری برای پرهیز از گسترش عفونت قطع می شود و ماریون نیز که تنها و بی کس شده، به تن فروشی روی می آورد. سارا هم پس از گذشت مدتی کوتاه دچار فروپاشی عصبی و در آسایشگاه روانی بستری می شود.
برای کسی که هنگام تحصیل چندان علاقه ای به ریاضیات نداشته، دیدن اولین فیلم کارگردانی جوان درباره کسانی که ریاضیات را زبان و رمزگان طبیعت می دانند، یک شگفتی کامل است. پی اولین فیلم دارن آرونوفسکی تجلیل بصری استادانه ای از دیوانه های ریاضیات بود؛ فیلم دلنشینی که بیننده را در چرخه ای از جنون ریاضی به بند می کشید و با فرضیه جذابی درباره طبیعت و جهان پیرامون ما پایان می گرفت.
پی روایت تریلری روز آمد و متعلق به عصر کامپیوتر از گولم بود که در آن تکنولوژی به شکلی مرگبار تصویر شده بود. تریلری هگلی و پر رمز و راز که هوشمندانه بودن خود را به رخ تماشاگر نمی کشید. پی با فیلمبرداری سیاه و سفید پر کنتراستش با آثار مایا درن و دیوید لینچ پهلو می زد و ادای دینی به بونوئل کبیر بود (مورچه هایی که درون کامپیوتر و مغز ماکسیمیلین می لولیدند از سگ آندلسی عاریت گرفته شده بود). پی درباره مردی بود که بدون توجه به بهایی که سلامت عقل و انسانیتش می پرداخت، رازهای عالم را پی می گرفت و اینک مرثیه ای برای یک رویا درباره چهار انسان است که در راه رسیدن به رویا، سلامت عقل و جسم و روح خود را از دست می دهند.
برای کسانی که طبعی حساس دارند، مرثیه ای برای یک رویا فیلم تلخ و غافلگیر کننده ای است. فیلم هجوی تمام عیار بر حساسیت و احساس انسان هاست، تصویری وحشتناک از دنیا عرضه می کند و سرانجام در نقطه اوجی چشمگیر و هولناک پایان می پذیرد. این فیلم تجربه منحصر به فردی در ترکیب زبان سینمایی عامه پسند و تصویر سازی قوی و زیبا با تکیه بر احساسات ناب و متمایل به نیکی بشر است؛ اثری مدرن، هنرمندانه و درخشان که یک امید تازه به شمار می آید. فیلم حول محور چهار شخصیت- که به شکل رقت انگیزی امیدوارند – بنا شده و چنین می نماید که فقط مواد مخدر، خلأ موجود در زندگی این شخصیت ها را پر می کند. احساسات این شخصیت ها در فصل سیاه نهایی فیلم به اوج می سید تا این که سرانجام آرامش مخوفی برقرار شود. در واقع فیلم بیش تر درباره اعتیاد به تصور یک زندگی بهتر است تا مواد مخدر و مسافت درازی را که این آدم ها برای گریز از واقعیت خویش می پیمایند، تصویر می کند. فیلم در تصویر کردن جهنم جسمانی، عاطفی و روانی ملازم اعتیاد بی رحم است و تأثیر سینمایی این جهنم را سبک بصری بسیار نوآورانه کارگردان تأمین کرده است. آرونوفسکی برای نقطه گذاری خطوط داستانی متعددش راهی برگزیده که به یقین شدید ترین سیلاب جلوه های ویژه است که تاکنون برای یک فیلم درام جدی تدارک دیده شده است. از همان ابتدای فیلم، زیر رگبار حمله های بی امان تصاویر اسپیلیت اسکرین، اسلوموشن، فست موشن، تدوین ایزنشتاینی و… قرار می گیرم تا در نهایت تأثیر روان شناسانه نشئگی های متعددی را که شاهد شان هستیم، احساس کنیم. نتیجه چنین سبکی تأثیر گذارترین فیلم ضد مواد مخدر است.
برای شخصیت های مرثیه ای برای یک رویا هیچ پالایش و تخلیه عاطفی در کار نیست. هیچ کس شفا پیدا نمی کند، هیچ چیزی درست از کار نمی آید و تأثیرش، جذابیت هولناک یک تصادف جاده ای را دارد. برای کسانی که اسیر پایان خوش هالیوودی (حتی در فیلم هایی درباره معتادان) هستند، مرثیه ای برای یک رویا تراژدی سیاه و هولناکی است؛ تلنگری به روان آن ها تا پالایشی روانی را تجربه کنند و بدون شک پافشاری بر همین تراژدی است که باعث تشویش و منقلب شدن بیننده می گردد.
پایان فیلم مجموعه ای از تحقیر ها را به نمایش می گذرد؛ از زخم های چرکین گرفته تا شوک درمانی و آمیزش در برابر چشمان جمعی سبک سر و هوچی. شیوه اجرای آرونوفسکی سبیار شبیه کار گای ریچی در قاپ زدن است که بر تصویر پردازی پر شتاب و پر تحرک، تدوینی سریع و موزون و تأکید فراوان بر طراحی صدا تکیه دارد. رویکرد اصلی این نوع سینما در بر گیرنده شیوه ای از به کار گیری تصویر پردازی و صدا به عنوان وسیله ای برای حذف های روایی است؛ صدا و تصویر در قالب انرژی پر شتاب و نفس گیری که در چند ثانیه سمت و سو و نقطه تمرکز داستان را تغییر می دهد و قواعد متعارف و سنتی روایت و پیش برد داستان را به هم می ریزد. اما این امر نشانه غلبه سبک بر محتوا نیست و آرونوفسکی با چیره دستی میان انرژی عصبی این سبک بصری و داستان بی رحمانه اش تعادل برقرار می کند. در حالی که سقوط فراگیر و همگانی شخصیت ها را شاهد هستیم، تمرکز فیلم از این شخصیت متوجه شخصیتی دیگر می شود و به شکلی سنجیده مدتی زمان می برد تا ضرباهنگش را تثبیت کند و این نیروی رانشی موزون یکی دیگر از کامیابی های مرثیه ای برای یک رویا است. روایت چنان به شکل موثری پا به پای موسیقی و تصویر پردازی عمل می کند که در میانه فیلم، بیننده آگاهی فزاینده ای درباره قدرت فیلم و چگونگی تأثیرش می یابد. از این رهگذر، آرونوفسکی حرف های اصلی اش را درباره اعتیاد به مثابه عارضه ای رفتاری به تماشاگر عرضه می کند.[١]
در حالی که در آغاز، تصویری آیینی از مصرف مواد مخدر در قالب مجموعه ای متوالی از تصاویری با سرعتی برق آسا از یک قاشق، سرنگ، رگ و گشاد شدن مردمک چشم ارائه می شود (گونه ای هوشمندی ظاهر فریب)، اما تکرار این صحنه ها در جریان فیلم از جهت دیداری و شنیداری تبدیل به ترجیع یند سقوط آدم ها و فروپاشی رویاهایشان می شود. تکرار و آرامی این آیین نیز تبدیل به وقفه و استراحتی از پس هراس هایی می شود که مقدم بر این لحظه بوده اند و هراس هایی که می دانیم از پی آن خواهند آمد. در این جاست که عنوان فیلم تحقق می یابد و به سرقت رفتن رویای زندگی بهتر از پس انتخاب های غلط این افراد رخ می نمایند. سارا وزنش را کم می کند و نهایتا عقلش را و هری برای رسیدن به پول یک بازویش را از دست می دهد و ماریون نیز عزت نفس و غرورش را از کف می دهد. هر سه نفر در پایان فیلم به شکلی جنینی اندام خود را جمع می کنند، گویا در بی پناهی هستند. آن ها بی انگیزه، خالی و تنها شده اند. آن ها در این وضعیت همگی به نوعی مقصرند، مادر دچار «مسمومیت عاطفی»[٢] نسبت به فرزند و فرزند دچار مسمومیت عاطفی نسبت به دوست دخترش شده است؛ گونه ای ارتباط ناسالم که در مواجهه با بحران ارزش ها، تنها ویرانی از پی می آورد. هر یک از شخصیت ها تراژدی شخصی خودش را دارد و برای اختیار گرفتن زندگی اش تقلا می کند، اما پاسخی که پیدا می کند به وخیم تر شدن مشکلش می انجامد و سرانجام نابودش می کند.
مرثیه ای برای یک رویا با تصاویری از حضور خیالی سارا در شوی تلویزیونی، در حالی که پسرش را در آغوش گرفته، پایان می یابد؛ تصویری غم انگیز که گریز از رویا را گوشزد می کند. مرثیه ای برای یک رویا نمادی است از هر آن چه که می توان در صنعت سینمای آمریکا انجام داد و نمادی از قدرت سینمای مستقل این کشور، فارغ از مقتضیات و سازش کاری سینمای روز، که نشان می دهد هنگامی که به آزادی و خلاقیت مجال ظهور و حضور داده شود، حاصل کار تا چه حد می تواند درخشان باشد.
١- بنیان تمام بیماری های روانی از جمله اعتیاد در تخلیه هیجان های سرکوب شده و سرگردان نهفته است که در مواجهه با بحران ارزش ها به اختلالات مختلف منجر می شود.
٢- این ترکیب را از دکتر حسن عشایری وام گرفته ام.
نویسنده: امیر عزتی
منبع: موج نو
نقد فیلم مرثیه ای برای یک رویا: رویای دور (پیرامون سینما)
داستان از دل یک نمایش تلوزیونی آغاز می شود و با همین نمایش تلوزیونی به پایان می رسد. نمایش اول مربوط به مسابقه ای است که از قاب تلوزیون پخش می شود. همه ی آدم های نمایش اعم از مجری، تماشاچیان ( چه درون مسابقه و چه بیرون مسابقه مثل ” سارا گلد فارب ” پای گیرنده های تلوزیونی ) و شرکت کننده ی مسابقه، شاداب و خندان هستند. و نمایش آخر، مربوط به همان مسابقه ی اول است که البته اینبار به شکل تکامل یافته ای در خیال موهوم سارا گلد فاربِ ( الن برستین ) مجنون انجام می شود. و البته باز هم، شاداب و خندان.
” مرثیه ای برای یک رویا ” یک فیلم برده داری است. جایی که تلوزیون، نماد یک جامعه ی رنگی شاداب، آدم ها را، به مقتضیات خویش به بردگی می گیرد. هر دو شخصیت هری ( جارد لتو ) و مادرش سارا گلد فارب به تلوزیون احتیاج دارند. و در لایه ی زیرین، به جامعه. هری برای فروش تلوزیون و به دست آوردن پول و خرید مواد روانگردان، و مادرش برای تماشای مسابقه ی تلوزیونی محبوبش. آرمان های هر دو در تلوزیون خلاصه می شود. هری، رویای یک زندگی راحت و بی دغدغه با ماریان ( جنیفر کانلی ) و راه انداختن یک بوتیک با دوست سیاه پوستش تایرون ( مارلون ونیز ) را در سر دارد و مادرش، رویای شرکت در مسابقه ی تلوزیونی و جلوی دوربین در مقابل میلیون ها بیننده قرار گرفتن و دَم از زندگی خوبِ خودش و پسرش زدن، دَم از دلتنگی برای شوهرش. همه ی آرمان ها در تلوزیون، در جامعه خلاصه می شود. جامعه ای که می تواند آرمان ها را تحقق بخشد و آدم ها را به رستگاری بکشاند. اما نه در جامعه ای بی رحم که تنها افتادن پرده ای لازم است تا چهره ی حقیقی آن را به رخ بکشاند.
هری تلوزیون را می فروشد و با پولش مواد می گیرد و خرج نشئگی خودش و ماریان و تایرون می کند. مادرش سارا، همان تلوزیون را از خریدار محلی پس می گیرد و دوباره به تماشای مسابقه ی محبوبش می نشیند. چرخش تلوزیون میان شخصیت های فیلم، حاکی از خصوصیت های فنا ناشدنی جامعه دارد. جامعه ای که باید قربانی بگیرد تا حیات داشته باشد.
خبر ابتدایی پذیرفته شدن سارا برای حضور در مسابقه ی تلوزیونی از سوی یک غریبه و البته توسط تلفن، او را چنان به وجد می آورد که خود را ملزم به ” بهترین ” شدن می کند. ” بهترین ” شدن برای یک جامعه ی وسیع که توسط قاب تلوزیون و از طریق یک مسابقه شکل می گیرد. و او ” بهترین ” شدن را در پوشیدن لباس بلند قرمز رنگی می بیند که سال ها پیش در مراسم فارغ تحصیلی پسرش هری به تن داشته. لباسی که از قضا، حالا پس از گذشت سال ها برای او تنگ شده. از سوی دیگر، هری و ماریان و تای برای داشتن یک زندگی ایده آل که به قول خودشان مجبور نباشند مدام در خیابان ها سگ دُو بزنند، به فکر در آوردن یک پول درست و حسابی از فروش مواد هستند. هر دو دسته برای حضور در یک آینده ی بهتر و تأمین تر، راهی در پیش می گیرند. راهی که جامعه اگر در پیش رویشان نگذارد، لااقل به آن سوقشان می دهد و این، بهای رسیدن به آینده است، بهای رسیدن به آرمان.
سارا رژیم می گیرد و به پزشک مراجعه می کند. دکتری که بدون حتا یک نگاه به بیمارش، خطاب به او که تقاضای لاغری دارد، از حل شدن این مشکل دَم می زند و تجویزش، قرص های آبی و بنفش و نارنجی است. سارا آن را با رغبت تمام می پذیرد. مگر نه اینکه برای رو به رو شدن با جامعه ی وسیع بایستی سنگ تمام گذاشت؟ و سوی دیگر داستان، هری و ماریان و تای هستند که به امید آنکه روزی بتوانند فروشگاه طراحی لباس ماریان را افتتاح کنند و بوتیک بزنند، شروع به فروش مواد ( قرص های روانگردان ) می کنند. سارا با خوردن قرص ها، روز به روز بیشتر به هدفش که کاهش وزن است می رسد. هری و ماریان و تای نیز با فروش مواد به پول می رسند. جامعه، با تغییر لباس به آن ها لطف ظاهری می کند. چنان که سارا قرص های لاغری را از پزشکی دریافت می کند که اتاقش پُر از پنجره و روشنایی روز است و در مقابل، هری و تای قرص های روانگردانشان را از دخمه های تاریک و پُر سنب و سو مثل عقب یک ماشین بزرگ خلافکاران و یا از پستوی یک فروشگاه.
اما این لطف ظاهری جامعه همیشه بر وفق مراد نیست. دست و پا زدن بیشتر در منجلاب حقیقی، مستحق بیشتر فرو رفتن در غرقابِ گند جامعه است. بدن سارا به مرور و در اثر اعتیاد به قرص های لاغری، قرص های بیشتری را طلب میکند. هری و ماریان و تای دچار یک دوره ی بی پولی می شوند. یک دوره ی خماری سرسام آور. دوره ای که از مصرف بیش از اندازه و مداوم قرص های لاغری و روانگردان برای هر دو دسته ایجاد می شود. اتفاقی که جامعه، به مرور و با توقع بیشتر از آدم ها طلب می کند. سارا گلد فارب برای تأثیر گذاری بیشتر قرص ها و تسریع ساختن لاغری، مصرف تعداد قرص های لاغری در هر وعده را افزایش می دهد. و هری، تنها راه چاره برای عبور از این دوره را در پول طلب کردن ماریان از روانپزشکش می داند. که البته این، بی بها نیست. ماریان برای گرفتن پول از روانپزشک، باید با او همبستر شود. و هری این را بر خلاف میلش می پذیرد.ماریان در کمال عشق به هری و برای کمک به او و خودش، تن به تن فروشی می دهد و پولی به دست می آورد. پولی که حالا هری باید با آن مواد بخرد و دوباره کار و کاسبی راه بیندازد. اتفاقی که به شکست می انجامد و هری و تای را مجبور به سفر می کند. سفر به شهری دیگر برای یافتن یک مواد فروش عمده. سفری که تنها برای آن ها نیست و سارا نیز، تن به سفری دیگر می دهد. او که حالا در اثر مصرف بیش از اندازه ی قرص های روانگردان دچار جنون شده، با لباس قرمزی که حالا کاملن برازنده و اندازه ی تنش است، تن به سفری می دهد تا خودش را به دفتر مسابقه ی تلوزیونی برساند و پی انتخابش از سوی آن ها برای شرکت در مسابقه را بگیرد. سارا گلد فارب حالا تنها یک انتظار دارد. انتظار مورد توجه قرار گرفتن از سوی ” جامعه “. جامعه ای که برای برازنده شده و بهترین شدن در آن، از هر کوششی فرو گذاری نکرده. مسیری که او را به جنون و اعتیاد کشانده. جامعه ای که همه ی این کوشش ها را به هوای او کرده و پُر بیراه نیست که توقع مسؤلیت پذیری از سوی آن داشته باشد. سارا به نقطه ی اوج رسیده، نقطه ی اوج برای عرض اندام. عرض اندام در جامعه و برای جامعه. عرض اندام در تلوزیون.
سارا گلد فارب در سفر. هری و تای در سفر. و ماریان زیبا، از خماری اعتیاد و تنهایی مفرط به تن فروشی های مفرط. زخم مهلکی روی بازوی چپ هری پدیدار می شود و رفته رفته عود می کند. زخمی که از تزریق های مداوم پدید آمده و عفونت کرده. زخمی که تاوان جامعه است. و حالا وقت سرانجام آن هاست. آن هایی که برای آینده ی بهتر داشتن و بهتر بودن در جامعه هر چه از دستشان برمی آمد دریغ نکردند. سارا به دفتر مسابقه ی تلوزیونی می رسد و با لباس قرمز از رنگ و رو رفته اش و در جنون کامل، پی پذیرفته شدنش در مسابقه و لیست انتظار احتمالی را می گیرد. زخم مهلک هری، تای را وا می دارد تا او را به بیمارستان ببرد. پزشکِ معالج، نوع زخم را تشخیص و به پلیس خبر می دهد. هری و تای بازداشت می شوند. ماریان در غیبت و خلأ هری دچار تنهایی عاطفی شدید می شود و برای به دست آوردن پول و مواد، تن به شرکت در یک مهمانی مملو از ” خشونت جنسی ” می دهد. منشی دفتر مسابقه تلوزیونی با مشاهده ی جنون غریب سارا به پلیس خبر می دهد و اندکی بعد، او به یک مرکز روان درمانی انتقال داده می شود. تای برای کار در زندان استخدام می شود و زخم مهلک هری، او را به بیمارستان و قطع دست چپ از بازو می کشاند.
و این همه تباهی از یک جامعه ی رنگی برمی آید. جامعه ای که پشت به آدم ها می کند و رؤیای آن ها را چنین به بیراهه می سپارد. این، تنهایی است که شخصیت ها را به جامعه بی رحم وا می گذارد.
در پایان، سارا در خیال جنون زده اش، از دل اتاق های سرد و نمور مرکز روان درمانی، خودش را به عنوان شرکت کننده ی مسابقه تلوزیونی می یابد. لباس قرمز رنگِ نو نواری به تن دارد و تر و تمیزی موهای پیچ و تاب خورده اش به او رنگ و جلای غریبی داده. هری را در آغوش می کشد. همه شاداب و خندان هستند. و این شادابی را تنها مدیون یک عنصر هستند: جامعه.
نویسنده: امین خجسته
منبع: پیرامون سینما
یادداشتی انتقادی بر فیلم مرثیه ای برای یک رویا: باز پیچ و خم، باز هیچ (نقد سینما)
متحمل دو ساعت حضور در فضاسازیهایی که ذهن چند شخصیت«های شده»را به تصویر میکشد، هستید.توهمات خود را خردهخره به خورد شما میدهد بیآنکه تفکر و تأثری شما را از شخصیتهای رو به زوالش فراگیرد.همه چیز همانطور که هست، هست.
عناوینی بحثبرانگیز و جنجالآمیز را فهرستوار مطرح میکند و با عجولانهترین شکل ممکن نتیجهاش را میگیرد،اما هیچ سعیای به توجیه یا ریشهیابی و کنکاش راجع به آنها از خود نشان نمیدهد.
مرثیهای برای یک رویا دومین فیلم آرنوفسکی جوان است که در پیاش جنجال زیادی برپا شد،آنرا اثری جسورانه نامیدند و کارگردانش را اعجوبهء جدید سینمای هالیوود.گونهای از هالیوود که خود را به این در و آن در زده تا از داستانی حتی الامکان در خور اعتنا برخوردار باشد.فیلم اقتباسی است از داستانی نوشتهء هوبرت سلبای به همین نام.
تلویزیون،اعتیاد،رابطهء والدین و فرزندان و دست آخر رواج آنارشیسم در اجتماع،جزو مسایلی بوده که پس از موج نو و انقلاب فرهنگی سال 1968 فرانسه دوباره به بازبینی و چالش فراخوانده شده است. تلویزیونی که همواره از آن به عنوان رسانهای در جهت و خدمت تبلیغ سیاستهای دولتی و اجتماعی و یا در سادهترین شکلش سرگرمی و تفریح بهره گرفته شده که به نوعی رخوت فکر و مسخ شدن و سلب حق انتخاب و قدرت تفکر مردم را در پی داشته است.
انعکاس عینی این جریان و مقتضیانش را در غالب گونههای مختلف هنر میتوان مرور کرد و بدیهی است که تحلیل اینها به دست هنرمند،نیاز به دیدگاهی کاملا اجتماعی دارد و بررسی آن، سنجیدن موقعیتها و جایگاههای بیرونی را میطلبد. کاوشی که باید زاییدهء تفکری خردمندانه و پرسشگر باشد.
نه صرفا مطرح کردن آنها و بعد به تصویر کشیدن و گذر زمان هنگام«های»بودن شخصیتها و دست آخر از تکنیکها و خلاقیت تصویری دم زدن!
مرثیهای برای یک رویا یکی از دهها فیلمی است که مباحث بالا را دستمایهء کارش قرار داده است.اما تنها به بهانهء به رخ کشیدن قدرت تصویرش هیچ جستجویی در پپیشینه و علت آنها نمیکند.وقایعی که در طول فیلم اتفاق میافتد به هیچوجه همذات پنداری مخاطب را برنمیانگیزد چرا که ما همواره برآنیم.
راههای بسیاری برای فرار این شخصیتهای درست پرداخت نشده در این زوال ناخواسته وجود داشت.اماها و اگرهایی که از ضعف و بیرگ و ریشه بودن کار نشأت میگیرد.بهای بیش از حدی که به تکنیک داده شده،همه چیز را به طور مضحکی تصنعی و دکوری جلوه میدهد تا حقیقتی آشکار شده.
سارا(الن بورستین)مادر و بیوهء مسنی است که قصد دارد در یک مسابقه تلویزیونی به ظاهر شلوغ،پرهیجان و با حضور مردم شرکت کند.او هنوز در عین پیری هوس حضور و بازگشت شهرت -شاید از دست رفتهاش-را دارد.
پسر او هری(جاردلتو)معتاد بیکاری است که از همان سکانس اول در حال مشاجره و رفتاری پرخاشگر و آنارشیستی بر سر فروختن تلویزیون برای خرید مواد مخدر است.
تلویزیون در ابتدا به طرز مضحکی میان این دو شخصیت ردوبدل میشود و در آخر به سمساری آشنایی که پسر سراغ داشته فروخته میشود و مادر از همانجا آنرا باز میخرد و مشغول تماشای مسابقه میشود.
این نوع فضاسازی در ابتدای کار امید اینرا میداد که شاهد اثری بحثبرانگیز و قابل تأمل باشیم،اما به ناگه معرفی و پردازش شخصیتهای محوری (مادر و پسر)به کندی پیش میرود و حتی متوقف میشود.دو شخصیت دیگر فیلم،ماریون(جنیفر کانلی) دوست دختر هری و تایرون (مایرون وایانس)دوست سیاهپوست دیگر هری-که سیاه بودنش انگار فقط نوعی تنوع در کمیت شخصیتها به نظر میرسد-هستند. شخصیتهایی که هیچگونه رفتار مشخصی از خود ندارند و برچسب شخصیت نیز گویی برای آنان زیاد است.هری و دوستانش را میتوان در یک کلیت و در یک موضع نگریست چرا که وجه تمایز بنیادینی بین آنها نیست.آنها تنها دارای یک مشخصه هستند و آن جوانی است.
جوانانی که در ابتدا به نظر میرسد از نوعی رفتار هنجارستیز و طغیان زده برخوردارند،چون هنگامیکه در کافهای نشستهاند و خیال مسخره کردن و دست انداختن پلیسی که کنارشان نشسته را دارند گمان میبریم که این رفتار ادامه خواهد یافت،اما پیگیری نمیشود.
پس بنابراین تبدیل به رفتار نمیشود و انگار تنها برای خالی نبودن عریضه به نمایش در میآید.
این رفتار ضد اجتماعی و هنجارستیز هنگامی خود را نشان میدهد که در قیاس با معیارهای اجتماعی سنجیده شود،حال اینکه ما در فیلم شاهد هیچگونه تعریف و توضیحی از آن نیستیم.
پس این هم کنار گذاشته میشود.
قسمت عمدهء نیمهء اول فیلم خرید موادمخدر و استعمال آن و نماهای(های شدن)شخصیتها از منظر خودشان است هک بسیار هم رو به فانتزی و «دکوری شدن»میرود.به طور مثال سکانسهای مربوط به استعمال موادمخدر در چند پلان اینسرت زده شده است،نخست اینسرت تزریق،دوم،اینسرت رگها از داخل بدن و وارد شدن مواد به خون و سوم، گشاد شدن مردمک چشم.
بعد در لانگشاتهایی،آنها را گیجومنگ و ولو نشان میدهد که غالبا از منظر خود شخصیتها به تصویر کشیده میشود؛تصاویری که تنها سعی دارند جذاب باشند تا واقعی به نظر برسند.
سه جوان برای استقلال مالی و زندگی بهتر رویاهایی جاهطلبانه در سر میپرورانند و با رفتن به سراغ قاچاق مواد مخدر سعی دارند به آن جامهء عمل بپوشانند.
با استفاده از تکنیک تدوین موازی،تلفنی (که تأکیدی بر راست یا دروغ بودنش ندارد)به سارا میشود که او را به مسابقهء تلویزیونی دلخواهش دعوت میکند و از او میخواهد تا مدتی بعد آمادهء شرکت در آن باشد.
مادر،دیوانهوار خوشحال میشود،اما لباسی که برای رفتن به مسابقه انتخاب میکند برای او تنگ است.به شدت مستأصل میشود و برای کم کردن وزن به سراغ دکتری میرود که قرصهایی تحرکآور و انرژیزا را به او پیشنهاد میکند؛ قرصهایی که عوارض جانبی در پی دارد.از این جای کار حرکت رو به زوال و غیر قابل پیشبینی شخصیتها شروع میشود.
فروپاشیای که در نهایت،سیر منطقی و معقولی طی نکرده و بیشتر به یک جمعبندی عجولانه و از پیش مقدر شده میماند.
سارا که تنها چند روز برای شرکت در مسابقه وقت دارد تعداد قرصها را زیاد میکند و تأثیرات روانی آن آغاز میشود.هری و دوستانش هم موفقیت کوچکی در قاچاق موادمخدر به دست میآورند.
یکی از آنها بار دوم به دست پلیس میافتد و تمام پولها برای آزاد کردن او خرج میشود.حالا که پولی برای خرید و مصرف مواد ندارند ماریون دست به خودفروشی میزند و پایش به کلابهای سکس باز میشود و در آنجا تن به خفتوخواری میدهد.هری هم ناچار به موسسه کاریابی رجوع میکند،اما برای اینکه دستش به علت تزریق زیاد زخم عمیقی برداشته موفق نمیشود و مجبور به قطع آن در بیمارستان میشود،فصلهایی از فیلم هم که به تصویر تأثیرات روانی قرصها و توهمات مادر معتاد میپردازد،با برداشتهایی سوررئالیستی و در عین حال افکتهای کامپیوتری که خود را به رخ میکشد،همراه است.
مانند صحنهای که یخچال دهن باز میکند و میخواهد او را ببلعد و یا توهم آمدن مجری مسابقهء تلویزیونی و مردم به خانهاش که فیلم در پرداخت آن با بهرهگیری از موسیقی مؤثرش موفق است.به هر حال مادر هم که دیگر به دیوانهای میماند،در بیمارستانی بستری و تحت شوکهای وحشتناک مغزی قرار میگیرد.در فصل آخر چهار شخصیت فیلم،جدا از یکدیگر و در تدوینهای موازی پشتسرهم،نوعی تقدیر و زوال یکسان پیدا میکنند.تقدیری که البته هیچ دلیل موجهی ندارد.البته در مقایسهء تطبیقی داستان سلبای و فیلم با توجه به نوشتن فیلمنامه توسط سلبای و آرنوفسکی در مییابیم که این نوع ضعف تا حدودی از داستان نشأت میگیرد.
داستانی که میتوان آنرا در زمره آثار ادبی ناتورالیسم قرن نوزده با پیشوایی امیل زوی سنجید. چرا که سیاهی و تلخی جاری در آن به نوعی زادهء جبر مربوط به خود است و هر گزینش و اختیاری را از شخصیتها گرفته است.این همان ضعفی است که منتقدان به آثار ادبی ناتورالیسم وارد کردند.
چنان که سارتر در جایی میگوید:«چنین نوشتههایی نمیتواند خواننده را بیدار کند،زیرا خواننده به این نتیجه میرسد که آلودگیهای زندگی، جبری و تقدیری است و نمیتوان بر ضد آنها مبارزه کرد»1
پس در واقع این ایرادها به تلخی و سیاهی کارهایشان نبوده،که به چگونگی مواجه شدن انسان با آنها میپرداخته.مثلا در این فیلم تأکید مصرانه مادر برای انتخاب آن لباس خاص چیست؟
اگر لباس نبود،او نیازی به دکتر و لاغری و قرص که نتیجهاش دیوانگی بود نداشت.فیلم حتی به ما دلیل روانی موجهی نمیدهد که او مجبور است همان لباس خاص را بپوشد جز انتخاب آن از یک عکس قدیمیاش.
آیا تنها یک پلان کافی است که ما به سراغ برداشتی نمادین برویم و آیا دیوانگی او در انتهای کار،محرک منطقی خود را داشته است؟به طور کلی کار از فقدان شخصیتپردازی صحیح در رنج است،البته به نظر میرسد که این روند رو به زوال، مربوط به تمام این مباحث نیست و این فقط آدمهای قصهء آرنوفسکی هستند که چنین پایانی در انتظارشان است.
از دیدی دیگر به نظر میرسد فیلم سفارشی است.مثلا سفارشی از سوی پلیس برای مبارزه با موادمخدر به کارگردان.
چون فقط در این صورت است که سوق دادن زورکی شخصیتها به این فروپاشی قابل هضم میشود،در غیر این صورت نصیحتی ابلهانه از سوی کارگردان به جوانان-برای کمتر مصرف کردن موادمخدر-به نظر میرسد.چرا که به هیچ وجه دارای دید انتقادی نیست.
شخصیتها به هیچوجه-جز قسمتهای آغازین فیلم-هوشیاری بیرونی ندارند و اصلا به دید یک زیر مجموعهء اجتماعی به آنها نگاه نمیشود.چهار نفر از ناکجاآبادی-که تنها زرقوبرق جامعهای مدرن در آن پیداست-به وسیله اعتیاد نابود میشوند.حالا چرا به سراغ اعتیاد میروند و این معضل از کجا نشأت میگیرد،بماند!(اینرا آقای آرنوفسکی فرمودهاند).
به نظر من از اگر از این دیدگاه فیلم را بررسی کنیم فیلم در سه بخش،قابل تفکیک است؛بخش اول و ابتدای کار که عوامل محرک اجتماعی نظیر تلویزیون-شهوت و شهرت-و رویاپردازیهای مادی را شامل میشود،بخش میانی و عمدهء کار که کاملا از منظر درونی و های شدهء شخصیتها میگذرد،گیجی و منگیای که فاقد هرگونه مقایسهء بیرونی است،و بخش سوم بازگشت به اجتماع است و این بار در این مقایسه آنها در نهایت زوال و فروپاشی هستند.
اگر بخش میانی کار که رابط آغاز و پایان فیلم است،دیدی نقادانه به مسائل داشت و هویت و شیرازهء• آنها را بررسی میکرد شاید شاهد اثری خوب و موفق میبودیم،اما متأسفانه در مییابیم که طرح آنها تنها بهانه و توجیهی بود برای هالیوودی بودن کار و نه چیز دیگر.
(1)اگزیستانسیالیسم و اصالت بشر-ترجمهء مصطفی رحیمی ص 22.
نویسنده: بهمن طاووسی
منبع: مجله نقد سینما » شماره 38
مرثیه ای بر رویا های نسل ها (همشهری، وقت نمایش)
فیلم مرثیه ای برای یک رویا شاهکار دارن آرنوفسکی (Darren Arnofski )،روایتی متفاوت،زیبا و روانکاوانه درباره مواد مخدر و تاثیرات مخرب رسانه های تصویری را بطور موازی به تصویر می کشد بطوری که بیننده میزان قدرت نفوذ هر دو را یکی می بیند،پسری که معتاد به مواد مخدر و مادری که معتاد به برنامه های تلویزیون است و تاثیرات مخرب آن ها هر دو نفررا به نابودی می کشاند.تبلیغ های دروغین،همانند مواد مخدر یک خلع و فضای کاذب برای انسانها ایجاد می کند و وی را در آن غرق می سازد.
دارن آرنوفسکی در فیلم Pi محصول سال 1998 سیستم فیلم برداری با استفاده از دوربین متصل به بازیگر (Snoring Camera) را به سینما هدیه کرد،وی در این فیلم نیز برای نشان دادن توهمات درونی از این تکنیک بصورت تاثیر گذاری استفاده کرده است.
نکته آخر درباره موسیقی بی نظیر فیلم است که شاهکاری از کلینت منسان Clint Mansan می باشد،تا به امروز هرجا در سینما و تلویزیون از مواد مخدر صحبت می شده است از جمله در شبکه های تلویزیونی داخلی،از موسیقی بسیار غنی و مدرن این فیلم استفاده شده است،15 دقیقه پایانی فیلم یک موزیک ویدیویی زیبا و میخکوب کننده است که این فیلم را تا روزها پس از تماشای آن در ذهن شما باقی میگذارد.
مرثیه ای برای یک رویا (Requiem for a Dream) فیلم دوم دارن آرنوفسکی(Darren Aronofsky) که در سال ۲۰۰۰ ساخته شده، فیلم عجیب و تکان دهنده ایست. فیلم با موضوع محوری اعتیاد، به روابط انسانهایی از دو نسل مختلف می پردازد.
با این که فیلم با شخصیت پسری به نام هری ( با بازی Jared Leto) آغاز می شود، با این حال نمی توان گفت وی شخصیت اصلی قصه است. هری و دوست سیاه پوستش معتادند و اندکی بعد دوست دختر هری ( با بازی درخشان جنیفر کانلی) نیز در این اعتیاد همراهشان می شود. مادر هری هم که پیرزنی وابسته به تلویزیون است به دنبال توهم شرکت در یک مسابقه تلویزیونی و برای لاغر شدن، سراغ قرص هایی می رود که نمی داند باعث اعتیادش خواهند شد. فیلم با فراز و نشیب هایی زندگی این چهار آدم را نشان می دهد.
نکته ای که آرنوفسکی تاکید می کند عشق این افراد به یکدیگر است، اما عشقی که اعتیاد مجالی برای نمود زیبایی هایش بر جا نمی گذارد. جالب ترین تفسیری که در باره فیلم خواندم اینجا از زبان جنیفر کانلی بیان شده است: (هیچ کدام از شخصیت ها آن طور که نشان می دادند همدیگر را دوست دارند واقعا خودشان را دوست نداشتند، بنابراین هیچ کدام نمی توانستند شخص دیگری را دوست داشته باشند. آن ها مثل ارواح گرسنه دنبال چیزی می گشتند که با آن خودشان را سیر کنند).
آغاز و پایان فیلم، به طرز حیرتانگیزی، در تضاد با یكدیگرند؛ تصاویری از عبوردادن یك تلویزیون از خیابانهای شهر توسط 2 جوان؛ تلویزیونی كه پسر میفروشدش و مادر دوباره میخردش و این جریان چند سالی تكرار میشود؛ همچون شروع فیلمی بامزه؛ تصاویری از تباهی دلخراش آدمهای فیلم؛ یكی از دیگری تكاندهندهتر؛ این جادوی سینماست. جادوگر اینبار «دارن آرنوفسكی» است.
“مرثیهای برای یک رویا” مرثیهایست بر رویاهای هری، مادرش سارا، معشوقهاش ماریون و دوستش تایرون. رویاهایی که در سایهی اعتیاد رنگ میبازند و به کابوس بدل میشوند.
فیلم از سه اپیزود تشکیل شده؛ تابستان، پاییز و زمستان. هر اپیزود به لحاظ شیوهی کارگردانی و لحن از اپیزودهای دیگر متمایز است.
تابستان فصل امیدواری برای رسیدن به آرزوهاست. سارا به تلویزیون دعوت میشود، چیزی که همیشه آرزویش را داشته. هری و تایرون کار و بارشان در فروش مواد مخدر رونق گرفته و گمان میکنند رویای پولدار شدن محقق شده و ماریون روزهای خوشی را با هری سپری میکند. مهمترین ویژگی این فصل موتیفهای بصریاست که تشکیل شدهاند از چند فریم که به سرعت کات میشوند به فریم بعدی. یکی موتیف مصرف مواد است که با هر بار مصرف تصاویر منقطعی از اسنیف با دلار، تزریق، انبساط مردمک چشم و…میبینیم و دیگری موتیف فروش مواد است که تشکیل شده از تصاویری از بسته بندی و جاسازی و فروش مواد و یک بوس.
پاییز فصل آغاز دشواریهاست. مواد مخدر کمیاب شده و کاسبیای درکار نیست، بگو مگو های ماریون و هری شروع میشود و سارا کمکم در اثر مصرف دچار توهم های مضمن میشود. ماریون برای اینکه کمی پول تهیه کند مجبور میشود برای دومین بار روانشناس را ببیند و اینبار چقدر دیدارشان فرق میکند. از آن اعتماد به نفس بار قبل و آن لبخند زیرکانه تنها شبحی باقیاست. اما با این پول هم هری نمیتواند مواد تهیه کند. آنچه این فصل را متمایز میکند تغییر در لحن شخصیتهاست.
زمستان فصل مرگ رویاهاست و از پا درآمدن شخصیتهایی که آرزوهایشان را بر باد رفته میبینند و آنچه برایشان باقی مانده کابوس است. سارا به تیمارستان فرستاده میشود، ماریون برای بهدست آردن مواد مجبور به تنفروشیاست، در زندان از تایرون بیگاری میکشند و دست هری را به خاطر عفونت ناشی از تزریق قطع میکنند. تدوین موازی اتفاقاتی که برای چهار شخصیت اصلی میافتد، عاملیاست که زمستان را از فصول دیگر متمایز میکند.
«مرثیهای برای یك رویا» در گذر فصلها روایت میشود. از تابستان شروع میكنیم و با گذر از پاییز به زمستان میرسیم. بهار اما نیست؛ بهاری كه آن همه سختی و آن همه درد، تنها به امید آن بود. گوشهای از این بهار را میتوان در آن رویای پایانی دید؛ رویایی كه سارا روی تخت بیمارستان در ذهن دارد؛ رویا قسمتی از آن مسابقه تلویزیونی است. مجری، سارا را به عنوان برنده مسابقه معرفی میكند. سارا به روی صحنه میآید. مجری، هری – پسر سارا كه قرار است در تابستان آینده ازدواج كند – را به عنوان جایزه سارا معرفی میكند. هری به روی صحنه میآید. سارا هری را در آغوش میكشد. فیلم تمام میشود و ما فیلم را ترك میكنیم.
اما مهمترین موتیف صوتی فیلم موسیقی بینظیر “کلینت منسل” است. موسیقیای که گویاتر و تاثیرگذارتر از هر متنی روی تصاویر فیلم مینشیند و بیننده را مبهوت میکند.
بازی “جنیفر کانلی” در نقش “ماریون” حیرتانگیز است. درنیمهی اول فیلم با شخصیتی باهوش و با اعتماد به نفس مواجهیم با آن نیشخند شیطنتآمیز همیشگی و در نیمهی دوم شاهد بازی بینقص “کانلی” هستیم در نشاندادن روند اضمحلال این شخصیت.
دارن آرنوفسكی در «مرثیه ای برای یك رویا» دنیای جدیدی را خلق نكرده است. دارن آرنوفسكی سینما را میشناسد. برای این حرف میتوان چند مثال خوب از فیلم «مرثیهای برای یك رویا» آورد. برای نمونه میتوان به تدوین موازی در این فیلم اشاره كرد كه یك تدبیر هوشمندانه است. صحنهای را بهیاد میآورم كه سارا با كمك دوستاناش مشغول پركردن فرم شركت در مسابقه تلویزیونی است. همزمان و در جایی دیگر، هری و دوست سیاهپوستاش را میبینیم كه مشغول صحبت درباره بسته جدید مواد (مواد شادیبخش و اعتیادآور) هستند. سارا و دوستانش میروند كه آن فرم را در صندوق پستی بیندازند و هری هم دوستش را برای گرفتن آن بسته مواد میفرستد.
در هر دو صحنه، آدمها مقدمه تباهی خود را فراهم میكنند و تدوین موازی، ما را در جریان هر دو مقدمه قرار میدهد. آرنوفسكی در «مرثیهای برای یك رویا» خلاقیتهای خوبی را هم بهكار میبرد؛ مثل آن صحنه كه سارا میخواهد برای اولین بار غذای رژیمی بخورد؛ روی میز یك نصفه گریپفروت، یك تخم مرغ آب پز و یك لیوان قهوه بدون شكر قرار دارد. نمایی از روی میز، نمایی از چهره سارا و نمایی از یخچال نماهای ثابت این صحنه را تشكیل میدهند. تركیب این سه نما به خوبی حسرت سارا برای اینكه نمیتواند هرچه را دلش میخواهد بخورد، نشان میدهد. سارا آن غذای رژیمی را میخورد اما ما نمیبینیم كه مثلا او لیوان قهوه را بردارد و بنوشد بلكه در نمایی ثابت از روی میز میبینیم كه لیوان قهوه (بدون آنكه كسی آن را بردارد) خالی میشود (با صدای خوردهشدن یك لیوان قهوه) و همینطور در مورد تخم مرغ آبپز و گریپ فروت.
دیدن این فیلم برای افراد حساس، زجر آور و ترسناک است. اینجا جایی است که می توان فاجعه اعتیاد را با تمام وجود لمس کرد. موسیقی درخشان فیلم، روح انسان را به لرزه در می آورد و تا ساعتها در ذهن می می ماند.
منابع: همشهری، وقت نمایش
بررسی فیلم مرثیه ای برای یک رویا (مجله اینترنتی پرونده)
«آخرش همه چیز خوب تموم میشه».
این آخرین جملهایاست که سارا گلدفارب در سکانس ابتدایی فیلم و قبل از شروع تیتراژ میگوید و آرانوفسکی با این جملهی رمانتیک، تراژدی بیرحمانهاش را شروع میکند. روایت سرراست و بدون حاشیه از زندگی چهارنفر که محدود به یک نسل نیستند.
موضوع اصلی فیلم، فراتر از مسئلهی مواد مخدر است. آنچه مطرح است، مسئلهی عادت است، بیشتر حول محور اعتیاد از نوع عاماش میچرخد تا صرفاً اعتیاد به مواد مخدر. سارا گلدفارب به یک برنامهی تلویزیونی با اجرای یک شومن پرانرژی، اعتیاد پیدا کردهاست. به تلویزیون، برای اینکه پس از مرگ شوهرش و رفتن هری، هیچ هیجان و نیرویی در زندگیاش حضور ندارد، معتاد شدهاست. هیچ انگیزهای برای زندگیکردن ندارد. به همین دلیل به تلویزیون به عنوان رسانهای که میتواند این نیاز او را، هر چند به صورت کاذب، برطرف کند روی میآورد.
هری و ماریون و تایرون هم برای درمان کمبودهایی که در زندگی روزمرهی خود دارند، برای آنکه بیکاری و بیپولی خود را فراموش کنند به سراغ هروئین و مواد دیگر میروند. شاید به همین علت است که تمام تصاویر تلویزیون دیدن سارا، دقیقاً پس از تصاویر مصرفکردن مواد قرار دارد.
برای اکثر افراد فیلم، این عادتشدن، و تبدیلشدن زندگی به سیکل، وجود دارد. مانند پیرزنهایی که جلوی خانهی سارا گلدفارب نشستهاند و برای برنزهشدن، آفتاب میگیرند و این کار را دائماً تکرار میکنند. و یا ماریون که به دیدن آرنولد در رستوران میرود. و یا خود سارا که خوردن برایش یک عادت شدهاست، به طرزی که وقتی از آن منع میشود، آن هم نه به طور کامل، باز هم نمیتواند از فکرکردن و رسیدن به غذاهایی که طبق رژیم غذاییش نباید آنها را بخورد، دست بکشد. حتی در بردن تلویزیون از خانه هم پس از بازشدن دفتر مربوط به ثبت آن، نام سارا گلدفارب را میبینیم که بسیار تکرار شدهاست.
این سرپوشها و سرکوبها، باعث میشود که شخصیتها خودشان را فریب دهند. وقتی همسایهی سارا موهایش را به جای قرمز، نارنجی میکند، با اینکه میداند نارنجیاست، اما سعی میکند به او بقبولاند که قرمز است. ماریون واقعاً طراح لباس خوبی نیست، اگر اینطور بود، قطعاً وضع مالیش بهتر از آن بود؛ اما در جایی از فیلم هری به او میگوید که یک طراح فوقالعادهاست. سارا فکر میکند که بهزودی در یک برنامهی تلویزیونی حضور خواهد یافت و هنگامی که نامه را به همراه پیرزنهای دیگر پستمی کند، دوربین از زاویهدید بالا و با تصویری که حاکی از حقارت آنهاست به شادیشان نگاهمیکند. تایرون و هری فکر میکنند که برای همیشه پولدار میشوند و دیگر احتیاجی به مواد ندارند. و یا در جزءجزء فیلم، مثلاً جایی که تایرون برای اولین بار هروئین زیاد میگیرد تا بستهبندی کنند و بفروشند، اما پیش از آن میخواهد امتحانش کند، هری کمی مخالفت میکند، اما تایرون دلیل میآورد که فقط میخواهد آنرا امتحان کند تا به مشتریهایش بگوید، و هری هم پس از کمی تردید و مجدداً، همان فریبدادن خود، قبول میکند.
فیلم تقسیم به سه فصل تابستان، پاییز و زمستان میشود. بهار وجود ندارد، در عوض همهی فیلم به نوعی زوال بهار را نشان میدهد؛ همانگونه که نامهای تیتراژ ابتدای فیلم، به تدریج خورده و پوک و سپس محو میشوند. اگر بنا بر این باشد که فاجعه در واقع همان عادتشدن مسائل مختلف باشد، میتوان آنرا در طول فیلم مشاهدهکرد، یعنی به این صورت نیست که در نقطهی خاصی از روایت داستان فاجعهی خاصی رخ دهد؛ و این همان دلیلی است که فصول فیلم از بهار شروع نمیشود. بیننده در حال مشاهدهی یک فاجعهی طولانیاست که البته اثر تدریجی دارد و نمیتوان آنرا محدود به یک بازهی زمانی در فیلم کرد. مانند تصویر ابتدایی فیلم که موشکی که با روزنامه ساختهشدهاست، آرام و بهتدریج سقوط میکند.
فیلم بالای دوهزار عدد کات دارد، تدوین سریع و ریتم بسیار تندی دارد، برای نشاندادن تصاویر مصرف مواد و یا دیدن تلویزیون، از تصاویر سریع و پشتسرهم که مراحل آن را نشان میدهد استفاده میکند، و تکرار این تصاویر برای هر بار نشاندادن این کار، آن مسئلهی سیکلشدن و عادتشدن را بهخوبی نشان میدهد. همچنین تدوین سکانس پایانی فیلم، به صورت تصاعد زمانی منفیاست و پس از هر کات، طول زمانی هر پلان کوتاهتر میشود که علاوه بر نمایش همزمان فجایع در حال رخدادن برای هر چهارنفر، ضربه و ریتمی را به بیننده منتقل میکند که درک عمق این مسائل را دردناکتر میکند.
همچنین موسیقی کلینت منسل که بسته به نوع سرگذشت هرکدام از افراد تغییر میکند و در جایی از موسیقیاش، نویزهای ناشی از شوک الکتریکی سارا گلدفارب هم به آن اضافه میشود و جزئی از آن میشود.
موسیقی در تمام طول فیلم نقش عمدهای را در تأثیرگذاری این مرثیه، با تم و آهنگی که بسیار به لحن و آهنگ عزاداریها و مرثیهها شبیه است، و ساختار گریهکردن در تکرار نتهای آن به وضوح مشاهده میشود، ایفا میکند.
آرانوفسکی به جای اینکه بیشتر فیلم را صرف سکانسهای توهم و رویا کند، سعی کردهاست که این ساختار را در کل فیلم بسط دهد. استفاده از زوایای خاص و بدیع دوربین، مانند هنگامی که ماریون از خانهی آرنولد خارج میشود و از آسانسور پایین میرود، که به شیوهی فیلمبرداری یکی از سکانسهای «Mean Streets» که در آن «هارویکیتل» در حالت مستی در کافه راه میرود گرفتهشده است و همچنین تکرار این شیوه در سکانس تیراندازی در ماشین معاملهی مواد و فرار تایرون انتظار اسکیزوفرنیک سارا در مطب دکتر، فستموشنهایی که در بسیاری از قسمتهای فیلم، مثل تمیزکردن خانه توسط سارا و یا زندانیشدن تایرون تکرار میشوند، اسپلیتاسکرینهای پیاپی مانند ابتدای فیلم و یا جایی که ماریون و هری در کنار هم خوابیدهاند، نورپردازیهای اغراقشده مانند سکانسی که هری و تایرون زیر پلی نشستهاند و نور زرد تندی روی آنها افتادهاست و یا نور آبی در سکانسی که هری با ماریون تلفنی صحبت میکند، همچنین کم و زیاد شدن نور در سکانس توهم سارا گلدفارب و قدمزدنش در خانه، از جمله نمونههای بسط مسائل ذهنی و اختلالات آن در شیوهی تدوین فیلم هستند.
در روایت رویاها و توهمات هم نکاتی قابل توجه هستند، برای مثال، برای آنکه معصومیت تایرون را نشاندهد، فلاشبکی به کودکی او میزند که در حال دویدن به سمت مادرش است، و مادرش به او میگوید که هیچوقت او را فراموش نکند؛ اما تایرون در زمان حال، با تعجب به آن قضیه فکر میکند، به نوعی که گویا برای خود او هم مسلم است که مادرش را، یا به عبارت دیگر، معصومیتش را فراموش کردهاست. و این مسئله را وقتی به یاد میآورد که در پایان فیلم، وقتی روی تخت زندان دراز کشیدهاست، ناگهان برای بار دوم کودکی خودش را در آغوش مادرش میبیند و این درحالی است که دیگر چارهای ندارد و همهچیز خراب شدهاست و به همین علت مانند یک جنین میخوابد، اتفاقی که برای سه نفر دیگر هم در پایان فیلم رخمیدهد. همهی سعی میکنند معصومیت و اصل خودشان را بازگردانند، یا به بیان بهتر، دوباره به آن دوره بازگردند و همهچیز را فراموش کنند.
در جایی دیگر تصویر سارا نشان داده میشود درحالی که مشغول آرایش است و بیش از هر چیز تبدیل به یک دلقک شدهاست و این کاریست که اعتیاد به تلویزیون با او کردهاست. یا در سکانسی که شخصیتهای داخل برنامهی تلویزیونی وارد خانهی او میشوند، اوج این جنون به نمایش گذاشتهمیشود، همچنین شرایط بد روحی او هنگامی که رژیم گرفتهاست و یخچال را میبیند که مانند شیء مخوفی به سمتش حرکت میکند.
این مسئله برای هری، جایی که یکبار ماریون را در انتهای یک اسکله میبیند و بار دوم در انتهای فیلم، در همان مکان حضور دارد که اینبار او را نمیبیند بلکه اسکله پشتپایش تمام میشود و سقوط میکند نیز تکرار میشود؛ که نشاندهندهی خرابشدن رویاها و نیازهای روحی هری است و این که همهی آنچه میان او و ماریون بوده اکنون دیگر خراب شدهاست.
اما کلیدیترین این توهمات، جاییاست در پایان فیلم که سارا در رویای خود میبیند که برندهی مسابقه شدهاست و هری پسرش هم با دستی سالم، با او به روی صحنه میرود که در واقع قفل کلید جملهای را که او در ابتدای فیلم میگوید -آخرش همهچیز خوب تموم میشه- باز میکند و با همان مسئلهی فریبدادن خود جور میشود، که درواقع با وجود تمام این اتفاقات، او سعی دارد همه را گول بزند که آخرش خوب تمام میشود، حال آنکه حقیقت امر، آنقدر تلخاست که تصورش هم برای شخصیتها غیر قابل تحمل است.
و آرانوفسکی توانستهاست به دور از غلوهای باورناپذیر و در کمال روشنی و رعایت نمایش تمامی مراحل و جوانب زوال پرسوناژها، روایت تلخ و گزندهاش را با موفقیت به پایان برساند. و همین مسئلهی پیوستگی منطقی اتفاقات منجر به بدبختی و نابودی افراد فیلم است که باورپذیریاش را چندبرابر میکند.
نویسنده:حمیدرضا رفعتنژاد
منبع: مجله اینترنتی پرونده
حاشیه های خواندنی فیلم (دنیای فیلم من)
قرار بود نقش هری گلدفارب را جیووانی ریبیسی ( نجات سرباز رایان – آواتار ) باز کند حتی کارگردان فیلم دارن آرونوفسکی هم اصرار داشت که او در فیلم بازی کند ولی در هر صورت این اتفاق عملی نشد.
در زمان ساخت اکثر فیلمها ” کارگردان فیلم معمولا 600 یا 700 بار کات می دهد تا دوباره صحنه را بگیرند ولی در این فیلم بیشتر از 2000 مرتبه کات داده شده است.
دارن آرونوفسکی از جارد لتو و مارلون وایانس خواسته بود که برای درک بهتر نقشهای شان به مدت 30 روز از رابطه جنسی و خوردن شکر اجتناب کنند.
الن برسیتین در این فیلم سختی زیادی متحمل شد. علاوه بر یک دوربین که تمام مدت روی او زوم بود. او باید هر روز 4 ساعت را زیر دستان گریمورها سر می کرد تا انواع و اقسام لایه های چربی پلاستیکی به گردن و بدنش بزنند.
جارد لتو برای آماده شدن برای نقش هری گلدفارب 12.5 کیلو وزن کم کرد. او همچنین برای بیشتر فرو رفتن تو نقشش هروئین واقعی مصرف می کرد.
صحنه ای که ماریون و هری تلفنی با هم صحبت می کنند ” برای تاثیر پذیری بیشتر و گرفتن عکس العمل واقعی آنها همزمان فیلمبرداری شده است یعنی آن دو نفر واقعا از پشت تلفن با هم صحبت می کنند. ( معمولا برای اینگونه صحنه ها ” صحبت کردن بازیگرها را جدا فیلمبرداری می کنند ).
پدر جنیفر گارنر در صنعت پوشاک فعالیت می کند در فیلم هم شخصیتی که جنیفر گارنر بازی می کند پدرش در صنعت پوشاک مشغول بود.
وقتی شخصیت الن برستین در آپارتمان مواد مصرف می کرد فکر می کرد که همه وسایل خانه در حال حرکت هستند. چون در یک آپارتمان معمولی فیلمبرداری اینطور صحنه ها مشکل است ” عوامل فیلم تصمیم گرفتند که آپارتمان را تکه تکه کنند تا راحت تر کار کنند.
پدر دارن آرونوفسکی هم یک نقش خیلی کوتاه در فیلم بازی می کند. همانجایی که سارا گلدفارب به مترو می رود و به یک مرد می گوید دارد به تلویزیون می رود آن مرد پدر کارگردان فیلم است.
وقتی الن برستین برای اولین بار فیلمنامه را خواند از نقشی که به او پیشنهاد شده ود وحشت کرد و آن را رد کرد ولی بعد که یک فیلم از دارن آرونوفسکی دید قبول کرد که در فیلم بازی کند.
مجله پریمیر این فیلم را جزء 25 فیلم خطرناک قرار داده است.
با این که فیلم درباره هروئین و مواد توهم زا است ولی در فیلم حتی یک بار هم بازیگران از کلمه هروئین استفاده نمی کنند.
جنیفر کانلی خودش طراحی لباسهایش را در فیلم انجام داده است.
نو کمپل انتخاب اول دارن آرونوفسکی برای نقش ماریون سیلور بود ولی وقتی دید در فیلم صحنه هایی وجود دارد که باید برهنه بشود از بازی در این فیلم انصراف داد.
20 سوتی از فیلم گرفتند.
منبع: دنیای فیلم من
مصاحبه ای کوتاه با دارن آرنوفسکی
متن زیر مصاحبه ای است که جیمز موتارم با دارن آرنوفسکی کارگردان خلاق مرثیه ای برای یک رویا انجام داده است. آرنوفسکی فیلمنامه این فیلم را بر اساس رمان Last Exit To Brooklyn اثر Hubert Selby Jr نوشته است.
۱- چرا دوست داشتید که فیلمتان را با اثری از Selby تطابق دهید؟
آرنوفسکی: هر کس که آثار Selby را خوانده باشد می تواند بفهمد که چقدر آثارش عمیق و پر شور هستند.عبارات او سرشار از لغات محزون و تیره و تار است که حال و هوای آدم را با یک تم شاد تغییر می دهد.خواندن کتاب های او یک تجربه باورنکردنی است و می دانستم اقتباس از چنین اثری خیلی سخت خواهد بود. من طوری زندگی کرده ام که مجبور نباشم از چیزی عذرخواهی کنم و می دانستم که Selby از اینکه من از داستانش اقتباس کرده ام راضی است.
2- به نظرت این فیلم در مورد چه چیزی صحبت می کند؟
آرنوفسکی: بزرگترین مفهوم و مضمون فیلم این بود که تمام اعتیادها شبیه به هم هستند. قهوه، تلویزیون و مواد مخدر. این مهم نبود که ساختار شیمیایی آنها چگونه است. همه اینها برای بدن حکم یک ماده مخدر را دارند. مردم فکر نمی کنند که قهوه و تلویزیون هم همان اثری را دارند که مواد مخدر دارند.ولی ” مرثیه ای برای یک رویا ” منحصرا در این مورد نیست. در مورد امید به زندگی است. یکی از شخصیت های فیلم، الن برستین، می گوید: ” فردا همه چیز درست خواهد شد.”
ما به عنوان انسان در آینده زندگی می کنیم. Selby هم می گوید که رویای آمریکایی مثل یک قرص خواب آور برای مردم است. مردم را آرام می کند وقتی فکر می کنند که حق این را دارند که موفق شوند.
3- فیلم به بیننده شوک وارد می کند، فکر می کنید واکنش مردم چگونه خواهد بود؟
آرنوفسکی: فکر می کنم مردم پرخاشگرانه با فیلم برخورد کنند و این ضعف فیلم را نشان خواهد داد و هر تاثیری هم که بر بیننده گذاشته باشد چنین چیزی همه آنچه را که انجام داده ایم از بین خواهد برد. تصاویر تیره و عمیق و دردناک هستند و این برای همه قابل تحمل نیست.
مترجم: مینا کشاورز
درباره ی موسیقی فیلم مرثیهای برای یک رویا و کلینت منسل (یک پزشک)
مرثیهای برای یک رویا Requiem for a Dream رمانی است که در سال ۱۹۷۸ به وسیله هربرت سلبی نوشته شده است، در سال ۲۰۰۰ با کارگردانی دارن آرنوفسکی اقتباسی سینمایی از این اثر انجام شد. در این فیلم هنرمندانی مانند الن برستین، جارد لتو، جنیفر کانلی و مارلون ویانز بازی کردند. این فیلم اشکال مختلف اعتیاد را به تصویر میکشد که به زندانی شدن کاراکترهای آن در یک دنیای خیالی میانجامد که بعدا به وسیله واقعیت ویران میشود.
“سارا گلد فارب، بیوه زنی معتاد به تلویزیون که در کانی آیلند زندگی می کند، از شوهر متوفایش پسری به نام هری دارد. هری که معتاد است اغلب اوقاتش را با ماریون (یک طراح مد ناکام) و بهترین دوستش تایرون (مواد فروش سیاهپوست) می گذراند. هری و تایرون در پی به جیب زدن پول کلانی از راه فروش مواد مخدر هستند و ماریون هم در حالی که اعتیاد آن ها و نا امیدی توام با آن شدت می گیرد، با آن دو همراه می شود. سارا نیز به تلویزیونش چسبیده و رویای شرکت در مسابقه تلویزیونی محبوبش را در سر می پروراند. سارا که باور دارد حضورش در تلویزیون قطعی است، زیر نظر پزشک بدنامی شروع به رژیم گرفتن می کند تا لباس قرمز رنگی که در جوانی اش می پوشید، دوباره اندازه اش شود. او به زودی گرفتار قرص هایش می شود که در واقع مواد مخدر (مخلوطی از کوکایین و هروئین) هستند. اعتیادش او را از دنیای واقعی دور و توهم های هراسناکی را جانشین آن می کند. هری و تایرون هر چند در آغاز کارشان موفق به جمع آوری پول قابل توجهی می شوند، اما در نهایت این پول خرج مصرف فزاینده هر سه نفر می شود و از دست می رود. هری که همراه تایرون در صدد قاچاق مواد از شهری دیگر هستند، با عفونت بازوی هری (بر اثر تزریق با سرنگ آلوده) به دکتر مراجعه می کنند و به چنگ پلیس می افتند. بازوی هری برای پرهیز از گسترش عفونت قطع می شود و ماریون نیز که تنها و بی کس شده، به تن فروشی روی می آورد. سارا هم پس از گذشت مدتی کوتاه دچار فروپاشی عصبی و در آسایشگاه روانی بستری می شود.”
قصد ندارم خود این فیلم را بررسی کنم، بیشتر میخواهم مطلبی در مورد موسیقی متن عالی فیلم بنویسم. موسیقی متن این فیلم به وسیله کلینت منسل نوشته شده و کرونوس کوارتت آن را اجرا کرده است، ساندترک این فیلم به نوعی در فیلمهایی مانند کد داوینچی، ارباب حلقهها : دو برج مورد استفاده قرار گرفته است. بانکی در ایرلند از موسیقی این فیلم در کلیپ تبلیغیاش استفاده کرده و حتی در مسابقات اتوموبیلرانی ناسکار هم از این موسیقی بهره گرفته شده است. در ایران هم در مجموعه “هزار راه نرفته” شبکه دوم این موسیقی به گوش میرسد.
موسیقی این فیلم ناخودآگاه در انسان حس غمی شگفت، احساس سرگشتگی و تلاش برای پیدا کردن راه فرار را برمیانگیزد، حال و هوایی که کاملا با داستان فیلم مطابقت میکند.
کلینت منسل در ژانویه ۱۹۶۳ در کاونتری انگلیس به دنیا آمد، وی یک موسیقیدان و آهنگساز است، کلینت منسل کارنامه پرباری دارد که شاید درخشانترین آنها همکاری با دارن آورنوفسکی در فیلمهای “پی” و “مرثیهای برای یک رویا” باشد،وی آهنگساز فیلمهای مشهور دیگری در هالیوود هم بوده است.
جالب است بدانید که موسیقی ویدئوگیم مشهور doom هم به وسیله این هنرمند ساخته شده است، در گفتگویی اینترنتی که منسل با ign.com انجام داده است، به این مطلب اشاره کرده است که ساختن موسیقی برای یک فیلم با ساخت موسیقی برای یک گیم، تقاوت فراونی دارد، از این جهت که در فیلم تماشاگران حضور فعالی ندارند، در صورتی که در یک گیم، حضور فعال دارند و باید به وسیله موسیقی هیجان دوچندانی به بازی داد.
نویسنده: علیرضا مجیدی
منبع: یک پزشک
امیدواریم از خواندن این مجموعه نقد فیلم مرثیه ای برای یک رویا (Requiem for a Dream) لذت برده باشید. شما هم نظر خودتان را می توانید در قسمت نظرات پایین این صفحه درباره فیلم بنویسید.