کارگردان: Alfred Hitchcock
نویسنده : Philip MacDonald, Michael Hogan
بازیگران: Laurence Olivier, Joan Fontaine, George Sanders
خلاصه داستان : زن جوان و ساده دلی که پس از ازدواج با مرد ثروتمندی به نام ماکس دو وینتر به قصر خانوادگی او میاید ودر آنجا اسیر خاطرات گذشته ربکا همسر درگذشته دو وینتر قرار میگیرد …
ربه کا داستان زنی فاسد است که در کلبهای میزیست و همسرش از اعمال فاسد او مطلع بود، اما به خاطر از دست ندادن مرتبهء خود نزد دیگران که آنها را خوشبخت میپندارند سخنی نمیگوید و به زندگی نکبتبار خود ادامه میدهد.تا اینکه ربه کا خودکشی میکند و با سوراخ کردن قایقش به کام مرگ میرود.
ربه کا داستانی تلخ دارد.سکانس اول فیلم که تصویری از ماندرلا است ما را متوجه حس خاصی که نسبت به این مکان در شخصیتها وجود دارد میکند.خدمتکاری که بعد از آشنایی با آقای دووینتر حس خاصی درون خود مییابد.دلبستگی به ماندرلا در هر دو وجود دارد و این حس باعث نزدیکتر شدن آنها به یکدیگر میشود و آقای (به تصویر صفحه مراجعه شود) دووینتر او را موجودی پاک و زلال و خالص میداند.
در صحنهای که خدمتکار و آقای دووینتر در بالای صخرهای ایستادهاند و به دریا نگاه میکنند آشفتگی عجیبی در چهرهء دووینتر نمایان است و از همان سکانسهای اولیه میتوان آنرا به خوبی حس کرد.
در اواسط فیلم جسدی پیدا میشود که میگویند جسد ربه کاست(که البته درست است)، بیننده سوال میکند چرا شخص دیگری را به جای او دفن کردهاند؟آیا به خاطر نفرت آقای دووینتر نسبت به همسرش بوده؟یا شاید دووینتر ترسیده اثر انگشتش را پیدا کنند و او قاتل به حساب بیاید؟ یا برای فراموش کردنش این کار را کرده و جسد زنی دیگر را در قبر ربه کا دفن کرده و سنگ قبری به دروغ به نام ربه کا حک کرده است؟
او بعد از آشنایی با خدمتکار باز هم ربه کا را حاضر و ناظر میبیند که همچون کابوسی بر سرش سایه افکنده است،در حالیکه حتی با ذکر نام او دچار حالتی عصبی میشود در صحنهای که همسر دومش متوجه کلبه ربه کا میشود آشفتگی فراوانی را در او شاهد هستیم.اما این سوال برای مخاطب ایجاد میشود که اگر آقای دووینتر نسبت به ربه کا و خانوادهاش نفرت داشته چرا عکسهای خانوادگیشان را به دیوار زده است؟
این فیلم برای مخاطب باورپذیر است و ترس و وحشت،نقش کمرنگتری در روایت داستان دارد؛ روایتی که پیش میرود و مخاطب گاه آخر آنرا حدس میزند.در مورد شخصیت دانورس که خدمتکار خانهء دووینتر است هم سوالات زیادی ایجاد میشود چرا دانورس خدمتکار خانه،به ربه کا وابسته است و نمیتواند شخص دیگری را به جای او بپذیرد و چرا بعد از پیدا کردن جسد،دچار آشفتگی میشود؟و چرا با وجود علاقه به ربه کا در آخر فیلم همه چیز را که نشانهای از ربه کا دارد به آتش میکشد و نابود میکند؟و چرا به ربه کا زمانی که نزد دکترش میرود خود را دانورس معرفی میکند؟
در فیلم بیننده از ربه کا هیچ تصوری ندارد و شخصیت او تنها از زبان دیگران بیان میشود. همه میگفتند ربه کا خوشگله ،معروف بود به ربه کا خوشگله.
و این لفظ را از فرد دیوانهای که در کلبه بوده هم میشنویم و خصوصیاتش را از همسرش.اما با وجود فاسد بودن ربه کا،بیننده با او همذات پنداری میکند و گاهی او را انسانی صبور مییابد به گونهای که فکر خودکشی هم صبورانه در ذهن او نقش میبندد زمانی که نزد دکترش میرود و متوجه بیماری سرطان میشود.
به گفتهء دکتر،او فقط دستش را دراز میکند تا برگهء آزمایش را بگیرد.
در اکثر فیلمهای هیچکاک حضور روح را شاهدیم و در این فیلم نیز به خوبی میتوان آنرا حس کرد.روح در خانه جریان دارد و گویی با اعضای آن خانه زندگی میکند،و دانورس و خدمتکار با نشان دادن لباسهای ربه کا و محلی که او بعد از حمام کردن آنجا مینشسته است نوعی آزار روحی برای همسر دوم دووینتر ایجاد میکند و در این بین روح ربه کا هم نزد همسرش و هم نزد دانورس وجود دارد و حتی همسر دوم نیز آن را حس میکند.
روح در فیلم به گونهای واضح است که همسر دوم خود را موجودی اضافی میپندارد و تصور میکند ربه کا حضور دارد و زمانی که متوجه میشود همسرش دووینتر علاقهای به ربه کا نداشته است احساس قلبی بیشتری نسبت به همسرش پیدا میکند.
وجود روح(روح ربه کا)را از طریق خدمتکاران هم میتوان حس کرد که گاهی نام او را بر زبان میآورند گویی از ذهن آنها محو نشده است و دلبستگی خاصی نسبت به او احساس میکنند.
در فیلم،نوعی تضاد را هم مشاهده میکنیم شخصیتی که تا زمان آشنایی و ازدواج با آقای دووینتر خدمتکار او بود و زیردست محسوب میشده، اکنون احساس میکند به دنیای دیگری گام نهاده است چون با شرایطی که در آن قرار داشته خو گرفته است و تصور میکند خودش باید کارهایش را انجام دهد.
بعد از مدتی حس خاصی درونش ایجاد میشود.و او خود را بدتر از جایگاهی که قبلا در آن قرار داشته میبیند.بنابراین مصمم،خود را خانم دووینتر معرفی میکند و جایگاهش تثبیت میشود،گرچه در ابتدا این مسأله را باور ندارد و زمانی که تلفن از درون ساختمان زنگ میزند، میگوید خانم دووینتر یکسال است فوت شده،در واقع دچار نوعی تردید است و نمیتواند خود را باور کند،باور کند که در جایگاه دیگری قرار گرفته. حالا باید نقشی همانند او داشته باشد.
اما در کل باید اعتراف کرد که تمامی فیلمهای هیچکاک ساختار درستی دارند و این جذابیت را در فیلم ربه کا هم میتوان حس کرد.
نویسنده: سمیه طاهباز
منبع: نقد سینما » شماره 38
1- آلفرد هیچکاک کارگردانی که با ساخن چند شاهکار سینمایی جایگاه رفیعی برای خود در سینمای انگلستان دست و پا کرده بود در سال 1939 با پبشنهاد وسوسه کننده دیوید او. سلزنیک مدیر کمپانی پر آوازه مترو گلدین مایر که هنوز در حال و هوای موفقیت عظیم فیلم برباد رفته قرار داشت برای ساخت فیلمی برای این کمپانی مواجه شد. او در سال 1939 پس از ساخت دو فیلم آخرش در انگلستان ( بانو ناپدید می شود – مهمانخانه جاما ئیکا ) چمدانش را برای حضور دائمی و طولانی در آمریکا و هالیوود بست و به خیل عظیم کارگردانان با استعداد اروپایی مهاجر به آمریکا پیوست. هیچکاک در آن زمان چهل ساله بود. او پس از ورود به آمریکا تصمیم گرفت اولین فیلم آمریکاییش را بر اساس رمان بسیار مشهور: ربه کا نوشته نویسنده مشهور آن زمان دافنه دوموریه بسازد. دیوید او. سلزنیک هم با دادن آزادی عمل کافی به این کارگردان نامی اروپایی دست او را در خلق یکی ازبهترین فیلمهای هیچکاک باز گذاشت و نتیجه این همکاری سازنده یک موفقیت تمام عیار هم برای هیچکاک و هم سلزنیک بود چرا که سلزنیک موفق شد برای دومین سال متوالی جایزه اسکار بهترین فیلم سال را نصیب خویش سازد. اگر یادتان باشد در مطالب گذشته ام درباره فیلمهای هیچکاک این نکته را ذکر کرده بودم که اعضای محترم آکادمی اسکار هرگز در طول فعالیت فیلمسازی هیچکاک آن چنان باید و شاید و شایسته از او و آثارش حمایت نکردند و آن آثار فاخر را به راحتی نادیده گرفتند ولی این مسئله در مورد اولین فیلم آمریکاییش زیاد صدق نمیکند و خوشبختانه این اثر ارزنده هیچکاک با استقبال و حمایت خوب اعضای آکادمی اسکار مواجه شد به گونه ای که این فیلم علاوه بر کسب جایزه اسکار بهترین فیلم سال 1940 در بخش بهترین کارگردانی – بهترین بازیگر نقش اول مرد( سر لارنس اولیویر ) – بهترین بازیگر نقش اول زن ( جون فونتن – که البته جایزه اسکار به او نرسید ولی سال بعد در اسکار 1941 بابت بازی در فیلم سوء ظن فیلم دیگری از الفرد هیچکاک برنده اسکار بهترین بازیگر نقش اول زن شد) – بهترین بازیگر نقش دوم زن ( جودیت اندرسون) – بهترین موسیقی متن اورژینال ( فرانس واکسمن ) و بهترین تدوین ( هال سی- کرن ) کاندیدای اسکار بود و جورج بارنز بابت بهترین فیلمبرداری سیاه و سفید برای فیلم ربه کا برنده جایزه اسکار گردید. نکته آخر درباره هیچکاک و اسکار سال 1940 اینکه هیچکاک در آن سال برای دومین فیلم آمریکاییش که بلافاصله بعد از ربکا ساخته بود با عنوان : خبرنگار خارجی برای بار دوم در همان سال کاندید جایزه اسکار بهترین کارگردانی شد.
2-ظاهرا هیچکاک قرار بود در بدو ورود به آمریکا بر روی فیلمنامه ای درباره کشتی مشهور تایتانیک فیلمی را بسازد که در آخرین لحظه فیلمنامه ربه کا توسط سلزنیک به او پیشنهاد شد! بهر حال هیچکاک این فیلم را میسازد هرچند بسیاری از منتقدان این فیلم را زیاد هیچکاکی نمیدانند چرا که فاقد طنز و بذله همیشگی ایست که معمولا هیچکاک در فیلمهایش بکار میگیرد. ربه کا یک داستان قدیمی از نوع سیندرلایست که در دستان هیچکاک صرفا به یک فیلم شایسته تبدیل شده است . فیلمی که آنچنان امضاء کارگردان را در پای آن نمیتوان دید و این مسئله از آنجا ناشی میشود که هیچکاک با تجارب بسیارش در سینمای انگلستان هنوز در سینمای هالیوود جا نیافتاده استو در واقع یک کارگردان بی تجربه هالیوودی صفر کیلومتر است! البته هیچکاک آنچنان کارگردان باهوش و موقعیت شناسیت که خیلی زود بتواند خود را با محیط ویژه جدیدش مطابقت بدهد. هیچکاک بعدها در گفتگوی بسیار طولانیش با فرانسوا تروفوی کبیر به این نکته اشاره کرده است که هر چند اکثر عوامل سازنده این فیلم انگلیسی هستند و فیلم دارای فضایی انگلیسیست ولی با اینحال او تمام سعی خود را کرده که ربه کا ماهیتی هالیوودی پیدا کند و به این نکته ایمان دارد که قطعا این فیلم اگر در آمریکا ساخته نمیشد به شکل دیگری در می آمد.
3- ربه کا از لحاظ فضا سازی یکی از شاهکارهای زمان خویش است. دراین فیلم هم مانند فیلم بر باد رفته مکان اصلی فیلم که بیشتر اتفاقات فیلم در قصری به نام مندرلی اتفاق میافتد خود دارای هویت و شناسنامه و یکی از شخصیت های اصلی فیلم است. مکانی بسیار بزرگ و مرموز به عظمت یک شهر. قصری اسرار آمیز که در یک مکان نامعلوم که هویت جغرافیایی آن هرگز در فیلم اشاره نمیشود ولی معلوم است که مکانی دور از مردم و شهر است قرار گرفته. مکانی با آدمهایی مرموزتر که درآن ساکن هستند و گویی رازهای ناگفته بسیاری را در دل خود نهفته دارند.
4- ربه کا پر از شخصیت های جالبیست که بخوبی پرداخت شده اند. یکی از مهمترین کاراکترهای فیلم خود شخصیت ربه کا دوویتل است که البته هرگز ما او را در طول این فیلم 130 دقیقه ای نمیبینیم ولی آنچنان توصیفاتی از شخصیت او توسط افراد فیلم گفته میشود که همیشه حضور سنگینش در فیلم احساس میشود: زنی قدرتمند و با صلابت با خصوصیات اخلاقی خاص و پیچیده که بیشتر افراد قصر هنوز با گذشت مدتها از مرگش حضورش را احساس میکنند در واقع زنی بر خلاف دختر جوانی که اینک به عنوان بانوی اول قصر حضور دارد. در واقع فیلمنامه بگونه ای شخصیت ربه کا را توصیف میکند که در نطظر تماشاگران و نیز نوعروس جوان خانواده دو وینتل ها بیش از پیش مرموز و قدرتمند به نظر آید. در اینجا چه خوب است اشاره ای به بازی بجا و مناسب جون فونتن بازیگر جوان آن زمان هالیوود کنیم که بخوبی توانسته در نقشش که نوعروس کمرو و خجالتی و تا حدی دست و پا چلفتی بخوبی ایفاء نقش کند. زن جوان بی پناه و فقیری که دست سرنوشت او را به آن قصر مخوف و پر راز و رمز کشانده و او اینک با آن شخصیت شکننده و نحیفش به جنگ کسانی برود که برای او کمترین ارزش و بهایی قائل نیستند و هردم او را با زن مرده آن قصر یعنی : ربه کا مقایسه میکنند. در اینجا اشاره ای کنیم به شخصیت : ماکس دو وینتل با بازی فوق العاده قوی و جذاب بازیگر اسطوره ای سینما و تاتر انگلستان : سر لارنس اولیویر که آن زمان در اوج جوانی و شادابی بود و هیچکاک انگلیسی در اولین فیلم بلندش از بازی قدرتمند این بازیگر شکسپیر شناس بریتانیایی بخوبی استفاده کرد و یکی از امتیازات شاخص فیلم ربه کا بازی بی نقص و شایسته اولیویر در نقش این اشرافزاده قصر مندرلی است. مردی که زنش را از دست داده و اینک برای رهایی از غم تنهایی بار دیگر ازدواج میکند . مردی که رازهایی بسیار در درون سینه اش دارد که در پایان آن رازها را افشاء میکند. مردی که برخلاف بتی که دیگران از ربه کا ساخته اند هویت حقیقی و واقعی ربه کا را به درستی میدانند و نه تنها برای او احترامی قائل نیست بلکه تا سر حد مرگ از او متنفر است. چرا که زنش را انسشانی فاسد و پست فطرت میداند و این خود اوست که باعث مرگ زنش میشود. در این میان آن نوعروس جوان فکر میکند که اگر خود را به شکل و رفتار ربه کا درآورد میتواند دل شوهرش را بخوبی به دست آورد ولی ماکس هربار به شدت بابت این موضوع از دستش ناراحت میشود و این مسئله برای زن جوان قابل هضم نیست که چرا شوهرش از اینکه او میخواهد شبیه ربه کا شود ناراضی و دلگیر میشود.
5- دیدن ربه کا درست مانند جور کردن یک پازل است. پازلی پیچیده و سخت که در پایان نتیجه خوشایندی را در بر دارد. ربه کا فیلمیست که نمیتوان لحظه ای چشم از آن برداشت چرا که ممکن است سرنخ و یا نکته ای حیاتی از فیلم را از دست بدهیم. ربه کا فیلمیست به کارگردانی فیلمسازی که استاد برملا کردن رازهای سر به مهر یست که در داستانهایش روایت میکند. او تمام هدفش این است که تماشاگرانش را تا لحظه پایانی فیلم لحظه ای نتوانند بجز فیلم به چیز دیری بیاندیشند و پس از ترک سالن سینما رازی که برایشان در فیلم برملا شده را هرگز برای تماشاگران تازه وارد افشاء نکنند.
6- ربه کا فیلمیست که با گذشت هفتاد سال از ساخت آن همچنان جذاب و دیدنیست و داستانش را به شیرینی و شیوایی بیان میکند. فیلمهای بسیاری در تاریخ سینما هستند که پس از تنها چند ماه به راحتی فراموش میشوند ولی فیلمهایی که آلفرد هیچکاک به گنجینه پر افتخار سینمای جهان افزود هرگز رنگ فراموشی به خود نمیگیرند و بر اعتبار و ارزششان بیش از پیش افزوده و افزوده میگردد و ربه کا یشک یکی ز این گنجینه های فاخر تاریخ سینمای جهان است.
نویسنده: ساسان عادلی
منبع: سی و پنج سالگی
ربه کا اثر هیچکاک در آغازین سال دهه 1940 است که با کمک و همکاری تهیه کننده توانای سینمای آمریکا دیوید سلزنیک از روی رمان معروفی به همین نام اثر نویسندهٔ انگلیسی دافنه دوموریه ساخته شد که فیلمی کاملا روانشناسانه و پر از تعلیق و در آن زمان بدیع محسوب می شد.
ندیمهای جوان در مونت کارلو با مرد جوان ثروتمندی به نام ماکسیم دو وینتر که همسرش ربکا را به تازگی از دست داده است آشنا میشود. آندو عاشق یکدیگر شده و ازدواج میکنند. ماکسیم همسرش را به عمارت باشکوه ماندرلی میآورد اما خدمتکاران که هنوز به همسر اول ماکسیم که به طرز مشکوکی جان داده است وفادارند، خانم دو وینتر جدید را با بیمیلی به عنوان بانوی خانه میپذیرند. اما در رآس آنان خانم دانورس، ندیمهٔ وفادار ربکاست که بانوی زیبارویش را همچنان میستاید و برخوردی سرد و ترسناک با بانوی جدید خانه دارد.
خانم دو وینتر جدید که مرعوب خانم دانورس شده است کم کم به شک میافتد که آیا ازدواج او با ماکسیم کار درستی بوده است یا خیر. با این وجود رفتاری طبیعی در پیش میگیرد و از همسرش میخواهد تا جشن بالماسکهای را در عمارت ماندرلی برگزار کنند. ماکسیم با بیمیلی میپذیرد و خانم دو وینتر جوان سرگرم تهیهٔ لباسی برای خود میشود. خانم دانورس به او پیشنهاد میدهد تا لباسی همچون لباس کارولین دو وینتر، یکی از اجداد خانواده که پرترهاش بر دیوار آویزان است تهیه کند و او نیز چنین میکند. در شب جشن ماکسیم از دیدن لباس همسرش عصبانی میشود و خانم دو وینتر میفهمد که ربکا نیز چنین لباسی را پوشیده بوده و خانم دانورس نیز از این موضوع مطلع بوده است. خانم دانورس به او میفهماند که هرگز نمیتواند جای ربکا را بگیرد و تا آنجا پیش میرود که خانم دو وینتر تصمیم به خودکشی میگیرد. اما با برخاستن هیاهویی به حال خود بازمیگردد.
در طبقهٔ پایین میشنود که قایقی را از زیر آب بیرون کشیدهاند و جسد ربکا را در آن یافتهاند. او که شگفتزده شده از ماکسیم میشنود که جسدی را که قبلا به جای ربهکا شناسایی کرده بوده هم او نبوده و به عمد چنین گفته بوده است. سپس برایش توضیح میدهد که او و ربکا از ابتدا از یکدیگر متنفر بودند ولی به خاطر خانواده قرار گذاشته بودند تا همچون یک زوج واقعی در جمع حاضر شوند. با این وجود ربکا کمکم رفتاری بیخیالانه در پیش گرفت و ماکسیم فهمید که او پنهانی با پسرعمویش جک ارتباط دارد. یک شب که ربکا در کلبهٔ ساحلی منتظر آمدن جک بود با ماکسیم روبرو میشود و به او میگوید که از جک حامله است. در حین بگومگوی آندو با یکدیگر پای ربکا سر خورده و به دلیل اصابت سرش بر زمین جان خود را از دست میدهد. ماکسیم که چنین میبیند او را در قایقی گذاشته و آنرا غرق میکند.
با پیدا شدن جسد واقعی، پلیس به ماکسیم مظنون شده و او را به جرم قتل ربکا بازداشت میکند. در پرسش از دکتر ربکا معلوم میشود که او حامله نبوده، بلکه سرطان داشته و چون به زودی بر اثر آن از پای در میآمده است به شوهرش دروغ گفته تا خشمگین شده و او را بکشد. ماکسیم آزاد شده و به خانهاش باز میگردد اما میبیند که عمارت ماندرلی در میان شعلههای آتش میسوزد. ماکسیم همسرش را مییابد و از سلامت او مطمئن میشود اما خانم دانورس که خانه را به آتش کشیده است در میان آتش میسوزد و میمیرد.
این فیلم در سال 1941 نامزد دریافت 11 جایزه اسکار شد که در دورشته ی بهترین فیلم و بهترین فیلمبرداری جوایز آکادمی را از آن خود ساخت.
نویسنده: علی کهن فروتقه
منبع: کتاب نیوز
در برنامهای دیگر از جلسات نقد و بررسی آثار کلاسیک سینمای جهان با عنوان “سینما اقتباس” که در فرهنگسرای ملل برگزار شد” سحر عصر آزاد ” منتقد و نویسنده سینما به بررسی فیلم “ربه کا ” به کارگردانی آلفرد هیچکاک بر اساس کتابی به همین نام نوشته “دافنه دو موریه” پرداخت .
این منتقد سینما در باره اینکه این فیلم هیچکاک بنا به تعبیری کمتر از مایه های دیگر فیلم های هیچکاک برخوردار است ؛ گفت : “رمان جذاب خانم دو موریه در واقع این دستاویز را برای هیچکاک ساخته است که وی در این فیلم دست به یک اقتباس وفادارانه بزند در واقع تضاد شخصیتی یک ندیمه از طبقه پایین جامعه که به زندگی زنی با هوش و ذکاوت و البته جذاب پا می گذارد پیشتر در رمان اتفاق افتاده است و کارگردان فقط به تقویت لایه های مختلف شخصیت ندیمه یا همان خانم دووینتربا بازی جون فونتین پرداخته است که بر جذابیت فیلم نیز می افزاید.”
عصر آزاد در باره تاثیرگرفتن کارگردان از وجه سینمای اکسپر سیونیستی در اظهار داشت :” البته نباید این نکته را از یاد برد که “ربه کا”اقتباسی وفادارانه است یعنی رمان از وجه تصویری برخوردار نیست بلکه ببیشتر شخصیت پردازانه است و هیچکاک با کارگردانی خود این وجه را تقویت کرده است “.
این منتقد در ادامه در همین باره گفت: رمان” ربه کا ” جزییات کاملا ادبی دارد که ادا کردن و بیان آن به شکل تصویر کاملا مشکل است ولی با این حال با محدودیت هایی که یک فیلم سینمایی از نظر سینمایی داشته است ترکیب و فشرده سازی اتفاقات رمان به خوبی انجام شده است و این رمان که به نظر من از ساختاری مدرن برخوردار است مزیتش به روی پرده سینما این است که این اتفاقات به خوبی شکل گرفته است”.
عصر آزاد در باره استفاده هیچکاک از عناصر بصری با توجه به فیلم” ربه کا ” گفت :”ویژگی این فیلمساز مولف این است که نوع نگاه خود از تصویر را در اختیار بیننده قرار میدهد ؛ استفاده از عناصر بصری در فیلم های هیچکاک مزیتش این است که از این عناصر هم در جهت پیشرفت قصه استفاده می کند و هم در جهت ایجاد تعلیق برای داستان فیلم در مواقعی که مورد لزوم است “.
این منتقد سینمادر اواخر جلسه با اشاره مجری جلسه به اینکه رقم بالایی از نسخه دی .وی .دی این فیلم پس از هفتاد و یک سال به فروش رسیده است تصریح کرد:”البته فروش بالای نسخه دی.وی.دی فیلم از تاثیر رمان در زمان خود نیز ناشی می شود بلکه نباید کتاب “ربه کا ” را به عنولن یک اثر نوشتاری محبوب نزد خواننده نیز از یاد ببریم.”
منبع: فرهنگسرای ملل
امشب قرار است در مورد فیلمی از مرد بزرگ عالم سینما، کسی که همیشه دلهره داشت و آن را از طریق تصویر خود به بیننده اش منتقل میکرد سخنی گفته شود. فیلم هایش دلهره آورند اما نه به این دلیل که آدم فیلمهایش ترسناکند نه اتفاقا برعکس همیشه باعث ملاقات ما با خوش تیپ ترین ها می شود، دلهره آورند چون میدانیم او کسی نیست که رحمی برای بیننده ی خود قائل شود همیشه مقتول و قاتلی را برای او کنار میگذارد، دلهره آورند چون خوب بلد است با ما بازی کند و در تعلیق خود خواسته اش ما را معلق نگه دارد که آیا قاتل…
همه ی این ها انگشت اشاره ی ما فقط به سمت یک مظنون نشانه می رود آلفرد هیچکاک و سخن گفتن از ربکای زیبا و عفریته!
اگر فیلم را ندیده اید یا قصد دیدنش دارید از خواندن متن زیر خودداری کنید
جون فونتین(در نقش خانم دو وینتر که به اسم او در طول فیلم اشاره ای نمیشود) ندیمه ی استخدامی خانم وان هاپر است که در مونت کارلو یه سر می برند. او به طور اتفاقی با ماکسیم(لورنس الیویر) مرد میانسال و ثروتمندی که به تازگی همسر خودش را از دست داده و برای تعطیلات به مونت کارلو آمده آشنا می شود و رفته رفته دلباخته ی او می گردد تا اینکه سرانجام این آشنایی به ازدواج می انجامد. هر چه بیشتر میگذرد رفتار ماکسیم سردتر می شود در واقع این رفتار ناشی از خاطرات بجا مانده از ربکا همسر سابق ماکسیم است که باعث شده او در گذشته زندگی کند و از همسر جدید خود که شیفته ی اوست روز به روز دورتر شود اما دلیل این دل مشغولی ها چیز دیگری است…
ربکا برخلاف دیگر آثار هیچکاک که عمدتا تکیه بر داستان داشتند بر شخصیت های خود مخصوصا جون فونتین در ابتدای فیلم و در ادامه لورنس الیویر استوار است. فونتین دختری است مهربان، معصوم و دوست داشتنی که همین خصوصیات اوست که باعث جذب ماکسیم به سمت او می شود، او دختری است از طبقه ی متوسط که آداب معاشرت مردم متمول را نمی داند، هنر خاصی ندارد و همیشه در برخورد با دیگران دست پاچه می شود، کم می آورد و از خود ضعف نشان می دهد و با این شرایطش پا به قصری می گذارد که در آن همه او را با ربکا مقایسه می کنند همه جا پراست از نشانه های او و در این میان جذب توجه شوهرش و همچنین خانم دانورس(سر خدمتکار) بسیار مشکل به نظر می رسد. خانم دو وینتر بانوی جدید خانه در برابر ربکا هیچ برتری ندارد و تمام تلاشهایش برای جذب توجه همسرش بیهوده اند و به شکست می انجامند و در آستانه ی از دست دادن شوهرش است. فراموش نکنیم برای شخصیت اصلی ما هیچ نامی برگزیده نشده او هیچ چیزی ندارد در حالی که ربکا با وجود عدم حضورش در همه جا دیده می شود و تسلط کاملی برا این قصر دارد، قصری وهم انگیزی که به نظر می رسد سردی خود را از مرگ ربکا به ارث برده و این سرما را به تمام آدمهای اطرافش منتقل کرد و در نهایت هم با پیدا شدن جسد ربکا می سوزد چون نمادی است از او و او دیگر وجود ندارد.
فیلم هیچکاک در افتتاحیه ی خود جذابیت همیشگی کارهای این کارگردان را ندارد در واقع فقط سایه ای از هیچکاک را می بینیم. ریتم فیلم کند است، اتفاقی رخ نمی دهد و ما فقط تماشاچی آشنایی، ازدواج و زندگی روزمره ی یک زوج و تلاشهای یک همسر را برای جلب توجه شوهرش هستیم اما در نیمه ی دوم فیلم و بعد از پیدا شدن جسد ربکا و تعریف ماجرای قتل از سوی ماکسیم و نفرت او از ربکا، تازه فیلم جان میگیرد. حال هم قاتل داریم و هم مقتول همه چیز برای یک محکوم هیچکاکی محیاست. مظنون و محکوم کردن یک فرد بیگناه و در حالی که ما به بیگناهی او اگاهیم و در مقابل تلاش فرد برای اثبات این گناهی چیزی است نمونه های زیادی از آن را در آثار هیچکاک سراغ داریم از سی و نه پله گرفته تا اعتراف میکنم و مرد عوضی. این راه باعث ایجاد دلهره و تعلیق در بیننده می شد که سرانجام این فرد بی گناه چه خواهد شد اما در ربکا برعکس آن را شاهدیم متهم به قتل خود اعتراف می کند و همه میدانیم او قاتل است اما تغییری که در شخصیت ربکا رخ می دهد و تبدیل شدن او به زنی خودخواه، شریر و عفریته باعث می شود که ما به نوعی ماکسیم را بیگناه بدانیم و طرف او را بگیریم و دلهره ی این را پیدا کنیم که مبادا محکوم شود. مخصوصا توجیهاتی که خود ماکسیم می آورد بر اینکه این یک اتفاق بوده باعث جهت گیری ما می شود. اما در دنیای بد بینانه ی هیچکاک می شود به حرفهای ماکسیم اعتماد کرد؟
منبع: فیلم خورها
دراین نشست که بعد از نمایش فیلم سینمایی« ربه کا» ساخته فیلم ساز مطرح سینما «آلفرد هیچکاک» و همچنین خوانش فصل اول کتاب «ربه کا» نوشته «دافنه دوموریه» برگزارشد . مسعود فراستی در سخنانی اظهارداشت: فصل اول کتاب توسط دخترکی که ما اسم او را نمی داینم آغاز می شود ومعلوم نیست او در حین خواب یا بیداری این فصل را برای مخاطب تعریف می کند. در واقع «دوموریه» به گونه ای فصل اول را نوشته که کاملا تصویری است و منطقی است و رئالیسم در آن جاری است.
وی افزود: ما در فصل اول کتاب تسلسل را نمی بینیم و گوتیک بودن خانه و فضا کاملا مشخص بوده وفضا توهم آمیز است که این ویژگی سبک گوتیک است. تا جایی که آدم ها هم شبیه این سبک می شوند. بنابراین پر بی راه نیست که بگوییم فصل اول کتاب از نطر ادبی خیلی قوی و است و محیط را برای مخاطب کتاب ترسیم می کند . این ترسیم کردن به گونه ای است که آدم ها هم جزوی از آن محیط می شوند.
فراستی تصریح کرد: به نظرم فصل اول کتاب«دافنه دوموریه» بسیار قوی تر از فیلم «آلفرد هیچکاک» است .تاجایی که کتاب تصویر درستی از قصر ومحیط به مخاطب نسبت به فیلم ارائه می دهد. ازطرفی مکث های فصل اول رمان در فیلم هیچکاک نیست و از زمانی هیچکاک برایمخاطب فضای گوتیک فیلم را می سازد که ماکسیم (شخصیت مرد فیلم) را ما در کنار لبه پرتگاه می بینیم.
وی با اشاره به اینکه سینما در برابر ادبیات کم می آورد؛ خاطرنشان کرد: ادبیات در «ربه کا» قوی تر از فیلم عمل می کند و به نوعی سینما کم می آورد. اینجا یک سوالی پیش می آید و آن اینکه آیا هیچکاک در برابر ادبیات کم می آرود یا سینما؟ این فیلم اولین فیلم آمریکایی هیچکاک است و نشان می دهد که وی از سینمای انگلیس جدا شده و رو به سینمای دیگری آورده است.
این منتقد سینما اضافه کرد: در فیلم «ربه کا » سنگینی حضور تهیه کننده ای به نام «دیوید سلزنیک» بیشتر احساس می شود ونمی توان تاثیر وی بر هیچکاک در شکل گیری این فیلم را نادیده گرفت. به نظرم سلزنیک به اندازه سه کارگردان مطرح برای سینمای جهان برای سینما کار کرده است وسینما به این تهیه کننده مدیون است. ازسویی همان گونه که گفتم برنده فصل اول ربه کا نویسنده کتاب است تا هیچکاک. اما به جرات می توانیم بگویم که هیچکاک در فیلم «روح»ادبیات راشکست می دهد و اما در «ربه کا» برنده نیست.
وی با اشاره به اینکه هیچکاک برای ساخت نسخه سینمایی ربه کا بیش از اندازه به کتاب «دافنه دوموریه» وفادار است، ابرازداشت: اقتباس سینمایی هیچکاک بیش از اندازه وفادارانه است واین خوب نیست . در صورتی که ادبیات مدیوم خاص خوداش را دارد وسینما هم باید مدیوم خاص خود را داشته باشد واصولا تبدیل یک مدیوم به مدیوم دیگر ایجاد نوعی اندیشه است.
فراستی تاکید کرد: شروع فیلم «ربه کا» هیچکاک قطعا از فیلم «همشهری کین» اورسن ولز بهتراست. ازسوی شخصیت «ماکسیم دو وینتر» و«ربه کا» هر دو تحت تاثیر نویسنده کتاب هستند و هیچکاک در فیلم این دو شخصیت را دست کاری نمی کند.زنان دراین اثر هیچکاکی نیستند وبرخلاف فیلم «سوءظن» که شخصیت های زن هیچکاکی می شوند. شخصیت «دانورس»هیچکاکی است واین زن شروع حضور زنان در آثار هیچکاک است و بنابراین هیچکاک در خلق شخصیت «دانورس» نسبت به «دافنه دوموریه»موفق تر عمل می کند. ازسوی فیلم جنگ بین گوتیک و درام است ولحن فیلم هم به شدت رئالیستی است.
وی ادامه داد: اگر همه نویسندگان دنیا هم جمع شوند در برابر هیچکاک کم می آورند . چون هیچکاک وامدار هیچ نویسنده ای نیست. معتقدم هیچکاک دروغ گوی بزرگی است . در واقع او با آثاری که ساخته به مخاطب مدام دروغ و فریب تحویل داده تا اورا تا به انتهای فیلم های اش بکشاند . چرا که اصولا جهان و سینمایی هیچکاک به سرشار از تعلیق است. تا جایی که فیلم به فیلم تعلیق به سبک فیلمسازی او تبدیل می شود . تعیلقی که بین بودن ونبودن است.
این منتقد یادآورشد: فیلم های اقتباسی هیچکاک زیاد خوب نیستند و به عنوان مثال در فیلم «پرندگان» که معتقدم زیاد هم اقتباسی نیست وی فیلمی را تحویل مخاطب می دهد که تا حدود زیادی با کتاب متفاوت است و به نوعی اثر وحشتناک اقتباسی است وخوب نیست. ازطرفی اگر مخاطب ۱۰ بار هم فیلم «پنجره روبه حیات» هیچکاک را تماشا کند باز هم مشتاق است نگاه کند . این پروه در ما هم هست وما را هم دچار شک می کند. شک نسبت به دنیای مدرنی که برخلاف آسایش ، پیشرفت و برخلاف ظاهر امنی که دارد ، دچار یک نوع آشفتگی و عدم امنیت روحی وروانی برای انسان معاصر می شود وجهان آن در نوسان است.
بنابراین گزارش «ربه کا» نام رمانی از «دافنه دوموریه» نویسنده انگلیسی است، که درسال ۱۹۳۸ منتشر شد. بسیاری از منتقدان این رمان را بهترین اثر این نویسنده می دانند. حسن شهباز برای نخستین بار این رمان را به فارسی ترجمه کرد. همچنین ترجمه تازه ای از این رمان به قلم خجسته کیهان چندی پیش از سوی نشر افق منتشر شد. فیلم «ربه کا» به کارگردانی آلفرد هیچکاک و به تهیه کنندگی دیوید سلزنیک در ۱۹۴۰ ساخته شد و جوایز اسکار بهترین فیلم و بهترین فیلمبرداری را ازآن خود ساخته است. در این فیلم بازیگرانی چون سر لارنس الیویه، جوان فانتین و جودیت اندرسون ایفای نقش می کنند.
منتقد: مسعود فراستی
منبع: هنرنیوز
اولین پروژه آمریكایی آلفرد هیچكاك كه برایش اولین اسكار را نیز به ارمغان آورد، فیلم”ربكا” بود كه بر اساس داستان روانشناسانه و پر تعلیق “دافنه دوموریه” نویسنده بریتانیایی ساخته شد.
به گزارش خبرگزاری كتاب ایران (ایبنا)،آلفرد هیچكاك در اولین همكاری مشتركش با تهیه كننده نامدار”دیوید سلزنیك” با اقتباسی وفادارانه از داستان “دافنه دو موریه” نویسنده زن انگلیسی توانست به اولین اسكار دوران حرفه ای اش نیز دست یابد.
در این فیلم بازیگرانی چون:”سر لارنس الیویر”، ” جون فونتین ” و ” جودیت اندرسون” با فیلمنامه ای از “فیلیپ مك دونالد ” ، ” مایكل هوگان “به ایفای نقش پرداختند.
به جز چند پلان كوچك،اقتباس هیچكاك از كتاب “دوموریه” كاملا وفادارانه صورت گرفت.البته این همكاری مشترك زمینه ساز آینده حرفه ای هر دو هنرمند شد، گرچه درسال 1947 آخرین فیلم مشترك این دو یعنی “قضیه پارادین” راه حرفه ای آنها را از هم جدا كرد.
اما دافنه دو موریه ، نویسنده رمان، نمایشنامه ونوول در 14 می سال 1907 در لندن چشم به جهان گشود . او هشتاد و دو سال عمر كرد و یكی از بزرگترین داستان نویس های بریتانیا بود.
اولین رمان مطرح “دو موریه ” با نام ” یك تصویر ” كه به شرح زندگی پدرش اختصاص داشت به سرعت نام او را بر سر زبان ها انداخت.
در اواخر این دهه و روزهایی كه اروپا آماده جنگ جهانی دوم می شد با انتشار “ربكا” توانست در تمام محافل مهم ادبی اروپای آن دوران بدرخشد.
داستان فیلم را می توان این گونه خلاصه كرد: قصه درام و جنائی “ربكا” با بازگشت و فلاش بك شخصیت اصلی داستان به گذشته آغاز می شود: او به خاطر می آورد كه خدمتكار خانه ای كه با همسرش تازه به آن جا آمده، تمام حركات او را زیر نظر گرفته و مانند روحی او را در بر گرفته است.كمكم این توهم سراغش می آیدكه همسرش هنوز با خاطره زن اولش یعنی “ربكا” كه كشته شده است یا خود كشی كرده درگیر می شود.
اما واقعیت چیز دیگری است:در حالی كه همگان ربكا و ماكسیم را زوجی خوشبخت می دانستند،میان آنها چیزی جز تنفر حاكم نبود. سر انجام ماكسیم و زن جوان بر هراس و دلهره غلبه می كنند و با ماندن در خانه بر توهمات خدمتكار زن پیروز می شوند.
آلفرد هیچكاك استاد سینمای دلهره، همواره به عنوان یكی از الگو های تكنیكی سینمای كلاسیك مورد استناد بسیاری از فیلمسازان جهان قرار گرفته است.او با شناخت كامل از داستان روانشناختی “دوموریه” و با استفاده از تكنیكی بی نظیر مانند نماهای بسته ، طراحی پر تعلیق و روایتی وهم گونه به آن چه كه به آن “سینمای تعلیق وار ” می گویند،دست پیدا كرده است.
“ربكا” نقطه عطفی در سینمای هیچكاك به شمار می آید.چون او با ساخت این فیلم توانست نبض سینمای جهان را در اختیار بگیرد و فیلم های بی شمار دیگری را كه هریك به شاهكاری بی بدیل در سینمای جهان تبدیل شدند، بسازد.
آلفرد هیچكاك در سال 1899 در خانواده ای از طبقه متوسط در انگلستان متولد شد.او اولین آثارش را در آلمان و با همكاری شركت فیلمسازی “famous players” جلو دوربین برد.
پس از مدتی با ساخت فیلم “مستاجر” در سال 1927 خلق آثار دلهره آور را آغاز كرد.اما سه اثر مهم او در ژانر دلهره در انگلستان یعنی فیلمهای ” مردی كه زیاد می دانست”، ” پله عقبی ” و ” رشوه ” توانست “دیوید سلزینیك” غول سرمایه دار هالیوود را به همكاری با خود كه سرمایه زیادی برای ساختن فیلم نداشت، ترغیب كند.
به این ترتیب آلفرد هیچكاك با ساخت “ربكا” در سال1940 وارد سینمای حرفه ای هالیوود شد.
از مهمترین آثار هیچكاك می توان به فیلم های “سرگیجه” ، “روانی” و “طناب” اشاره كرد.
به هر حال شاید اولین اثر برجسته سینمای دلهره هم با اقتباس از یك كتاب ساخته شد و این اهمیت عنصر مهمی چون داستان خلاق و ناب را در فیلم های موفق نشان می دهد.
نویسنده: مهناز پوربهرام
منبع: همراه با هیچکاک
*این فیلم اولین و تنها فیلم آلفرد هیچکاک می باشد که برنده اسکار بهترین فیلم شده.
*هیچکاک چندین سال زودتر تصمیم داشت تا این رمان را تبدیل به فیلم کند اما موفق به گرفتن امتیاز این کار نشده بود.
*خانم دانورس هیچگاه در حال راه رفتن دیده نمی شود، به نظر می رسد که وی مانند روح روی زمین پرواز می کند. هیچکاک خواسته تا تماشاچیان خانم دانورس را همواره از دید کاراکتر دلواپس جوآن فونتاین ببینند، و این باعث شده تا هر بار که ناگهان سر و کله خانم دانورس پیدا می شود بیننده احساس ترس کند.
*در رمان برای مرموز شدن داستان خانم دوینتر اسم ندارد، در فیلم هم این نکته رعایت شده.
*بیش از 20 بازیگر برای نقش خانم دوینتر تست دادند، از جمله ویوین لی که لارنس اولیویر به خاطر رابطه اش با خانم لی در آن زمان اصرار داشت تا نقش به او برسد. اما در نهایت نقش به جوآن فونتاین تازه کار رسید.
*”ربکا” دومین اقتباس آلفرد هیچکاک از روی آثار دفنه دو موریه می باشد، اولین اثر “مسافرخانه جامائیکا” بود.
*در فیلمنامه اصلی نام کاراکتر خانم دوینتر برای ادای احترام به نویسنده رمان “دفنه” بوده. اما با مخالفت تهیه کننده سلزنیک، این اسم مورد استفاده قرار نگرفته.
*با وجود گشتن بیشتر خاک آمریکا و نیو انگلند اما سلزنیک نتوانست مکانی را که نشان دهنده عظمت ماندرلی باشد را پیدا نکرد، بنابراین ناچار شد تا از مینیاتور استفاده کند.
*در سال 1944 ادوینا لوین مکدونالند از دیوید سلزنیک و دفنه دو موریه به خاطر سرقت ادبی شکایت کرد. وی مدعی بود که فیلم بر اساس رمان خودش “پنجره کور” ساخته شده و به دنبال دریافت خسارت بود.
*از آنجایی که لارنس اولیویر نتوانست نقش خانم دوینتر را برای دوست دخترش بگیرد با جوآن فونتاین خیلی بد رفتار می کرد و همین باعث سر خوردگی جوآن شد. اما کار به همین ختم نشد و هنگامی که هیچکاک این قضیه را فهمید از همه ی عوامل فیلم خواست تا جوآن را سرزنش کنند که نقش را از ویوین لی دزدیده تا وی سر خورده و خجالتی شود و از همه بترس، درست همان چیزی که هیچکاک از کاراکتر وی می خواست!
*این اولین همکاری هیچکاک و سلزنیک بود و از همین اولین فیلم هیچکاک با دخالت های سلزنیک مشکل داشت.
*بعد از فروش خوب این فیلم در اسپانیا نوعی خاص کت که جوآن فونتاین در طول فیلم می پوشید با نام “rebaccas” مد شد. هنوز هم به این نوع لباس”rebecca” گفته می شود.
*به خاطر فضای تاریک کتاب هیچکاک اصرار داشت تا فیلمبرداری به صورت سیاه و سفید باشد.
*هنگام نگارش فیلمنامه هیچکاک تغییرات زیادی را بر روی کاراکتر خانم دانورس انجام داد، از جمله که گذشته خانم دانورس در فیلم آشکار نمی شود.
*این یکی از معدود فیلمهایی است که قبل از فیلم همشهری کین از تکنیک فیلمبرداری deep focus استفاده می کند.
*آلفرد هیچکاک بر روی دست خط نامه هایی که کاراکترها می نوشتند بسیار حساس بود و دست خط آن ها را بر اساس شخصیتشان انتخاب کرده بود.
*طبق خواست هیچکاک، جودیت اندرسون در نقش خانم دانورس به ندرت پلک میزند.
*سلزنیک اصرار داش تا دود ناشی از سوختن ماندرلی به صورت حرف R در آید، اما هیچکاک معتقد بود اینکار فاقد ظرافت می باشد. بنابر این هنگامی که سلزنیک سرگرم ساخت فیلم بر باد رفته بود، هیچکاک ای سکانس را تغییر داد و تدوین فیلم را طوری انجام داد که سلزنیک نتواند در فیلم دست ببرد.
نویسنده: محمد باقری
منبع: مووی مگ