کارگردان : Neill Blomkamp
نویسندگان : Neill Blomkamp, Terri Tatchell
بازیگران : Sharlto Copley, Dev Patel, Hugh Jackman
خلاصه داستان : در آينده نزديک، جرايم به وسيله يک نيروی پليس مکانيزه ظالم کنترل میشوند. چپی، پليس آهنی، بعد از ربوده شدن و برنامه ريزی مجدد به نخستين رباتی تبديل میشود که توانایی انديشيدن و احساس کردن را دارد.
«چپی/Chappie»، جديدترين اثر علمی تخيلی نيل بلومکمپ، کارگردان اهل آفريقای جنوبی، نه تنها اثری نااميد کننده است، بلکه اصلاً خوب از آب در نيامده است. به نظر میرسد که فيلمساز مجازهای چند فيلم علمی تخيلی شاخص را برداشته، آنها را داخل مخلوط کن ريخته و دست آخر آش شله قلم کاری از ايده های خام و شخصيتهای درنيامده به دست آورده است. «چپی» به عنوان ستايشی از هوش مصنوعی ظاهراً کاری به آن داستان هميشگی رسيدن شخصيتهای مصنوعی به احساس زندگی و زنده بودن ندارد و پای را از عرصه پينوکيوهای پيشرفته فراتر گذاشته است.
«چپی» همچون فيلم پرفروش قبلی کارگردان، «منطقه ۹/District 9» در آينده نزديک آفريقای جنوبی رخ میدهد. اداره پليس ژوهانسبورگ که از جرم و جنايتهای افسار گسيخته به تنگ آمده برنامهای را کليد میزند که در آن پليسهای آهنی در خط مقدم قرار دارند. (به نظر میرسد که از قسمتهای زيادی از «پلیس آهنی / Robocop» به همراه بخشهای زيادی از «اتصال کوتاه / Short Circuit» در اين فيلم استفاده شده است). پديد آورنده اين برنامه، دئون ويلسون (با بازی دو پاتل)، توسط رئيس شرکتش، ميشل برادلی (با بازی سيگورنی ويور)، تشويق میشود- که اين کار باعث آزردگی وينسنت مور (با بازی هيو جکمن)، رقيبی که ربات گوزنی شکل غول پيکرش ميدان را به پيشاهنگ آهنی باخته است، میشود.
دئون، که به هوش مصنوعی علاقمند است، روی يک پيشاهنگ آسيب ديده، که بعداً به چپی (همکاری هميشگی بلومکمپ، شارلتو کوپلی صدای اين ربات را تقليد کرده) تغيير نام میدهد و بعداً آن را به پسری واقعی و زنده تبديل می کند. اما چپی به دست نينجا (با بازی نينجا)، يولاندی (با بازی يو لاندی ويسر) و آمِريکا (با بازی خوزه پابلو کانتيلو) میافتد. آنها قصد دارند از آن در يک سرقت بزرگ استفاده کنند تا پولی که به سرکرده دزدها، هيپو (با بازی براندون اوره)، بدهکار هستند را به دست بياورند. چپی خود را در معرض طوفانی از ارزشهای اخلاقی متناقض میبيند (رويکرد دوستانه دئون در برابر دستورات نينجا برای کشتن) و اين در حالی است که باتری آسيب ديدهاش مدام انرژی از دست میدهد. در همين زمان وينسنت در دفترش روی حرکت بعدیاش کار میکند.
شخصيتهای جنايتکار کم عمق فيلم با بازی بازيگرانی مانند هيو جکمن، سيگورنی ويور و دو پاتل (بازیگر فیلم «ميليونر زاغه نشين / Slumdog Millionaire») کار چندانی نمیتوانند انجام دهند. جکمن بيشترين تلاش خود را برای تبديل شدن به شخصيت انسانی اسنايدلی ويپلش به کار برده است- اما لياقت او بيشتر از اينها است. کاراکتر دِو پاتل شخصيتی فراتر از کدهای اخلاقی و وسواسی ژپتو وار پيدا نکرده است. جالبترين چيز درباره سيگورنی ويور اين است که او مجدداً در فيلمی ظاهر شده است که در آن هوش مصنوعی از کنترل خارج میشود، اما حضور او روی پرده آن قدر کوتاه است که بتوان آن را حضوری برجسته خواند. بلومکمپ با محدود کردن حضور ستارههای معروفش روی پرده توانسته کار «نينجا» و يولاندی از گروه موسيقی Die Antwood ، که بسيار خام دستانه و نامطلوب بازی میکنند، را برجسته نمايد. بعد از همه شخصيت چپی قرار دارد، که شايد قصد داشته موجودی بين ايی تی و C3PO دربيايد اما از نظر مخاطب چيزی نزديک به جار جار بينکس از کار در آمده است.
گرچه فيلمنامه «چپی» دارای مشکلات زيادی است، اما بخش ميانی آن به شدت خراب است. در طول اين قسمت، چپی به صورت کودکی با عطش يادگرفتن که درسهای مادرش، يولاندی، و پدرش، نينجا، را حريصانه میبلعد نمايش داده میشود. سکانسها اغلب طعمی کمدی دارند، که اين نشان دهنده کری بسامدی خيره کننده بلومکمپ است، چون نتيجه اخلاقی اجتناب ناپذير فيلم اين است که از اين کودک سوء استفاده میشود و بعد به حال خود رها میشود. در يک صحنه ترسناک، چپی مورد ضرب و شتم قرار میگيرد و يک دستش را از دست میدهد. «پلیس آهنی» هم صحنههای دلخراش را داشت، اما پل ورهوفن میدانست که چگونه از اين لحظات برای نتيجه گرفتن استفاده کند. در «چپی»، اين صحنهها نابه جا و زشت از کار در آمدهاند.
بلومکمپ میخواهد از «چپی» برای اظهار نظر درباره موضوعات مختلفی مانند کم عمق بودن فرهنگ شرکتی، برخورد جامعه با افرادی که خاص هستند و هم رنگ جماعت نمیشوند و ادبار شهروندان درجه سه جامعه استفاده کند. معمولاً، ژانر علمی تخيلی را میتوان مديوم خوبی برای چنين مکاشفات تماتيکی در نظر گرفت (که اين در مورد «منطقه ۹» و در حد کمتری از «تبعیض / Elysium» صدق میکند)، اما روايت «چپی» گوش خراش و ناهنجار است. رويکرد بلومکمپ میگويد وقتی میشود از پتک استفاده کرد چرا بايد سراغ اسکنه رفت. داستان «چپی» هرگز متقاعد کننده نيست- اين شخصيت بيش از حد آزار دهنده است و بی ميلی بلومکمپ به کاوش زير سطح چيزهایی مانند اخلاقی بودن قرار دادن وجدان يک انسان در يک بدن مکانيکی مأيوس کننده است. همچنين در فيلم گافهای زيادی وجود دارند که به باور پذيری آن لطمه میزنند، مانند وقتی که وينسنت بدون هيچ مشکلی دست به خرابکاری میزند و کسی کاری به آن ندارد- آيا در سال ۲۰۱۶ کسی از دوربينهای امنيتی استفاده نمیکند؟
به سختی میتوان مخاطب اصلی «چپی» را تشخيص داد. در فيلم آن قدر اکشن وجود ندارد که بتواند طرفداران فيلمهای اکشن پر از جلوههای ويژه را جذب کند. جنبههای اخلاقیاش هم آن قدر ضعيف برای طرفداران ژانر علمی تخيلی پرداخت شدهاند که تنها گوشه چشمی از آنها را به خود جلب میکنند. و شخصيتهای انسانی آن قدر ابتدایی پرداخت شدهاند که پتانسيل دراماتيک کار را به حداقل رساندهاند. در «چپی» خوراک لازم برای فيلم شدن وجود داشته، اما بلومکمپ نتوانسته به خوبی از آنها بهره برداری کند.
منتقد: جیمز براردینلی – امتیاز ۵ از ۱۰ (۲ از ۴)
مترجم: محمدرضا سیلاوی
منبع: سایت نقد فارسی