کارگردان : Scott Cooper
نویسندگان : Mark Mallouk, Jez Butterworth
بازیگران : Johnny Depp, Benedict Cumberbatch, Dakota Johnson
خلاصه داستان : داستان واقعی وایتی بولگر ، برادر سناتور ماساچوست و بی رحم ترین و بد نام ترین جنایت کار در تاریخ بوستون ، که با اف بی آی برای سر نگون کردن یکی از گروه های مافیایی که در حال نفوذ در قلمروی او بودند دست به یک معامله زد…
«ختم سیاه» اثر گنگستری «اسکات کوپر» فیلمی بزرگ، بیپروا و به شدت تماشایی بر طبق یک داستان واقعی اما بسیار جالب است و بسیاری از ویژگیهای فیلمهای خوب این ژانر را در خود جای داده است. «جانی دپ» در نقش خلافکار باهوش اهل جنوب بوستون “جیمز «وایتی» بولگر” حضور دارد، با آن سر تراشیده و چشمهای آبیاش که یک اجتماع ستیز به نظر میآید و صدای گرفتهاش هم بسیار شبیه به «ری لیوتا» در «رفقای خوب» است. او همچنین صحنههایی “خنده دار” را نیز همچون «جو پشی» در فیلم مذکور دارد: او سر میز شام سر به سر همکار فاسد اش که مامور اف بی آی است میگذارد و او را مجبور میکند که راز خانوادگی درست کردن استیکهای خوشمزهشان را فاش کند، و بعد به شکلی جدی میگوید چقدر راحت میتواند یکی از زیر دستاناش را مجبور کند تا این راز را برملا کند، و سپس با خنده میگوید که فقط شوخی میکرده در حالی که همه بسیار شوکه شدهاند. اما کوپر و فیلمنامهنویساناش «مارک مالوک» و «جز باتروُرث» نکتهی بسیار خوبی را به این ژانر اضافه کردهاند: اینکه گنگسترها به طور اتفاقی همچون شخصیتهای منفی کمیک بوکها به راه خلاف کشیده نمیشوند. آنها به خاطر فساد سیاسی و دولتی، و تاثیرات ادارات ایالتی به این راه سوق پیدا میکنند، و توسط پلیسهای ساده لوحی که با قراردادهای موقت به استخدام در آمدهاند تحت تعقیب قرار میگیرند.
فیلم بر طبق یکی از بهترین داستانهای واقعی در مورد مغلطههای سیاسی و دولتی است، چیزی که عجیب تر از یک داستان است و برای کسانی که آن لحظهی «پدرخوانده» که در آن خود “دون” در مورد “سناتور کورلئونه” خیال پردازی میکرد را به یاد دارند بسیار جالب خواهد بود. در دههی 70 و 80، “وایتی بولگر” (با بازی «جانی دپ») یک خلافکار خشن و شیطان صفت در جنوب بوستون بود در حالی که برادرش ” بیلی بولگر” سناتور ماساچوست بود، که نقشاش را «بندیکت کامبربچ» با وسواس خاصی ایفا میکند. برادران بولگر در همان خیابانهای خشنی بزرگ شدند که “جان کانلی”، با بازی «جوئل ادگرتون»، یک مامور اف بی آی با ایدههایی طلایی زندگی میکرد. کانلی از نفوذش در اجتماع ایرلندی-آمریکایی “جنوبیها”، و به ویژه خود بولگر استفاده میکند تا به جایزهای بزرگ، برای دستگیری گروه مافیایی ایتالیایی در جنوب شهر دست یابد. کانلی و وایتی نوعی حس دوستانه به خاطر آن اصلیت ایرلندیشان بهم دارند، و البته نوعی حس انزجار نسبت به “ایتالیاییها” و البته ساکنان کمبریج و “انگلیسیهای” ساکن ایرلند شمالی. یکی از بزرگترین کارهایی که وایتی انجام داده رساندن تسلیحات به ارتش جمهوریخواه ایرلند بوده است.
در ازای در امان ماندن از محاکمه، “وایتی بولگر” به کانلی “اطلاعات” ارزشمندی در مورد ایتالیاییهای مقیم شمال میدهد. قلمروی گنگستری او به طور مشخص به این مدیون است، نه به آن کاریزمای ناپلئون مانندی که او فرض میکرده در اختیار دارد. اما آیا این تمام ماجرا است؟ با وجود حس ترس، فرماندهی اف بی آی، با بازی «کوین بیکن»، حس میکند که اطلاعاتی که از وایتی به دست آمده در واقع خیلی ارزشمند نیستند، و اینکه او ممکن است خیلی راحت و با اعتماد به نفس زیر دستاش، کانلی را بازی داده باشد، کسی که حس میکند هنوز هم به وایتی بولگر بدهکار است، همان کسی که وقتی کوچک بود بر مدرسه حکومت میکرد. «جانی دپ» و «جوئل ادگرتون» هر دو با القای خصوصیات اخلاقی مرد سالارانه، همچون خود محوری و غرور به شخصیتهایشان، به شدت غنی و جذاب نقششان را ایفا کرده اند. شخصیت دپ یک جنایتکار بزرگ است که بارها به انزجار شدید اش نسبت به خبرچینی و جاسوسی اشاره کرده، اما در حقیقت خودش یه خبرچینی بسیار بزرگ میکند. شخصیت ادگرتون هم یک مرد قانون است که از دلالان مواد مخدر بیزار است، اما او خودش را با اجازه دادن به یک گنسگتر، که به خاطر اشنا کردن بچههای 12 ساله با مواد مخدر معروف است، بسیار ثروتمند و پر نفوذ کرده است.
فیلمنامهی مالوک و باتروُرث چند شوک جالب و چند اتفاق ناراحتکننده را هم شامل میشود. آن لحظهای در زندگی وایتی که باید ما را تحت تاثیر قرار دهد جایی است که پسر او پس از یک تب ساده به شدت بیمار میشود و برای ادامهی زندگی نیازمند دستگاههای پزشکی میشود، همسر درماندهی او “لیندزی” (با حضور کوتاه «داکوتا جانسون») هم میگوید که آماده است تا “دستگاه را از برق بکشد”. بعدتر و در سکانسی، «کوین بیکن» دقیقاً از همین اصطلاح استفاده میکند، و با آن کانلی هشدار میدهد، به این معنی که اگر به برنامهی گرفتن اطلاعات از بولگر ادامه دهد دیگر از او حمایت نخواهد کرد. جلوتر سکانسی با همین حال و هوا وجود دارد، جایی که با اصرار وایتی بر ملاقات با همسر کانلی “ماریان” («جولین نیکُلسون») که وانمود میکند بیمار است و نمیتواند با کسی ارتباط برقرار کند، اینجا دوباره آن وضعیت وخیم پسر در حال زوال بولگر برایش تداعی میشود. با یک نقشهی شوم و نگران نشان دادن خود، وایتی از سر میز شام بلند میشود و به سمت اتاق ماریان میرود، دستی روی غدهی او میکشد و به آرامی به او میگوید که مراقب خودش باشد: تهدید او به شدت رعبآور است، اما خاطرهی پسر فقید او این سکانس را بسیار پیچیده و مهیبتر میکند. «ختم سیاه» عنوانی است که ممکن است شما را به یاد مراسمی با همین نام در کلیساهای کاتولیک بیندازد و پیش خود فکر کنید که حتماً ارتباطی هم میان فیلم و آن وجود دارد، در هر حال، این مسئله در مورد آن محله وجود دارد، بچههای کوچک همانگونه که کشیش و قدیس میشوند، پلیس و تبهکار میشوند. در حقیقت، کلیسا ارتباط چندانی با وقایع ندارد. این یک داستان نه چندان معنوی و البته بدبینانه در مورد این است که چگونه تبهکاران همچون میکروب در یک ظرف کثیف، به علت فساد رشد میکنند و زیاد میشوند: بازیگران و کارگردان فیلم را با شجاعت و اشتیاقی ستودنی ساختهاند.
منتقد: پیتر برادشاو (گاردین) – امتیاز ۸ از ۱۰ (۴ از ۵)
مترجم: دانیال دهقانی
منبع: سایت نقد فارسی
در میان آمادهسازی فیلم برای اکران در جشنوارهی ونیز، از «ختم سیاه» فیلم جنایی – هیجانی «اسکات کوپر» به عنوان یه سکوی پرتاب دوباره برای «جانی دپ» نام برده میشد، به خاطر حضورش در نقش تبهکار جنوب بوستونی “جیمز «وایتی» بولگر” که او را خارج از نقشهای کاریکاتور گونهای که او عموماً در این دهه بازی کرده قرار داده است، فیلمهایی که بازخوردهایی ضد و نقیض داشتند. خب، یک قاتل که قبلاً سردستهی گروه “وینتر هیل بوستون” بوده است، که در آلکاتراز هم زندانی بوده و خبرچین اف بی آی است مشخصاً شخصیتی متفاوت دارد. با گریمی متفاوت، نامتعارف و کریح، بولگر نوعی مردهی متحرک که هیچ کاریزمایی ندارد جلوه میکند، با یک بینی نوک تیز، چشمهایی فرو رفته و موهای کم پشت و ژولیده که به او ظاهری ما بین «جک نیکُلسون» و شخصیت «اسکلتور» داده است. اما این سخت است که بخواهیم فکر کنیم که نقش آفرینی دپ نوعی تیپ است، تقریباً همانطور که فکر کنیم او همان نقشآفرینی را ارائه میدهد که نیکُلسون در قالب همچون شخصیتی ارائه داده است. شما انتظار این را دارید که او خودش را به خوبی در قالب شخصیت جا بزند، آن هم بدون کمک گرفتن از هیچگونه کمک خارجی همچون تغییر در اعضای بدناش، شبیه به همان کاری که در سال 1997 و در فیلم «مایک نیول»، «دانی براسکو» انجام داد. متاسفانه این نگران کننده است که شما چقدر باید به عقب برگردید تا به یک نقشآفرینی بسیار خوب و “جدی” از دپ آن هم در یک اثر غیر انیمیشنی بر بخورید.
این به این معناست، که مشخص نیست که اصلاً چیز زیادی بوده که دپ بخواهد با «ختم سیاه» به آن برسد یا خیر، مسئلهای که کم و بیش شخصیت منفی روانیاش در فیلم را هم شامل میشود. فیلمنامهی «مارک مالوک» و «جز باتروُرث»، که اقتباسی از کتاب دو روزنامهنگار بوستونی است که در سال 2001 منتشر شد، نمیتواند انگیزهی بولگر از جنایتهایش را به خوبی نشان دهد و مخاطبان را متقاعد کند، فیلم فقط به خود او و اعمالش میپردازد، در حالی که قلمرویی که او تشکیل داده عملاً از فیلم کنار گذاشته شده و هیچ توصیفی از آن ارائه نمیشود. بولگر فقط از لحاظ ارتباطش با دو شخصیت مکمل فیلم خوب به تصویر کشیده میشود: برادرش “بیل”، سناتور ایالت ماساچوست که «بندیکت کامبربچ» نقش او را ایفا میکند، و “جان کانلی” با بازی «جوئل ادگرتون»، یک مامور اف بی آی که برادران بولگر را از زمانی که مدرسه میرفتهاند میشناسد، و ارتباطش را با آنها تقویت میکند تا از اطلاعاتشان سو استفاده کند و به اعتبار شغلی خودش اضافه کند.
از طریق بیل، کانلی به بولگر یک پیشنهاد غیر رسمی میدهد: اگر او از طریق خبرچینی به کانلی کمک کند دیگر گروههای مافیایی در حال رشد در شهر را نابود کنند، اف بی آی به گروه “وینتر هیل” اجازه میدهد تا بدون دردسر به فعالیتهای مجرمانهاش ادامه دهد. این توافق در ابتدا برای هر دو طرف خوب پیش میرود، اما آرام آرام و با کمتر شدن صداقت طرفین مخصوصاً بولگر تباه میشود، و پس از مدتی، بیشتر از اینکه مامور اف بی آی از بولگر اطلاعات بگیرد، بولگر از او به عنوان طعمهای برای بدست آوردن اطلاعات استفاده میکند. کامبربچ با آن بازی روان و ادب و احترام خاصاش در سکانسهایی که حضور دارد کاری میکند که شما آرزو میکردید که او نقش بیشتری در فیلم داشت: آن تضاد فوقالعادهای که این دو برادر در راهی که برای زندگیشان انتخاب کردهاند همچون یک بمب پتانسیل است، هرچند که باز هم خیلی از آن استفاده نمیشود. ادگرتون هم که روز به روز در حال پیشرفت است، در هر حال، به شدت شخصیتاش پرجزئیاتتر است: او تصویری که او از آن نیمهی کانلی که به تاریکی سوق پیدا میکند را به شدت باورپذیر و خوب به نمایش میگذارد، و همچنین او چند سکانس بسیار جالب با مافوقهای شکاکاش، با بازی «کوین بیکن» و «کوری استال» دارد، فرماندههایی که هر دو در مورد ارزشمند بودن معامله با بولگر تردید دارند.
از آن بهتر هم یک سکانس ناراحتکننده در خانهی کانلی و سر میز شام است، جایی که یک گفت و گوی جالب در مورد نحوهی تهیهی سس استیک بین بولگر و همکاراناش به تهدید نه تنها یک نفر، بلکه دو نفر به مرگ میانجامد. این سکانس به شما همان بینشی در مورد اشتهای بولگر برای جنایت را میدهد که دیگر بخشهای فیلم در انجام آن ناتواناند. همانطور که انتظار میرفت، به لطف آن مضمون معامله و طراحی بوستون غرق در فساد، آن نگرانی بابت شباهت فیلم به «رفتگان» اثر گنگستری «مارتی اسکورسیزی» که آن هم مربوط به بوستون بود احساس نمیشود. «ختم سیاه» در معرض این مقایسهها قرار میگیرد، چرا که تا حدی کارگردانی کوپر تحت تاثیر اسکورسیزی است، اما فیلم نمیتواند از این مقایسهها سربلند بیرون آید. “این فقط تجارته”، بولگر این را در توجیه جنایتهایش میگوید. فیلم هم همین حس را دارد.
منتقد: رابی کالین – امتیاز ۶ از ۱۰ (۳ از ۵)
مترجم: دانیال دهقانی
منبع: سایت نقد فارسی