تشریفات محض (به ایتالیایی: Una Pura formalità) فیلمی است ایتالیایی به کارگردانی جوزپه تورناتوره و با بازی رومن پولانسکی و ژرار دوپاردیو ساخته شده به سال ۱۹۹۴ که برای نخل طلایی در جشنواره فیلم کن نامزد شد. این فیلم در ایران با عنوان تشریفات ساده نیز شناخته شدهاست.
نگاهی به فیلم “یک تشریفات ساده” ساخته جوزپه تورناتوره
ماجرای فیلم از آنجا آغاز می شود که گلوله ای در تاریکی شب شلیک می شود؛ پس از آن مردی شروع فرار کردن می کند اما لحظاتی بعد توسط مأموران پلیس بازداشت شده و به یکی از پاسگاه های پلیس برده می شود . مرد دستگیر شده (ژرارد دپاردیو ) که به شدت آشفته به نظر می رسد شروع به اعتراض کرده و ادعا می کند نویسنده ای بسیار مهم و سرشناس بنام ” اونوف ” بوده و قرار است فردا صبح با وزیر فرهنگ ملاقاتی داشته باشد. مأموران پلیس به وی می گویند که کاری از دست آنها بر نمی آید و او باید منتظر بماند تا زمانی که بازرس ( رومن پولانسکی ) به پاسگاه آمده و…
جوزپه تورناتوره نویسنده ، کارگردان ، تدوینگر و تهیه کننده سرشناس ایتالیایی در 27 مه 1956 در شهری کوچک در نزدیکی پالرمو ایتالیا به دنیا آمد . وی در ابتدا بعنوان عکاس آزاد در نشریه ها و مجلات مختلف مشغول به کار شد . پس از آن در سال 1979 به مدت 6 سال با شبکه ملی ایتالیا بعنوان نویسنده و کارگردان همکاری کرد ؛ تا آنکه در 1986 با ساخت فیلم ” پروفسور” رسماً وارد دنیای سینما می شود . وی که از استعداد بسیار بالایی در فیلمسازی برخوردار بود با ساخت فیلم ” سینما پارادیزو ” در 1988 تحسین بسیاری از منتقدان سینما را بر می انگیزد و خود را به عنوان کارگردانی صاحب سبک و خلاق معرفی می کند ؛ وتا آنجایی پیش می رود که بخاطر فیلم سینما پارادیزو برنده جایزه اسکار ( بهترین فیلم غیر انگلیسی ) می شود.
البته به جرات می توان یکی از شاهکارهای تورناتوره را ” یک تشریفات ساده ” دانست . فیلمی که با سناریو ، تدوین و کارگردانی بسیار عالی تورناتوره و بازی فوق العاده جذاب دپاردیو و پولانسکی در کنار موسیقی خوب انیو موریکونه ، پس از گذشت سالهای طولانی از ساخت آن ، هنوز الهام بخش بسیاری از کارگردانان دنیا می باشد ( مانند اسکورسیزی که با ساخت فیلم “جزیره شاتر” نشان داد بشدت تحت تأثیر این فیلم قرار گرفته است ).
کارگردان در سکانس آغازین فیلم بعد از شلیک گلوله ، سوالی را در ذهن بیننده ایجاد می کند مبنی بر اینکه اگر گلوله به سمت دوربین شلیک شد پس چرا بعد از آن دوربین ( به عنوان اول شخص ) شروع به حرکت می کند که گویی کسی که تیر به او شلیک شده ، اتفاقی برایش نیفتاده است و این سوال تا لحظات پایانی فیلم که مشخص می شود ماجرا از چه قرار بوده ، در ذهن بیننده بی پاسخ باقی می ماند ؛ البته در کنار این سوال ، پرسشهای دیگری نیز در طول فیلم در ذهن بیننده ایجاد می شود ؛ بعنوان مثال اینکه اگر اونوف کسی را کشته است ، چرا رفتار مأموران پلیس در زمان دستگیری با وی اینقدر دوستانه می باشد ؛ و یا به چه علت است که بازرس با اونوف رفتاری محبت آمیز دارد. این سوالات و پرسشهایی از این دست ، همچون پاگردهای پلکان می باشند که باعث می شود شگرد تاخیرزایی تورناتوره به خوبی بیننده را تا آخرین لحظات نگهدارد
خصوصیت بسیار مهم و در عین حال بسیار زیبای فیلم این است که از همان لحظه آغاز، کارگردان بگونه ای فیلم را به تصویر می کشد که یا اتفاقات در ذهن اونوف ( که بسیار مشوش است ) رخ داده و بیننده از منظر وی به ماجراها نگاه می کند و یا آنکه حوادث در ذهن حسابگر بازرس رخ داده و نظرگاه تماشاگر به ماجرا همان نظرگاه بازرس می باشد ؛ و در وحقیقت تورناتوره بیننده فیلم را لحظه ای بجای اونوف و لحظاتی بعد بجای بازرس قرار می دهد. مثلا زمانی که اونوف در حال تعریف وقایع می باشد فلاش بک های فیلم بسیار درهم ریخته و آشفته است و در زمانی که بازرس وقایع را بازگو می کند فلاش بک های بسیار مرتب و منظم می باشد . و یا می توان به تله موشی که در کمد پاسگاه قرار دارد، اشاره کرد ؛ زمانیکه کمد برای اولین بار باز می شود تله موشی در طبقه دوم وجود دارد و اونوف با دیدن آن احساس می کند بازرس برای او دامی پهن کرده است ، در ادامه داستان اونوف در زمان بازجویی موشی را در کنج یکی از دیوارها رویت می کند ، که احساس می کند موش خود او است و دقایقی بعد صدای بسته شدن تله موش را می شنود و در این زمان است که احساس کرده دیگر راه فراری ندارد و تمام داستان گذشته خود را بطور دقیق و بی کم و کاست می گوید ، اما بعد از روشن شدن حقیقت ماجرا به سراغ کمد رفته و می بیند موشی در تله نیفتاده است ؛ در تمام این بخش از داستان نیز تورناتوره نظرگاه بیننده را ، نظرگاه اونوف قرار می دهد.
منبع: سینما پرس
نقد فیلم تشریفات ساده
نام ژرارد دپاردیو ، رومن پولانسکی و انیو موریکونه به تنهایی می تواند دلیل خوبی برای مواجه شدن با فیلمی زیبا باشد ولی چیزی که فیلم تشریفات ساده را به شاهکار تبدیل می کند حضور جوزپه تورناتوره در مقام کارگردان است.
داستان فیلم از پتانسیل بسیار بالایی برای تبدیل شدن به یک فیلم جنایی و یا مرموز برخوردار است ولی تمام تلاش کارگردان این است که به مخاطب بگوید این فقط یک تشریفات ساده است. فیلم با شلیک گلوله ای آغاز می شود و نویسنده ی معروفی (دپاردیو) به نام اونف زیر بارش باران دوان دوان حرکت می کند. او توسط پلیس متوقف می شود و به دلیل نداشتن مدارک هویت بازداشت می شود و داستان فیلم آغاز می شود، پیدا کردن هویت یک مرد. بازرس فیلم (پولانسکی) تمام جزییات زندگی نویسنده محبوبش که بازداشت شده را می داند. کتاب هایش را حفظ است ، بیوگرافیش را با دقت فراوان می داند و … ولی هویت چیزی فراتر از اینهاست. هویت دلیل زندگی و چیستی زندگیست. اونف به دلیل اسیر شدن در زندگی روزمره دلیل زندگی اش را فراموش کرده است. حالا توسط بازرسی با مرور زندگی اش از آخر به اول قصد دارد که هویت اصیل خودش را پیدا کند. بازرس و نویسنده با بحث و جدل هایشان از نویسنده بودن اونف عبور کرده و به انسان بودن اونف می رسند. رسیدن به اونف به عنوان یک انسان باعث می شود که اونف به دنبال هویت خودش بگردد و از هویتی که دیگران به عنوان یک نویسنده ی معروف به او اطلاق کرده اند عبور کند.
یکی از زیباترین قسمت های فیلم جایی است که بازرس به اونف چند عکس از گذشته ی اونف را نشان می دهد. این عکس ها نمادی از هویت فراموش شده ی اونف هستند و اونف سالهاست که به دنبال این عکس هاست ولی هیچوقت نتوانسته آنها را پیدا کند و امشب با کمک بازرس این عکس ها و هویت اونف پیدا شده اند. اونف با سیلی از عکس هایی که در طول زندگیش گرفته است مواجه می شود. او به وسیله ی عکس ها در گذشته اش کند و کاو می کند. اینکه در گذشته به چه دلیلی زندگی می کرده است، اینکه در گذشته چه شخصیتی داشته است و … . تا اینکه به نقطه ی حساس زندگیش می رسد. نقطه ای که باعث تغییر هویت او شده است. او با کمک بازرس این مرحله ی از زندگیش را تحلیل می کند و در این تحلیل پی به اشتباهش می برد. اشتباهی که باعث تغییر او شده است. و با پیدا کردن این اشتباه ، خودش را پیدا می کند. او دیگر اسیر فراموشی نیست. او اتفاقات چند ساعت قبل خود را به یاد می آورد زیرا توانسته هویت خودش را پیدا کند. او دیگر می تواند با بازرس در یادآوری اتفاقات گذشته پیش بیاید. او با بازرس قدم به قدم حرکت می کند. اتفاقات چند ساعت قبل را مرور می کند به پیش می آید و به آخرین لحظه ی زندگیش می رسد، آری او خودکشی کرده است.
اما سوالی که مطرح می شود این است که چرا اونف برای یافتن هویت خودش و به دنبال آن یافتن تعالی در زندگی اش باید دچار مرگ شود؟ ابتدا لازم می دانم کمی در مورد رابطه ی مرگ و زندگی بیشتر صحبت کنم. از نظر من مرگ و زندگی دارای نوعی تقابل تضاد هستند. یعنی مرگ و زندگی با هم متضادند. نسبت به همدیگر معنی دارند. مرگ آنجاست که زندگی هست و زندگی آنجاست که مرگ هست. این تضاد ، تضاد دیالکتیکی است یعنی در عین این که همدیگر را ترد می کنند جاذب همدیگر هم هستند. این تقابل باعث ایجاد تحول است و تحول بدون تقابل انجام نمی شود. تحول اگر یکنواخت باشد و با گذشته اش تقابل نداشته باشد تحول نیست. تقابل یعنی رفع یک مقابل و رسیدن به مقابل دیگر و این حرکت دلیل تحول است. و این تحول اساس تکامل است. پس به طور خلاصه می توان گفت که مرگ و زندگی در تقابل یکدیگرند و این تقابل ، تحول می زاید و این تحول اساس تکامل است. پس اونف در فیلم برای اینکه هویت اصیل خودش را باز یابد و از طریق باز یافتن این هویت به تکامل برسد باید از زندگی به مرگ و از مرگ به زندگی برسد. و این حرکت اونف در فیلم من را به یاد آیه ی “یخرج الحی من المیت و یخرج المیت من الحی” می اندازد. یعنی اونف در زندگی به سر می برد و در این زندگی با هویتی رو به رو است که دیگران به او اطلاق کرده اند. او با رها شدن از قید و تعلق این هویت دچار مرگ می شود (یخرج الحی من المیت). و با بازیافتن هویت اصیل خودش دوباره از مرگ به زندگی می رود (یخرج المیت من الحی). ولی این بار زندگی او کامل تر و متعالی تر از زندگی قبلی او می باشد. و در انتهای فیلم با هویت اصیل خویش (عکس ها) و با موسیقی بهشتی به سوی نا کجا آبادی بسیار زیبا حرکت می کند. گویی اونف به رستگاری رسیده است.
منبع: سینما 30
تشریفات ساده – جوزپه تورناتوره – A Pure Formality
«تشریفات ساده» فیلم کمتر دیده شدهی «جوزپه تورناتوره» کارگردان موفق ایتالیایست. این کارگردان را در ایران بیشتر با سه فیلم «سینما پارادیزو»، «افسانهی 1900» و «ملنا» میشناسند. «تورناتوره» علاقهی فروانی به مضامین انسانی دارد و موضوع اغلب فیلمهایش هم دربارهی شخصیتهایست که تلاش میکنند خودشان را بشناسند و مسیر درست زندگیشان را خود پیدا کنند. ولی من شخصا «تورناتوره» را به این دلیل دوست دارم که تلاش میکند هربار داستان متفاوتی را برای مخاطبش تعریف کند. او در داستان پردازی بسیار تبحر دارد و شخصیتها و داستانهایش بسیار ملموس و قابل باور از کار در میآیند. او در «افسانهی 1900» موفق میشود شخصیتی کاملا خیالی با نیروهایی خیالی و در فضا و داستانی که امکان وقوعش در دنیای واقعی صفر است بینندهی فیلمش را وادار کند تا شخصیت داستانش را کاملا درک و با او به بهترین نحو ممکن همزاد پنداری کند. ولی بدون شک «تشریفات ساده» متفاوتترین فیلم اوست.
«تشریفات ساده» داستان مردیست که بعد از خودکشی در فضا و مکانی بین زندگی و مرگ گیر میکند تا متوجه اشتباهش بشود. «اونوف» نویسندهای بسیار بزرگ است که در شبی بارانی در جنگلی سرگردان است. مامورین پلیس او را پیدا میکنند و چون مدارک شناسایی همراه ندارد و قتلی هم در آن حوالی اتفاق افتاده است او را با خود به پاسگاه پلیسی در ناکجا آباد میبرند. نویسنده که بسیار از این شرایط ناراحت است مورد بازخواست کمیسری قرار میگیرد که در آن پاسگاه انجام وظیفه میکند. هر چه فیلم جلوتر میرود و بیشتر با شخصیت نویسنده آشنا میشویم داستان هم به همان اندازه پیچیدهتر میشود. نویسندهای که به خاطر نمیآورد چند ساعت پیش چه کارهایی انجام داده است و بازپرسی که مجبور است از بزرگترین نویسندهی دوران زندگیش بازخواست بکند. در نهایت این نویسنده است که متوجه می شود خودش را گم کرده است و سالهات که در زندانی که خودش برای خودش ساخته است به دور از زندگی و شادی فقط نفس میکشده است.
«تشریفات ساده» فیلمی محکمی است که بر روی چهار ستون قوی بنا نهاده شده است. ستون اول کارگردانی بسیار قوی فیلم است. در تک تک سکانسها و نماها حضور قوی کارگردان بسیار خوب احساس میشود. کارگردان به خوبی میدانی که قصد گفتن چه چیزی را دارد. اوست که بر تمامیت فیلمش حاکم است و لحظه به لحظه فیلم را آنچنان جلو میبرد که میخواهد. کارگردان کاملا به این موضوع واقف است که حرفی که فیلم قصد گفتنش را دارد حرف سادهای نیست و نیاز به دقت و کنترل بیشتری دارد تا فیلم از مسیر اصلی خودش منحرف نشود.
دومین ستون فیلمنامهی قوی فیلم است. «تورناتوره» که خود نویسندهی فیلمنامه هم هست. به خوبی توانسته است با خلق شخصیتهای قوی و فضا سازی تاثیر گذار حرف اصلیش را به خوبی منتقل کند. اما بدون شک نقطهی قوت اصلی فیلمنامه دیالوگهای بی نظیر فیلم است. کل فیلم در صحبت های کمیسر و نویسنده خلاصه میشود ولی همین دو شخصیت چنان دیالوگهای قویی دارند که به جرات میتوان آن را یکی از تاثیر گذارترین فیلمنامههای دهه نود دانست.
ستون سوم، فضا و لوکیشن فیلم است. کل فیلم در یک پاسگاه پلیس کذایی میگذرد که در ناکجا آبادی قرار دارد که انگار مستقل از کل دنیاست. شبی تاریک که سراسرش بارانی سیل آسا و دیوانه کننده در حال باریدن است. رعد و برقهایی که هر لحظه شدیدتر میشوند و سقفی که دائما در حال چکه کردن است. محیط فیلم آنچنان زنده به نظر میرسد که تقریبا نیازی به موسیقی متن در فیلم احساس نمیشود. این فضا با استفاده از صداهایی که گاها شنیده میشوند هم تاثیر گذارتر شده است. صداهایی که کارگردان با استفاده از خلاقیت خود در لحظاتی که شخصیت اصلی فیلم به واقعیت وحشتناک در حال وقوع در اطرافش پی میبرد بر روی کلوزاپهای سریع فیلم گذاشته است تا بار سنگین فضای حاکم را هرچه بیشتر سنگینتر بکند.
و در نهایت ستون چهارم، خلق چنین فضایی و خوانش چنین دیالوگهایی به همراه منتقل کردن احساسات شخصیتهای فیلم کار بسیار دشواریست که «ژرار دپاردیو و رومن پولانسکی» به خوبی از عهدهی آن بر آمدهاند. «دپاردیو» در نقش نویسندهای که خودش را گم کرده است چنان تاثیر گذار ظاهر می شود که به کل از یاد می برید که در حال تماشای فیلم هستید. «رومن پولانسکی» هم که به خواهش کارگردان در این نقش ظاهر شده است یکی از بهترین کمیسرهای تاریخ سینما را در این فیلم خلق کرده است. شخصیتی که در کل فیلم حاکم بلامنازع تصاویر فیلم است.
در فیلم با انسانی روبه رو هستیم که در اوج شهرت به سر میبرد ولی مشکلی بزرگ دارد. او خودش را گم کرده است و در این پوچی تصمیم به خودکوشی میگیرد. او فردی است که زندگی نامهاش را تغییر داده است تا هر چه بیشتر از گذشتهاش دور شود. افرادی را که میشناخته دیگر به خاطر نمیآورد چون چنان خود را غرق در تنهایی کرده است که حتی قیافهی خودش را هم فراموش کرده است. او تنها را فرار از این تنهایی را در نوشتن پیدا کرده است. به گونهای که خودش در جایی میگوید که « انسان ها برای این نمینویسن که دوست دارن بنویسن، برای این مینویسن چون کاری دیگهای برای انجام دادن ندارن». اما بعد از مدتی متوجه میشود حتی دنیاهایی که برای خودش خلق کرده هم نمیتواند او را از این تنهایی نجات دهد. به همین دلیل دست به خودکشی میزند و در ناکجا آبادی مجبور میشود تا با برگشتن به گذشتهی فراموش شدهاش خودش را دوباره پیدا کند و زمانی که بلاخره خود را پیدا میکند و معنی زندگی را میفهمد چیزی جز افسوس از عملی که انجام داده است برایش باقی نمیماند. او در آخرین لحظات تلاش میکند تا احساسش را به زنی که دوستش دارد ابراز کند ولی دیگر آنقدر از زندگی دور شده است که صدایش قدرت عبور از خطوط تلفن را هم ندارد. «تورناتوره» با نگاهی هر چند خیالی ولی دقیق و موشکافانه به بررسی اصلیترین علت خودکشی یعنی تنهایی میپردازد. تنهایی نه از جنبهی فیزیکی بلکه تنهایی خود خواسته در حضور دیگران که برخی، حتی افراد سرشناس برای خود انتخاب میکنند.
منبع: وبلاگ فیلم هفته
نگاهی به فیلم تشریفات ساده ساخته جوزپه تورناتوره / «ﺗﺸﺮﻳﻔﺎت» ﻧﻪ ﭼﻨﺪان ﺳﺎده ﺑﺮاى «دﻳﮕﺮان»
جوزپه تورناتوره گر چه کارگردان ایتالیائی تباری است که بیشتر او را با فیلم “سینما پارادیزو” می شناسند اما دو فیلم “تشریفات ساده” و “افسانه 1900” او جزو فیلم هائی است که از نظر تاثیرگذاری جایگاه خاصی دارد و به یقین از آثار ماندگار سینماست.
تشریفات ساده محصول سال 1994 ایتالیا داستان اوﻧﻮف (ژراردو ﭘـﺎردو) ﻧﻮﻳﺴـﻨﺪه ﻣﺸـﻬﻮرى اﺳﺖ ﻛـﻪﺣﺎﻻ در ﻳﻚ ﻣﺨﻤﺼﻪ ﮔﻴﺮ اﻓﺘﺎده، او ﺑﻪ ﻗﺘﻠﻰ ﻣﺘﻬﻢ اﺳﺖﻛﻪ ﺧـﻮد ﺑﻪ ﻳﺎد ﻧﻤـﻰآورد و ﺑﺎزﭘﺮس (روﻣﻦ ﭘـﻮﻻﻧﺴﻜـﻰ) ﺳﻌﻰ ﻣﻰﻛﻨـﺪ ﺗﺎ ﺣﻘﻴﻘﺖ را ﺑﻴﺎﺑﺪ.
ﺑﻪ رﻏﻢ ﺷـﻨﺎﺳﻪ اى ﻛﻪ از اﻳﻦ ﻓﻴـﻠﻢ درﺑﺎﻻ آﻣﺪه اﺳﺖ اﻳﻦ ﻓﻴﻠﻢ ﻧﻪ ﺑﻪ ﻳﻚ ﻣﻮﺿﻮع ﺟﻨﺎﻳﻰ ﺑﻠﻜﻪ ﺑﻪزﻧﺪﮔﻰ ﭘﺲ از ﻣﺮگ ﻣﻰ ﭘﺮدازد. در اﻳﻦ ﺟﺎ ﻫﺮ دو ﭘﺮﺳﻮﻧﺎژ اﺻﻠﻰ ﻳﻜﺪﻳﮕﺮ را ﺑﻪ ﺑﺎزى ﻣﻰ.ﮔﻴﺮﻧﺪ و ﻣﺎ ﻫﺮ ﻟﺤﻈﻪ ﺣﻖ را ﺑﻪ ﻳﻜﻰ از آن دو ﻣﻰ دﻫﻴﻢ و ﻓﻘﻂ در ﭼﻨﺪ دﻗﻴﻘﻪ آﺧﺮ اﺳﺖ ﻛﻪ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻣﻰ ﺷﻮﻳﻢ در ﺣﻘﻴﻘﺖ اﻳﻦ ﺧﻮد ﻣﺎ ﻫﺴﺘﻴﻢ ﻛﻪ ﺑﻪ ﻋﻨﻮان ﻣﺨﺎﻃﺐ رودﺳﺖ ﺧﻮرده.اﻳﻢ و ﻫﻤﻴﻦ اﻣﺮ ﻣﻮﺟﺐ ﺷﺪه ﻛﻪ اﻳـﻦ ﻓﻴﻠﻢ ﻳﻜـﻰ از ﻓﻴﻠﻢ ﻫﺎى ﺗـﻜﺎن دﻫﻨﺪه ﺗﺎرﻳﺦﺳﻴﻨﻤﺎ ﺑﺎﺷﺪ.
زﻧﺪﮔﻰ ﭘﺲ از ﻣﺮگ ﺟﺰء دﻏﺪﻏﻪﻫﺎﻳﻰ اﺳﺖ ﻛﻪ ﻫﻤﻮاره ذﻫﻦ آدﻣﻰ از ﺟﻤﻠﻪ ﻓﻴﻠﻤﺴﺎزان را ﺑﻪ ﺧﻮد ﻣﺸﻐﻮل ﻛﺮده و دﺳﺘـﺎوﻳﺰى ﺑﻮده ﺑﺮاى ﺳـﺎﺧﺘﻦ اﺛﺮى ﻛـﻪ ﻣﻰ ﺗﻮاﻧﺪ ﺳـﻠﻴﻘﻪ ﻣﺨﺎﻃﺐ را ﺑﻪ ﺧـﻮد ﺟﻠﺐ ﻛﻨﺪ. ﻓﻴﻠﻢ «ﺗﺸﺮﻳـﻔﺎت ﺳﺎده» ﺟﻮزﭘـﻪ ﺗﻮرﻧﺎﺗﻮره ﻳـﻜﻰ از ﺑﻬﺘـﺮﻳﻦ ﻧﻤﻮﻧـﻪ ﻫﺎﻳﻰ اﺳـﺖ ﻛﻪ ﻣﻰ ﺗﻮان ﻣﻬﻤﺘﺮﻳﻦ ﺷﺎﺧﺼﻪ آن را وﻓﺎدارى ﺑﻪ ﺑﺎورﻫـﺎى ﻣﺎ از زﻧﺪﮔﻰ ﭘﺲ از ﻣﺮگ داﻧﺴﺖ. ﺑﺎورﻫﺎﻳﻰ ﻛﻪ ﮔﺎه در ﻛﺘﺐ ﻣﻘﺪﺳﻤﺎن ﺧﻮاﻧﺪه اﻳﻢ، ﮔﺎه از رواﻳﺖﻫﺎﻳﻰ ﻛﻪ ﺑﺎور دارﻳﻢ و ﮔﺎه از اﺗﻔﺎقﻫﺎﻳﻰ ﻛﻪ در ﭘﻴﺮاﻣﻮن ﻣﺎ رخ ﻣﻰ دﻫﺪ. ﻣﺎ دراﻳـﻦ ﻓﻴـﻠﻢ ﺑـﺎ ﻣﺴـﻴـﺮ ﺑﺮزخ آﺷﻨﺎ ﻣﻰ ﺷﻮﻳﻢ، ﺑﺎ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﻣﻴـﺎن ﻣﺮگ و زﻧـﺪﮔﻰ، ﺑـﺎ ﺗـﺮس و دﻟﻬـﺮه اى ﻛﻪ ﻃـﻰ اﻳﻦ ﻫﺠﺮت ﺑﻮدن و ﻧﺒﻮدن ﻣﺎ را درﺑـﺮ ﻣﻰ ﮔﻴـﺮد و اﻳﻦ آراﻣـﺸﻰ ﻛـﻪ رﻓـﺘـﻪ رﻓﺘـﻪ از ﻗﺒﻮل ﺣـﻘﻴﻘﺖ ﻣـﺮگ ﺑﻪ آن ﻣﻰ رﺳﻴﻢ. ﻳﻜـﻰ از ﺑﺮﺟﺴـﺘﻪ ﺗﺮﻳـﻦ ﻧـﻜــﺎﺗـﻰ ﻛــﻪ در اﻳـﻦ اﺛــﺮ ﮔﻨـﺠﺎﻧـﺪه ﺷﺪه ﻓـﺮاﻣﻮﺷﻰاﺳـﺖ ﻛﻪ ﺣـﺪﻓﺎﺻـﻞ ﺑﻴـﻦ زﻧﺪﮔﻰ و ﻣﺮگ ﻗﺮار دارد:زﻣﺎﻧﻰ ﻛﻮﺗﺎه ﻗﺒﻞ از ﺑﺮزخ.
ﺗﺎﺑﻪ ﺣﺎل ﺑﺎرﻫﺎ اﺗﻔﺎق اﻓﺘﺎده ﻛـﺴﺎﻧـﻰ ﻛـﻪ ﻣﺮگ را ﺑـﺮاى ﭼـﻨﺪ ﺛـﺎﻧﻴـﻪ ﻳﺎ ﺷـﺎﻳﺪ ﭼـﻨﺪ دﻗﻴﻘﻪ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﻛﺮده و دوﺑﺎره ﺑـﻪ زﻧﺪﮔـﻰ ﺑـﺮﮔﺸـﺘـﻪ اﻧﺪ. اﻛﺜـﺮ آﻧﻬﺎ ﻫـﻴﭻ ﺧﺎﻃـﺮه اى از آن ﻟﺤﻈـﺎت ﻧﺪارﻧﺪ و ﻫـﻴﭻ ﺗﺼﻮﻳﺮى را ﺑﻪ ﻳﺎد ﻧﻤﻰ آورﻧﺪ، ﻣﻌﺪود ﻛﺴﺎﻧﻰ ﻫﻢ ﻛﻪ ادﻋﺎ ﻣﻰ ﻛﻨﻨﺪ ﭼﻴﺰى دﻳﺪه ﻳﺎ ﺷﻨﻴﺪه ا ﻧﺪ ﺧﻮد ﺑﻪ ﺧﻮﺑﻰ ﻣﻰ داﻧﻨﺪ ﻛﻪ ﺣﻘﻴـﻘﺖ ﻧﺪارد ﻫﻤﺎﻧﮕﻮﻧـﻪ ﻛﻪ ﻣﺘﻬﻢ ﻓﻴﻠﻢ ﻣـﻮرد ﻧﻈﺮ ﻣﺎ ﻫﻢ ﭼﻴﺰى ﺑـﻌﺪ از ﺻﺪاى ﺷﻠﻴﻚ را ﺑـﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻧﻤﻰ آورد.
در ﺗﺸـﺮﻳﻔـﺎت ﺳﺎده ﺑﺎزﭘـﺮﺳﻰ را ﻣـﻰ.ﺑﻴﻨـﻴﻢ ﻛـﻪ ﻣﺤﺎﻛـﻤﻪ ﻣﻰ ﻛـﻨﺪ، ﭘـﺮﺧﺎش ﻣـﻰﻛﻨﺪ، ﺗـﻨﺒـﻴﻪ ﻣـﻰ.ﻛﻨـﺪ اﻣﺎ دﻟﺴـﻮز اﺳـﺖ. او ﺑﺮاى ﻣـﺎ ﺗﺼـﻮﻳﺮ «ژاور» ﺑـﻴﻨـﻮاﻳـﺎن را ﻣﺠـﺴﻢ ﻧﻤﻰ ﻛﻨﺪ و ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺷﺒﻴﻪ ﻣﻌﻠﻤﻰ اﺳﺖ ﻛﻪ در ﻋﻴﻦ ﺣﺎل ﻛﻪ ﻣﻰﺧﻮاﻫـﺪ ﺷﺎﮔﺮدش را ﻣﻮاﺧﺬه ﻛـﻨﺪ اﻣﺎ دوﺳﺘﺶ دارد، ﻣﻰ ﺷـﻨﺎﺳﺪش و ﻧﮕـﺮان آﻳﻨﺪه او اﺳﺖ. ﺷـﺎﻳﺪ او ﻓﺮﺷﺘـﻪ اﻟﻬﻰ اﺳﺖ ﻛﻪ ﻣﻰ ﺧﻮاﻫﺪ راه را ﺑﺮاى ﮔﺬر از ﺷﺎﻫﺮاه ﻣﺮگ و زﻧﺪﮔﻰ ﻫﻤﻮار ﻛـﻨﺪ. ﻣﺎ ﻫﻤﭽﻨﻴﻦ در اﻳـﻦ ﻓﻴﻠﻢ ﻣﺘﻬﻤﻰ دارﻳﻢ ﻛﻪ ﺳﺮدرﮔﻢ اﺳﺖ. او ﻣﻰ داﻧﺪ ﻛﻪ ﻣﺠﺮم اﺳﺖ اﻣﺎ ﻧﻤﻰ داﻧـﺪ ﭼﺮا؟ او ﻣﻰ داﻧﺪ ﮔﻨـﺎﻫﻰ ﻛﺮده، ﻗﺘﻠـﻰ ﻣﺮﺗﻜﺐ ﺷﺪه، ﺣﺘﻰ ﻣـﻰ داﻧﺪ ﻣﻘﺘﻮل ﺧﻴﻠـﻰ ﺑﻪ او ﻧﺰدﻳﻚ ﺑﻮده اﻣﺎ ﻧﻤﻰداﻧﺪ ﻣـﻘﺘﻮل ﻛﻴﺴﺖ و ﭼﻪ اﻧﮕـﻴﺰها ئى او را ﺑﻪ اﻳﻦ ﻛﺎر واداﺷﺘﻪ اﺳﺖ. ﻳﻜﻰ دﻳـﮕﺮ از زﻳﺮﻛﻰﻫﺎى ﻓﻴـﻠﻤﻨﺎﻣﻪ، اﻧـﺘﺨﺎب ﺷﻐﻞ ﻧﻮﻳﺴﻨﺪﮔﻰ ﺑﺮاى ﻣﺘﻬﻢ اﺳﺖ ﭼﺮا ﻛﻪ در ﺣﻘﻴﻘﺖ ﻫﺮ اﻧﺴﺎﻧﻰ ﻧـﻮﻳـﺴـﻨـﺪه اى اﺳـﺖ ﻛـﻪ زﻧـﺪﮔـﻰ ﺧـﻮد را ﻣـﻰ.ﻧﻮﻳـﺴـﺪ. ﻧﻮﻳﺴﻨﺪه اى ﻛﻪ ﻫﻤﺎﻧﮕﻮﻧﻪ ﻛﻪ ﺑﻪ زﻳﺒﺎﻳﻰ در ﻓﻴﻠﻢ ﺑﻪ آن اﺷﺎره ﺷـﺪه زﻣﺎﻧـﻰ ﺣﺪﻳـﺚ زﻧـﺪﮔﻰ را ﺑـﺎور ﻣﻰ ﻛـﻨـﺪ ﻛﻪ دﻳـﮕـﺮ ﺟﻮﻫﺮى در ﻗﻠﻢ ﺑﺎﻗﻰ ﻧﻤﺎﻧﺪه. ﺳﻜﺎﻧﺲ ﻓﻮق اﻟﻌﺎده اى ﻛﻪ اوﻧﻮف ﻳﻜـﻰ ﻳﻜﻰ ﻗﻠـﻢ ﻫﺎ را اﻣﺘﺤـﺎن ﻣﻰ ﻛﻨﺪ و ﻫﻴـﭻ ﻳﻚ ﻧﻤـﻰﻧﻮﻳﺴـﻨﺪ و او ﺑﺎ اﺣـﺘﻴﺎط آﺧﺮﻳـﻦ ﻗﻠﻢ را ﺑـﺮﻣﻰ.دارد، ﻗﻠـﻤﻰ ﺳﻴﺎه ﻛـﻪ اﺷﺎره اى اﺳﺖ ﺑﻪ آﺧـﺮﻳﻦ ﺗﺼﻤـﻴﻢ او در زﻧﺪﮔـﻰ ﻛﻪ آن ﻫـﻢ ﻧﻤـﻰ ﻧﻮﻳـﺴﺪ و ﻓـﻘﻂ ﻛـﺎﻏﺬش را ﭘـﺎره ﻣﻰﻛﻨـﺪ.
ﺗﺸﺮﻳﻔـﺎت ﺳﺎده را ﺑﻪ ﺳﺨـﺘﻰ ﻣﻰ ﺗﻮان در ژاﻧـﺮ ﺧﺎﺻـﻰ ﻗﺮار داد. اﻳﻦ ﻓﻴـﻠﻢ ﻧﻪ در ژاﻧـﺮ ﭘﻠﻴﺴـﻰ- ﺟﻨﺎﻳﻰ ﺟﺎﻳﻰ دارد و ﻧﻪ ﻳﻚ ﺗﺮﻳﻠﺮماورائی اﺳﺖ، ﺣﺘﻰ ﻳﻚ ﻓﻴﻠﻢ ﺳﻮررﺋﺎل ﻫﻢ ﻧﻴﺴﺖ. اﻳﻦ ﻓـﻴﻠـﻢ ﻳﻚ ﻛﺎر ﻛـﺎﻣﻼً ﻋـﺮﻓﺎﻧـﻰ اﺳﺖ ﻛﻪ ﺟـﺎﻳﮕـﺎه ﺧﺎص ﺧﻮدش را دارد و ﻗﺮار دادن آن در ﻫﺮ ژاﻧﺮى وﺳﻮاس ﺧﺎص ﺧﻮدش را ﻣﻰ ﺧﻮاﻫﺪ. ﻓﻴﻠﻢ ﻫﺎﻳﻰ ﻧﻈﻴﺮ «روح»، «ﺷﻬﺮ ﻓﺮﺷﺘﮕﺎن»، «روﻳﺎﻫﺎﻳﻰ ﻛﻪ ﻣﻰ.آﻳﻨﺪ» و ﻫﻤﭽﻨﻴﻦ آﺧﺮﻳﻦ ﻓﻴﻠﻤﻰ ﻛﻪ در اﻳﻦ ژاﻧﺮ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺷﺪه «درﺳﺖ ﻣﺜﻞ ﺑﻬﺸﺖ» ﭼﻪ ﺑﻪ ﺻﻮرت دراﻣﺎﺗﻴﻚ و ﻳﺎ ﮔﺎﻫًﺎ ﻛﻤﺪى ﮔﺮﭼﻪ ﻣﺎ را ﺳﺮﮔﺮم ﻣﻰ.ﻛﻨﻨﺪ اﻣﺎ ﻗﺎﺑﻞ ﻟﻤﺲ ﻧﻴﺴﺘﻨﺪ در ﺻﻮرﺗﻰ ﻛﻪ ﺗﺸﺮﻳﻔﺎت ﺳﺎده و ﻧﺴﺨﻪ کپی ﺷﺪه اﻣﺎ اﺳﺘﺎداﻧـﻪ آن ﻳﻌﻨﻰ «دﻳـﮕﺮان» ﻧﻪ ﺧﻮد ﻣﺎ را ﺑﻠﻜﻪ ذﻫـﻦ ﻣﺎن را ﻣﺸﻐﻮل ﻣﻰ ﻛﻨﺪ و اﻳﻦ ﻣﻰ ﺗﻮاﻧﺪ ﻫﺪﻓﻰ ﻣﻄـﻠﻮب و آرﻣﺎﻧﮕﺮا ﺑﺮاى ﻳﻚ ﻓﻴﻠﻤﺴﺎز ﺑﺎﺷﺪ. اﮔﺮ از دﻳﮕﺮان ﺑﻪ ﻋﻨﻮان روﻧﻮﺷﺘﻰ از ﺗﺸﺮﻳﻔﺎت ﺳﺎده ﻳﺎد ﻣﻰ ﻛﻨﻢ ﭼﻴﺰى از ارزشﻫﺎى اﻳﻦ ﻓﻴﻠﻢ ﻛﻢ ﻧﻤﻰ ﻛﻨﺪ و ﺧﻮد ﺑﻪ ﺷﺨﺼﻪ ﺑﺮ اﻳﻦ ﺑﺎورم ﻛﻪ اﮔﺮ ﺑﺘﻮان از ﻳﻚ اﻳﺪه اﻟﻬﺎم ﮔﺮﻓﺖ و ﻛﺎرى ﺑﻪ ﻫﻤﺎن زﻳـﺒﺎﻳﻰ و ﺷﺎﻳﺪ از ﺧﻴﻠﻰ ﺟـﻬﺎت ﺑﻬﺘﺮ ﻫﻢ اراﺋﻪ داد در ﺣﻘﻴﻘﺖ ﺑﺮ ارزش ﻛﺎر اوﻟـﻴﻪ ﻫﻢ اﻓﺰوده ﺷﺪه اﺳـﺖ و «دﻳﮕﺮان» ﻫﻢ ﺑﻪ اﻳﻦ اﻣﺮ وﻓﺎدار ﺑﻮده و ﮔﺎه آن را ﺑﻬﺘﺮ رواﻳﺖ ﻛﺮده اﺳﺖ. ﻣﺜـﻞ ﺧﻮدﻛﺸﻰ، ﻋﻜﺲﻫـﺎﻳﻰ ﻛﻪ ﭘﺮده از رازﻫﺎ ﺑﺮﻣﻰ دارﻧﺪ، ﻣﺮدﮔﺎﻧﻰ ﻛﻪ ﻣﺮدن را ﺑﺎور ﻧﺪارﻧﺪ، ﺑﺮزﺧﻰ ﻛﻪ ﻣﻌﻠﻮم ﻧﻴﺴـﺖ ﻛﺠﺎ اﺳﺖ و آراﻣﺸﻰ ﻛﻪ ﭘﺲ از ﻗﺒﻮل واﻗﻌﻴﺖ ﺑﺮ آﻧﻬﺎ ﻣﺴﺘﻮﻟﻰ ﻣﻰﺷﻮد. از ﻫﻤﻪ اﻳﻨﻬﺎ ﻣﻬﻢ ﺗﺮ ﭘﺎﻳﺎن ﻏﺎﻓﻠﮕﻴﺮﻛـﻨﻨﺪه اﻳﻦ دو ﻓﻴﻠﻢ اﺳﺖ ﻛﻪ ﻣﺨﺎﻃﺐ را ﺷﻮﻛﻪ ﻣﻰ ﻛﻨﺪ.( البته ﻋﺎرﻳﺖ ﻫﺎﻳﻰ ﻛﻪ در ﻓﻴﻠﻢ تشریفات ساده ﺑﻪ ﻛﺎر رﻓﺘﻪ ﻣﺜﻞ زﻣﺎﻧﻰ ﻛﻪ «اوﻧﻮف» ﻣﻰ ﺧﻮاﻫﺪ ﻓﺮار ﻛﻨﺪ و در ﻗﻠﻪاى ﮔﻴﺮ ﻣﻰاﻓﺘﺪ ﻧﮕﺎﻫﻰ اﺳﺖ ﺑﻪ اﻳﻨﻜﻪ ﻧﻤﻰﺗﻮان از ﻣﺮگ ﮔﺮﻳﺨﺖ.)
از ﻧﻈﺮ ﺑﻴﻨﻨﺪه ﻫﻢ ﻳﻜﻰ از وﺟﻮه اﺷﺘﺮاك ﻫﺮ دو اﻳﻦ ﻓﻴﻠﻢ ﻫﺎ ﺗﺸﻮﻳﻖ ﺑﺮاى دوﺑﺎره و ﭼﻨﺪﺑﺎره دﻳﺪن ﻓﻴﻠـﻢ اﺳﺖ ﻛﻪ ﺑﺎ ﻫـﺮ ﺑﺎر دﻳﺪن ﻣﺠـﺪد ﺑﺎ ﻧﺸﺎﻧـﻪ هاى ﺗﺎزه ﻣﻮاﺟﻪ ﻣﻰ ﺷﻮد ﻛﻪ ﻗﺒ ﻼ ﺑﻪ ﺳﺎدﮔـﻰ از آن ﮔﺬﺷﺘـﻪ و ﺑﻪ آن اﻋﺘﻨﺎ ﻧﻜﺮده اﺳﺖ.
ﻓـﻴﻠـﻢ ﺗـﺸـﺮﻳﻔـﺎت ﺳـﺎده ﻣﺤﺼﻮل ١٩٩٤ اﻳﺘﺎﻟﻴﺎ و ﻓـﺮاﻧـﺴـﻪ ﻣـﺠـﺎل ﺧـﻮﺑـﻰ اﺳﺖ ﺑﺮاى آﺷﻨﺎ ﺷﺪن ﺑـﺎ اﻳﻨـﻜﻪ ﻳـﻚ ﻓﻴـﻠﻢ ﻛﻪ ﻫـﻢ ﺧﻮب ﻧـﻮﺷﺘﻪ ﺷﺪه، ﻫـﻢ ﺧﻮب ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺷﺪه و ﻫﻢ ﺑـﺎزﻳـﮕــﺮان ﺧـﻮﺑـﻰ دارد داراى ﭼـﻪ وﻳﮋﮔـﻰﻫﺎﻳـﻰ اﺳــﺖ. زﻣـﺎﻧــﻰ ﻛـﻪ دو اﺑــﺮﺳــﺘـــﺎره ﺳــﻴــﻨــﻤـــﺎ رودرروى ﻫـــــﻢ ﻗــــﺮار ﻣــﻰ ﮔــﻴــﺮﻧــﺪ ﻓــﺮﺻــﺖ ﻣﻨﺎﺳﺒﻰ اﺳﺖ ﺗﺎ ﺑﺎ دﺳﺖ و ﭘـﻨـﺠﻪ ﻧـﺮم ﻛـﺮدن آﻧـﻬﺎ ﺑﺎزى ﺧﻮب را ﺑﺸﻨﺎﺳﻴﻢ. (ﺑﺎزى «ژراردو ﺑـﺎردو» و «روﻣﻦ ﭘﻮﻻﻧﺴﻜﻰ» در اﻳﻦ ﻓﻴﻠﻢ ﺑﻪ ﻣﺮاﺗﺐ از روﻳﺎروﻳﻰ «ال ﭘﺎﭼﻴﻨﻮ» و راﺑﺮت دوﻧﻴﺮو در ﻣﺨﻤﺼﻪ ﻗﺎﺑﻞ ﺗﻮﺟﻪﺗﺮاﺳﺖ.)
ازدیگر ویژگی های فیلم تشریفات ، ﺗــﺼــﻮﻳــﺮﻫـﺎى درﻫــﻢ و ﻧــﺎﻣــﻔــﻬــﻮﻣــﻰ است ﻛــﻪ از ﻓﻼش ﺑـﻚ ﻫﺎى ذﻫﻦ ﻣـﺘﻬﻢ وﺟـﻮد دارد و ﻫﻢ ﻣﺎ و ﻫـﻢﺧﻮدش را ﻛﻼﻓﻪ ﻛﺮده و ﺣﺘﻰ ﺑﺎ ﻛﻼم او ﺗﻄﺒﻴﻖ ﻧﻤﻰ ﻛﻨﺪ و ﻛﻢ ﻛﻢ ﺑﺎ اوج ﮔﺮﻓﺘﻦ داﺳﺘﺎن (ﺑﻪﺧﺼﻮص در ﺻﺤﻨﻪ اى ﻛﻪ او اﺳﻠﺤﻪ را روى ﺷﻘﻴﻘﻪ ﺧﻮد ﻗﺮار داده اﺳﺖ) ﻣﺜﻞ پازل ﻓﻴﻠﻢ ﺷﻜﻞ ﻣﻰ ﮔﻴﺮد ﺑﺪون آﻧﻜﻪ داﺳﺘﺎن را از ﻣﺴﻴﺮ اﺻﻠﻰ ﺧﻮد ﻣﻨﺤﺮف ﻛﻨﺪ.
– ﺷﺨﺼـﻴﺖ ﻣﺮﻣﻮز ﭘﺎﺋـﻮﻻ ﻋﺸﻖ آﺧﺮ ﻧـﻮﻳﺴﻨﺪه ﻛﻪ ﻧﻘﺶ ﻋـﻤﺪه اى در ﺧﻮدﻛﺸﻰ او داﺷﺘـﻪ و ﻧﻤﺎﻳﻰ ﻛﻪ درﻳﻜﻰ از ﻓﻼش ﺑـﻚ ﻫﺎى آﺧﺮ ﻧﺸﺎن ﻣﻰ دﻫﺪ «ﭘﺎﺋـﻮﻻ» ﺑﺎ ﻓﺮد دﻳﮕﺮى ﻣﻰ رود ﻣﻰ ﺗﻮاﻧﺪ ﻧﮕﺎﻫﻰ ﺑﺎﺷﺪ ﺑﻪ ﺧﻴﺎﻧﺖ او ﻛـﻪ دﻟﻴـﻠﻰ اﺳـﺖ ﺑﺮاى ﺑـﻪ ﭘﻮﭼـﻰ رﺳﻴـﺪن و ﺧﻮدﻛـﺸﻰ ﻧﻮﻳﺴﻨﺪه و ﻫﻤﻴﻦ ﺳﺮﺧﻮردﮔﻰ اﺳﺖ ﻛﻪ اوﻧﻮف ﻣﻘﺘﻮل را ﻧﻤﻰ ﺷـﻨﺎﺳﺪ، ﻧﻤﻰ داﻧﺪ ﻣـﺮد ﺑﻮده ﻳﺎ زن ،ﭼﺮا ﻛﻪ او ﺧﻮد ﻧﻤـﻰ داﻧﺪ ﭘﺎﺋـﻮﻻ را ﻛﺸﺘـﻪ ﻳﺎ ﻛﺴـﻰ را ﻛﻪ ﻫﻤـﺮاه او ﺑﻮده اﺳﺖ. و در آﺧﺮ ﻋﻜﺲ ﻫﺎﻳﻰ ﻛﻪ ﺑﻪ ﻣـﻨﺰﻟﻪ ﺧﺎﻃﺮات ﻫﺴﺘﻨﺪ ﺗﻨﻬﺎ ﺗﻮﺷﻪاى اﻧﺪ ﻛﻪ او در اﻳﻦ ﺳﻔﺮ ﺑﻪ ﻧﺎﻛﺠﺎآﺑﺎد ﻣﻰ ﺗﻮاﻧﺪ ﺑﻪ ﻫﻤﺮاه داﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ؛ ﺧﺎﻃﺮاﺗﻰ ﻛﻪ اﻋﻤﺎل او ﻫﺴﺘﻨﺪ. او دﻳـﮕﺮ ﻧـﻤﻰ ﺗـﻮاﻧﺪ ﺑـﺎ زﻧﺪﮔـﻰ ارﺗﺒـﺎﻃﻰ ﺑـﺮﻗـﺮار ﻛﻨـﺪ. (ﺳـﻜﺎﻧـﺴﻰ ﻛـﻪ ﺳﻌـﻰ ﻣﻰﻛـﻨﺪ ﺗـﻮﺳﻂ ﺗـﻠﻔـﻦ ﺑﺎ ﭘـﺎﺋﻮﻻﺻﺤﺒﺖ ﻛﻨﺪ اﻣﺎ ﭘﺎﺋﻮﻻ ﺻﺪاﻳﺶ را ﻧﻤﻰ ﺷﻨﻮد) و زﻣﺎﻧﻰ ﻛـﻪ ﻧﺎم ﺑـﺎزرس را ﻣـﻰ ﭘﺮﺳـﺪ او در ﺟـﻮاب ﻣـﻰ.ﮔﻮﻳـﺪ:
«ﻟـﺌـﻮﻧﺎردو داوﻳـﻨـﭽـﻰ.». ﭼﺮا ﻛـﻪ دﻳـﮕـﺮ در آن ﻣﻘـﻄـﻊ ﻫﻴﭻ ﻛﺲ ﻋﻨﻮان ﺧﺎﺻﻰ ﻧﺪارد.
منبع : شرق