کشتیگیر (The Wrestler) نام یک فیلم درام، محصول کشور آمریکا به سال ۲۰۰۸ میلادی است. ساخت فیلم از ژانویه ۲۰۰۸ آغاز شد. نسخه دیویدی و بلو-ری آن در تاریخ ۲۱ آوریل ۲۰۰۹ در آمریکا منتشر شد. فیلم جایزه شیر طلایی شصت و پنجمین جشنواره فیلم ونیز را کسب کردهاست.


نقد و بررسی فیلم The Wrestler (کشتی گیر)
رندی رابینسون مشهور به Ram کشتی گیر مشهور دهه ،۱۹۸۰ اینک در سالن های کوچک محلی کشتی می گیرد. درآمد این گونه مسابقات کمتر از حد انتظار است و طبعاً زندگی بر رندی بسیار سخت می گذرد. ناچار با قبول کارهای کوچک مانند کارگری یا فروشندگی روزگار می گذراند. همسرش را از دست داده و دخترش نیز دور از او زندگی می کند. تنها دلخوشی اش رفتن به باشگاهی شبانه و ملاقات با رقصنده ای میان سال به نام کسیدی است.
تنها راه نجات او از این وضعیت به پیشنهاد مدیر باشگاه، مسابقه ای دیگر با رقیب دیرینش آیت الله است که ۲۰ سال قبل با وی در مدیسون اسکوئر گاردن مبارزه کرده بود. رندی می پذیرد و می پندارد شاید این مسابقه بتواند او را دوباره به اوج بازگرداند. برای این کار دست به خرید مقداری داروی نیروزا نیز می زند. اما بعد از اولین مسابقه کوچک که با خشونت همراه است، بد حال شده و راهی بیمارستان می شود. وقتی در بیمارستان چشم باز می کند، در می یابد که دچار حمله قلبی شده و عمل بای پس بر رویش انجام شده است. دکتر به وی می گوید باید از کشتی دست بردارد، در غیر این صورت زندگیش به خطر خواهد افتاد. رندی مسابقه را لغو کرده و کاری در بخش فروش گوشت یک سوپرمارکت پیدا می کند. در اولین ملاقات اش با کسیدی ماجرا را به وی می گوید و به نوصیه کسیدی به ملاقات دخترش استفانی می رود. اما برخورد میان پدر ودختر چندان خوشایند نیست. بعد از خرید یک هدیه، رندی دوباره به سراغ دخترش می رود و ساعاتی را با هم می گذرانند.
ولی برخورد رندی با یک زن و سکس یک شبه آن دو منجر به دیر رسیدن رندی به قرار ملاقات بعدی با استفانی شده و میانه آن دو را برای همیشه به هم می ریزد. تلاش اش برای ارتباط با کسیدی نیز با پاسخ سرد وی روبرو می شود و کار به توهین می کشد. روز بعد نیز شناخته شدنش از سوی یک طرفدار در محل کار با بریده شدن انگشتش خاتمه می یابد. اقدام بعدی رندی تماس با مدیر باشگاه و اعلام آمادگی برای مسابقه با آیت الله است. کاری که به مرگ او منتهی خواهد شد…
چرا باید دید؟
هرگز دوستدار فیلم های ورزشی نبوده ام-مخصوصاً آنهایی که در سالن های بسکتبال می گذرد- و از کشتی کچ نیز به دلیل خشونتش(حتی اگر نمایشی باشد) متنفرم و آن را کاری غیر انسانی می دانم. اما فیلم کشتی گیر را با لذت تا پایان تماشا کردم و همراه با قهرمان آن گریستم و برای او نیز….
کشتی گیر یک مرثیه است. مرثیه ای برای یک نمایشگر، برای یک ورزشکار که روزهای خوش اوج را پشت سر گذاشته و به پایان خط رسیده است. هرگز شوهر یا پدری خوب نبوده، تنها چیزی که برایش ارزش داشته کارش بوده و بس، اما امروز وقتی به گذشته نگاه می کند هیچ چیز جز مشتی عکس و طرفدار و خاطره برایش باقی نمانده است.
دخترش از او متنفّر است، چون زمانی که به حمایت یک پدر نیاز داشته، در کنارش نبوده و اینک نیز با کمترین خطا برای همیشه او را از خود می راند. کسیدی نیز که مانند او اسیر حرفه خویش است و فرزندانی دارد که از شغل مادرشان خبر ندارند، دلبستگی عاطفی او را به هیچ می گیرد. رندی می کوشد خود را گول بزند، مانند صحنه ورودش به سالن شستن ظرف ها که با هیاهوی مردم همراه است. اما نمی شود…
او تنها است و این فیلم مرثیه ای برای این قهرمان غول پیکر است که بر خلاف ظاهرش باطنی شکننده دارد. پس راهی را انتخاب می کند که می داند به مرگش منتهی خواهد شد. با آیت الله دست و پنجه نرم می کند. برنده می شود و در خیز نهایی که نمی بینیم به سوی مرگ[یا آغوش دوستدارانش] می پرد. رندی می داند که زندگیش را در ازای یک هیچ بزرگ باخته است. اما می رود که در میان همان سر و صدا و قیه کشیدن های تماشاگران و روی رینگ مبارزه بمیرد.
کشتی گیر یک درام درخشان است که جز این از آرونوفسکی انتظار نمی رفت. مردی که مرثیه برای یک رویا را در کارنامه دارد (نقد فیلم مرثیه ای برای یک رویا را در سینما مدرن بخوانید). اولین فیلمش پی بدون شک یک شاهکار کوچک است و فیلم قبلی اش سرچشمه نیز قابل تامل و تعمق…*
کافی است بگویم که دو صحنه اعتراف رندی به دخترش که هرگز پدر خوبی نبوده و صحنه دادن امضای یادگاری کشتی گیرها قدیمی و عکس گرفتن شان با دوستداران شان به یک دوجین فیلم می ارزد. فیلم آواز قوی میکی رورکی هم هست که هرگز این قدر درخشان بازی نکرده است [می شود پی، مرثیه برای یک رویا و سرچشمه و کشتی گیر را در یک مضمون-شیفتگی فرد به کارش و در نتیجه فقدان عاطفه یا مسمومیت عاطفی- مشترک دانست و از این دیدگاه کارنامه وی را دارای یک تم واحد روانشناختی ارزیابی کرد].
اما فیلمی چنین مستقل و یک درام زیبا، بازیچه دست افراطیون وطنی شد. کشتی گیر شهریور ماه امسال در جشنواره ونیز به نمایش در آمد و داوران جشنواره نیز با اهدای شیر طلایی خود از آن ستایش به عمل آورند و حتی اغلب رسانه های ایرانی از جمله روزنامه انتخاب خبر از موفقیت این فیلم دادند. اما کشف و مشاهده لینک اینترنتی گزارش خبرنگار ایتالیایی درباره فیلم که تصادفاً صحنه نبرد قهرمان فیلم را با یک ورزشکار سیاه پوست به اسم نمایشی آیت الله را که سعی دارد با میله پرچم جمهوری اسلامی وی را خفه کند، سبب بروز غوغای تازه ای برای منحرف کردن اذهان عمومی از انتخابات ریاست جمهوری جدید و طبعاً ساختن فضا به نفع احمدی نژاد شد.
اما نکته گیران یک موضوع را عامدانه از قلم انداخته و صلاح در افشای آن نمی بینند. و آن اینکه فیلم هیچ ارتباط مستقیمی با ایران یا جمهوری اسلامی(نباید این دو را با هم اشتباه گرفت) ندارد. کشتی گیر از دید کارگردان، بازیگران و منتقدان با تجربه، صرفاً درام شخصی یک ورزشکار است و نبرد او با آیت الله فقط در ۱۵ دقیقه پایان فیلم رخ می دهد.
اما نگاه های سطحی و شتاب زده با هدف قبلی، قصد ساختن یک غوغای تازه را دارند(مطمئن باشید اگر آیت الله پیروز شده بود، این فائق آمدن حزب الله بود بر جبهه کفر امپریالیستی!). تمامی این ماجرا و این خشم دیرهنگام چیزی نیست جز ترفندی برای انحراف افکار عمومی، چون غوغا سالاری یکی از کارآمدترین حربه های جمهوری اسلامی در مقاطع سرنوشت ساز تاریخی سه ده اخیر بوده است. سخن از تئوری توطئه نیست، چون همزمانی کشتار ۱۳۶۷ و نوشیدن جام زهر با فتوای دیر هنگام آیت الله خمینی درباره آیات شیطانی نمونه ای آشکار در آفرینش این جنجال ها و جنگ زرگری است. که اگر چنین نبود باید ماه ها قبل از این واقعه و همگام با مسلمانان کشورهای دیگر به چاپ این کتاب اعتراض می کردند(چیزی که البته با آن هم مخالفم)!
اما بیایید با تئوری توطئه همراه شویم و کشتی گیر را امتداد پروژه حمله به جمهوری اسلامی خصوصاً و ایران عموماً ارزیابی کنیم. پروژه ای که به گمان حضرات، سینمای صد در صد صهیونیستی هالیوود پس از فیلم هایی چون ۳۰۰، این بار با به کار گرفتن یکی از فیلمسازان یهودی تبارش آن را به شکلی مزورانه پیش برده و قصد تخریب وجه نداشته جمهوری اسلامی را در اذهان جهانیان دارد. حال سوال اینجاست، اگر هالیوودی ها با استفاده از سینما چنین اهدافی را دنبال می کنند، آیا تبین کنندگان سیاست های سینمای ایران و حامیانش با دور ریختن میلیون ها تومان به پای کسانی چون سازنده اسکادران عشق به دنبال چنین کاری نبودند؟
چطور وقتی آرونوفسکی یهودی فیلمی در نقد آموزه های قبالامی سازد(پی)، بچه خوبی است و حالا با نمایش یک صحنه که به تریج قبای حضرات خورده حکم مرتد و ناصبی را یافته است؟! چرا وقتی ورزشکار آمریکایی بر ورزشکار نماینده جمهوری اسلامی پیروز می شود، فقط یک مسابقه ورزشی را برده است و زمانی که برعکس آن اتفاق بیفتد مشت محکمی بر دهان امپریالیسم نواخته شده؟
سخن اینجاست که حتی با این دیدگاه سینمای جمهوری اسلامی در ۳ دهه گذشته نتوانست فیلم تبلیغاتی قابل اعتنایی هم با همین فیلمسازان ارزشی تولید کند و بس!
بنابراین اعلام می کنم کشتی گیر یک درام با ارزش است و هیچ ارتباطی به این بازی های کثیف سیاسی ندارد که اگر داشت تهیه کنندگانش با وجود صرف ۷ میلیون دلار و بعد از گرفتن شیر طلایی ونیز آن را در ۴ سالن سینما به نمایش نمی گذاشتند تا بعد از دو ماه و افزودن بی سر و صدای چند سالن دیگر، فقط ۱ میلیون دلار به دست بیاورند. بلکه آن را حسابی در بوق و کرنا می کردند تا به آن هدف سیاسی خود برسند. شاید هم از خشم برادران حزب الهی ترسیده اند!
از طنز روزگار همین فیلم سرچشمه برای نمایش در یکی از جلسات سینمای معناگرا در سینما فرهنگ انتخاب شده بود و عبدالله اسفندیاری متولی این برنامه چند روز قبل از نمایش فیلم در گفتوگویی اعلام کرد که در جلسه نقد و بررسی فیلم، توهین آرنوفسکی و فیلم آخرش به ایران را محکوم خواهد کرد. ولی این اقدام هم چاره ساز نشد و بعد از نمایش فیلم، هیئت اسلامی هنرمندان طی بیانیه ای با عنوان «نمایش فیلمی از یک فیلمساز هتاک در سینما فرهنگ» نسبت به این اقدام واکنش نشان داد و آن را محکوم کرد. از متن بیانیه هم معلوم بود که هیچ کدام از حضرات فیلم را ندیده اند، چون آیت الله را یک ایرانی فرض کرده بودند.
منبع: ویستا
نگاهی به فیلم کشتی گیر
نام این فیلم را «کشتی گیر» ترجمه کرده اند اما به واسطه ی مضمون فیلم و هم اختلاف معنای کشتی در ایران ، «قهرمان» ترجمه می کنم.
ساخته ی ۲۰۰۸ میلادی توسط کارگردان جوان آمریکایی دارن آرونوفسکی.
آرونوفسکی را در ایران بیشتر با فیلم های «قوی سیاه» و «مشتزن» (هردو ۲۰۱۰) می شناسند. که در اولی کارگردان و تهیه کننده و در دومی تهیه کننده است.
فیلم «قهرمان» بی گفتگو فیلمی «درام» است و با تقسیم بندی های مرسوم هالیوودی درامی ورزشی.
آرونوفسکی در کارهای قبلی خود و مخصوصن در «مرثیه ای برای یک رویا» (محصول۲۰۰۰) به خوبی بیننده را متقاعد می کند که بر حرکات و زوایای دوربین احاطه ی کامل دارد و علیرغم تنوع حرکات و زوایای دوربین و کند و تند کردن فریم های فیلم (frame rate) و تقسیم بندی های کادر، هیچ چیزی خارج از حوصله و توجیه نقادانه وجود ندارد که به آن بند کنی!
در فیلم «قهرمان» ، اغلب اوقات دوربین در پشت سر «میکی رورک» (بازیگر نقش «رندی») حرکت می کند. که این کار علاوه بر محوریت بلامنازعی که به «رندی» می بخشد ، همواره این حس را تداعی می کند که وی می خواهد وارد «رینگ مسابقه» شود ، حتی در یکجا صدای تشویق تماشاچیان هم به تشدید این حس کمک می کند. علاوه بر آن بیننده آماده است که دنیا را(خارج و داخل مسابقه) از نگاه رندی به تماشا بنشیند.
فیلم با معرفی افتخارات رندی در تیتراژ ، آغاز می شود اما بلافاصله پس از پایان آن ، صفحه سیاه می شود و ما با صدای سرفه هایی تنها می مانیم که به سرعت متوجه می شویم سرفه ها متعلق به رندی است و بیست سال از روزگار افتخارآفرینی او گذشته و اکنون او پیری فرتوت و بیمار است که به بهایی ناچیز در مسابقات نمایشی تلویزیونی مشغول کشتی گرفتن است و از فرآیند دریافت دستمزد وی سریع می فهمیم که شرایط فعلی به هیچ وجه مورد رضایت او نیست. سکانس بعدی نمایشی از فقر رندی است تا آنجا که در تهیه ی اتاقی برای شب را به صبح رساندن ، درمانده می نماید. کارگردان عامدانه و به سرعت ماجرا را با بیننده در میان می گذارد ، چرا که سوژه ، سوژه ای ست تکراری و می خواهد به بیننده بفهماند که هرچه فیلمش دارد در تشریح و متجلی کردن این سوژه ی تکراری است و از همان ابتدا بیننده را آماده ی هنرنمایی خود می کند.
شرح هنرنمایی آرونوفسکی چیزی نیست که بتوان با نوشتن های وبلاگی از پسش برآمد و تنها بررسی یک سکانس ساده از فیلم ، بسیار محتاج قلم فرسایی و استفاده از واژگان نامأنوس(!) است و من هم در پی آن نیستم که ذره ذره ی فیلم را به نقادی بنشینم و به پیروی از او خیلی زود با شما در میان می گذارم که به جای تشریح زیبایی های هنری کار او به روایت می پردازم!
رندی در روابط خانوادگی اش یک شکست خورده ی به تمام معناست و اکنون در آستانه ی پیری ، تنها بازمانده ی خانواده ی سابقش ، دخترش است. دختری بیست و چند ساله که به طرز غریبی از قهرمان ما متنفر است و بدون کش دادن دلیل این تنفر ما قانع می شویم که هر چه گذشته را به پای رندی بنویسیم.
این تنهایی او را به یک «استریپ کلاب» کشانده و به مرور زمان خود را در وضعیتی می یابد که علاقمند به یک رقصنده ی این کلاب به نام غیرکلابی «پَم» است.(شاغلین این شغل اغلب نام مستعاری دارند.)
اما پم اصرار دارد که از قوانین کلاب و رفتار حرفه ای خود در برخورد با مشتریان تخطی نکند ، چرا که در غیر این صورت امکان دلبستگی شدت می یابد و در پی این ذهنیت از رفتار محبت آمیز رندی فرار می کند.
هرچند موقع مسابقه همه با فریادهایشان او را تشویق می کنند ، خارج از مسابقه ، رندی فردی است تنها که از هر سو مورد تحقیر دیگران واقع می شود و هرچند در یکی دو صحنه با رفتارهای انسانی اطرافیان در قبال او روبرو می شویم اما این کمک ها در زندگی فراخ او گم می شود و ما باز او را تنها می بینیم.
همین مجموعه ی ابراز محبت و کمک چند فرد خاص به رندی و همچنین رفتار محبت آمیز او با همه و مخصوصن کودکان ، به ما نشان می دهد که رندی فردی شریف است و ضعف او را باید در روابط اجتماع جستجو کرد. اجتماعی که وقعی به شرافت او نمی گذارد و ضعف و ناتوانی او در مدیریت زندگی اش در پرتو روابط اجتماعی از او یک «بازنده» ساخته است. درست در موقعی که توانسته بود دل دخترش را بدست آورد و بی توجهی و ظلم های گذشته اش را در حق او کمرنگ کند ، یک بدقولی که برخاسته از فراموشی او بود ، همه چیز را به باد می دهد. یک فراموشی که محصول انزوا و زندگی فروخورده و بی افتخار و پردرد او در تنهایی است.
در نهایت رندی تصمیم خود را می گیرد ، تصمیم او مردن است!
اما ترجیح می دهد که در رینگ مسابقه و در حضور هواداران خود و در بیستمین سالگرد مهمترین پیروزی اش با همان حریف سابقش به کام مرگ برود ، چرا که قلب او به شدت بیمار است و نقشه ای که او برای مبارزه کشیده ، نتیجه ای جز مرگ ندارد. همزمان با این تصمیم ، پم متقاعد می شود که رابطه ای عاطفی را با او آغاز کند. پس به سرعت به سراغش می رود اما دیگر دیر شده و تصمیم ، تصمیمی قطعی است ، نه از روی لجاجت بلکه رندی دیگر پذیرفته است که در دنیای خارج مسابقه پشیزی ارزش ندارد و وقتی پم در پشت صحنه از او خواهش می کند که بماند و کشتی نگیرد ، هیاهوی تشویق تماشاچیان که رندی را صدا می زدند بلند می شود و رندی به عنوان آخرین جمله خطاب به پم می گوید:” هی! صداشونو می شنوی؟ اینجا جای منه ، باید برم…” و می رود. و پم از کنار پرده ادامه ی ماجرا را تا شروع کشتی دنبال می کند.
سخنرانی او پس از ورود به سالن مسابقه گویای همه چیز است:
“بعضیا می گن که من دیگه هرگز کشتی نمی گیرم اما من فقط همین کارو بلدم!”
“وقتی زندگیتو هدر می دی و همشو به خوش گذرونی طی می کنی و شمع رو از دو طرف می سوزونی ، تقاصش رو هم باید پس بدی [من اینطوری بودم].”
“توی این زندگی ممکنه همه ی کسایی رو که دوست داری از دست بدی…”
“من دیگه به درستی نمی شنوم (از سمعک استفاده می کند) و فراموشکار هم شدم و به خوش تیپی قدیما هم نیستم.”
“اما هنوز اینجا ایستادم… به من میگن که قدیمی شده و کارش تمومه و یه بازنده س… می دونی چیه؟ تنها کسانی که میتونن اینا رو به من بگن شما هایی هستین که اینجا اومدین… شما خانواده ی من هستین! و من چاکر همه تونم ، مرسی…”
هنگامی که رندی می خواهد تکنیکی را که مرگ حتمی او را به دنبال دارد اجرا کند ، ابتدا نگاهی به گوشه ی پرده (جای پم) می اندازد اما آنجا کسی به انتظار ننشسته است…
«قهرمان» یک فیلم ضدایرانی نیست
مدت زیادی نگذشته از اولین باری که شنیدم “تو فیلم «کشتی گیر» به ایران و ایرانی ها توهین شده!”.
اول فکر کردم که گوینده با من شوخی می کند اما دیدم که جدی ست و پس از آن چندین بار دیگر جملاتی شبیه این از دیگران شنیدم!
در اینترنت جستجو کردم و دیدم که این فیلم به عنوان یک فیلم «ضدایرانی» شهرت دارد!
من عادت دارم که با دقت فیلم ببینم و اصلن متوجه توهینی به ایران و ایرانیان نشده بودم اما با قدری تأمل منظور گویندگان را فهمیدم.
در فیلم دو (شاید) ایرانی وجود دارد. یکی پزشک معالج رندی است که فردی متشخص می نماید و قطعن ایرانی است و یکی مهمترین حریف رندی است که با لباسی منقش به پرچم ایران در آخرین مبارزه ی رندی ظاهر می شود و نام ورزشی اش «آیت الله» است(بر من معلوم نشد که این فرد به طور حتم ایرانی باشد ، گرچه این مسأله هیچ تأثیری در ماجرا ندارد. چراکه پیراهن ایران را به تن و پرچم ایران را به دست دارد.).
ضمن آنکه این فرد از رندی شکست می خورد در یک صحنه پرچم ایران هم به دست رندی شکسته می شود(به عنوان ابزاری که حریفش قصد داشت با چوب آن رندی را خفه کند).
اما خوب ، توهین به ایران کجاست پس!؟
باید بگردی و در همین جملات پیدایش کنی!
بسیار تأسف خوردم که مردم کشورم این مسائل را حمل بر توهین می کنند.
باید حواسمان را جمع کنیم که با یک فیلم طرف هستیم و نه یک نمایش سیاسی ، از صرف شکسته شدن پرچم یک کشور و حتی بیشتر بگویم ، لگدکوب کردن آن (اتفاقی که در این فیلم نمی افتد) ، نمی توان توهین را نتیجه گرفت.
اندکی ظرفیتمان را افزایش دهیم و اینقدر ظاهربین نباشیم.
خاطره ای از «عزت الله انتظامی» در خاطرم مانده که او تعریف می کرد هنگامی که در یکی از جلسات نقد فیلم «حاجی واشنگتن» ساخته ی «زنده یاد علی حاتمی» حضور داشت.
در یک صحنه از این فیلم شاهد آن هستیم که حاجی(عزت انتظامی) پرچم ایران را از یک ساختمان بلند در امریکا به پائین می اندازد. انتظامی اینطور تعریف می کند(نقل به مضمون): “قرار بود که من پرچم ایران رو پاره پاره کنم و از اون بالا بریزم پائین ، یعنی مرحوم حاتمی اینطوری نوشته بود. اما من گفتم که دلم نمیاد ، پرچم کشورمه! خلاصه زیر بار نرفتم و مرحوم حاتمی راضی شد که من پرچمو بندازم پائین! اونجام اگه دقت کرده باشین ، من پرچمو نمیندازم ، آروم ول می کنم پائین!”
تا به حال کسی انگ ضدایرانی کار کردن به زنده یاد حاتمی زده است؟
من هم مانند معترضین بر این باورم که پرچم ایران و نام آیت الله و پزشک ایرانی هر سه عمدن توسط نویسنده و کارگردان انتخاب شده اند اما چیز دیگری بجز توهین را در آن مشاهده می کنم که توضیحش موجب اطاله ی کلام است و ترجیح می دهم در کامنت ها (اگر پیش آمد.) در اینباره حرف بزنم و هم در مورد مناقشه ی حاتمی و انتظامی.
عجالتن فکر می کنم توضیحاتم کافی بود برای آنکه این تصور به وجود بیاید که این فیلم می تواند ضدایرانی نباشد.


«قهرمان» برنده ی «شیر طلایی» از «جشنواره ی ونیز» شد
شیر طلایی ونیز اغلب نصیب فیلم های تأثیرگذار و فیلمسازان صاحب سبک می شود. جایی که بزرگانی مانند «آکیرو کوروساوا» ، «آندری تارکوفسکی» ، «لوئیس بونوئل» ، «کریستف کیشلوفسکی» را در مرکز توجه قرار داد. کیشلوفسکی به خاطر فیلم «آبی» در سال ۱۹۹۳ برنده ی شیر طلایی ونیز شد و سال ۱۹۹۴ فیلم «قرمز» او برنده ی جایزه ی اسکار شد. کسانی که این دو فیلم را دیده باشند ، منظور مرا از تأثیرگذاری به خوبی در می یابند.
تمام بزرگانی که نام بردم در زمره ی فیلمسازان صاحب سبک قرار می گیرند اما در مورد «دارن آرونوفسکی» این گونه فکر نمی کنم. این فیلمساز جوان امریکایی با اقتباس هایی بجا از کارگردانان بزرگ (که دایره ی آنان به راحتی به اروپا کشیده می شود) مشغول کار است و هر سال کاری زیباتر از قبل را به ما نشان می دهد. هنوز سبکی که خاص خود او باشد را شاهد نبوده ایم و استفاده از اصطلاحی موسوم به «سینمای آرونوفسکی» استفاده ای بیهوده خواهد بود. اما نبوغ او و تنوع در اقتباساتش به روشنی نوید آن را می دهد که روزی بیهوده نخواهد بود…
جالب است بدانید که یک ایرانی هم برنده ی این جایزه ی دوست داشتنی شده است ، «جعفر پناهی» در سال ۲۰۰۰ میلادی (۱۳۷۹ هجری شمسی) و به خاطر فیلم «دایره». کسی که برای بیست سال ممنوع از کار شده و چند سال حبس و ممنوع الخروجی را باید سپری کند.
منبع: وبلاگ ایزی ایزی