در این مطلب به نقد و بررسی فیلم The Lighthouse (فانوس دریایی) محصول 2019 می پردازیم. The Lighthouse فیلمی در ژانر درام و وحشت روانشناختی به کارگردانی رابرت اگرز است. رابرت پتینسون و ویلم دفو در این فیلم به ایفا نقش پرداخته اند.
کارگردان: Robert Eggers
نویسنده: Robert Eggers, Max Eggers
بازیگران: Robert Pattinson, Willem Dafoe, Valeriia Karaman
خلاصه داستان: داستان فیلم در مورد دو نگهبان فانوس دریایی در جزیره ای اسرار آمیز در کشور انگلستان و در دهه ۱۹۸۰ میلادی است که به مدت چهار هفته باید به عنوان نگهبان در این فانوس دریایی حضور داشته باشند.
ما موجودات اجتماعی هستیم. پناه بردن به تنهایی، نیازهای مغز ما را نادیده میگیرد. دور از اجتماع بودن و گوشهگیری کمکم درکِ دیگران را برای ما دشوار و البته درک شدن توسط دیگران را هم دشوارتر میکند.
جالب است بدانید مغز ما خودش را در بازتاب دیگری میخواهد.
هایدگر معتقد بود ما تنها خودمان نیستیم؛ ما خودمان بعلاوهی جهان اطرافمان هستیم. ما در آینهی حضور دیگران معنا پیدا میکنیم.
رئیس و دستیار!…
تقابلی که رگههای سادیسمی رئیس را کمکم به نمایش میگذارد. او از آزار زیردست خود لذت میبرد و احساس قدرت میکند.رئیس نسبت به مکانی که سالها در آنجا ریاست کرده احساس مالکیت میکند و هر نگهبان که به آنجا میآید را خطری برای قلمرو خویش میداند. رفتار رئیس به قدری خشن است که نگهبان شک میکند مبادا دستیار قبلی را کشته باشد. این شک آنقدر قوی میشود که به یک باور تبدیل میشود. مخاطب نمیتواند مطمین باشد دستیار واقعا جسد نگهبان قبلی را پیدا کرده یا همهاش خواب و خیال است.
این رابطهی سادیسمی البته رگههایی از تمایل به دوستی هم از خود به نمایش میگذرد. دستیار کمکم تبدیل به دوست صمیمی او میشود تا جایی که مخوفترین اسرارش را با رئیس در میان میگذارد.
از ابتدا هم ما انسانها مجبور به تن دادن به روابط دوستانه شدهایم وگرنه اگر این اجبارِ نیاز به باهم بودن برای بقا نبود یکدیگر را دوران پیش ازین دریده بودیم.
فیلم فورا ذهن ما را با مسائل روانشناختی درگیر میکند. نه به دنبال ژانر وحشت است(هرچند که وحشتناک هم هست) نه به دنبال تبدیل شدن به یک فیلم سورئالِ صِرف(هرچند که سورئال هم هست). این فیلم قطعا دغدغهی روانشناختی داشته. فیلمی که گیج شدن مخاطب را در یک رابطهی به ظاهر سادهی دونفره در پی دارد.
رئیس چنان از فانوس دریایی به عنوان یک گنج شخصی محافظت میکند که مخاطب مشتاق است رمز این فانوس را دریابد. در پایانِ بینظیر فیلم اما دستیار که به همین کنجکاوی مبتلا شده بود با دیدن فانوس دریایی کشته شد.
حقیقت گرچه جذاب است اما اغلب کشنده است. نیچه جایی نوشته:((دروغ باد ما را هر حقیقتی که با آن خندهای نکردیم)).
حقیقت فانوس دریایی به نظر نورانی و درخشان بود اما باعث مرگ میشد. چرا نباید مخاطب در صحنهی آخر فانوس را میدید. آیا میتوانیم به پیرو حرف نیچه خودمان به عنوان مخاطب حقیقتی بسازیم که از آن خشنود شویم؟
فیلم در سال ۲۰۱۹ سیاهسفید ساخته شده. خبری از رنگها و گرمای سینمای امروز نیست. فقر، تنهایی، رنج، نیازی به زبان رنگها ندارد. همین سیاهوسفید گویای همه چیز است.
دو مرد از رابطهی بدبینانه کمکم به سوی رابطهی دوستانه و صمیمی پیش میروند اما همین رابطهی صمیمی دوباره ایجاد یک ترس و بدبینی میکند که مبادا دوستم از آنچه در عالم صمیمیت با او درمیان گذاشتهام سواستفاده کند.
جدال روابط انسانی انتها ندارد. اگر انسانها دور از چشم قانون باشند به راحتی دوباره حاصل سالها مدرن بودن را فراموش میکنند و در لحظهای به قاتل یکدیگر تبدیل میشوند.
مرد جوان در ابتدا سالم و پرانرژی است. اما رئیس با رفتار بیمعنا و سادیسمی در او ایجاد شک و بدبینی میکند. خدمات او را نادیده میگیرد و کارهایش را بیارزش میپندارد. در سکانسی کهمرد از دیوار آویزان است رئیس تعمدا او را به طرف زمین پرت میکند.
در برهوت ترس و تنهایی، مرد سالم، کمکم جای رئیس خود را میگیرد و حالا او تبدیل به یک بیمار سادیسم میشود. در این مبارزه او پیروز میشود چون از رئیس جوانتر است. اما پایان این جنگ سادیسمی دوسر باخت است.
روح و روان متلاشی شدهی دو مرد در خلال رقصها، آوازها، خشمها با مهارت به نمایش گذاشته میشود.
فیلم مفاهیمی برای انتقال دارد که تو تنها با تماشا آنها را درمیابی. چرا که این مفاهیم یکسری ادراک و تصویر هستند. نمایشی از درماندگی و رنج که در قالب هیچ کلمهای نمیگنجد. فضایی از حس شکست و محاصره در فیلم خلق شده که مخاطب را درگیر میکند.
تماشای این فیلم مثل یک کلاس درس روانشناسی است. آرامآرام نگاه کنید تنهایی و بدبینی و عدم اعتماد و درماندگی با ذرهذرهی وجود ما چه میکند.