افسانه ۱۹۰۰ (به انگلیسی: The Legend of 1900؛ نام اصلی به ایتالیایی: La Leggenda del Pianista sull’Oceano) فیلمی به کارگردانی جوزپه تورناتوره میباشد که در سال ۱۹۹۸ با بازیگری تیم راث ساخته شد.
این فیلم بر پایه نمایشنامه تکگویی نووچنتو اثر الساندرو باریکو ساخته شدهاست.
تحلیلی بر فیلم افسانه 1900
چندی پیش در برنامهي صدفيلم کانال سه تلویزیون که پس از مدتها فيلمهاي تكراري پخش می کردیک ی از جذاب ترین فیلم های تاریخ سینای جهان یعنی فيلم سينمايي «افسانه 1900» را پخش كرد.اين فيلم به كارگرداني جوزپه تورناتوره در سال 1998 در مدت زمان 160 دقيقه ساخته شده است.وبهانه ای شد تا نقدی برآن بنویسم .
داستان «افسانه 1900» در سال هاي آغازين قرن بيستم در يک کشتي مسافربري اتفاق ميافتد. راوي داستان يک نوازنده ترومپت به نام مکس است. شخصيت اصلي فيلم توسط يکي از کارگران موتورخانه کشتي «ويرجينين»، روي عرشه کشتي پيدا مي شود و او را به فرزندی قبول میکند، از آنجایی که آن کودک را در آغاز سال ۱۹۰۰ پیدا میکنند اسم او را ۱۹۰۰ میگذارند. کودک بزرگ میشود اما پدر خوانده اش دنی بر اثر یک حادثه در داخل موتورخانه کشتی جانش را از دست میدهد. 1900در مراسم به دريا انداختن جنازه پدرخوانده اش دني در روي عرشه براي اولين بار ، صداي پيانو را مي شنود . 1900همان شب ، به سالن رقص مي رودتا صداي پيانو را بهتر بشنود . همان نيمه شب ، براي اولين بار ، پشت پيانو مي نشيند و آهنگي سحر انگیز وجذاب را مي نوازد . گويي ساليان سال است كه او نوازنده پيانو است و این کارش باعث تعجب همه میشود. چندی بعد وی به یک نوازنده بزرگ پیانو تبدیل میشود. به طوری که آوازه کارهایش به بیرون از کشتی هم میرسد…
ازاین واقعه چندين سال مي گذرد . مكس راوی داستان به عنوان نوازنده ترومپت به استخدام كشتي ويرجينين درمی آید. در يك شب طوفانی و وهم انگیز ، دریا سخت درآشفتگی وتلاطم است . مكس احساس می کند حالش روبه وخامت است .1900 دراین زمان که جوان برومندی شده وبه عنوان یک نوازنده حرفه ای درکشتی می نوازد ،مکس را درآن حال آشفته می یابدو او را خود به سالن اجتماعات برده و برايش پيانو مي زند تا حالش را بهبود بخشد . مکس شيفته ي شخصیت 1900می شود واحساس میکند او يك نابغه ي موسيقي است . اودقیقا کشف میکند كه 1900 به شكل کاملا اشراقی و غريزي ، موسيقي را مي شناسد وتابدانجا در این هنر مهارت مییابد که قادر است آهنگ دروني هر انسانی را بنوازد. مکس درعین حال به هوش واستعداد فوق العاده 1900واقف می شود وجالب اینکه او هرگز درسراسر عمرش از کشتی پیاده نشده وتنها ازراه مطالعه واز طریق مسافران كشتي ويرجينين اطلاعات بیشماري از شهر ها وویژگی های آدم های مختلف دنيا دارد .
در ادامه داستان جلي رول موتون که دراین فیلم ازاو بعنوان ابداع کننده موسيقي جاز یادمی شود و آوازه 1900را شنیده است وارد كشتي مي شود تا 1900 را به دوئل موسيقي دعوت كند اما 1900 دربرابر حیرت همگان به طرز غیرقابل تصوری او را شكست مي دهد.۱۹۰۰ در کشتی دختری را میبیند و به نوعی عاشق او میشود، یک بار هم میخواهد از کشتی به خاطر آن دختر پیاده بشود و به دیدن اون برود اما باز هم منصرف میشود.چندین سال می گذرد وباردیگر ماكس ،كشتي ويرجينين را درحالی مي يابد که قرار بود آن را منفجر کنند . مکس سخت هراسان می شود چراکه یقین دارد یار دیرینه اش 1900 درون کشتی کهنه است اماهیچ كس حرف او را باور ندارد .ا مکس نا امید نشده وارد كشتي شده و بالاخره 1900 را مي يابد . اماهر چه اصرار مي كند ، 1900 حاضر به ترک کشتی ونجات جان خود نیست .سرانجام ۱۹۰۰ در داخل همان کشتی باقی میماند و کشتی منفجر میشود و ۱۹۰۰ در داخل کشتی که در آن بدنیا آمده بود و زندگی کرده بود جان خود را از دست میدهد.
درباره كارگردان فيلم 1900جوزپه تورناتوره
تورناتوره ايتاليايي و درسيسيل بدنيا آمده است .او وامدار سينماي كلاسيك ايتاليا است . سينمايي كه در آن نوابغ فراواني بوده اند و كارگرداناني برجسته اي همچون ‘ فليني ‘ دسيكا ‘ويسكونتي ‘ پازوليني‘ آنتونيوني ‘ ظهور كرده اند تورناتوره پس از نخستين فيلم مطرح خود سينما پاراديزو و مالنا اين سومين فيلمي ا ست كه از تورناتوره جايگاه ويژه اي دارد . هر سه فيلم او جز شاهكار هاي برجسته جهاني است .وچندين جايزه جهاني راتصاحب كرده اند.فيلم سينما پاراديزو در ستايش از سينما ‘ مالينا در بزرگداشت از عشق و دوست داشتن و بالاخره افسانه 1900 در تجليل از عظمت موسيقي است .
جوزپه تورناتوره یکی دیگر از کارگردانان موفق ایتالیایی در صحنه فیلمسازی می باشد. سبک فیلمسازی تورناتوره باعث شده است که فیلمهای این کارگردان شکل و نحوه ساخت خاصی بخود گیرند. در فیلمهای تورناتوره گذشته از اينكه به مسئله عشق و دوستی و روابط عاطفي ميان انسانها کاملا وفادار است. سخت تحت تاثير ديدگاههاي تاريخي قرار دارد البته تاريخ درفيلم هاي او بيشتر روايتي است از تاريخ نزديك ونه دور ‘ودستمايه هاي تاريخي او حول محور تاريخ معاصر مي گردد . تاريخي كه شايد ميانسالان هم آنرابياد داشته باشند .
حالت نوستالوژيك تاريخي دركارهاي تورناتوره با بياني گويا ‘ قابل لمس و آميخته باهنر است . تورناتوره با تكيه بر دستمايه هاي تاريخي در فيلم هاي خود براي بيننده يادگارها وخاطرات قهرمانان فيلم هايش راجذاب وخواستني مي كند وازاين طريق نگاه انسان راچنان تعمق مي بخشد كه دروراي حوادث ظاهري فيلم مي توان باقهرمانان داستاني فيلم همراه وهمدل شد به عبارتي ديگر بيننده گويا لحظات مختلف تاريخ زندگي قهرمان فيلم رادرك مي كند‘ دراين حالت همه آنچه كه درديدگاه قهرمان فيلم جنبه نوستالوژيك دارد و او را در نشئه خاطرات خوش گذشته فرو مي برد عينا دربيننده هم همين حس تداعي مي شود . درفيلم 1900همان اندازه كه كشتي كهنه ورجنيين درنگاه مكس راوي داستان يادآور خاطرات خوش گذشته است دربيننده هم چنين حسي تداعي مي شود .وقتي مكس درويرانه ها ي كشتي قدم مي زند گويي هنوز سايه هاي انسانهايي كه زماني دراين كشتي به سفر وتفرج پرداخته بودند و با هزاران اميد و آرزو و هيجان به فردايي روشن مي انديشيدند ‘با تمام وجود احساس مي كند .
در فیلم افسانه 1900 ما شاهد روايتي تاريخي درسال هاي جنگ جهاني اول هستيم درصحنه اي از فيلم ‘ قهرمان داستان كه همان 1900است سالهايي راكه از مكس دور بوده است چنين توصيف مي كند كه مشغول ساختن آهنگ براي زخمي هاي جنگ بوده است چرا كه موسيقي درالتيام دردها ورنج هاي آنان تاثير داشته است .
در فیلم سینما پارادیزو ما شاهد تاريخ جذابي از سينما همراه با روايتي از عشق هستيم در فیلم مالنا که یکی ديگر از شاهکارهای تورناتوره است ‘ بارديگر تاريخ بايك داستان عشقي در هم مي آميزد به نظر مي رسد كه پسرک 12 ساله فيلم با دیدن مالنا سخت شیفته و عاشق او می شود ، حتی مسئله ازدواج با او را در سر مي پروراند تا جایی که حتي به کلیسا میرود و از خدا میخواهد که او را حفظ کند تا پس از بزرگ شدنش بتواند با او ازدواج کند . دراين فيلم نيز ماجراهاي جنگ جهاني دوم و نفرتي كه مردم ايتاليا از نازيسم و فاشسيم و سربازان آلماني دارند به خوبي نشان داده شده است .
درفيلم 1900ساختار ها به شيوه اي جذاب تدوين شده است داستان فيلم ، تماما توسط نزديك ترين دوست قهرمان فيلم يعني همان نوازنده ي ترومپت مكس روايت مي شود .او هر قسمت از داستان را به صورت پراكنده براي آدمهاي مختلف ، حكايت مي كند و بيننده درست مثل اينكه تكه هاي يك پازل را كامل مي كند ‘ باكنار هم قرار دادن حكايت ها به كل زندگي 1900 وتمامي داستان واقف مي شود .
موسيقي فيلم افسانه 1900توسط اينيو موريكونه ساخته شده است كه درنوع خود بي نظير است .براي موريكونه كه خود يك موسيقي دان بزرگ است البته ساختن موسيقي براي چنين فيلمي كه درباره زندگي يك موسيقيدان نابغه است كاري بس سترگ ودشوار بوده است والحق موريكونه از عهده اين مهم به زيبا ترين وجه ممكن برآمده است .
.موسيقي در ذات و وجود قهرمان داستان او وجود دارد شخصيت 1900از يك اشراق دروني برخوردار است وي كسي است كه از را ه غير معمول واز طريق كشف وشهود دروني به دنياي موسيقي گام نهاده است ودر اين هنر تا بدانجا صعود كرده است كه مي تواند موسيقي درون هر انساني را دراوج زيبايي وخلاقيت بنوازد .
براي درك كاري كه موريكونه درمورد موسيقي فيلم 1900 انجام داده است يادآوري برخي صحنه شاهد مثالي گويايي است درصحنه اي از فيلم قهرمان موسيقيدان به اجبار به ضبط يكي از آهنگهايش تن مي دهد .درست دراين لحظه يك دختر از پشت پنجره ،اتا قش ديده مي شود . 1900 شروع به نواختن آهنگ درون دختر مي كند وچنان ملودي سحر آميز وغمگنانه اي مي نوازد كه قلم ياراي توصيف آن نيست .دراينجاست كه اشراق موسيقيايي 1900به مدد اومي آيد و زيباترين اثرش را در يك برخورد عاشقانه ميسازد.
درصحنه ديگري از فيلم مكس براي استخدام در كشتي ويرجينين ، دريك صف طويل قرار دارد . هنگامي كه نوبت به او مي رسد . از او مي پرسند كه چه كاري بلدي ؟مكس در پاسخ هيچ نمي گويد ، ، ترومپت خود را در مي آورد و چنان با تبحر و زيبا به نواختن مي پردازد كه موجب شگفتي همگان ، مي شود. لحظات اين نواختن كوتاه اما بسيار جذاب است به گونه اي كه همه ناظران را بدنبال خود تا محيط بيرون و بارانداز كشتي مي كشاند .تنها همين دوصحنه در توصيف موسيقي فيلم وكار بزرگ موريكونه كافي است كه اين فيلم رااز نظر موسيقي درسطح بسيار مطلوبي قرار دهد .
فيلم افسانه ي 1900 ، مشحون از مفاهيم و صحنه ي بسيار پرجذبه است ـ يكي از صحنه هاي بديع در فيلم افسانه ي 1900 ، درقسمت پاياني فيلم است . مكس با مشكلات فراوان ، 1900 را در كشتي كهنه ويرجنيين مي يابد . از او مي خواهد تا از كشتي پياده شود . چون قرار براين بوده است كه آن را منفجر كنند . اما 1900 راضي به ترك كشتي نمي شود ! چرا كه معتقد است در همان كشتي به دنيا آمده در آن بزرگ شده . و هيچگاه ، پا به خشكي نگذاشته است . پس مي خواهد در همان كشتي نيز بميرد .او در آن لحظه حساس براي مكس ، ازبسياري مفاهيم كه به آن معتقد است سخن مي گويد ‘نقطه عطف گفتارش درباره بينهايت بودن انسان است ودر يك ديدگاه عرفان گونه براي انسان يك شخصيت بي نهايت وخداگونه قائل مي شود .
“وقتي چيزي شروع مي شود بايد پايان هم داشته باشد . اين يه قانونه ، براي همه ، حتي خدا ! . . . اما خدا چون آغازي نداشته ، پاياني هم نداره . وقتي مي دوني كجا بايد بري ، تا كجا بايد بري ، احتياجي به پرسيدن نداري . وقتي مي دوني با چي سير مي شي و هدفت چيه ، اونوقته كه خودت زمان مرگ خودتو تعيين مي كني . وقتي مي دوني به پايان رسيدي ، ديگه ادامه نمي دي ، حتي اگه بدوني همه مي خوان ادامه بدي ، اونجا آخر كاره و تو برنده اي . تو خودت بازي خودت رو تموم كردي . وقتي با چيزي كه پايان داره زندگي كني ، وقتي به چيزي كه انتهايي داره فكر مي كني ، لذت مي بري و نمي خواي كه از اون فراتر بري ، مي خواي همون جا ساكن بموني ، بدون كوچكترين تكوني . اين خوشبختيه . وقتي تو كارت انتهايي نداري ، وقتي تو زندگيت پاياني نداري ، چطور مي توني داستان زندگيت رو بنويسي ، چطور مي توني آهنگ بسازي ، وقتي كيبورد پيانوت بي نهايت كليد داره . اين انسانه كه انتهايي نداره . براي كارهاش ، براي تلاشش و براي بهتر بودن”
افسانهي 1900 حكايتي رمانتيك از تنهايي انسان است. درواقع اين تنهايي روايتي از مسوليت انسان دراين جهان مادي است ، اين تعبير كه هركس مسوول كار خويش وتعالي خود است دربيشتر مذاهب مورد تاكيد قرار گرفته است درمسيحيت اين مفهوم اينگونه بيان مي شود كه كه هركسي صليب خود رابردوش مي كشد .
به ديگر سخن هرچند 1900 نميتواند خود را با جهان بيانتها همراه سازد اما ميتواند با 88 كليد كيبرد پيانو شاهكارهاي بياد ماندني وبيانتها بيافريند و درنهايت به نظر مي رسد كه به اين استنباط ميرسد كه چيزي كه روح خدايي دارد و انتهايي براي او متصور نيست ، انسان است: «اين تويي كه بيانتهايي، و با اون كليدها آهنگي كه ميسازي بيانتهاست “.
درآخرين لحظات فيلم تورناتوره زيركانه با ذكر يك حكايت طنزآميز از سوي قهرمان داستان سعي در زدون غم وداع او بامكس و مرگ او دارد. گويي مي خواهد به بيننده چنين القا كند كه ارزشهايي كه 1900 درخلق مفاهيم و هنر موسيقي آفريده است هرگز دربستر تاريخ فراموش نخواهد شد .
درمجموع تورناتوره یکی از کارگردانان موفق دنیاست و توانسته است درفيلم هاي خود به خوبي از تاريخ استفاده نمايد و به جرات مي توان گفت كه او روايت هاي تاريخي را به زيباترين وجهي باداستان هاي عاشقانه و زیبا درهم آميخته است و در بيننده احساس عميق نوستالژي رابرانگيخته و از اين رهگذر تاثير خاصی بر مخاطب خود می گذارد.
منبع: وبلاگ شخصی عمادالدين فياضي
نگاهی بر the legend of 1900 – افسانهی ۱۹۰۰
میخواهم بگویم اگر این فیلم را ندیدهاید، یک اثر بزرگ را از دست دادهاید. آن را باید دید، برای احترام به اصالت و شرافت پیانو، برای ایمان به همهی معصومیت روح انسان و باور آوردن به اینکه زندگی خیلی خیلی عظیم است!
همیشه از شاهکار نوشتن، دشوار مینماید. اینکه حق مطلب را ادا نکنی و به روح اثر بیاحترامی کنی و تمام دریچهها را بر خوانندهای که میخواهد دربارهی آن اثر بیشتر بداند نگشایی… اما این جسارت را به خرج میدهم، بهخاطر روح و شرافت هنر موسیقی کلاسیک و جاز، برای گرامی داشتن نفس افسانهها، باید از این فیلم نوشت، از «افسانهی ۱۹۰۰»، اثری از جوزپه تورناتوره و محصول سال ۱۹۹۸
در ژانویهی سال ۱۹۰۰، دنی (بیل نان)، کارگر سیاه پوست موتورخانهی کشتی بزرگ ویرجینیا، در قسمت درجهی یک کشتی، نوازادی را مییابد. بهخاطر تاریخی که کودک را یافته، نامش را ۱۹۰۰ میگذارد. دنی وقتی ۱۹۰۰ تنها هشت سال داشت، بر اثر حادثهای میمیرد و در یک کنجکاوی کودکانه، ناگهان استعداد بی نظیر ۱۹۰۰ در نواختن پیانو هویدا میشود. وقتی ۱۹۰۰ بدل به مردی جوان میشود (تیم راث) دیگر نوازندهی اصلی کشتی است، اما او با آنکه در نوازندگی نظیری ندارد، تمایلی برای رفتن به خشکی نشان نمیدهد. او دوست ترومپتنوازی به نام ماکس (پروئیت تیلور وینس) پیدا میکند و حالا پس از سالها، به دلیلی حیاتی ماکس باید داستان ۱۹۰۰ را بیان کند تا…
فیلم «افسانهی ۱۹۰۰» نخستین فیلم جوزپه تورناتوره به زیان انگلیسی محسوب میشود. او پیشتر با فیلم دیگر خود، «سینما پارادیزو»، برای خود اعتباری جهانی خریدهبود. اینبار او داستانی به قلم خودش را روی پرده میبرد. داستانی که مثل یک شعر عمیق در ذهن تماشاگر مینشیند. او به زیبایی راوی زندگی و درونیات یک هنرمند میپردازد که فلسفهی خاص خود را در زندگی دارد و نحوهی زندگیش بیمانند مینماید. همین ساختارشکنیهای قهرمان داستان است که فیلم را بسیار شکوهمند میسازد. آنجا که ۱۹۰۰ باید برود میایستد، آنجا که باید چیزی بگوید سکوت میکند و دلایلش برای تصمیماتش چنان نیست که اطرافیانش پیش از توضیح خود او بتوانند درکش کند اما بسیار معصومانه و قابل احترامند. این فیلم جوایز زیادی را برده و جزئیات دکورسازی، فیلمبرداری و روایت داستان بسیار عالی عمل کردهاند.مسلماً در کنار روایت چیرهدستانهی تورناتوره، نقش اصلی را آهنگسازی بینظیر «انیو موریکونه» ایفا میکند. این دو پیشتر هم در «سینما پارادیزو» اثری بزرگ خلق کردهبودند، اما اینجا، شاید تاثیر موسیقی بیشتر هم باشد. چرا که در فیلم قبلی، تورناتوره راوی روح هنر سینما بود و اینبار از جان اصالت موسیقی میگوید. موسیقی به یاد ماندنی موریکونه، برای این فیلم برندهی جایزهی گلدن گلوب شدهاست. شخصاً دو آهنگساز را نسبت به سایر آهنگسازان موسیقی متن بیشتر میپسندم، موریکونه و هانس زیمر. موریکونه در این فیلم، به زیبایی در این فیلم زندگی و روحیات آدمها را تبدیل به نت موسیقی میکند. سکانسی که ۱۹۰۰ آدمهای قسمت درجهی یک را نشان ماکس میدهد و برای هر یک قطعهای مینوازد را بهیاد آورید. البته، قطعهی A Small Measure Of Peace هانس زیمر در فیلم «آخرین سامورایی» شرح حال کامل خود من برایم است که نت به نتش تاثیری خیلی عمیق بر من میگذارد.
من پیش از اینکه این فیلم را ببینم، دو فیلم دیگر از «تیم راث» دیدهبودم، در هر دو فیلم او نقش یک خلافکار موذی فاسد را بازی کردهبود. باورنکردنی است که تیم راث به این زیبایی چنین کاراکتر معصومی را بیافریند. یک بازیگر، چقدر باید اقبال بلندی داشته باشد که نقشی به این زیبایی نصیبش شود؟ کاراکتر او، یکی از بهیاد ماندنیترینهای سینما است. عشق بسیار پاکش، روح بسیار بزرگش، متانت و خاکساریای که هنرش در او ایجاد کرده و مهربانی و اصالت هنرش که تواناییش را یکسان به مسافران درجهی یک و درجهی سهی کشتی نثار میکند، بینظیرند. او میداند تاثیری که موسیقی بر غنی و فقیر میبخشد یکسانند ( این درست امضایی است که تورناتوره توی فیلم «سینما پارادیزو» نیز به جا گذاشتهبود، ذات هنر چنان است که تاثیری یکسان بر نهاد تمام انسانها دارد!) و فقط یک دید زیباییشناسانه نیاز دارد. او اینقدر بزرگ فکر میکند که از خیلی از اهداف روزمرهی خود شرمنده میشویم، وقتی ماکس با تعجب از او میپرسد: «حتی زمان جنگ هم آهنگ میساختی؟»، او ابتدا جنگ را چنین توصیف میکند: «وقتی هیچکس نمیرقصید!»سکانسهای بهیاد ماندنی زیادند، دوئل ۱۹۰۰ و جلی با پیانو (که موریکونه به زیبایی در کنسرتش که حاوی تمام موسیقیهای متنی بود که برای فیلمهای گوناگون ساختهبود، دوباره رهبری کرد) ، بوسهی معصومانهی ۱۹۰۰ بر دختر در خوابگاه زنان، گفتگوی دختر و ۱۹۰۰ هنگام پیادهشدن دختر از کشتی (فقط بازی زیبای تیم راث را وقتی دختر با محبت بر گونهاش بوسه میزند ارزش ۱۰۰۰ بار دیدن دارد!) آن سکانس زیبای خداحافظی ماکس و ۱۹۰۰ و دیالوگ بهشدت تاثیر گذار ۱۹۰۰ و سکانس سرنوشتساز ۱۹۰۰… میخواهم بگویم اگر این فیلم را ندیدهاید، یک اثر بزرگ را از دست دادهاید. آن را باید دید، برای احترام به اصالت و شرافت پیانو، برای ایمان به همهی معصومیت روح انسان و باور آوردن به اینکه زندگی خیلی خیلی عظیم است! فرانک مجیدی
دیدن فیلم های تورناتوره را به همگی دوستان پیشنهاد می کنم.
منبع: وبلاگ فیلم هفته
نقد فیلم افسانه ۱۹۰۰
از زیبا ترین و خوش ساخت ترین فیلم ها در زمینه موسیقی فیلمی است با نام “The Legend of 1900”. این فیلم ساخته کارگردان معروف ایتالیایی بنام جوزپه تورناتوره (Guiseppe Tornatore) و بر اساس داستانی از آلساندرو باریسو (Alessandro Baricco) تهیه شده است، نقش اول فیلم نیز توسط تیم روث (Tim Roth) هنرپیشه انگلیسی بازی می شود.
فیلم داستان زندگی مردی است که هیچگاه پا روی خشکی نگذاشته و همواره در یک کشتی تا هنگام مرگ زندگی می کند و پیانو می نوازد.
در ژانویه سال ۱۹۰۰ میلادی پس از جشن شادی سال نو یکی از کارگران کشتی هنگام تمیز کردن سالن میهمانی نوزادی را پیدا می کند و چون نمی تواند پدر و مادر این کودک را پیدا کند تصمیم می گیرد که او را شخصآ در کشتی بزرگ کند و نام او را لیموی ۱۹۰۰ (Lemon 1900) می گذارد.
کودک در کشتی بزرگ می شود و یک شب وقتی همه خواب بودند در کشتی صدای زیبای نواخته شدن پیانو می آید و… همه متوجه میشوند که “Lemon” کوچک استعداد زیادی در نواختن پیانو دارد. او در کشتی بزرگ شده و بعدها به عضویت گروه موزیک کشتی در می آید و نوازندگی پیانو او همواره با شادی و استقبال میهمانان کشتی همراه بود.
از آنجایی که “Lemon” درس موسیقی از هیچکس نگرفته بوده موسیقی سبک مخصوص به خود البته نزدیک به جز (Jazz) داشت. به علت ترس بی موردی که “Lemon” از خشکی داشت یا احساس تعلقی که به کشتی و دریا می کرد هیچ گاه حاضر نمی شود حتی یکبار تا پای پله های کشتی آمده به خشکی قدم بگذارد.
“Lemon” دارای شخصیتی کاملا” رمانتیک و انسانی است و اصلا” علاقه ای ندارد که حتی موسیقی او به خشکی برسد. یکبار هنگامی که از یکی از موسسات ضبط صدا برای ضبط کارهای او به کشتی می آیند اتفاق جالبی رخ می دهد.
مسئولین ضبط موسیقی پس از شنیدن یکی از قطعات کاملا” رمانیتک و روان لمون، بهت زده شده و اقرار میکنند که موسیقی این شخص در هیچ جای جهان پیدا نمیشود و میتواند در دنیا غوغا به پا کند.
از طرف دیگر در حین نواختن همین قطعه موسیقی از کنار پنجره دختری با چهره کاملا” روستایی عبور می کند و لمون برای اولین بار در زندگی به دام عشقی هرچند کوتاه می افتد.
لمون شخصیتی بسیار خجالتی دارد و اصلا” جرات ابراز علاقه به دختر را نمی کند. اما تصمیم میگیرد که صفحه ای که کمپانی ضبط موسیقی از کار او تهیه کرده بود را به دختر هدیه بدهد.
از دیگر اتفاق های جالب فیلم دوئل نواختن پیانو لمون با نوازنده ای است که خود را جلی رول مورتن (Jelly Roll Morton) که با غرور، خودش رو کاشف موسیقی Jazz می داند. همه میهمانان کشتی در سالن جمع هستند که ناگهان جلی وارد سالن می شود و نفس همه در سینه حبس می شود.
جلی به طرف پیانو می رود و به لمون که پشت پیانو نشسته است با لحن کنایه آمیز می گوید : “فکر میکنم تو جای من نشستی!”
لمون در ابتدا سعی می کند به او دست بدهد اما جلی تمایلی به اینکار ندارد… از پشت پیانو کنار میرود تا جلی شروع به نواختن کند.
برای شروع جلی اقدام به نواختن یک قطعه زیبای جز (Jazz) می کند و تمام حاضرین را تحت تاثیر این موسیقی می گذارد. لمون که میبیند مردم از این قطعه موسیقی لذت برده اند، بخاطر شخصیت آرام و علاقه شخصی که به موسیقی دارد تصمیم می گیرد در دوئل خود را سبک تر از جلی نشان دهد. لذا یک قطعه ساده اجرا می کند تا شاید بتواند از زیر بار این دوئل بیرون بیاید.
اما جلی سرسختانه علاقه به ادامه مبارزه دارد، در دور بعد مسابقه جلی یک قطعه سخت تر اجرا می کند. این بار نوازنده ترمپت که دوست لمون بود با او صحبت می کند و او را وادار میکند که جواب این قطعه را با یک قطعه سنگین بدهد.
لمون به پشت پیانو می رود و عینا” قطعه ای را که جلی زده بود با تنظیم بهتر و زیبا تر اجرا می کند که این باعث تعجب و خوشحالی حاضرین می شود.
در انتها جلی با خشم پیچیده ترین قطعه ای را که می تواند اجرا کند (یک رگتایم بسیار زیبا با تم شرقی) را اجرا می کند ولی باز اینبار نیز لمون (Lemon) با بداهه نوازی (Improvise) کردن، قطعه جلی را با سرعت بالا اجرا می کند…
قسمت بسیار احساسی فیلم مربوط می شود به آخر آن هنگامی که قرار است کشتی را بخاطر غیر قابل استفاده بودن منفجر کنند. بله لمون حاضر نیست از کشتی بیرون بیاد و دیالوگی که در پایان فیلم بین لمون و دوست نوازنده ترومپت او در خرابه های کشتی رخ می دهد، بشدن احساست انسان را تحت تاثیر قرار می دهد.
نکته دیگر اینکه آهنگ پایانی فیلم توسط غول بزرگ موسیقی راک راجر واترز (Roger Waters) ساخته شده است.
منبع: گفتگوی هارمونیک