عنصر جنایت (The Element of Crime) اولین فیلم بلند سینمایی کارگردان دانمارکی، لارس فون تریه، محصول سال ۱۹۸۴ است. این فیلم اولین قسمت از سهگانهٔ اروپای فون تریه است که دو قسمت دیگرش اپیدمیک و اروپا هستند.
فیلم از قراردادهای سینمای نئونوآور مانند تصویرهای تکرنگ، شب همیشگی و وجود همیشگی آب مانند رودخانه و باران، استفاده میکند. بیشتر فیلم در نور لامپ بخار سدیم فیلمبرداری شده است که باعث شده تصاویر حال و هوای سپیا داشته باشد که رنگ زرد در آنها شدت بیشتری دارد. از آنجاییکه برخلاف لامپهای معمول، لامپهای سدیم فقط پرتوهایی در طول موجهای مشخص ساطع میکنند، ظاهر فیلم همواره تکرنگ به نظر میرسد. در طول فیلم این نور سپیا گاهی در تضاد با نورهای قرمز یا آبی قرار میگیرند.
دنیای فیلم، دنیایی نیمه سیال است. اشیای بینظم یکسان یا غیرمربوط در بسیاری از صحنههای فیلم به چشم میآیند که نشان از جامعهای در حال فروپاشی دارد. از جمله این اشیا میتوان به کاغذهای سفید، لامپها، دسته کلیدها، چاقوهای جراحی، بطریهای شیشهای و قوطیهای نوشابه اشاره کرد.
لحن آرام فیلم، صحنههای تیره و تصویرهای گاهی سوررئال به فیلم کیفیتی رویاگونه میدهند. به علاوه، دیالوگهای متناقض زیادی در فیلم وجود دارد. برای مثال در یک صحنه گفتگوی میان فیشر و خدمتکار خانه آزبورن خدمتکار در جواب فیشر که میپرسد آیا همیشه این موقع سال هوا آنقدر تاریک است میگوید:
- دیگر هیچ فصلی وجود ندارد. سه تابستان قبلی، تابستان نبودند. هوا همواره تغییر میکند. هیچ وقت عوض نمیشود.
در شروع فیلم، صحنهای از یک الاغ نمایش داده میشود که به پشت خوابیده و به سپس به آرامی سعی میکند بلند شود. این صحنه ادای دینی به فیلم آندری روبلوف اثر آندری تارکوفسکی است. تریه پیش از این آثار تارکوفسکی را تحسین کرده بود.
نقد و بررسی فیلم عنصر جنایت | The Element Of Crime
«فیشر» (الفیک)، کارآگاه پلیس، پس از تحقیق پیرامون یک سلسله قتل در اروپا به قاهره برمیگردد. او به شدت به فکر تجربههائی است که در اروپا سپری کرده و از سردرد رنج میبرد. تا اینکه سراغ رواندرمانگری مصری میرود و به کمک هیپنوتیسم، ماجراهائی را که از سر گذرانده، بهیاد میآورد… اروپا در حال ویرانی و اضمحلال است. «فیشر» مأمور تحقیق درباره قتل بیرحمانه کودکانی است که بلیت بخت آزمائی میفروختهاند. او سراغ معلم سابقش، «آزبورن» (نایت)، نویسنده کتاب «عنصر جنایت» میرود که تأثیر زیادی بر روش کار «فیشر» گذاشته است. در اداره پلیس، «فیشر» در مییابد که «آزبورن» پیشتر درباره قتلها تحقیق کرده و متوجه نقش مردی بهنام «هاری گری» در آنها شده است. «فیشر» پرونده گم شده «گری» را در خانه «آزبورن» مییابد. سپس با راهنمائی «کیم» (لای)، زنی خیابان گرد، به دنیای هولناک جنایات «گری» پا میگذارد. اما بعدتر متوجه میشود که «گری» دیگر وجود خارجی ندارد. در این بین «آزبون» پس از اعتراف به قتلها خود را حلقآویز میکند. در واقع روشهای او برای کشف عملکرد جنایتکار، باعث میشده تا خودش نیز دست به جنایت بزند. «فیشر» با هراس در مییابد که حالا خود او نیز به همانگونه عمل میکند.
* فیلم را میتوان تلاش کارگردان جوانی دانست که از یک طرف سخت دلبستگی و دغدغه آثار فیلمسازان بزرگ قدیم را دارد و از طرف دیگر لازم میبیند تا آنان را پشت سر بگذارد. در این فیلم نوآر نامتعارف، «آزبورن» شخصاً قربانی نظریههای خود میشود و میخواهد ردپای اعمال خود را بپوشاند (تأثیرهای اورسن ولز و نشانی از شر، 1958). آسیبشناسِ اداره پلیس نیز علاقه هولناکی به جسد دارد (رگههائی از اتاق کار دکتر کالیگاری، روبرت وینه، 1920) و تماشای تصاویر اسبهای مرده (رویکردی بونوئلی یا شاید آیزنشتاینی)، در همین روند مفهوم مییابند. «فیشر» در چشماندازی سوررآلیستی که مملو از تصاویر شبح گونه سینمای قدیم است، عملاً بهدنبال هویت خود میگردد و به شناختی تراژیک میرسد. طبعاً ساختار روائی و پلیسی فیلم چنان گسترش یافته تا بتواند تصاویری گهگاه هنرمندمآبانه را در خود جای دهد؛ تصاویری که گوئی صرفاً برای ستایش از سینمای «متفاوت» و مورد علاقه کارگردان نمایش داده میشوند.
منبع: سایت آفتاب
نگاهی به فیلم The Element of Crime
من یک کارآگاه هستم که درگیر پیدا کردن خودم شدهام تو این حال ناپیدا هم گیر افتاده تو لجن خانهای که جک ساخته هستم،حالا خود جک تو خود نویسندهاس،خود من تو ذهن جک،خود جک تو ذهن فونتریه خود ما باز تو ذهن جک گیر کردهایم که همهچیز خیس خیس هم هست حالا تو ذهن کی مهم نیست مهم این خیس بودن ذهن جکیست که تو فونتریهاس ،الان در این بین من چیزی بین آزبورنُ فیشرُ هریگری گرفتار شدم که سمت کرامر باشم یا نه.
کلا آبهائی که در ذهن جکیِ فونتریه شکل گرفته آب نیست منی هم نیست غذاست تو خلسهای که در گردالی رحم بچهای سه سال سن از چیستی و چگونگی فیشر از مراوده با ذهن هست بیشتر تا نگاه حیاتی یا هر رفتار دیگری که از انسانی نشات گرفته شده باشد هم نیست گاهی از دیدگاهی شاید باشد،شاید.
باز با باز در سفر تو لای لای انباشت چربی جک گیرِ گیر. که تو دهلیزی حیوانی گیر میافتد آخر،خودم هم به این نتیجه رسیدهام که چیزهائی که تا به حال برای این فیلم نوشتهام گنگ و سخت نوشته شده و گنگ و سخت هم خوانده خواهد شد ولی این همین فیلمِ من هیچ کاری نکردهام فیلم مشکوک نشان داده شده و دیده هم مشکوک خواهد بود و سخت به کنار.
داستان گیر یک دکتر هم هست که دکتر نیست،اطمینان دارم که متوجه این موضوع هستید که روانشناس دکتر نیست،قصد رفتن تو جائی پُر پیچ وخم آدم ؛یعنی من همان کارآگاه را دارد که از قضا کارآگاهِ کار آگاهی هم نیستم چرا که این مخزن پُرپیچ وخم من بیشتر از اینکه مِیز مورد نظر ما ها باشد هذیانهای شبانه روزیست با جک تو کشتیای از گذشته خودم تو این مارپیچ آبکی ناسبز و حتی کثیف دنیای توی من خود به خود بغ کرده گره زده شده تو جنایتی که برعلیهام مرتکب شده،کلا سخت تو این باتلاق افتاده فریاد زنان دنبال ریسمانی پوسیده چنگ میزنم.
فیلم پیداست ولی به قدری پیدا که در لایههای زیرین ناپیدا نمایان است جنایتی که خود به خود در حال انجام آن هستیم،دقیقا مثل داستان گول خوردن مرد از زن و پرتاب شدن محترمانه به جائی بهتر از جائی بدتر،در حالی که همینجا جای بهتر بود ؛با بهار خود شخص شخیص انسان حال نکرد با خانهای که جک فراهم کرده بود برایاش و مثل همیشه ناز کرده و نمیخوام گویان فرار کرد به کشتی.
شاید واقعا گیر یک خواب افتاده باشم ها؟
گیر گیرم اصلا نمیدونم چطوری براتون باقیش رو توضیح بدم از اول مقاله هم گفتم من کارآگاه هستم خب؟
من دقیقا خود شخص شدم و حالا تو حالت هیپنوتیزم بعد از بشکن بیدار نشدم ،تو این هم جائز نبود تقلب کنم و فرار کنم تو این حالت راحتم یادم نمیاد کجام کیام چه کسی دارد سوال پیچام میکند پیچ خوردم و راضی از جائی که آورده شدم دلم نمیاد ول کنم من ول کنتر از قبل از شروع شدهام،دارم کم کم شک میکنم که هستم زندهام مُردهام ،ولی خوبیِ نبود نور این هست که دیده نمیشود چیزی و هر غلطی دلم بخواد میکنم کاری هم به کار کسی ندارم تا راحتتر بگذرم از خودم دفاع کنم حتی ولی پس چرا حالتی که مشابه خواب است و تماماً از توهم سرچشمه گرفته و با تلقین میآید همه رد کنندهاش هستند و این حال خوش من را خیالبافی قلمداد میکنند؟
من در حالت خودآگاه خودم شاید خواب باشد همهاش،ولی دنبال آرامش تو هشیار بودن خود هستم،به زور متمرکز شده روی چیزی هستم که میبینم دندانهای زرد فرد پیش روی من در حال تکان ساعتی با زنجیر نقرهای به خواب رفتهام ولی بیدارم بیدار بیدار دارم مینویسم با خط بد با بوی دهان فرد پیش روی عشق میکنم،تا به ناخودآگاه رفته تا آرامش پیدا کنم ،من در مرزی باریک بین سه حالت گیر افتادهام شاید هم یکی از تلقینی، پسرفتی و تحلیلی باشم ولی همه میدونیم من بیشتر از اینکه تو حالت تلفیقی گرفتار شده باشم تلفیقی از پسرفتی با تحلیلی در شکل تلفیقی در حال درمان هستم ، تلقینی زمانی است که به من تلقینات ساده ای القا می شود تا طرز فکر، احساس و رفتار من تغییر کند تا به این شکل شاید خوب شوم.
ولی لازم به ذکر است که این بیشتر یک حالت تفریحی دارد تا درمانی!در پسرفت درمانی من به گونهای هدایت می شوم تا خاطرات گذشته خود را بیاد بیآورم، تا البته خود را لو دهم یا به نوعی در تحلیل درمانی متخصص من شاید کوشا باشد تا ذهن ناخودآگاه من را تحلیل کند تا متوجه مشکل شود ولی طبق گفتهی گذشتهام او دکتر نبود.
چرا روی من جواب نداد؟
مگر نمیدانید؟
من مست الکل بودم و مُردم،اینی هم که در حال مطالعهاش هستید بعد از مچاله شدن در سطل آشغال دوست مورد اعتماد خود آن را در اختیار شما قرار داده است،تو خواب هم حالت خوبی دارم اینجا دنیا خیلی فرق کرده سیگار هم گرون نمیشه خدا هم نشسته دارد با من چایی نیوش میکنیم بروی مبل استیل، کلید در را هم عوض کردهام هرچی ترکش بود پُر کرم شد پیله زده الان ،نه البته مضحک از دیدگاه چشم خدا،خود من چشم خدا شدم،پیشنهاد میکنم انجام دهید نقطه هم لازم نیست بنظرم به نظر شد.
نویسنده: میکائیل خسرویان
منبع: مجله رادیکال