کارگردان : Martin Scorsese
نویسنده : William Monahan
بازیگران: Leonardo DiCaprio, Matt Damon ,Jack Nicholson
محصول: 2006
ژانر: جنایی، درام، رمز آلود
جوایز :
برنده اسکار: بهترین فیلم، بهترین کارگردان (مارتین اسکورسیزی)، بهترین فیلمنامۀ اقتباسی (ویلیام ماناهان)، بهترین تدوین (تلما شون میکر)،
نامزد اسکار: بهترین بازیگر مکمل مرد (مارک والبرگ)
خلاصه داستان : یکی از ماموران اداره پلیس شهر بوستون به اسم بیلی کاستیگان از سوی دو تن از فرماندهانش یعنی کاپیتان کوئینان و سرجوخه دیگنام ماموریت پیدا می کند تا بصورت ناشناس در تشکیلات یک باند گانگستری بسیار مهم و خطرناک که رهبری آن برعهده فردی به اسم فرانک کاستلو است نفوذ نماید تا خبرهای آنجا را به اداره پلیس منتقل کند. از سوی دیگر یکی از افراد مهم و وفادار به کاستلو به اسم کالین سالیوان بعنوان یک پلیس به اداره پلیس شهر می پیوندد تا برای کاستلو خبرچینی کند. پس از گذشت مدتی از این اتفاقات بیلی پی می برد که گانگسترها یک جاسوس در اداره پلیس دارند و کالین نیز از سوی دیگر متوجه می شود فردی در تشکیلات آنها برای اداره پلیس جاسوسی می کند. با این وجود کالین و بیلی از ماموریت و هویت واقعی همدیگر اطلاعی ندارند و هر کدام در تلاشند تا هر چه زودتر فرد جاسوس را بدام بیندازند..
نگاهی به «مردگان» مارتین اسکورسیزی: قهرمان بودن یا نبودن!(سایت فرارو)
در همان ابتدای فیلم از زبان كاستلو (جك نیكلسون) میشنویم که: «وقتی یك اسلحه ی پر بهت نشونه رفته، پلیس یا خلافكار؟ چه فرقی می كنه كه تو كدوم یكی باشی؟» و همین گفتار کوتاه کفایت میکند تا با فیلمی روانکاوانه طرف باشیم که قرار است در قالب یک ماجرای گانگستری به لایههای پنهان آدمی و میل مبهمش به قدرت و خشونت بپردازد.
در این یادداشت از این فیلم با نام «مردگان» یاد میشود که به نظر با حال و هوای فیلم بیشتر قرابت دارد چرا که فقط جماعت مردگان شانس این را دارند که در فرصت ناچیز عبور یک گلوله و در فاصله میان تپانچه تا مثلا یک نقطهی حیاتی مثل قلب، فارغ از قراردادهای اجتماعی و تقابل خیر و شر، لحظهای متفاوت را تجربه کنند که به مرحله پایانی روانکاوی شباهت دارد: درک تمایز و یگانگی خویشتن.
درک تمایزی کاملا درونی نه آنچه اجتماع و اربابان قدرت به فرد تحمیل میکنند، طبق قراردادهای اجتماعی -که اتفاقا توسط جریانی وضع میشود که اسلحهای پر در دستش دارد – دنیا سیاه و سپید است، مرز و حدود همه چیز کاملا پیداست، آدم خوبها از آدم بدها قابل تشخیصاند و تفاوت و تمایز از بیرون به افراد تزریق میشود و و مفهوم رنگ پریدهای مثل فردیت در نقشها خلاصه میشود: نقش قهرمان یا ضد قهرمان.
و اما اسکورسیزی سینماگری حقیقتا مؤلف است که در اغلب فیلمهایش شخصیتهای خلق کرده که در خصوصیاتی متضاد مشترکند و میان محور قهرمان- ضد قهرمان معلقند : کمالگرای با امیال مبتذل، معترض و در عین حال منفعل، مصلح اجتماعی با امیال ضد اجتماعی و با تلخکامی همگی محصول اجتماعی هستند که در آن گرفتار آمدهاند و راهی به رستگاری و رهایی ندارند.
همین خاصیت دوگانهی شخصیتهای محوری فیلمهای اسکورسیزی است که حد و مرزی تاریک میان خیر و شر به وجود میآورد که مخاطب را از موضع داوری و قضاوت خارج کرده و در طول فیلم با یک فاصله گذاری ظریف، او را با شخصیت محوری همراه میکند و آن حد و مرز روشن و واضح قهرمان و ضد قهرمان سینمای هالیوودی را مخدوش کرده و تاریک میکند.
از این منظر اما «مردگان» تفاوتی محسوس با دیگر آثار اسکورسیزی دارد، شاید همین نزدیکی این فیلم به سبک و سیاق ظاهری سینمای هالیوود، اسکار بهترین فیلم و کارگردانی را برای اسکورسیزی به همراه داشته است که دیگر آثار حقیقتا شاهکارش به شکلی شگفتآور از آن محروم شدهاند.
در«مردگان» بر خلاف دیگر آثار اسکورسیزی، شخصیت قهرمان و ضد قهرمان نه در یک شخصیت که به شکلی قرینه در دو نفر متبلور میشود که از نظری هر دو شخصیت، یکی به حساب میآیند: قرینهی پلیسی که نقش یک خلافکار را بازی میکند با خلافکاری که نقش یک پلیس را بازی میکند درهم تنیدگی ظریفی دارند که در پایان فیلم در نقطه محتوم مرگشان، به اینهمانی میرسند.
حتی شباهت کم و بیش ظاهری لئوناردو دیکاپریو( در نقش بیلی کاستیگان یا همان پلیسی که وانمود می کند خلافکار است) با مت دیمون( کارلین سالیوان یا همان خلافکاری که وانمود می کند پلیس است) نمی تواند تصادفی باشد، بماند که هر دوی این شخصیتها دلباخته یک معشوقه هستند که از قضا زنی است که به عنوان روانکاو در اداره پلیس بوستون مشغول به کار است.
خیلیها عدم اصالت «مردگان» را نقطه ضعف اساسی این فیلم به حساب میآورند و میگویند فیلمی که از روی یک فیلم اکشن هنگ کنگی (ماجراهای دوزخی) برگرفته شده باشد چندان محلی از اعراب ندارد، هرچند خود اسکورسیزی و فیلمنامهنویسش، ویلیام موناهان، گفتهاند که چنین فیلمی را ندیده اند، که گیریم هم که دیده باشند، حال و هوای حادثه محور فیلم هنگ کنگی مذکور کجا و ظرافتهای کاردرست «مردگان» کجا!
مثلا: چنیدن بار از پنجره آپارتمان شیک و گران سالیوان از نقطه نظر خود او، نمایی از کاخ سفید را میبینیم که خیلی مختصر و مفید بدل به موتیف شده و لایهای دیگر از «مردگان» را رو به مخاطب باز میکند، چیزی در مایههای این که مراجع قدرت قهرمان یا ضد قهرمان بودن شخصیتی را رقم میزنند.
نویسنده: مهدی تراب بیگی
منبع: سایت فرارو
نقد فیلم دپارتد: خداوند نگهدار رفتگان است (حسین یوسفی)
فیلم مرده (رفتگان) اخرین اثر مارتین اسکورسیزی کارگردان شهیر امریکا، فیلم اقتباسی از یک فیلم هنگ کنگی به نام روابط جهنمی به کارگردانی اندرو سوفای ماک میباشد.شاید برای اسکورسیزی ساختن یک اثر اقتباسی زیاد جالب نباشد اما ارتباط دادن این اثراز سینمای هنگ کنک با یک فرهنگ پیچیده کار هرکسی نیست!شاید نکته ای که بیش از پیش و جدا از روایت داستان به چشم میخورد موضوع مهاجران ایرلندی است و واژه ایرلندی که ما به کررات در این فیلم میشنویم و جالب اینجاست که اکثر کاراکترهای داستان هم ایرلندی هستند اسکورسیزی در این باره میگوید: سینمای کلاسیک هالیوود را خیلی دوست دارم. و در میان فیلم هایی که با آنها بزرگ شده ام فیلم های جان فورد و رائول والش ایرلندی تبار هم وجود دارند. وقتی از یک فیلم جان فوردی صحبت می کنیم یا به ساختار خانواده در آنها اشاره می کنیم حتی اگر این فیلم داستان زندگی معدن چیان گالی هم باشد باز هم قصه ای است که از دید یک ایرلندی روایت شده است. همیشه چیزی وجود دارد تا این حس را به شما منتقل کند. منظور من ساختاری است که مرا به قصه ای که از صافی فرهنگ خاص خانوادگی ایرلندی عبور کرده نزدیک می کند. ایتالیایی ها این را راحت تر حس می کنند. البته موقعی که آدم های متعلق به این دو فرهنگ در یک محله ساکن می شوند بلافاصله وجود تفاوت بین آنها احساس می شود با وجود همه این تفاوت ها ادبیات ایرلندی برای من بسیار مهم است. شعر ایرلندی همیشه به نظر من فوق العاده بوده برای من باور های خاص کاتولیکی آنها از برداشت های کاتولیکی ایتالیایی جالب تر است.فیلم مرده نمایی است از تاریخ پر اغتشاش شهر بستون است تصاویر اولیه فیلم که مستند میباشد مربوط است به تظاهرات و ناارامی های شهر بستون و اعتراض قشر فرودست و کارگر امریکا در شهرهای دیگر در سال 1970 است. حرکت نمادین اتوبوس ها به نشانه اعتراض از وضعیت سیاه پوستان و مهاجران اقوام مختلف در ان روزگار امریکا میباشد که اسکورسیزی به ان در ادامه فیلم میپردازد.شاید کاراکترهای اصلی فیلم به خصوص فرانک کاستلو (با بازی جک نیکلسون)نماد فرهنگی همان نا ارامی ها باشند و البته دو شخصیت دیگر فیلم یعنی بیلی (با بازی دی کاپریو) و سالیوان (با بازی مت دیمون) محصول این وقایع اتفاق افتاده هستند.
در واقع مجدد همان طبقه کارگر که اکثریت انها را ایتالیایی ها و ایرلندی های مهاجر تشکیل میدهند درگیر همان بازی خطرناکی میشوند که در دهه 70 و کمی قبل تر نیز مرتکب ان شدند.جنگ درونی خونین بین خلافکارهای ایرلندی و ایتالیایی که پدیده هایی مثل مافیا را متولد کردند و گانگسترهای خطرناک که به راحتی اب خوردن ادم میکشند هم جزء همان ناهنجاری های فرهنگی است که البته اگر بخواهیم ریشه یابی کنیم باید یک فلش بک طولانی به تاریخ شکل گیری امریکا بزنیم مثلا ما در فیلم دارو دسته های نیویورکی که اسکورسیزی ان را کارگردانی کرد به وضوح با این ناهنجاری ها و تاریخ خونین امریکا اشنا میشویم و چند سال بعد در فیلم مرده اسکورسیزی همان وقایع را البته در قالب یک ماجرای پلیسی و گانگستری به تصویر میکشد.البته جدا از فیلم روابط جهنمی که فیلم مرده از روی ان اقتباس شده است شاید فیلم تقاطع میلر اثر برجسته برادران کوئن نمونه مناسبی باشد از نظر شباهت و البته فرم روایت دو فیلم با اینکه خیلی شبیه به هم میباشد اما تقاطع میلر یک اثر کلاسیک است درست مثل فیلم برادران کوئن ما در فیلم مرده هم شاهد یک جاه طلبی از سوی کاراکترهای اصلی فیلم هستیم فرانک کاستلو و سالیوان که مرکز این جاه طلبی ها هستند برای رسیدن به قدرت هر عملی را مرتکب میشوند ما در نمایی از فیلم میبینیم که سالیوان که دست پرورده همان فرانک کاستلو است به ساختمان مجلس خیره شده است با اینکه او هنوز یک پلیس ایالتی بیشتر نیست اما این خیره شدن او به ساختمان مجلس شهر ماساچوست نشان از یک جاه طلبی بزرگ دارد و البته هدفی بزرگ که برای رسیدن به این هدف او دست به هر کاری میزند و البته در این بین نقش فرانک کاستلو در شکیل گیری این نوع جاه طلبی در شخصیت سالیوان نقشی انکار نشدنی است ما در اولین دیالوگ این فیلم که از سوی فرانک کاستلو گفته میشود این نوع جاه طلبی را به خوبی مشاهده میکنیم او میگوید که:من نمیخوام که محصول دنیالی اطرافم باشم! من میخوام دنیای اطرافم محصول من باشه! با اینکه کاستلو (با بازی جک نیکلسن) دنیای اطراف خودش را میسازد اما او هم در واقع محصول دنیای اطراف خودش است.اسکورسیزی در این فیلم نشان میدهد که همان نسل بعدی گانگسترهای معروف ایتالیایی و ایرلندی و فرانسوی (همان مهاجران اروپایی) حالا تمام شهر را در اختیار دارند.
پلیس ایالتی ماسوچوست همان ایرلندی مهاجر است و گانگستر معروف فیلم هم همان گانگستر ایرلندی مهاجر است! در واقع ما در این فیلم بر خلاف فیلمهای دیگر گانگستری شاهد یک پارادوکس بین پلیس و خلافکار نیستیم هم پلیس و هم خلاف کار در این فیلم از یک امتیاز برابر برخوردار هستند و ان امتیاز جاه طلبی کاراکترهایی است که سعی دارند دنیای اطرافشان محصول خودشان باشند.شاید در این فیلم تشخیص قهرمان و ضد قهرمان کمی سخت باشد اما با رسیدن فیلم به نیمه دوم خود ما در مییابیم که این فیلم قهرمان ندارد!شاید یکی از کاراکترهایی که قهرمان نیست شخصیت بیلی کاستینگ(با بازی لئوناردو دی کاپریو)باشد شخصیتی که دارای یک کشمکش و جنگ روانی درونی است او هم جز همان نسل بعدی مهاجران اروپایی است و مثل شخصیت سالیوان (مت دیمون)لهجه ایرلندی هم دارد اما با وجود اینکه ما در این شخصیت ها ضعفهایی میبینیم اما به واقع انها به قدرتی قدرتمند هستند که میتوانند دنیای اطرافشان را تحت تاثیر قرار دهند شاید دیالوگی که بین مت سالیوان(مت دیمون) و پزشک روانشانس (با بازی ورا فارمینگ)رد و بدل میشود نمونه خوبی برای مثال باشد.فروید روانشانس بزرگ میگوید:ایرلندی ها تنها مردمی هستند که در زمینه روانشناسی غیر قابل نفوذ هستند! و ما این نکته را به خوبی درک میکنیم شخصیت های ایرلندی فیلم حتی قادرند که پزشک روانشناس را هم تحت تاثیر قرار دهند بیلی و سالیوان با این قدرت خود هر دو دکتر روانشناس را تبدیل به بیمار میکنند و با مراجعه هر بار بیلی به دکتر روانشناس میبینیم که بیلی به عنوان یک بیمار پزشک خود را تحت تاثیر افکارش قرار میدهد تا انجایی که با او هم اغوش میشود!اما اسکورسیزی برای جنگی که قرار است بین این ایرلندی های باهوش رخ دهد چه فکری کرده است و چگونه میخواهد داستان خود را به پایان برساند؟جواب این است: با کسب اسکار بهترین فیلم سال!
واقعا اسکورسیزی به قدری هنرمندانه این فیلم و داستان را تمام کرد که من متحیر شدم شاید اگر کارگردانی دیگری بود سعی میکرد از قالب فیلم مثل اکثر فیلمهای هالیوودی یک قهرمان بسازد اما اسکورسیزی این خطا را مرتکب نشد! فیلم مرده فیلم خوش ساختی است یک جاسوس پلیس در میان گانگسترها و در نقش یک خلافکار و یک جاسوس گانگسترها در نقش پلیس که اتفاقا همگی هم محصول فرهنگی دنیای اطراف خود هستند به خودی خود موضوع نو و جدیدی میباشد.به کارگیری اسکورسزی از یک موسیقی متن عالی(هاوارد شور)و فیلمنامه عالی ویلیام موناهان و شخصیت پردازیهای قوی کاراکترهای موجود فیلم مرده را تبدیل به یک اثر برجسته میکنداما برای دریافت جایزه اسکار ایا این فیلم به اندازه کافی خوب بود ؟به نظر من بله خوب بود اما فیلم بابل به نظر من شایسته اسکار بود اما با این وجود شاید فیلمی مثل گاو خشمگین و یا راننده تاکسی به تنهایی به تمام فیلمهایی که گنزالس ایناریتو ساخته برتری داشته باشد بر خلاف کسانی که معتقد هستند که این فیلم گیشه ای است اما برخلاف نظر انها باید بگویم که فیلمی که حتی بدون داشتن یک صحنه تعقیب و گریز پلیسی مهم مثل اکثر همان چیزهایی که ما در سینمای هالیوود سراغ داریم انقدر خوب باعث کشش و جذب تماشاگر میشود چطور میشود که فیلم گیشه ای باشد.فیلم مرده هم مثل اکثر اثار اسکورسیزی دارای شاخصه هایی همچون هویت امریکایی-ایتالیاییها و مفاهیم بنیادی مسیحیت کاتولیک چون گناه و رستگاری رفاقت و خشونت مردانه و تاکید زیاد بر روی قدرت مردان در آدمهایی غالباً ضدجامعه جزو بنمایههای آثار او شناخته میشوند.مرده فیلمی است که قهرمان ان تمام کاراکترهای ان هستند قهرمانی که میمیرند و البته مرگی به مانند قهرمانان گمنام شاید بزرگترین قهرمانان فیلم اسکورسیزی همان از دست رفتگان باشند(کسانی که در فیلم مردند) و البته خداوند نگهدار از دست رفتگان است.
نویسنده: حسین یوسفی
منبع: وبلاگ حسین یوسفی
فیلم های گنگستری عادت آشنای اسكورسیزی (روزنامه ایران)
برای مارتین اسكورسیز زندگی همیشه بر وفق مراد نبوده و شاید تعجب كنید اگر بشنوید كه او در چند سال اخیر راه پرفراز و نشیی را در عرصه كاری طی كرده است. خالق راننده تاكسی، جنوب شهر و گاو خشمگین در این راه پرفراز و نشیب تنش هایی را با استودیوهای فیلمسازی و پخش كنندگان فیلم هایش تجربه كرده و از تصمیم كمپانی فیلمسازی دیزنی در امتناع از پخش
دار و دسته نیویورك به خاطر خشونت تصویری فیلم تا جنجالی كه محتوای مذهبی فیلم «آخرین وسوسه مسیح» برای كمپانی پارامونت به بار آورده بود همه و همه اتفاقاتی نیستند كه از چشم مطبوعات سینمایی پنهان مانده باشند. با این حال او حتی وقتی حمایت استودیوها را هم نداشت با مشكل دیگری دست به گریبان بود و آن عامه پسند نبودن ساخته های سینمایی اش بودند.
فیلم های روشنفكرانه او در سالن ها، تماشاگر ندارند و وقتی فیلم مخاطب پسندی مانند «رنگ پول»، «نیویورك، نیویورك» و «پادشاه كمدی» رامی سازد به خیانت و همراهی با استودیوها در تولید فیلم های گیشه ای متهم می شود. از سوی دیگر او در طول همه این سال ها اعتباری در خور را از سوی همقطارانش دریافت نكرده است. علی رغم تلاش های بی شائبه ای كه برای برخی فیلم هایش همچون دار و دسته نیویوركی انجام داد او تاكنون موفق به دریافت اسكار بهترین كارگردانی نشده است و پنج بار نامزدی او برای دریافت این تندیس طلایی چیزی جز دلسوزی هم قطاران و علاقه مندانش را در پی نداشت. گاو خشمگین، آخرین وسوسه مسیح، رفقای خوب و دارودسته نیویوركی او را تا یك قدمی اسكار برد اما «هوانورد» آخرین ضربه ای بود كه ثابت كرد اسكار همیشه به لایق ترین ها نمی رسد. در مورد اسكورسیزی دغدغه اصلی چگونه ادغام كردن موفقیت گیشه ای با قداست هنری است و این آرمانی نبوده كه برای او دور از دسترس باشد. چندین ساخته او در دهه ۱۹۷۰ نه تنها به مذاق تماشاگران بلكه به مذاق منتقدان تیزبین نیز خوش آمده بود اما اخیراً او تنها رضایت یكی از این دو را مدنظر قرار داده و همین شاید اسكار را بیش از پیش برای او دور از دسترس كرده است.
با چنین سابقه سی ساله ای عجیب است كه او این بار با ساخت فیلم تازه اكران Departed به همان فیلمساز سربه راهی تبدیل شده است كه از قدیم مورد علاقه عوام و خواص بوده است. این استاد پیشكسوت سینما برای نخستین بار از ۱۲ سال پیش تاكنون كه فیلم «كازینو» را ساخته بود به دنیای جرم و جنایت های سازمان یافته بازگشته است.
در فیلم Departed اگرچه از بشقاب های اسپاگتی خبری نیست و داستان بر محور یك گنگستر ایرلندی – آمریكایی در بوستون می چرخد اما قطعاً خود فیلم رجعت دوباره ای به قلمرو فیلمهای آشنای اسكورسیزی است. از همان صحنه های آغازین به یقین می دانید كه به تماشای فیلمی از اسكورسیزی نشسته اید و همین به همان هیجان آشنای فیلم های او دامن می زند.
دیالوگ های عامیانه و مبتذل، موسیقی و صحنه های فیلم با مهارت چینش یافته اند وحتی تارانتینو هم از دیدن آن لذت خواهد برد. اسكورسیزی درباره این سبك فیلمسازی می گوید: «سعی می كنم داستان ها و فضاهای متفاوتی را تجربه كنم اما در كل با اینگونه فیلم های گنگستری راحت ترم. فكر می كنم این موضوع به شرایطی كه در آن بزرگ شدم و رابطه میان خودم یا برادرم با پدرم برمی گردد. بخصوص در آن محله كوچك آمریكایی شبه سیسیلی كه دیگر اثری از آن در خیابان الیزابت نیویورك نیست. فكر نمی كنم با این گونه فیلم ها وارد مقوله های تكراری می شوم چون واقعاً حس می كنم باید همه اینها را از نو تجربه كنم.»
برای این كارگردان ۶۴ ساله Departed داستانی با برد زمانی طولانی نیست بلكه یك تریلر دزد و پلیس محور است و می توان آن را به اقتباسی آزاد از فیلم infernal affairs هنگ كنگی (۲۰۰۲) تشبیه كرد. اگرچه اسكورسیزی در مصاحبه ای گفته بود كه این نسخه هنگ كنگی را پیش از ساخت نسخه انگلیسی زبان خودش ندیده است اما Departed بی شك یك اقتباس تقریباً وفادار با پیچ و خم های داستانی جدید در فیلمنامه و لوكیشنی متفاوت (ایرلندی – آمریكایی) است. اسكورسیزی هم این بار گلچینی از بهترین بازیگران را برای این فیلم گرد هم آورد. لئوناردو دی كاپریو در نقش اصلی و مت دمون، جك نیكولسون، آلك بالدوین، مارك والبرگ، مارتین شین و ری وینستون در نقش های فرعی و اگر این تعداد بازیگر برای اعتبار فیلم كافی نیست باید نام براد پیت را به عنوان تهیه كننده نیز به كل مجموعه بیفزاییم. اسكورسیزی می گوید: «فیلم راحتی برای ساختن نبود. اوایل هم دودل بودم كه آن را به سرانجام برسانم یا نه. آنچه در ابتدا مرا منصرف می كرد همان داستان تكراری اعتماد و خیانت در زنجیره روابط خانوادگی بود. سر صحنه های مختلف دائم به خودم می گفتم: قبلاً هم این فیلم را ساخته ام. گاهی دارودسته نیویوركی بودو گاهی گاو خشمگین. ساخت اینگونه فیلم ها برای من مانند یك بیماری شده است. نمی توانم از آنها خلاص شوم.» Departed سومین تجربه همكاری مشترك دی كاپریو و اسكورسیزی است و رابطه میان این دو در طول همه این سالها متحول و امروزه به مرز یك تعامل حرفه ای و در عین حال دوستانه رسیده است. تا سالهای سال دنیای مارتین اسكورسیزی تنها رابرت دنیرو را می شناخت، از نخستین حضور او در فیلم «جنوب شهر» (۱۹۷۳) تا تنگه وحشت در ۱۸ سال بعد اما این روزها دی كاپریو به تحقق آرزوهای سینمایی اسكورسیزی برخاسته است. دوره آزمون و خطا هم به سر رسیده و پس از گذشت ۷ سال و حضور موفق دی كاپریو در دو فیلم دارودسته نیویوركی و هوانورد اسكورسیزی درباره او نتیجه گیری می كند. «از چند تجربه كاری كه با لئو داشتم به چیزهای زیادی در مورد او پی بردم. او روح و درون متلاطمی دارد و این برای من جالب بود. من با تلاطمات روحی او راحت بودم و مرا به یاد رابرت دنیرو می انداخت. من خیلی بزرگتر از او هستم اما او با خیلی چیزها برخورد عاطفی مشابه من داشت و در مورد خیلی از مسائل مهم زندگی مثل من فكر می كند.»
دی كاپریو در این فیلم نقش یك مأمور پلیس مخفی را بازی می كند كه به حلقه یكی از مهمترین گروه های گنگستری شهر راه پیدا می كند. او بازی قوی و درخشانی از خود ارائه می دهد و آن چهره معصوم و بچه سال خود را با یك لئوناردو بالغ تر كه می تواند لایه های مختلف احساس و خشم اش را پشت نقابی از یك مأمور پلیس پنهان كند جایگزین می كند.
در فیلم Departed برخلاف فیلم هنگ كنگی infernal affairs كه لوكیشن فیلمبرداری در آسیای جنوب شرقی می گذرد نقاط عطف داستان در بارها و كافه ها، رستوران ها و دخمه هایی روی می دهد كه در آن جمعیتی با زبان محاوره ای خشن و تندی اتفاقات مهم را از پیش می برند. Departed دنیای تاریك و مبهم «رفقای خوب» است كه توسط پدرخوانده فرانك كاستیو (نیكولسون) هدایت می شود و شباهت های میان گنگسترهای ایرلندی – آمریكایی با ایتالیایی – آمریكایی به وضوح مشهود است. هر آن انتظار دارید دنیرو یا جو پشی پا به صحنه بگذارد. اسكورسیزی می گوید: «وقتی به بوستون رفتم در آنجا بود كه فهمیدم این شهر چقدر كوچك و بسته است به این معنا كه همه همدیگر را می شناسند. فیلمنامه هم بسیار قوی بود و این مرا مجذوب خود كرد. ویلیام موناهان (فیلمنامه نویس) موفق شده بود با مهارت همه چیز را در این دنیای كوچك جا دهد.
و این دنیای كوچك همان دنیای كوچك آشنایی است كه اسكورسیزی از محله ایتالیایی نشینی كه در دهه ۵۰ در نیویورك واقع شده بود و او در آنجا بزرگ شده بود به خاطر دارد. اسكورسیزی از دل یك خانواده كارگری بیرون آمده بود و قبل از آنكه به دنیای سینما علاقه مند شود به این فكر افتاده بود كه كشیش شود.
به گفته اسكورسیزی كودكی اش و بخصوص فیلم هایی كه در كشاكش بین دو كفه درست و اشتباه قانون بودند جهان بینی امروزی او را شكل داده اند. اسكورسیزی به خاطر می آورد: «عادت داشتم به پدرم كه هر شب درباره چیزهای درست و اشتباه در دنیا حرف می زد گوش دهم. محله ای كه من در آن بزرگ شده بودم برای خودش یك آمریكای كوچك بود. كارگران و مردم زحمتكشی بودند كه سعی می كردند زندگی آبرومندانه ای برای خود دست و پا كنند و در عین حال آدمهای تبهكار هم همه جا بودند. چون پدرم تحصیلكرده بود باید یاد می گرفت زندگی اش را بدون آنكه یكی از آن تبهكاران باشد اداره كند. او یكی از نه بچه بود و یكی از برادرانش یكی از این آدمهای دردسرساز بود. بعدها وقتی «جنوب شهر» را می ساختم با خودم فكر می كردم این فیلم را درباره خودم و دوستان قدیمی ام می ساختم اما وقتی پدرم مرد متوجه شدم كه آن را درباره او و برادرانش ساختم.»
اسكورسیزی در كودكی یك بچه بیمار بود و هنوز هم از آسم مزمن رنج می برد اما در همان مقطعی از زندگی اش كه از رفتن به مدرسه معاف شد به سینما دل باخت و در سال ۱۹۶۴ وارد مدرسه فیلمسازی دانشگاه نیویورك شد. در سال ۱۹۶۷ نخستین ساخته بلند سینمایی اش «چه كسی در می زند» را عرضه كرد و در همان زمان بود كه با گروهی از فیلمسازان جوان از جمله فرانسیس فوردكاپولا، جورج لوكاس و استیون اسپیلبرگ – كه بعدها قرار بود بر سینمای آمریكا تأثیرگذار باشند – آشنا شد. برای اسكورسیزی سال ۱۹۷۳ و ساخت فیلم «جنوب شهر» به نقطه عطفی در كارنامه فیلمسازی اش تبدیل شد و او در همان دهه دو شاهكار سینمایی دیگر خود به نام های «راننده تاكسی» (۱۹۷۶) و «گاو خشمگین» (۱۹۸۰) را ساخت. فیلمی كه آغازگر موج نو سینمای آمریكا در دهه ۷۰ بود «ایزی رایدر» در سال ۱۹۶۹ بود و همین فیلم جك نیكولسون را به دنیا معرفی كرد. حال جالب است كه پس از گذشت ۴۰ سال دو غول سینمای آن دوران یعنی اسكورسیزی برای نخستین بار با یكدیگر كار می كنند. اسكورسیزی درباره حضور نیكولسون در فیلم Departed می گوید: «می خواستم به نحوی حضور فرانسیس كاستیو (پدرخوانده گروه گنگستری) را ملموس كنم به طوری كه اگر او تنها در سه سكانس فیلم حضور داشت تماشاگر می توانست حضور پرابهت او را در كل فیلم احساس كند. به جك گفتم: ببین، من قبلاً هم از این فیلم ها ساخته ام. ما قبلاً هم با شخصیت های گنگستری و خلافكار برخورد داشتیم اما این بار تماشاگران به خاطر حضور خود من در كنار نیكولسون در این پروژه انتظار دیگری از این شخصیت داشتند. در نتیجه جك می خواست نقش شخصیتی را بازی كند كه كاملاً فرضی بود و به هیچوجه برگرفته از شخصیت فیلمنامه یا هرگونه شخصیت تبهكار واقعی نبود.
حاصل این همكاری واقعاً درخشان است. نیكولسون تاكنون در نقش های منفی بسیاری ظاهر شده. در «درخشش»، «بتمن» و «جادوگرهای ایست و یك» اما در فیلم Departed از او یك هیولای ملموس و خونسرد ساخته ایم كه شوخ طبعی حال بهم زن او با خشونتی مبتذل در هم می پیچد. اسكورسیزی می بایست با نقش نیكولسون با ملاطفت بیشتری برخورد می كرد چون با حضور بازیگری مثل نیكولسون امكان افراط و تفریط بیشتری وجود داشت.
به عنوان ختم كلام آنچه كه فیلم Departed را متمایز از سایر آثار او می كند نگاه متفاوتی است كه او این بار به خشم داشته. این خشم، خشم یك مرد جوان در «جنوب شهر»، «راننده تاكسی» یا «گاو خشمگین» نیست. این خشم انعكاس یك خشم جمعی است كه از وضعیت كنونی جهان به تنگ آمده اند. اسكورسیزی در مصاحبه هایش به این موضوع اشاره می كند.
فیلم Departed نقدی بر جامعه كنونی آمریكا است كه در آن خوبی و شرارت آنچنان در هم تنیده شده اند كه از یكدیگر تفكیك ناپذیرند. رئیس جمهور آمریكا در یك كشور دیگر به بهانه مبارزه با شرارت به خشونت می پردازد و این خشونتی است كه تنها با خشونت های بیشتر مهار خواهد شد. اسكورسیزی می گوید: «دشواری های بسیاری را در ساخت این فیلم پشت سر گذاشتم و همه اینها به خاطر این بود كه می خواستم خشم مردم را در این فیلم منعكس كنم. خشم سركوب شده ای برای داشتن دنیایی بهتر. واكنش عاطفی من به وضعیت بغرنج دنیا بعد از یازده سپتامبر این فیلم بود. این خشم از دل وضعیت عاطفی و روانی ای برخاسته بود كه نسبت به وضعیت كنونی دنیا و شیوه ای كه رهبرانمان رفتار می كنند داشتم.»
مترجم: شیلا ساسانی نیا
منبع: روزنامه ایران، شماره 3489 به تاریخ 14/8/85
نقد و بررسی کامل فیلم رفتگان (The Departed)، بهترین فیلم دهه اول 2000 اسکورسیزی (سینمای اسکورسیزی)
داستان فیلم:
در حالی که ترانه به من پناه بده (رولینگ استوتر) فضا را آماده کرده، مردی قوی هیکل در یک کافه طبقه کارگری، با یک پسربچه ی تر و تمیز ایرلندی گپی می زند و اسکناسی را در مشت بچه می چپاند و بدین ترتیب بچه را ترغیب می کند تا به محافل بزهکارانه اش بپیوندد.
چند سال بعد همان مرد که حالا سن و سالی دارد، بعنوان فرانک کاستلو (جک نیکلسون) یکی از سردسته های مافیای ایرلندی شهرتی برای خود دست و پا کرده و پسربچه، کارلین سالیوان (مت دیمون) بزرگ شده و به یکی از مهره های خوش آتیه پلیس ایالت ماساچوست تبدیل شده و در واقع از همان دوران بچگی آماده اش کردند تا در این نیروها نفوذ کرده و برای کاستلو خبر چینی نماید.
پلیس ها که در اینجا توسط سروان کینان (مارتین شین) و دستیارش گروهبان دیکنام (مارک والبرگ) مدت هاست به دنبال گیر انداختن کاستلو هستند، با دقت و وسواس فردی را انتخاب می کنند که در محفل داخلی کاستلو رخنه نماید. بیلی کاستیگان (لئوناردو دیکاپریو) دانشجوی پلیس کارآموز است که تا به حال امتیازی در زندگی کسب نکرده. آنها بیلی را برای مدتی به زندان می اندازند تا شرایط لازم برای نفوذ به محفل کاستلو پیش بیاید. بدین گونه دو جوان زبر و زرنگ و با اراده که یکدیگر را نمی شناسند، با همان رابطه ها و البته با نیت های متفاوت، در یک محیط قرار داده می شوند.
این صحنه سازی خارق العاده ای است برای درامی پر تنش و با لایه هایی روانشناسانه وسیع که به طرز چشمگیری مثل یک تله تدارک دیده شده و در نهایت نیز به تراژدی تلخ و غم انگیزی ختم می شود…
مقدمه:
رفتگان در بین آثار اسکورسیزی مطمینا جایگاه خاصی دارد. نه لزوما به این دلیل که با بهترین فیلم کارنامه اسکورسیزی رو به رو هستیم(گر چه فیلم بسیار خوش ساخت است) بلکه بیشتر به این خاطر که این فیلم توانست، بعد از سال های سال اسکورسیزی را به کمترین حق خود در آکادمی یعنی اسکار بهترین فیلم و بهترین کارگردانی سال برساند که این اتفاق برای کارگردان آن بسیار مسرور کننده و حایز اهمیت بود.
آیا کارگردان معروف ما هم بدون اسکار بازنشسته میشود؟!
دقیقا بعد از اسکار 2005 بود که وقتی هوانورد در رشته های بهترین فیلم و کارگردانی دست خالی به خانه بازگشت بسیاری نوشتند که اسکورسیزی نیز همانند بسیاری از بزرگان عرصه کارگردانی نظیر هیچکاک و کوبریک بدون اسکار خواهد ماند.(نهایت، عنوان دار افتخاری آن شود!) در همین گیر و دار این جور مقالات بود که خبر ساخت جدیدترین فیلم اسکورسیزی که بازسازی یک فیلم هنگ کنگی میبود به بیرون درز پیدا کرد. این خبر خیلی ها را از قبل هم مطمین تر کرد که اسکورسیزی نیز اسکار را کاملا فراموش کرده است یا که دقیقتر باید فراموش کند! (اگر چه مارتی هیچ وقت برای اسکار فیلم نمیسازد)
اما مارتی با ساخت رفتگان (اثری که ابتدا خودش هم فکر میکرد بیشتر یک فیلم خوش ساخت سرگرم کننده خواهد بود) توانست با موج نسبتا عظیمی از تحسین منتقدین و مخاطبین رو به رو شود! و کار تا جایی پیش رفت که رفتگان در فصل جوایز و مراسم های مختلف سینمایی سال، به اندازه و شاید که حتی بیشتر از تمام شاهکارهای معروف پیشین کارگردان یک جا درخشید!
مطمینا مارتی در هنگام ساخت این فیلم اصلا فکر نمیکرد که جدا از استقبال بالای مخاطبین و تماشاچی ها در زمان اکران، در مراسم آکادمی نیز، اسکار به دست و خنده بر لب در قبال تشویق تاریخی و احترام خیره کننده حضار به آن ها چند بار بگوید مرسی! و از اهدا کنندگان جایزه نیز(رفقای هم دوره اش) درخواست کند که لطفا پاکت را دوباره چک کنید!
نگاه کلی:
رفتگان همانطور که گفته شد یک بازسازی است(فیلمی از هنگ کنگ) اما این به آن معنا نیست که همچون اکثر فیلمهای سالیان اخیر هالیوود با یک بازسازی ضعیف تجاری و یا یک کپی و تقلید صرف رو به رو هستیم.(گویی که به قول اسکورسیزی سینمای هنگ کنگ اصلا چیزی برای تقلید کردن ندارد!)
به همین خاطر با این که در نگاه اول، بازسازی، آن هم از یک فیلم هنگ کنگی و کارگردانی چون اسکورسیزی! میتواند خیلی سوال برانگیز باشد اما با دیدن رفتگان خواهیم دید که او یک داستان خارق العاده را از فیلمی اوریجینال گرفته است و آن را به زیبایی و سینمای خاص خودش به یک تصویر و فرهنگ آمریکایی(بوستون) در آورده است.
تصویر و سینمایی که اگر که از طرفداران فیلمهای او باشید مطمینا با دیدن رفتگان دوباره توسط کارگردان محبوبتان به وجد خواهید آمد. چرا که او پس از مدتها دوباره به سراغ ژانری رفته که در تخصصش است و بیشتر طرفداران او نیز دوست میدارند که او این نوع سینما را به تصویر بکشد که دنیای آن را نیز خیلی خوب میشناسد.
درسته، فیلمهای تبهکاری و گنگستری که البته این بار اتفاقات و داستان تبهکاران و گنگسترهایش بر خلاف عادت معمول در نیویورک نیست بلکه در بوستون است که اتفاقا به شکلی کاملا واقعی و عینی به تصویر کشیده شده است که برای اجرا و تصویر هر چه بهتر آن تحقیقات فراوانی از ریشه تاریخی و فرهنگی این شهر به عمل آمده است که همین هم جدا از درک و شناخت کارگردان باعث مشود که خشونت فیلمها و کاراکترهای اسکورسیزی با وجود تندی اش(که البته این بار کمی تقلیل یافته است!) قابل باورتر از هر خشونت و داستان تبهکاری در فیلمهای دیگر باشد.
در رفتگان یا از دست رفته، جهان بینی که اسکورسیزی در این فیلم به تصویر میکشد همانند بسیاری از آثار قبلی او تلخ و تاریک است. جهانی که گویا به مانند افرادش در حال از دست رفتن میباشد. جهانی نا امن که انگار زندگی کردن در آن به مثابه گناهیست که برای سعادت و رستگاری در آن باید هویت خود را نیز مخفی کرد یا که به بی هویتی رسید!
کارگردان نگاه انتقادی خود را در فیلم بارها در پس داستان جذاب گنگستری و دنیای تبهکارانش بیان میکند. گویی که جامعه یک بام و دو هوای آمریکا را ترسیم میکند. حتی برای بیان آن از کاراکترهای فرعی و به قول معروف گذری فیلم نیز استفاده میکند!
به همین شکل است که فیلم در ابتدا با تصویر یک مستند تاریخی از بوستون چند سال پیش که نگاهی انتقادی، اجتماعی از وضعیت جامعه و تضاد نژادی ملیتی و رنگی دارد شروع میشود.
و دیالوگهای فوق ماندگار کاستلو(جک نیکلسون) در ادامه همین تصاویر و در این رابطه که از جهان و دنیای ایده آل خود و محصول بودن این دنیا سخن میگوید نه خودش! و البته که کاکا سیاه ها را نیز مورد خطاب خود قرار میدهد که مواظب خود باشید!(در بخش مخصوص دیالوگها بیشتر و کاملتر به این ها اشاره شده است)
و طبیعی است که وقتی چند سال جلوتر و به زمان نزدیک تر و حال میرسیم همچنان ماحصل و محصولات آن دنیای نامطلوب گذشته و چند سال قبل تر را در این جهان نه چندان ایده آل کنونی نیز باید مشاهده کنیم!
بنگرید به سکانسی که در همین رابطه بیلی کاستیگان(لیوناردو دی کاپریو) نیز با شوخی تلخی در ادامه همین تفکر و جامعه ی سال ها قبل، در کلاسهای آموزشی اداره پلیس و در هنگام دویدن به دوست سیاه پوستش میگوید:
(هی پسر واقع بین باش تو یه مرد سیاهی تو بوستون! لازم نیست برای اینکه دخلت را بیارن منم بهت کمک کنم!)
اسکورسیزی با سینما و نگاه خاص خودش بارها نیش انتقادات خود را با تصویری که در این فیلم نشان داد از جامعه و حتی دنیای کنونی بیان کرد. ضمن اینکه او این بار دنیایی که حتی از گنگسترهای خود نیز خلق کرده به کل با دنیای گنگسترها و تبهکارهای قدیمی خودش نیز متفاوت است.
زمانی در رفقای خوب(دیگر شاهکار بی نظیر مافیایی کارگردان) گنگستر شدن بهترین شغل دنیا بود که هنری هیل(کاراکتر اصلی فیلم) اذعان میداشت که برای من گنگستر بودن از رییس جمهور شدن نیز بهتر است! اما این جا و در رفتگان برای گنگستر شدن باید که هویت خود را هم پنهان کنی! و اتفاقا اصلا نیز این دنیای گنگسترها و تبهکارها به هیچ وجه دنیای رویایی و آرمانی تو نیست که بخوای حتما و از نوجوانی دنبالش باشی! حتی اگر که تازه تمام آبا اجداد و نسل اندر نسلت از گذشته تابه الان در ارتباط با همین مافیا چی ها و خلافکارها بودند! اما با این وجود، این دنیای فریبنده باز برای تو چیزی جز مایه سر افکنگی و نا امیدی بیشتر نیست و نخواهد بود.
جان مایه و ریزه مضامین(نه مولفه ها و مضامین کلی) به کار برده همیشگی اسکورسیزی(البته دقیقتر شاید دغده های شخصی و کودکی نوجوانی خودش!) در این فیلم نیز موجود میباشد. از جمله احساس گناه، مذهب، کلیسا، بخشش و اعتراف! و در نهایت رسیدن به دنیای گنگسترها که تضاد همه قبلی ها در عین اعتقاد و باور داشتن قلبی آن ها میباشد! که تمام اینها از کودکی تا به امروز در زندگی شخصی و هنری کارگردان نیز به نظر نقش بزرگی داشتند که به نوعی همواره به عنوان آیینه ای در فیلمهایش و در بین کاراکترهای عاقبت به خیر البته از نوع غالبا شومش! نشان داده میشوند.
صادق ترین آن که به فیلمهای اول او نیز همچون خیابان های پایین شهر(از اولین ساخته های مشهور کارگردان) و کاراکتر چارلی با بازی هاروی کایتل تلنگر میزند کالین سالیوان همین فیلم رفتگان با بازی مت دیمون میباشد که از کوکی و نوجوانی با کلیسا و آیین های اجرایی مذهبی بزرگ شده است که اگر چه بعد ها به عنوان پسر بد کاستلوی تبهکار در می آید اما هیچ وقت درون قلبی خود را فراموش نمیکند(بنگرید به صحنه ای که در هنگام خریدن خانه، وقتی مجلس مذهبی را جلوی پنجره خود میبیند چند ثانیه به عالم ملکوت و معنوی مراسمهای مذهبی دوران کودکی خود میرود و به یاد آن، لحظاتی عمیقا خیره میشود و صرفا به خاطر همین منظره معنوی و روحانی بالافاصله خانه را نیز ندیده خریداری میکند!)
شاید به همین خاطر هم باشد که با زنی روانشناس معاشرت میکند(اینجا میتواند این زن برای او حکم همان کشیش امن و امین را بدهد) که شاید قصد اعتراف و خالی شدنی بعد ها دارد!(اگر چه دیگر خبرچین فیلم در رهایی از عذابهای درونی خود بیشتر از این زن به نظر سود برد!)
اما در بین شخصیت پردازی ها و کاراکترهای قوی این فیلم مطمینا بیلی کاستیگان ماندگارترین شخصیت این کار، در آمده است. کاراکتری که با شخصیت پردازی بی نقص و بازی به یادماندنی دیکاپریو بسیار تاثیرگزار و حتی برای ما مخاطب در نهایت همذات پنداری گاه و بی گاه احساس نگرانی در سرنوشت نهایی اش نیز را پدید می آورد که آیا او نیز در این جهان از دست رفته و در مختومه این دنیای وانفسا جزو رفتگان خواهد بود یا که نه؟!
رستگاری که او در این فیلم به دست آورد(اصلا آورد؟) بسیار پروسه عذاب آوری را سپری کرد که در انتها خاتمه ای بسیار تلخ و ناراحت کننده را در پی داشت!
با همه اینها رفتگان، همان طور که در مقدمه نیز گفته شد بنا به دلایلی میتواند از آثار خاص و حتما قابل اشاره کارگردان قرار بگیرد. اما واقعیت و حقیقت نیز نمیشود کتمان کرد که خود فیلم نیز در کنار همه اینها خودش هم یک اثر خوب و قابل تحسین میباشد. یک فیلمی بسیار خوش ساخت در ژانر جنایی و یک اثر مدرن در سینمای همیشه محبوب گنگستریسم!(اگر چه فیلم به آن شکل به آن دنیای مافیای معروف که در سینماهای گذشته همچون پدرخوانده ها و یا حتی از خود سینمای اسکورسیزی مثل کازینو ها که دیدیدم و شناختیم نمیماند، که اون هم به این خاطره که شاید اصلا دنیای نسبتا پاستوریزه شده امروز! چنان مافیای پر رنگی دیگر به خود ندارد و یا نشان نمیدهد!) اما خب با کمک داستان و فیلمنامه بسیار دقیق و قابل تحسین ویلیام موناهان(فیلم نامه نویس بابت این فیلم اسکار هم برد)ــکه داستانی جنایی و درامی تراژدی را (گویی فیلم پایانی از نوع تراژدی های شکسپیری البته پیش بینی نشده را به خود داشت!) و با شخصیت پردازی های قدرتمند و کاراکترهای دقیق و قابل باور نوشته بودــ اسکورسیزی نیز توانست که فیلمی جذاب و امروزی را با خلق چنین کاراکتر و رابطه هایی و مطمینا در این ژانر و دسته(گنگسترها و تبهکاران) ساخته باشد که با داستان حتی نیمه تعلیقش شما را تا پایان فیلم نیز روی صندلی های خود میخکوب میکند و این کشش را دارد که حتما تا آخر نگهتان دارد که ببینید پایان این موش و گربه بازی ها سرانجام به کجا میرسد. فیلمی که اسکورسیزی به گفته خودش دیگر ادای دین خود را به فیلمهای پلیسی نیز شاید انجام داده باشد!
دیالوگهای ماندگار و ارزشمند:
رفتگان نیز طبق عادت بسیاری از فیلمهای گذشته کارگردان با دیالوگهای ماندگار و جالبی به یاد آورده میشود. دیالوگهایی که حقیقتا در این سینمای امروزی که کمتر از آن دیده میشود در این فیلم جگر همه را حال می آورد.
تنها به 3 مورد از دیالوگهای ماندگار کاستلو(نیکلسون) اشاره میکنم.(در یک پستی جداگانه اختصاصی روزی از دیالوگهای رفتگان خواهم نوشت)
کاستلو:من نمیخوام محصول دنیای اطرافم باشم. من میخوام دنیای اطرافم محصول من باشه!
کاستلو:اگه بخوای یه چیزی به این كاكا سیاه ها بگم. اون اینه :هیچ كس بهتون كمك نمیكنه. خودتون باید موفق بشین.
کاستلو:وقتی تصمیم میگیری به چیزی برسی، میتونی بهش برسی. این چیزیه که اونا تو کلیسا بهت نمیگن!
وقتی هم سن تو بودم اونا میگفتن: ما یا پلیس میشیم و یا جنایتکار. امروز چیزی که من بهت میگم اینه: وقتی یه اسلحه پر به سمتت نشونه رفته چه فرقی میکنه کی باشی؟
بازی ها و بازیگران:
بدون شک یکی از نقطه های قوت فیلم رفتگان(همچون 99درصد آثار اسکورسیزی) تیم بازیگری بسیار خوب و گاها کارکشته او ست که هر کس در نقش درست خود قرار دارد. تیم بازیگری رفتگان نیز نه تنها یکی از معروفترین تیمهای بازیگری سالهای اخیر سینما بوده است بلکه در کنارش کاملترین و از بهترین و البته قویترین اجراهای بازیگری حتی شاید دهه نیز بوده است(اویشن ها نیز معروف و جمعی از بهترین ها شاید بودند اما آیا تحسین بر انگیز هم بودند؟)
در رفتگان همچون اثر بعدی مارتی(جزیره شاتر) و حتی تا حدی در اثر ما قبل رفتگان!(هوانورد) دیکاپریوی فیلم بوده که خود را کوبنده ترین و قابل توجه ترین بازیگر فیلم نشان داده است. لیو بعد از درخشش در هوانورد(البته هنوز باز تردیدهایی وجود داشت!) این بار با رفتگان دیگر رسما دهان تمام منتقدین، مخالفین، معترضین و…! خلاصه هر کسی را که نسبت به همکاری های اسکورسیزی و دیکاپریو تردید و شک و شبهات داشتند را بست! قوی ترین بازی(نه فقط بازی بلکه حتی شخصیت سینمایی) او را در این فیلم مشاهده میکنیم. یک بازی خیره کننده در نقشی گاها عصیانگر و گاها مضطرب پریشان آرام و درونی که ناچار باید در تناقض شخصیتی رنج ببرد و به قدری در این غالب فوق ماندگار ظاهر شده است که هر چه جلوتر برویم همچون پاچینوی صورت زخمی فقط افسوس اسکار نگرفته اش بیشتر میشود!(اون عدم بلوغ و کمی ناپختگی هم که در هوانورد بعضی ها به او نقد وارد میکردند اینجا اما دیگر این پختگی در اوج بازی خود دیده میشود) و به همین خاطر یکی از قله های بازیگری کارنامه دیکاپریو نقش بیلی کاستیگان رفتگان است که در کنار بی شمار کاراکترهای ماندگار کارگردان از تراویس بیکل تا بیل قصاب، کاستیگان نیز خود را برای همیشه در ذهن علاقه مندان اسکورسیزی حک کرد. از نشانه هایش هم باز همین است که شما در تمام سکانسهای دیکاپریو از میز کافه یا خانه با نیکلسون که نه تنها در مقابل این بزرگ غول بازیگری اصلا کم نمی آورد که حتی خودش را نیز بسیار بیشتر شاید مورد توجه قرار میدهد تا تمام سکانسهای مشترکش با زن روانشناس یا مت دیمون و یا دیگر بازیگران اصلی و فرعی فیلم میبینید که اوست که به راحتی همه این ها را به قولی میخورد! و بازی او بر همه سوار است. در این فیلم دیکاپریو حقیقتا بسیار قدرتمندانه و عالی، متناسب با هر سکانس و موقعیت نقش و کاراکترش خیره کننده ظاهر شده است که فقط باید بازی بسیار عالی او در این فیلم را با دقت ببینید تا لذت ببرید و به وجد و تحیر بیایید که این بیلی کاستیگان رفتگان کجا جک تایتانیک کجا!(به جرات میگویم که اکثر سکانسهای این بازیگر در این فیلم با بازی بسیار قوی و درخشان قابل اشاره همراه بوده است)
نمیشود از جک نیکلسون نیز نگفت که در اولین همکاری سینمایی خود با مارتی ایفاگر پدرخوانده ای متفاوت و البته کمی چندش آور بوده است( که این دومیش را مخلوطی از شاید مجموعه نقشهای منفی همیشگی که در طول عمرش نیکلسون بازی کرده و شاید مردم به عنوان جزیی از شخصیت واقعی او نیز این چندش آور و شرارت مبتذل را باور دارند، قابل باور پذیر تر هم میکند!)
او بعد از چند سال دوباره در یک فیلم معتبر و با بازی بسیار قابل قبولی در حد نام خودش ظاهر شد و نشان داد که هنوز هم او و امثال او اگر که شخصیت پردازی و فیلمهای خوبی باشند میتوانند که بسیار بدرخشند(اصلا دغدغه نیکلسون از قبل ساخت فیلم این بود که به مارتی میگفت: دوست ندارم کلیشه بشوم و متفاوت تر از قبل باشم که در اجرا نیز به همین شکل تقریبا شد)
فی البداهه های او و در صحنه هایی بازی با ادا اطوارهای صورتش به خصوص در مکالماتش با دیکاپریو که میخواست جاسوس و تنفرش از این جاسوس را نشان بدهد بسیار استادانه، عالی و به یاد ماندنی است.(فقط پیش از پیش خیلی ها را حسرت زده میکند که چرا مارتی با چنین بازیگری تا حالا کار نکرده بود و یا که وقت همکاری مارتی با دیگر غول سینما آل پاچینو هنوز فرا نرسیده است؟)
مارک فالبرگ نیز بهترین بازی عمرش را در این فیلم انجام داد. نقش مکمل محکمی که تا به حال و بعد از آن چنین بازی از او در هیچ فیلمی ندیدیم. او به کاندیدای اسکار نیز رسید و ریزه طنزی نیز که از ظرافتهای همیشگی فیلمهای اسکورسیزی حتی در خشن ترین آثار او نیز میباشد در عین خشک و جدی بودن کاراکترش توانست که(البته بعضا به کمک آلک بالدوین) به وجود آورده باشد.
بازی مت دیمون نیز(قرار بود براد پیت این نقش را بازی کند!)بازی خوب و قابل قبولی بود همچون بازی زن روانشناس فیلم ورا فارمیگا که مارتی او را رسما به شکل جدی در سینما معروف و استعدادش را شناساند و همین شد که الانه او را به عنوان کاندید اسکار هم میبینیم!
عوامل فنی و پشت دوربین:
همچون اکثر آثار اسکورسیزی تدوین فیلمهای او بسیار قابل تحسین بوده است. در این فیلم نیز تلما شون میکر تدوینگر همیشگی آثار کارگردان با تدوینی بسیار خوب و دقیق توانست که با شایستگی و رکوردی بسیار قابل تحسین به سومین اسکار عمر خود برسد. رفتگان یکی از معدود آثار گنگستر تبهکاری است که از ریتم بسیار بسیار خوب و در صحنه هایی از فیلم گاها با کمک موسیقی راک غالب بر سکانسها از ریتم بسیار تندی هم برخوردار میشود که به هیچ وجه بیننده را خسته نمیکند و یا از نشان دادن صحنه های اضافی و طولانی نیز جدا خودداری میکند. لحظه به لحظه بدون خستگی دیدن فیلم را ادامه خواهید داد.
موسیقی فیلم از هاوارد شور معروف بوده است که برای فیلمی با ریتم، مضمون و خاصیتی چون رفتگان که در صحنه هایی از آن آهنگهای انتخابی خواننده های راکی چون رولینگ استونز نیز انتخاب شده بود موزیک متن هاوارد شور هم در آن معرکه شده است. دقیقا به این فیلمی با این تدوین که اتفاقا دایما در حال فرار از مهلکه و معرکه بازی میباشد انتخاب چنین موسیقی زیبایی از هاوارد شور خود جنس بود که تم آن در جای تند به درستی پر هیجان و در جای آرام(به خصوص با توجه به اوضاع شخصیت های فیلم) به زیبایی آرام بخش میشد!
از فیلمبرداری خوب و دوربین گاها مثل همیشه متحرک آثار مارتی(حداقل در دو صحنه فوق العاده بوده است)که توسط یکی دیگر از دوستان قدیمی اسکورسیزی مایکل بالاس فیلمبرداری شده بود هم نمیشود گذشت.
جایگاه فیلم:
رفتگان بهترین فیلم عمر اسکورسیزی نیست اما بهترین فیلم دهه اول 2000 او میباشد و بعد از 16 سال از اکران رفقای خوب کوبنده ترین و تحسین بر انگیز ترین فیلمش.
فیلمی که مارتی نشان داد هنوز هم میتواند دنیای گنگسترها و تبهکاران جدید و قابل تحسینی را خلق کند و به تکرار رفقای خوب در کازینو نیز متهم نشود! این نشان میدهد که او هنوز نیز حرف جدید دارد و از بهترین نمونه فیلمهای جنایی تبهکاری در این ژانر از گنگسترها را در سالیان اخیر ساخته است.(مقایسه کنید این فیلم را مثلا با دانی براسکو که شاید تحسین شده ترین و البته شبیه ترین فیلم در این دسته از فیلمها تا قبل از اکران رفتگان به فیلم مارتی بود که آنجاست مطمینا به شاهکار بودن رفتگان و تفاوت سطح کلاس فیلم اسکورسیزی با فیلم مایک نیول پی خواهید برد)
ضمن اینکه رفتگان به هر حال عنوان تنها فیلم اسکاری اسکورسیزی را به خود یدک میکشد و همین باعث جایگاه خاص و ممتازی برای این فیلم در کنار سایر فیلمهای خوب و شاهکار کارگردانش میشود. اگر چه همین اسکار این فیلم باعث شده است عده ای نیز بر این فیلم بیشتر از حد معمول بتازند! که اسکورسیزی فیلمهای بسیار بهتر از رفتگان نیز داشته است و باید برای آن فیلمها اسکار را میگرفت نه رفتگان!(اتفاقا این حرف کاملا درسته و چه کسی منکرش است؟!) اما مهم دید و نگاه بعضی از مخالفین فیلم است(و اللا مگر میشود فیلمی مخالف نداشته باشد؟) که اما خب این دوستان توجه نمیکنند که به جای اینکه رفتگان را قربانی این نگاه خود بکنند بهتر است بیشتر از قبل لعنت خود را به اعضای آکادمی بفرستند که رفقای خوب و راننده تاکسی ها را چرا از اسکار بی نصیب کرده است!
وگرنه رفتگان همانطور که بارها نیز گفته شد شاید که به هیچ وجه به دیگر شاهکارهای بی نظیر قبلی کارگردانش نرسد اما خب انصافا و حقیقتا خود این فیلم نیز به خودی خود بسیار فیلم خوبی است که در سالی هم که اسکار برد بیشتر از هر فیلم دیگری(حداقل به طور کل) برای بردن این جایزه محق و با تحسین بیشماری از منتقدین و مخاطبین نیز رو به رو شد که بعد از گذشت چند سال از اکرانش هم، همچنان قرص و محکم سر جای خود ایستاده است و اتفاقا در رده بندی ها و جاهای مختلف سینمایی نیز که هر از چند مدتی این گوشه و آن گوشه انجام میشود به عنوان یکی از برترینها نامش همواره برده میشود و با سرعت هر چه بیشتر نیز به سوی فیلمی کلاسیک شدن قدم بر میدارد.(البته این هم از عظمت و شگرفی استادی چون اسکورسیزی است که اینقدر فیلم بزرگ و عالی ساخته است که دیگر با فیلمهایی نظیر رفتگان نیز نمیتواند همه را قانع کند حتی اگر که این فیلم نمرات بالایی در بین منتقدین گرفته باشد و یا فروشی بسیار خوب در بین مخاطبین کرده باشد(پرفروشترین فیلم عمر کارگردان تا آن زمان شد) و تازه صاحب افتخار جایزه اسکار هم بشود!)
مطلب آخر:
دهه70 راننده تاکسی، دهه80 گاو خشمگین، دهه90 رفقای خوب و دهه 2000 رفتگان! به نظر اسکورسیزی عادت دارد که راز تمام نشدن و ماندگاری اش را به همه با خلق حداقل یک شاهکار در هر دهه به عالم سینما و دوستدارانش نشان بدهد!
پس رفتگان را ببینید حتی با منفی ترین و انتقادی ترین دید! فیلمیست از بازگشت درخشان اسکورسیزی با فضا سازی های عالی جنایی و میزانسن های همیشه معرکه که در فیلمهای گنگستری و جنایی کارگردانش همواره شهره بوده است و توانسته یک سری از طرفداران غیر اسکورسیزی را نیز به خود جذب کند.
لحظه به لحظه با گذشت فیلم، هیجان شما نیز برای بیشتر دیدن آن بیشتر میشود. صحنه هایی است که دیگر اوج استرس و نگرانی در چهره ها موج خواهد زد که این جا قرار است چه بشود.
ارزش دیالوگ در این فیلم به اوج خود میرسد و دیالوگهایی را در اینجا خواهید شنید که با شنیدن آن کارگردانش را قطعا تحسین خواهید کرد که در بالا نیز تا حدودی به آن پرداختیم.
ضمن اینکه به نظر میرسد یکی از جرقه های خلق کاراکتر تدی دانیلز در جزیره شاتر همین بیلی کاستیگان فیلم رفتگان بود که دیکاپریو این ذهنیت و توانایی را به اسکورسیزی در این فیلم نشان داد که خوب بلد است و میتواند که شخصیتی مضطرب و گاها عصیانگر غیر قابل کنترل که از لحاظ روحی روانی و درون نیز اوضاعش نسبتا خراب است و حتی گاها هم دچار تیک عصبی میشود را به اجرا و تصویر در بیاورد. (این مورد آخری را (تیک)باید خیلی با دقت در فیلم مثلا ملاقاتهایش با زن روانشناس از جمله در کافه ببینید)
و در آخر با پایانی در فیلم رو به رو خواهید شد که پر از غافلگیری است و مثل اکثر آثار اسکورسیزی از راننده تاکسی تا جزیره شاتر پایانی کوبنده و تاثیر گزار را شاهدیم که بر خلاف آثار معمول هالیوود، فیلم را به پایانی خوش و عامه پسندانه باج نمیدهد.(صحنه تیر خوردن و مرگ دیکاپریو در پس اون چهره مضطرب، غمگین و نگاه های ناراحتش در طول فیلم که به سکانس آخر عمرش در آسانسور هم میرسد بدون شک از شوک آورترین و غیر منتظره ترین سکانسهای سالیان اخیر سینما بوده است. همچون سکانس مرگ کالین سالیوان در جلوی همان مجلس مذهبی که دربارش گفته شد! به همراه تصویر هوشمندانه موشی(نماد آدمهای ترسوی جاسوس و خاین صفت) که بسیار فوق العاده و نیش دار است)
سکانس پیشنهادی:
به نظرم رفتگان از آن دست فیلمهاییست که از نظر سینمایی و در هنر بازیگری آن است که بسیار قابل توجه میباشد. که سکانس های زیبایش را باید نه در صحنه های مهیج و کوبنده آن بلکه باید اتفاقا همچون اکثر فیلمهای این دسته در گفت و شنود ها و یا بازجویی های شک و تردید و گاها معلمانه فوق استادانه جک نیکلسون(کاستلو) با دیکاپریو(کاستیگان) ببینید. سکانسهای بسیار زیبایی از میز گردهای کاستلو با کاستیگان در فیلم موجود است. چه زمانی که کاستلو او را اولین بار در کافه اش ملاقات میکند و با چند دیالوگ کوتاه او را به اطاقی تنها برده و با ضرباتی به دست شکسته کاستیگان میگوید تو پلیسی؟ و چرخش دوربین معرکه مارتی در پس آن… و چه زمانی که چندی بعد برای کاستیگان از پدرش، خانواده و البته زندگی میگوید! و یا در دیگر صحنه ی نفس گیر رویا رویی این دو بعد مرگ کویینان، کاستلو بار دیگر باز او را سوال جواب میکند و حسابی میترساند که چرا روزی که فرم را پر کردی پیش بقیه گروه نماندی و غیر مستقیم که هی کاستیگان شک من را به خودت بر انداختی و بوی جاسوس حس میکنم!(عکس العمل دیکاپریو و چهره و صورتش هم در آن میز رو به روی نیکلسون که هر لحظه ممکن است با تیری او را خلاص کند برای اینکه از خود گاف و ترسی برزو ندهد و خونسرد جلوه کند فوق العاده دیدنی و ستایش آمیز است که یک بار دیگر هم قبلا در خانه خود کاستلو و زمان ناهار خوردن، این ترس را از ته وجود کاستیگان حس کرده بود که اتفاقا دست قطع شده مرده ای که کاستلو به یک باره در میز ناهار همراه خود آورد! کاستیگان را همانجا فهماند که تازه عضو گروه چه موجودی شده است و کارهای کاستلو از اون دست کارهاییست که پدر خوانده های واقعا چندش آور و البته رزل و مریضی چون خودش فقط میتوانند انجام بدهند!)
«بیلی کاستیگان: [خطاب به متصدی بار] یه دونه آب شاتوت
مرد گیلاسبهدست در بار: چیه دوره قاعدگیات رسیده ؟آبشاتوت ادرارآوره. دوستدخترم هر وقت نوبت قاعدگیشه از اون مینوشه.
[بیلی یک گیلاس خالی برمیدارد و آن را بر سر مرد خورد میکند. آقای فرانسوی بیل را بغل میکند و او را به سمت دیوار میاندازد. بیلی سعی میکند دوباره به طرف مرد برود،اما فرانسوی او را همانطور رو به دیوار نگه میدارد. بیلی دستان فرنچ را به به عقب هل میدهد]
بیلی کاستیگان: دستای لعنتیتو به من نزن
آقای فرانسوی: [بهآرامی] هی،هی،هی… نو منو میشناسی?
بیلی کاستیگان: نه، نه.
آقای فرانسوی: خوب من کسی ام که بهت میگم آدمایی هستن که تو میتونی بزنیشون و آدمایی هم هستن که تو نمیتونی بزنیشون. خوب این کاملا آدمی نیست که تو نتونی بزنیاش، اما تقریبا آدمیه که تو نباید بزنیش. خب حالا من میخوام قانون لعنتی رو وضع کنم، باشه؟. لعنتی، تو این مردو نمیزنیش. باشه؟
بیلی کاستیگان: آره، عالیه، خوب، خوب.
آقای فرانسوی: من میشناسمت لعنتی. خانوادهات رو هم میشناسم.اگه یه بار دیگه با اون پسرعموت که پیش پلیسا تابلوئه خرید و فروش مواد بکنین دیگه فراموشم میشه که مادربزرگت چقدر با من مهربون بوده. شیکمتو سفره میکنم. شیرفهم شد؟
بیلی کاستیگان: بله، متوجه شدم.
آقای فرانسوی: چی داشتی میخوردی؟
بیلی کاستیگان: [خجالتزده] یه گیلاس آب شاتوت.
آقای فرانسوی: چیه؟ نوبت قاعدگیته؟
[روبه متصوی بار]
آقای فرانسوی: براش یه… آبشاتوت بیار.
آقای فرانسوی: [رو به مرد] هی کلهپوک، این برادرزاده جکیه.
مرد لیوان به دست: اُه.
آقای فرانسوی: چیه؟ واسه چی گفتی «اُه» لعنتی؟
[چهار بار پشتسرهم به صورت مرد مشت میزند]
آقای فرانسوی: گمشو بیرون…»
منبع: سینمای اسکورسیزی
نگاهی به (مرحوم /ازدست رفته) بهترین فیلم 2006 (سایت روز)
پلیس ایالت ماساچوست مبارزه گسترده ای برای فرو پاشاندن بزرگ ترین تشکیلات تبهکارانه در شهر بوستون آغاز می کند. هدف پایان دادن به اقتدار فرانک کاستلو، پدرخوانده قدرتمند مافیایی از درون با استفاده از عنصری نفوذی است. از این رو به بیلی کاستیگان جوان و اهل جنوب بوستون که تازه وارد نیروی پلیس شده ماموریت داده می شود تا به تشکیلات کاستلو نفوذ کند. کاستلو نیز به گونه ای مشابه کالین سالیوان، پسری را که با حمایت های او بزرگ شده، به عنوان خبرچین خود وارد تشکیلات پلیس کرده است. کمتر کسی از میان افراد پلیس از هویت واقعی کاستیگان اطلاع دارد، اما زمانی می رسد که هم پلیس و هم تبهکاران به وجود یک خبرچین در میان خود شک می کند و موقعیت هر دو خبرچین به خطر می افتد. حال کاستیگان و سالیوان در کنار جمع آوری اطلاعات باید به هویت خبرچین طرف مقابل نیز پی ببرند. این دو مامور نفوذی که سال ها با هویت های دروغین زندگی کرده اند، ناخواسته در برابر هم قرار می گیرند و نبردی سخت برای سر پا ماندن در دنیای تبهکاران را آغاز می کنند.
مردگان/متوفی یا از دست رفته [که این آخری بار دراماتیکی بیشتری با خود دارد و به نوشته آگهی ها و کارت های تسلیت که با جمله فقدان عزیز از دست رفته تان را.. آغاز می شود] نسخه ٩٠ میلیون دلاری هالیوودی اکشن/تریلر موفق هنگ کنگی با نام امور داخلی[٢٠٠٢] داست که پخش جهانی موفقی نیز داشت. اما وقتی در پشت دوربین غولی مانند اسکورسیزی ایستاده باشد، حاصل کار یک بازسازی ساده نیست. ابتدا بگویم که منتقدان تمامی آمریکا فیلم را به عنوان بهترین اثر اسکورسیزی در سال های اخیر ستوده اند. البته شک ندارم اگر طرفدار اسکورسیزی باشید[مثل خود من] در آغاز از انتخاب فیلمی هنگ کنگی- حتی خوش ساخت- برای بازسازی از طرف او شوکه خواهید شد. اما یقین دارم بعد از تماشای مردگان برای همیشه نسخه اصلی را فراموش می کنید. چون، همه چیز از فیلتر او عبور کرده و به اصطلاح استاد همه چیز را مال خود کرده است و حاصل کار او چیز به شدت متفاوتی است.
ویلیام موناهان که با اسمش به عنوان فیلمنامه نویس سلطنت آسمانی[ریدلی اسکات] آشنا شدیم به جای ترجمه امور داخلی با استفاده از تم اصلی آن داستانی تازه، پیچیده و بدیع خلق کرده است. موناهان فقط شخصیت های اصلی و رابطه آنها را حفظ کرده و با انتقال آنها به بوستون توانسته فیلمی کاملاً آمریکایی خلق کند. همان گونه که خود وی در مصاحبه ای گفته، مسئله اصلی او در این فیلم نشان دادن تراژدی آدم هایی است که در زندگی از حرفه اصلی خود – کاری باید انجام می دادند- دور افتاده اند. البته موناهان اعتراف می کند که با کارگردانی اسکورسیزی فیلمنامه وی وجهی عمیق تر نیز یافته است. او دوران بازنویسی فیلمنامه با همکاری اسکورسیزی را یک دوره فشرده آموزش سینما برای خود اعلام می کند.
اما هم تراز با نام اسکورسیزی، اسامی بازیگران فیلم نیز دقت تماشاگر و منتقد را به خود جلب می کند. فقط نام یکی از این آدم ها [نیکلسون، دی کاپریو، دیمون، والبرگ، الک بالدوین، مارتین شین] برای موفقیت تجاری یا هنری یک فیلم کافی است و فراموش نکنیم در کنار اینها خانم تلما شون میکر تدوین گر همیشگی فیلم های اسکورسیزی و مایکل بالهاوس مدیر فیلمبرداری تحسین شده را [برای ششمین بار در کنار اسکوسیزی] که هر کدام وزنه ای در سینمای امروز جهان محسوب می شوند. راستی چه کسی باورش می شد که دی کاپریوی جوان و خوش سیما تبدیل به بازیگری چنین قدرتمند شود که او را با اورسون ولز مقایسه کنند و چه شباهتی دارد چهره این دو نفر!
دو فیلم آخر اسکورسیزی [اوباش نیویورکی، هوانورد] جدا از خوب یا بد بودن، به دلیل پرداخت متفاوت شان با آثار قبلی وی عکس العمل های متضادی در میان دوستداران و منتقدانش بر انگیخته بود. اما نتایج حاصل از گیشه در هفته های اول نمایش مردگان [١١٧ میلیون دلار تا امروز] نشان از برخورد خوب بیننده با آن دارد. البته نقش قصه پر پیچ و خم و پر از اکشن آن را هم نباید دست کم گرفت…
جدا از همه دلایل فوق شاید این یکی از آخرین فیلم های داستانی استاد باشد با بودجه ای هنگفت تهیه شده، چون خود وی سال گذشته در مصاحبه ای اعلام کرد که ترجیح می دهد به ساختن فیلم های مستند کم هزینه بپردازد. پس بخت تماشای شاید!؟ آخرین فیلم داستانی اسکورسیزی را از دست ندهید. شما را نمی دانم ولی شخصاً با دیدن آنونس فیلم، بازی نیکلسون و آن جمله جادویی اش[وقتی یک اسلحه پر جلوی صورتت گرفته باشند، چه فرقی می کند که پلیس باشی یا تبهکار!] جای هیچ شکی برایم باقی نماند!
منبع: سایت روز
خدابیامرز اسکورسیزی (امید غیائی)
اگر به قول یکی از استادانم نقد فیلم را به دو جنبه ساختاری و محتوایی تقسیم کنیم،این نوشته بیشتر بر مبنای اصل دوم است. نوشتن در مورد ساختار بعضی از فیلمسازان بزرگ سینما چه در ایران و چه خارج از آن کاری بس دشوار و در مواردی خارج از توان است.ساختار شکنی یاساختن بر اساس ساختارهایی نا نوشته اما اصولی یکی از هنر های این اساتید است. یکی از همین افراد در حوزه سینمای جهان “مارتین اسکورسیزی” است که بسیاری از فیلمهای او را در مدارس و کارگاههای فیلمسازی ازنظر ساختاری مورد تدریس قرار می دهند. نوشته حال حاضر در صدد ساختار شناسی فیلم مورد بحث در این مجال نیست،فقط به دلیل ساخته شدن اثرتوسط او به بررسی عوامل علت و معلولی وچفت وبست های فیلمنامه ای این اثر میپردازم که شاید هر چند ابتدایی باشد ولی به چشم می آیند و در برخی موارد نکاتی مختصر در مورد ساختار بنا بر اطلاعاتی محدود.
فیلم از نظر سبک روایت گویی هم خوانی بسیار بالایی با داستان و فرم و حس وحال آن دارد.البته اینجانب، فیلم اصلی یعنی “روابط جهنمی”که اثر حاضر به نحوی بازسازی آن به حساب می آید را ندیده ام تا به وفاداری روایت گویی آن پی ببرم ولی روح هیجان و شوک کننده ای که در فیلم “خدابیامرز”موج میزند حاصل سالها تجربه فیلمساز است. حال بگذارید کمی با وسواس بیشتری به فیلم نگاه بیاندازیم چون فیلم ساخته “مارتی کبیر”است.
1-فیلم شامل نظریاتی در مورد وفاداری و خیانت،شک و اطمینان، ووضعیت پا درهوای انسان معاصر در ابر شهر های دوران حاضر است.ولی نا دیده انگاشتن مسائل مهم به اینگونه که درروابط بین پلیس-دزد در فیلم وجود دارد،قدری مبهم است.(بهتر است بدانید انجمن دزدان در دنیا به این فیلم اعتاض کرده است.)در جایی عنوان کرده بودم که شخصیت پردازی قوی فیلم مدیون فیلمنامه خوب آن است،ولی این جزئیات نادیده گرفته شده را هم باید بر گردن فیلمنامه بیاندازیم یا کارگردان؟ آن هم مارتی کبیر که فیلمهایی مثل “راننده تاکسی” او هنوز بدون نقص و عیب هستند. در فیلم شاهد آنیم که پسر جوانی با نقش آفرینی “مت دیمون” که تازه از مدرسه پلیس فارغ التحصیل شده در همان لحظات ابتدایی آن هم درست در روبروی مدرسه پلیس با مجرمی سابقه دار و بین المللی یعنی کاستلو با حضور “جک نیکلسون”ملاقات میکند، سوار ماشین او میشود و بسته ای میگیرد به عنوان اینکه “مدرسه دیگه تموم شده دیگه به کیف و کتاب احتیاج نداری”که ماهیت بسته تا آخر فیلم بر بیننده مشخص نمی شود. در سیستمی که فیلم در آن جاری است(بگذارید نکته ای را بگویم،شاید در هنگ کنگ پلیس های باهوش و مجرمانی با ذکاوت نداشته باشیم ولی در آمریکا پلیس هاو ماموران اف-بی-آی و ماموران ویژه که در فیلم نمایش داده می شوندباید باهوش باشند، مگر اصرار کارگردان بر خلاف این نظر باشد.) و برای گرفتن ویزا تا شماره کفش پدر فرد مورد نظر را هم در میاورند، باورتان میشود که شخصی دراین سیستم به مقام کارگاهی برسد آن هم با پیشینه ای که سارقی بین المللی او رامثل پسرش بزرگ کرده و یا این گونه داعیه آن را دارد و هیچ کس هم خبری نداشته باشد آن هم با سیستم های اطلاعاتی قوی. در فیلم به دنبال کاستلو میگردند و جالب اینکه خود “مت دیمون”هم یکی از مسئولان این پرونده است.
2- پلیس به ظاهراخراجی فیلم که به جرم ضرب و شتم اخراج شده حال با کتک کاری هایی قبلی وتقریباً انتحاری با ضرب و شتمی جانانه در رستوران همان خلافکار به جمع حرفه ای ها می پیوندد، وآن خلافکار حرفه ای فقط با چند ضربه به دست شکسته تازه وارد واینکه پدر او را میشناخته که دزدی قابل بوده، به او اعتماد کرده و حتی بعد از شک او را بر سر معامله ای چند میلیونی میبرد.
3- دزد ها و پلیس ها در جیبشان با مهارتی باور نکردنی پیام کوتاه می فرستند که البته احتمالاً باید نشان دهنده مهارت و هوش آنان باشد، ولی بیشتر شبیه شعبده بازی از آب درآمده. و اینکه در صحنه معامله بر سر ریز تراشه ها و رد یابی توسط تلفن همراه هیچ کدام از آن شرقی ها از داشتن ساده ترین ریز تراشه ی بازاز یعنی تلفن همراه محروم هستند و پلیس ها فقط به تلفن مجرمان امریکایی دل خوش هستند. بر سر دوربین های مدار بسته چه آمد که از کار افتادند و پلیس ها نفهمیدند در عرض چند دقیقه به وسیله چه کسی از کار افتاد، ما هم نفهمیدیم.
4- خانم دکتری که اتفاقاً با پلیس ها هم کار میکند، با تهدید یک بچه خلافکار مبنی بر اینکه اگر کسی در خیابان کتک بخورد به خاطر این است که دکتر به او قرص اعصاب نداده است، مجوز قرص ها را صادر کرده و چندی بعد درعشق او گرفتار می شود در حالی که دوست همان پلیس خیانتکار فیلم است و این گونه مثلثی عشقی ساخته می شود که نقطه اتصال این دو نفر بعد از جابجایی آنها در دستگاه های مطبوعشان است.واحتمالا یکی از مفاصل میانی داستان.
5-رئیس پلیسی که خود متوجه تعقیب خودش آن هم به وسیله پلیس های سیستم خودش است، نشود را میشود رئیس پلیس نامید؟
6- حضور خانم دکتر بر سر مراسم خاکسپاری ویلیام هنوز لا ینحل باقی مانده. اگر از طرف نامزد خود که حالا از او بچه دار است آمده که می باید در کنار او می ایستاد نه در روبرویش. و اگر برای ادای احترام به پلیس نفوذی آمده است که مستحق گرفتن نشان شجاعت تشخیص داده شده است، حضورش را چطور توجیه کرده است؟
بعد از گفتن این نکات بهتراست چند نکته ای هم من باب تاثیر فیلم بر روی تماشاچی بگویم. اینکه بیننده از دقایق تقریباً ابتدایی فیلم میداند به دنبال چیست و باید نگران چه مسئله ای باشد و دل مشغول کدام کاراکتر آن هم بر اساس همذات پنداری خودش از نقاط قوت فیلم به حساب می آید و این دلشوره را از ابتدا در بیننده ایجاد می کند که عاقبت پلیس خلافکار یا خلافکار پلیس چه میشود. حال به واقع کدام خلافکار و کدام خیانت کار است حس تعلیقی دلچسب در فیلم را به وجود می آورد که شکاکیت را به اوج خود میرساند و پلیس مخفی هایی که تا آخر فیلم به عمد برای تماشاچی معرفی نمی شوند تا بر حس شکاکیت او افزوده شود دلچسب هستند.
و یا اینکه با مردن کاستلو باز هم فیلم جذابیت خودش را حفظ میکند و باز هم آدم، برای نگران بودن درموردش داریم.و این مدیون روایت یکدست و نه الزاماً منطقی اش است. دو چهارم میانی فیلم جداً درگیر کننده است.نقاط عطف زیادی در فیلم داریم که شایسته همچین روایت و فیلمی است ولی در مواردی همین نقاط عطف یا مفاصل میانی به ورطه فراموشی سپرده میشوند. حال چرا فیلم مورد تحسین بیشتر منتقدان قرار گرفته به خاطر اسکلت بندی قوی ساختار فیلم است که بسیاری از نقاط ضعف کوچک فیلم را تحت الشعاع قرار داده. البته بازی های فوق العاده و به عبارت دیگر حساب شده و کنترل شده همه بازیگران، مخصوصاً جک نیکلسون و لئوناردو دی کاپریو، که دیگر حالا حسابی بزرگ شده و منتقدان را بر سر کاندیداتوری او به خاطر همین “خدابیامرز”یا “الماس خون” بر سر دو راهی قرار داده بود، را نباید نادیده گرفت.کنترل همه بر نقشهایشان این ضعف ها را پوشانده و حال منتقدان و دست اندرکاران اسکار2007را بر آن داشته تا احتمالاًبه پاس ندادن اسکارهای سالهای قبل به فیلمهای مارتی کبیر همچون “گاوخشمگین” یا “راننده تاکسی”از خجالت او در بیایند.ولی ایکاش اسکار را به همانها میدادند.هنوز تا اسکار راه درازی است.
نویسنده: امید غیائی
منبع: پـــونـز نـــــامه
یادداشتی بر فیلم “جدا مانده” (The Departed) ساخته مارتین اسکورسیزی (فیلم هفته)
“جدا مانده” اثر کارگردان افسانه ای سینمای آمریکا، “مارتین اسکورسیزی” است.بازسازی شده یک فیلم جنایی محصول کشور هنک کنگ به کارگردانی “آندرو لائو” است. از نکات بسیار جالب این فیلم رده بندی این فیلم در تمام سایت های اینترنتی است که بالاتر از حد معمول است و اینطور رده بندی به به فیلم خیلی عالی داده میشود. داستان فیلم هنگ کنگی اشاره به آخرین درجه جهنم به اقتباس از مذهب بودا می کند که معنی مستقیم آن از چینی “راه بدون توقف” می شود. آن فیلم در هنگ کنگ به عنوان معجزه در فروش گیشۀ سینما اطلاق شد چرا که در آن دوره از زمان (سال 2002) سینمای هنگ کنگ دچار بیماری بود و این فیلم به عنوان استثنا و ناجی تلقی شد.
“جدامانده” شاهكار پیچیده ای ست درباره هویت و خیانت و قانون مدنی و طبع بشری. فیلمنامه جوری شروع میشود كه انگار تمام دنیا را در دلاش جا داده و جوری پیش میرود كه ناامیدمان نمیكند و آخرش هم كه بهتبرانگیز است. یكی دیگر از آن فیلمهایی كه نوشتن دربارهشان، یك جور ورزش فكری برای هر منتقدی به نظر میرسد. یك سرگرمی سطح بالای درجه یك. درباره ناتوانی ما از بیرون كشیدن وجود و صداقتمان از دل جنگل شهر. یك نوآر به شدت مدرن كه چالش اصلی همه فیلمهای نوآر، یعنی وجود انسانی و نسبتاش با صداقت در یك متروپلیس را به شكل پیچیده و در عین حال تاثیرگذاری مطرح میكند. حالا این منشور اخلاقی را چی زنده نگه میدارد؟ لئوناردو دیكاپریو. هر بار كه جلوی دوربین میرود، انگار چند بار زدهاند توی گوشاش. آماده است كه به لنز دوربین حمله كند و آن را از هم بدرد. حاصل چند سالی كه جوانیاش را در اختیار استاد اسكورسیزی گذاشت و حالا دارد بهرهاش را میبرد.
فیلم مارتین اسكورسیسى, دلهره یى تند و تیز مملو از خشونت و خون و بسیار تأثیر گذارست و در اساس همچنان مهر او را بر خود دارد. اما آنچه سبب مى شود آن را از دیگر آثار گذشته اش در همین زمینه مانند« رفقاى خوب » و « راننده تاكسى » ,« شهر خیابان هاى پایین »كم رنگ سازد به گمانم موقعیت هاى زمانى و شاید هم افراط دیگر فیلمسازها در ساخت این گونه موضوع هاى خشونت آمیز و در واقع اشباع از آنهاست. با این حال, اسكورسیسى كماكان قصد داشته است ایتالیاى كوچك خویش در نیویورك را این بار در فضاى بوستون خلق سازد.
موضوع از همه سو پیچیده با روابطى كه سرانجام قرار است در یك نقطه به یكدیگر متصل گردد.فیلم اسكورسیسى به خوبى قطعه هاى مجزاى این معما را كنار هم مى چیند و ویلیام ماناهان با تسلط سناریو را از روى فیلم هنگ كنگى « ماجراى دوزخى » (۲۰۰۲) كه به مافیاى چینى مى پردازد, بازنویسى كرده است در حالى كه آن دلهره یى هنگ كنگى كمتر به جنبه هاى روانكاوانه توجه داشته و به سبك فیلم هاى آسیایى بیشتر به حادثه پرداخته است, اسكورسیسى و ماناهان به شخصیت پردازى ها اهمیت داده اند. لیوناردو دى كاپریو با یك بازى پیچیده و عمیق, درد و رنج فقدان هویت واقعى خویش را ازآدمى كه دارد نقش او را بازى مى كند و به وسیله مت دیمن مخفى نگه داشته شده, نشان مى دهد. دیمن به نقش پلیس نفوذى تشكیلات مافیا, بسیار قوى ظاهر مى گردد. ضمن آن كه مارك والبرگ به طبیعى ترین وجه, خشم خود را از حرفه یى كه در آن آلوده شده, بیرون مى ریزد. ورافارمیگا- یك زن در میان آن همه مرد- در قالب « مادولین » غم و اندوه باطنى اش را هر چند كه چندان به اصل موضوع ارتباطى پیدا نمى كند, به مخاطب منتقل مى سازد.« جدامانده » لبریز از دیالوگ هاى ركیك و لحظه هاى خونین, خشن و سبع به سبك و روال اسكورسیسى است. صداى تق تق گلوله ها و ترق ترق نزاع ها و مشت ها و شكستن سر و صورت, فضاى فیلم را انباشته است اما از همه چیزغریب تر البته شخصیت جك نیكلسن است كه در عین سمپاتیك بودن به شدت نفرت برانگیزست و او « كاستلو » را به گونه موجودى خطرناك و حتى ترسناك بر پرده تجسم مى بخشد.
نکات حاشیه ای:
ابتدا قرار بود رابرت دونیرو نقش فرانک کاستلو را بازی کند (یعنی نقش جک نیکلسون)، ولی به خاطر آنکه مشغول کارگردانی چوپان خوب بود، عذر خواست.
مت دیمون برای آشنا شدن با شخصیت اش، با واحد های پلیس ایالت ماساچوست کار می کرد.
نقش مادولین (ورا فارمیگا) را ابتدا قرار بود کیت وینسلت یا هیلاری سوانگ بازی کنند.
لئوناردو دیکاپریو ابتدا قرار بود در چوپان خوب (رابرت دونیرو) شرکت کند ولی انصراف داد و در این فیلم بازی کرد.ابتدا قرار بود براد پیت نقش کالین سالیوان را بازی کند (یعنی نقش مت دیمون)، ولی بعد به خاطر بازی در فیلم بابل انصراف داد.اسکورسیزی می خواست این فیلم رو در بوستون بسازد اما به دلایل اقتصادی و 15 درصد مشوق مالیاتی در ایالت نیویورک این فیلم در نیویورک ساخته شد.”جک نیکولسون” از سر گذاشتن کلاه با آرم جوراب قرمز برای شهر بوستون خودداری کرد. اسم فیلم به انگلیسی با “د” شروع می شود و با “د” خاتمه میابد، و چهار حرف وسط یعنی “Part” را اگر بر عکس کرد “Trap” به معنی تله است.
فروش این فیلم در اولین آخر هفته ای که فیلم در آمریکا به نمایش در آمد بالغ بر 27 میلیون دلار شد و تنها فیلم اسکورسیزی بود که در هفته اول نمایش در رده اول فیلم های روز قرار گرفت و در حالی که 90 میلیون دلار بودجه آن بود در نهایت در اکران سینمایی اش به فروشی معادل 280 میلیون دلار دست یافت.
منبع: فیلم هفته