فیلم دارای روایتی ساده و روان است، تمامی اتفاقات در پی هم و با استفاده از موقعیت های گوناگون میافتد.
به نوعی هر موقعیت باعث رخ دادن موقعیت بعدی است و…
روایت طی چند روز اتفاق میافتد.
در فیلم با سوال های متعدد و رخداد های مبهم مواجه نمیشویم، بلکه این روایت در لابهلای اعماق خود از یک پوچی سخن میگوید یک زندگی عادی با تنش های روزمرگی که ممکن است اغلب ما با آن روبهرو شویم .
از طرفی ″اندرسن″با خلق موقعیت های ظریف و طنزآلود سعی در پیش بردن روایت دارد، بهطوری که مخاطب فکر میکند این موقعیت ها جزئی از اجزای اصلی داستان هستند.
″اندرسن″در فیلم فقط از یک عنصر مبهم وسوال انگیز استفاده کرده و همان را در تمامی سکانس ها تکرار کرده منتها این تکرار ها در هرسکانس که پیش میرود با سکانس قبلی متفاوت است.
اگر بگویم این تنها نقطه مثبتی است که ″اندرسن″در فیلم از آن استفاده کرده گزافه نگغته ام.
پیانو، عنصر مبهم و سوالانگیز که اندرسن در فیلم به آن پاسخی نداد و جالب اینکه کاراکترها در مواجهه با پیانو همان سوالی که برای مخاطب پیش آمده را میپرسند و ایگن هربار با جوابی سربالا از گفتن آن طفره میرود ، گویی خود هم از وجود آن پیانو بیخبر است.
بنظرم برای خود اندرسن هم همین سوال پیش آمده که پیانو از کجا توسط چه کسانی در خیابانی در محل کار ایگن قرار گرفته است.
همین عنصر مبهم را اگر از روایت برداریم هیچ لطمه ایی به کلِ روایت وارد نمیشود.
اما شخصیت ها
کاراکتر در فیلمهای اندرسن اکثرا نقش پر رنگی را در پیش بردن داستان ایفا میکند. مشروب و عشق و مستی هم از این قاعده مستثنی نیست. به نوعی این ریاکشن شخصیت ها است که باعث جلو رفتن داستان میشود.
اگر شخصیت اول را فاکتور بگیریم، باقی شخصیت ها را میتوان در اطراف خود پیدا کرد.
اما شخصیت اول
منظبط، در حیطه کاری خود خبره ، تاکید میکنم در حیطه کاری خود اما بیایید از دیدگاه دیگری به آن بنگریم. شخصیتی ساده وبی آلایش، سریع تسلیم و خیلی سریع تر متوجه اشتباه خود میشود. برای این شخصیت افسرده عشق مانند راه نجاتی است . عشقی که کاملا از هوس مجزاست. البته هوس هم برای این شخصیت به نوعی دیوانه وار تعریف میشود.
نقطه متضادی که برای من قابل توجه بوده، واکنش او هنگام عصبانیت با هنگای که آرام هست کاملا متفاوت از هم است.
نکته قابل توجهی که از نظر من در فیلم دیده میشود جمعآوری مقدار زیادی پودینگ بوده که کاراکتر اصلی از نقطه آغازین فیلم با آن درگیر است . او میخواهد با جمعآوری آن ها بلیت های رایگانِ هواپیما و سفرهای خارجی که از رفتن به مسافرت هم اجتناب میکرد و برای اولین بار عشق باعث مسافرت او شد و در نهایت از آنها برای خوشحال کردن معشوقه خود ، که اغلب در سفر است استفاده کرد.
عشق…
و آرامشی که همانند رنگ آبی به او و زندگی یکنواختش میدهد که با تلفیق رنگ قرمز در فیلم این آرامش به اوج خود میرسد. ″اندرسن″ موسیقی متن فیلم را از همان عنصر مبهم ( پیانو ) استفاده کرده است که پیش تر به آن پرداختیم.