در این مطلب به نقد و بررسی فیلم Primer (آغازگر) محصول 2004 می پردازیم. این فیلم را شین کاروث کارگردانی کرده است و خود نیز در فیلم بازی کرده است. این فیلم با موضوع سفر در زمان، بهخاطر بودجهٔ ساخت بسیار محدود، ساختار تجربی فیلمنامه، مفاهیم فلسفی و دیالوگهای فنّی پیچیده شناخته میشود.
کارگردان: Shane Carruth
نویسنده: Shane Carruth
بازیگران: Shane Carruth, David Sullivan, Casey Gooden
خلاصه داستان: در یک شب آخر هفته چهار مرد در گاراج خانه خود دستگاهی برای “بررسی خطا” می سازند اما آنها می دانند چیزی بزرگتر در آن وجود دارد.این ایده و مکانیزم و عوارض جانبی بین آنها و اختراع جدیدشان قرار گرفته است…
اکثر مخاطبان این فیلم تلاش کردهاند ماجرا را موشکافانه بررسی کنند و متوجه شوند که دقیقا چه اتفاقی در فیلم رخ داده. مخاطب غافل از پیامِ فیلم شده. پیام فیلم همین گیج شدن است.
شین کاروث تعمدا فیلم را گیجکننده و در عین حال جذاب ساخته. کسانی که ادعای هوش دارند حتما حداقل دوبار فیلم را میبینند تا ثابت کنند دست شین کاروث را خواندهاند.
اما این فیلم یک معمای علمی نیست. اگر هم باشد فقط همین نیست. یک اثر هنری است. از تو میخواهد دربارهی زندگی و معنای آن به فکر فرو روی. هدف فقط سرگرمی و بازی هوش نیست.
کیست که آرزوی سفر در زمان را نداشته باشد. این فیلم توسط یک نابغهی اهل ریاضی و منطق، کارگردانی شده تا به تو بفهماند این آرزو چقدر از روی سادهلوحی و سطحینگری است.
اگر در زمان سفر کنی و چیزی را تغییر دهی هرچقدر هم جزیی و کوچک، آنگاه میبینی نتیجه فقط برای تو تغییر نمیکند بلکه برای همهی افراد درگیر ماجرا تغییر میکند. پس لزوما نتیجه آن چیزی نمیشود که تو انتظارش را داری.
نکتهی بسیار مهمِ دیگر این موضوع است که هر بار که به زمان گذشته میروی و به حال برمیگردی، دوباره حس میکنی میتوانستی قبلا کار بهتری انجام دهی تا نتیجه بهتر شود.
یک اعتیاد به برگشتن به گذشته شکل میگیرد؛ یک وسواس که تو را مدام در گذشته میخواهد. میخواهی آینده را بهتر کنی اما در گذشته گیر میکنی. درجا میزنی!
این نابغه با فیلم هفت هزار دلاری خود حرفهای مهم زیادی زد.
سکانسی هست که آرون و ایپ از گذشته به حال برمیگردند و در شگفت هستند که چه کسی ماجرای ماشین زمان را به رئیس گفته. در آن سکانس دیالوگ جالبی رخ میدهد. آرون و ایب میخواهند بدانند کدامشان به گذشته برگشته و ماجرا را لو داده و چرا؟ مسالهی مهم این “چرا” هست. آرون میگوید شاید در شرایطی قرار گرفتهای که مجبور شدی این راز را برملا کنی و ایپ میگوید در هیچ شرایطی حاضر نیست این کار را بکند. اما از کجا مطمئن است؟ ما با چه اطمینانی میتوانیم پیشبینی کنیم در چه شرایطی چه کاری انجام میدهیم. چیزی که سفر در زمان تغییر میدهد همین شرایط است.
چخوف در نمایشنامهی سه خواهر مینویسد:((اغلب فکر میکنم اگر زندگیمان را سنجیده یعنی با چشم باز از سر میگرفتیم چه شکلی به خود میگرفت)).
ما نمیتوانیم مطمین شویم اگر به گذشته برگردیم اتفاقات بهتری در آینده رقم میزنیم. با تغییر خودمان، شرایط هم تغییر میکند و ما نمیدانیم در آن شرایط از خود چه عکسالعملی نشان میدهیم. و مهمتر اینکه دیگران چه عکسالعملی نشان میدهند.
در فیلم میبینیم که نقشهی ایپ و آرون با چند پسربچه که دزدگیر ماشینها را به صدا در میآورد به هم میریزد. نقشهی پیچیدهی دو مهندس برجسته با بازیگوشی دو بچه گره خورده.
آنها هربار که به گذشته رفته و به حال برگشتهاند کارهایی انجام دادهاند که اوضاع را وخیمتر کرده. آرون مخفیانه یک ماشین زمان دیگر ساخته. ایپ ماجرا را به رییس لو داده. آرون با خونریزی گوش به زمان حال برمیگردد که نشانگر دعوا با رییس است و …
جزییات فیلم بسیار جالب است. فضا کاملا واقعی مینماید. دیالوگها کاملا از جنس دیالوگهایی هستند که در فضاهای علمی و پژوهشی یافت میشوند. کارگردان هیچ ابایی ندارد که از اصطلاحات علمی ناآشنا برای مخاطب استفاده کند. با وجود اینهمه فضای مهندسی شده باز هم مخاطب احساس صمیمیت با اعضای این تیم دارد.
فیلم آغازگر نشان میدهد درک دنیا و اتفاقاتش به آن سادگی که ما فکر میکنیم نیست. به خصوص اگر نابغهای آن را دستکاری کرده باشد. در فیلم همه چیز در برابر چشمان شما اتفاق میافتد اما لحظاتی چنان گیج میشوید که مدام دوست دارید فیلم را به عقب برگردانید.
به هر حال اگر فکر میکنید که قطعا با برگشتن به گذشته، آیندهی بهتری میسازید از خودتان بپرسید چند بار باید برگردید؟ چندبار به شما فرصت بدهند کافیست؟ آیا اینها دروغهایی نیست که به خود میگوییم و زمان حال را برای بهتر کردن آینده از دست میدهیم؟
شما برای درک این فیلم چندبار آن را تماشا کردهاید؟ تعداد دفعاتش قطعا به هوشتان بستگی دارد. من یکبار دیگر هم قصد تماشایش را دارم. اما تا همینجا هم از فیلم بسیار آموختهام.