کارگردان : Paul Thomas Anderson
نویسنده : Paul Thomas Anderson
بازیگران : Vicky Krieps, Daniel Day-Lewis, Lesley Manville
خلاصه داستان : در دنیای مد سال ۱۹۵۰ لندن، یک طراح لباس با نام رینولد وودکاک به همراه خواهرش مشغول طراحی لباس برای افراد رده بالای جامعه و خانواده سلطنتی هستند تا اینکه رینولد با زنی با نام آلما آشنا میشود.
گزیده نظرات منتقدین
اریک کوئن | Indiewire امتیاز 100 از 100
فریبندهترین فیلم کارگردان در سالهای اخیر، «نخ شبح» یک فیلم دراماتیک و جادویی است در مورد افراد تنها و خودخواه که آرامش خود را در بیگانگی متقابلشان پیدا میکنند.
پیتر بردشاو | The Guardian امتیاز 100 از 100
لذت خوشمزه و خالصی در این فیلم وجود دارد، در عجیب و غریب بودن آن، در شگفتیهای آن، در شکوفایی پوچی آن که همه با ظرافتی عالی به رخ کشیده میشوند.
رابی کالین | The Telegraph امتیاز 100 از 100
فیلمنامههای عجیب مدام سریع و چشت سرهم میآیند. «نخ شبح» در امتداد خطوط شناخته شده رمانسهای گوتیک ساخته شده است. اگر به دنبال یک نمونه بارز آن هستید آن حتماً «ربکا»ی هیچکاک است. اما باور کردن این اتفاق که در جریان است، سخت است. حتی درک ماهیت رابطه عاشقانهای که مابین «رینولدز» و «آلما» در جریان است.
چاک بون | Slant Magazine امتیاز 100 از 100
«نخ شبح» در جایگاهی قرار میگیرد که همچون مصلحی زخمهای احساسی سینمای «اندرسون» را التیام میبخشد.
اندرو کرامپ | The Playlist امتیاز 100 از 100
زیبایی شناسی غریزی «اندرسون» برای برجسته کردن بازیگران و البته مد و بلای لوکس بودن آن به کار میرود. این فیلمی است که میخواهید برای لذت بردن از تسلط بیسابقه «اندرسون» در استادی با آن زندگی کنید.
تاد مککارتی | The Hollywood Reporter امتیاز 100 از 100
در لحظه به لحظه از طراحی و قالب کلیاش غیر متعارف و مطلقاً عجیب است. این یک کار منحصر به فرد است که اغلب در اتاقهای کوچک انجام شده است که یادآور ملودرام های روانشناسانه دهههای 40 و 50 است اما کاملاً قالببندی مخصوص به خود را هم دارد.
تیم گریسون | Screen International امتیاز 100 از 100
نویسنده و کارگردان «پل توماس اندرسون» دورانی از جریانهای تکاندهندهای را طراحی کرده است و «دی لوئیس» و «ویکی کریپس» اجراهای محافظه کارانهای را ارائه میدهند که به آرامی عمق قابل توجهی را نشان میدهد و از طریق پلاگینهای بالقوه این اثر میتواند به چیزی بیشتر برسد. چیزی غنیتر و مرموزتر درباره اشتیاق، جاهطلبی و کنترل.
رابرت ابله | TheWrap امتیاز 95 از 100
یک داستان عاشقانه دلنشین و زیبا که از نیازهای عاطفی عبور میکند و در یک محیط تحریک کننده از دنیای مد روایت میشود. اما با گذشت زمان به پایان منحرف خود میرسد، فیلم مهر تاییدی بر توانایی «اندرسون» در مهارتش برای طراحی فوق العاده جهانهای خارجی و داخلی متضاد است.
مت سینگر | ScreenCrush امتیاز 90 از 100
«نخ شبح» کلاسیک و سنجیده است. با کمی از امضاهای قبلی خود همچون شکوفایی خودنمایی دوربین، تدوین و یا موسیقی. این مسئله شاید برخی از طرفداران «اندرسون» را دلسرد کند اما زیبایی شناسی لوکس و در عین حال محکم «نخ شبح» کاملاً با رویکرد طراحی «وودکاک رینولدز» همخوانی دارد.
ویلیام بیبیانی | IGN امتیاز 88 از 100
مجلل و غیرقابل پیش بینی و شاید کمی زیادهگو. «نخ شبح» درام جذاب دیگری از «پل توماس اندرسون» است با اجرایی اسیرکننده از «دنیل دی لوئیس» و «ویکی کریپس» در نقشهای اصلی.
برایان تریوت | USA Today امتیاز 75 از 100
همچنان که «جامه شبح» بین یک اثر شخصیت محور پیچیده و یک کمدی رمانتیک نامتعارف و البته بامزه رفت و برگشت میکند، میتوان گفت اتفاقا فیلم بیشتر درباره آلما (کاراکتر با بازی کریپس) است. بازیگر زن لوکزامبورگی نیز در تمام فیلم پابهپای دیلوئیس پیش میآید و اغلب لحظات نقشآفرینی او، بهترین بخشهای فیلم هستند.
کریس ناشاواتی | Entertainment Weekly امتیاز 75 از 100
«جامه شبح» نیز مانند دیگر فیلمهای اندرسون (که همچنان بهترینهایش «شبهای عیاشی» و «مگنولیا» هستند) طراحی بسیار دقیق، بافت بصری باشکوه و مجلل، بازیهای عالی و کارگردانی بسیار هنرمندانهای دارد. اما دنبالکردن این کاراکتر خیاط معذب تا لحظه آخر کار بسیار خستهکنندهای است؛ شخصیتی با کنترل بالای عاطفی و کمی بیش از حد مکانیکی.
اوون گلایبرمن | Variety امتیاز 70 از 100
«جامه شبح» شما را از جا میکَند و با خود همراه میکند؛ بسیار شدیدتر از کاری که «مرشد» میکرد. در عین حال، فیلم یک تئوری نیز هست: داستان یک خودشیفتهی آزاردهنده که توانایی برقراری ارتباط ندارد و روش هیولاواری که او برای زندگی کردن آموخته است. داستان یک سیطره عاطفی که توسط یک سلطهگر ایجاد میشود.
منتقد: جاستین چانگ | لس آنجلس تایمز – امتیاز 10 از 10 (4 از 4)
«دنیل دی لوئیس» و «ویکی کریپس» داستان عاشقانه شگفتانگیزی را در «نخ شبح» به زندگی در میآورند.
یکی از لحظات بدیع «نخ شبح» «پل توماس اندرسون»، فیلمی که پر از این لحظات ناب و بدیع است، نمایش چگونگی آشنایی یک دختر و پسر است. پسر در حال خوردن صبحانه در یک کافه محلی است؛ دختر در انتظار سفارش اوست. او (دختر) دلربایانه به طرف میز پسر حرکت میکند، سپس در حالی که لبخند گرم پسر را با بازیگوشیهای مخصوص به خودش پاسخ میدهد، سفارشهای پسر را یادداشت میکند – یک تکه پنیر ولزی، کلوچه و سوسیس-
«آیا شما به یاد خواهید سپرد؟» او در حالی که اندازههای دختر را با دقت میگیرد، این سؤال را میپرسد. او (دختر) حتماً به خاطر خواهد سپرد.
بخش عمدهای از لذت بردن از این فیلم عجیب و غریب که داستانش در انگلستان دهه 1950 میگذرد، در این مسئله است که چگونه «اندرسون» به طرز دوست داشتنیای جزئیات کوچک غیرعادی و زائدی را به هم کوک میکند. حتی در اولین برخورد شیرین بین «رینولدز وودکاک» (با بازی «دنیل دی لوئیس»)، یک طراح مد بسیار مورد توجه در لندن، و «آلما» (با بازی «ویکی کریپس»)، یک پیشخدمت جوان با پیشینهای ناشناخته، ما شاهد آغاز یک پویایی هستیم که رفته رفته به سمت تاریکی و شدت پیش میرود: غم و اندوه دختر، اشتیاق پسر، اشتیاق دختر به کار، لاس زدنهای مطبوع پسر در قالب یک چالش.
«نخ شبح» همچون یک تمثیل کمیک خیره کننده درباره هنرمندان مرد خودبین و رنان خردمندی که آنها را دوست دارند و صبورانه تحمل میکنند، است.
«آلما» از اولین آزمون سربلند بیرون میآید و همچنین از آزمون بعدی. بعد از خوردن شام با «رینولدز» در آن عصرگاه، با او به خانه میرود و برهنه میشود. اما چیزی که در ادامه اتفاق میافتد یک نقطه عطف معمولی نیست. به جای آن، او (رینولدز) به بررسی حرکات «آلما» میپردازد و اندازههای او را میگیرد، آنها را به خواهر و شریک تجاریش «سیریل» (با بازی «لزلی منویل» میدهد، کسی که همانند یک ساعت دقیق در کنارش ایستاده است. («تو کاملی، «رینولدز» میگوید، هیچ چربی اضافی در شکمش نیست. «سیریل» موافقت میکند و در گوش او زمزمه میکند که «رینولدز» کمی شکم را دوست دارد»)
این بسیار جذاب است و «کریپس» عملکردی بهشدت پاسخ گوی احساسات و دقیق از خود ارائه میدهد بهگونهای که ما تحول «آلما» از یک مطیع شکننده به یک تصمیم گیرنده پولادین را مشاهده میکنیم –او آخرین مدل از پس بسیاری مدل دیگر است- «رینولدز» ممکن است برای او نقشی خاص در نظر داشته باشد، اما او هم به زودی میفهمد که احساس خرد شدن چگونه است.
اینگونه داستان عاشقانه و طاقت فرسای «نخ شبح» آغاز میگردد. داستانی که در عین حال که یک کمدی عاشقانه تاریک را روایت میکند شما را به جهانی در گذشته که دیگر وجود ندارد میبرد. این فیلم همچنین یک نمایش لایق «براوو» برای «دی لوئیس» است، «دی لوئیسی» که اعلام کرده است این آخرین نقش آفرینی او بر پرده سینماها خواهد بود و ما را با چیزی غنی،نامحسوس و گاه به ظاهر ناخوشایند رها میکند. پرترهای از هنرمندی دیوانه، زبر و خواستههایش به عنوان یک مرد میانسال.
شاید بیشتر از همه، این فیلم یادآور این نکته باشد که هنوز تعدادی فیلمساز معاصر آمریکایی همچون «اندرسون» وجود دارند که بعد از ساخت چشمانداز و اتمسفر خیره کننده در فیلمهای «شبهای بوگی» و «مگنولیا» هنوز غرایض خود را در مسیرهای داغ و مخصوص به خود دنبال میکنند.
در فیلمهای اخیرش که شامل فیلم درام روانشناسانه دهه پنجاهش به نام «مرشد» و نوآر دهه هفتادیاش «خباثت ذاتی» میشود، احساسی شبیه به قطعات سبک تلطیف شده از عجایب عجیب و غریب و قابل استحصال از دورههای مربوطه را به ببیندِه القا میکند. به کمال ساخته شده، غنی از رمز و راز است و عمیقاً به حالتهای درونی آشفته شخصیتهایش متکی است. گزیده کاری «اندرسون» از زمانی که «خون به پا خواهد شد» را ساخت باشکوهتر و خودخواهانهتر شده است. همکاری استادانهاش در سال 2007 با «دی لوئیس» پنجرههایی نو به چشمانداز حالات وسیع و پنهان روانی باز کرد.
«نخ شبح» در نگاه اول باشکوه است، یک تجلیل عاشقانه از سبک ملودرام های عاشقانه کلاسیک که آثار همچون «ربکا»ی «آلفرد هیچکاک» در میان آنها جای میگیرد و مهمتر از آن نشانهای از عزیمت اوست البته نه تنها به این دلیل که اولین فیلم اوست که در خارج از ایالات متحده ساخته شده است.
فیلم به طرز خارقالعادهای توسط خود کارگردان در قالب 35 میلیمتری فیلمبرداری شده است. فیلم بلافاصله شما را به درون خود میکشد. حقیقت باید گفته شود، مقیاسهای آبشاری پیانو موسیقی حیرتانگیز «جانی گرینوود» میتواند به شما همان احساس را بدهد که بر روی صندلی دندانپزشکیبه شم دست میدهد.
اما چیزی که شما را تا انتها درگیر میکند تنها ساختار عجیب و غریب تصویر آن نیست بلکه احساسی است که موجب تحریک و برانگیختگی شما نیز میشود. احساسی به شما دست میدهد که انگار قبلاً شبیه به آن را تجربه کردهاید حتی اگر مطلقاً اینچنین نباشد.
تا حدودی، «آلما» این سردرگمی را آشکار میسازد. پیش از آن او تبدیل به معشوقه و دستیار «رینولدز» شده است و اقامتگاه بالای خانه شهری لندن «وودکاک» را به دست آورده است. او به نظر میرسد که در دنیایی که پر از کوریدرهایو تنگ و راهپلههایی که به بینهایت میل میکنند است، گم شده است جایی که پرنسسهای خارجی و مدلهای محلی برای دوخت لباسهایشان به آنجا میروند. اما هرچند «آلما» نمایانگر مخلوقات «رینولدز» را در حال حرکت و یا ایستاده است، او همیشه به سرعت اوضاع را تحت کنترل خود درمیآورد.
در برخی از سطوح «آلما»، «رینولدز» را بهتر از خودش میشناسد؛ محافظت شدید وی از خانه «وودکاک» گویای روحانیترین لحظات این داستان عاشقانه است. اما زمانی که او تصمیم میگیرد به شیوهای که برخلاف قوانین این خانه است عاشق «رینولدز» شود، خود را در دریایی خروشان میبیند. در حالی که خیل عظیمی را میبیند که به دنبال به دست آوردن توجه «رینولدز» هستند، انتظار میرود که خود را، به صورت غیرمستقیم، به حالت معمول خود متصل سازد.
این تنها لایق «دی لوئیس» که به واسطه متد سختگیرانه بازیگریاش شناخته میشود، است که نقش مردی را بازی کند که خود را صرف تعهد هنری کرده است. پاداش فرایند بازیگری او به راحتی در نزاکت و بردباریاش، کاریزمای شیطانی، موهای نقرهایاش که در زمانهایی او را شبیه دانشمندان دیوانه میکند، قابل مشاهده است. اما «دی لوئیس» همواره نق نقی را پشت لبخندش میاندازد، غرور، تحقیر و بیش از همه شکنندگی کودکانهای که هر دو باعث تشدید بیشتر بازی «آلما» میشوند و او را برای اجرای بهتر نقش هدایت میکنند.
میوه کارهای «رینولدز» حتی بیشتر شگفت انگیز است، بخشی به این دلیل است که طراح لباس «مارک بریجز» چندان تمایلی به تعجب انداختن ما ندارد. با کمی استثناءهای ظریف مانند لباس شیک قرمزی که هوشمندانه از لباس پیشخدمتی «آلما» الهام گرفته شده است که برای طراحی «وودکاک» سنگین و چندلایه به نظر میرسد و نشان دهنده ایده پیچیدهای از زرق و برق جامعه است. تمامی لباسها خیره کننده هستند، از خود بیگانگی از بنفش، سبز، طلا و تقریبا در معماری ساختارشان؛ در اینجا هیچ جای تعجب نیست که فرایند ایجاد این همه لباس ناب نیازمند گرد هم آوردن تکنسینهای بسیاری است که در سکوت و همچون جراحان کار خود را انجام میدهند.
شما میتوانید ببینید که چرا «سیریل» زندگی خود را به حفاظت از این سرمایهگذاری باشکوه و حصول اطمینان از اینکه هیچ چیز و هیچ کس، حداقل یک دختر معمولی، خلوت برادرش را مخدوش کند، اختصاص داده است. «سیریل» کمی محکم و سمی است همانند «جودیت اندرسون» آقای «دانورز» در فیلم «ربکا»، همکاری که تنها بازیگری به توانایی «منویل» بدون پشت خم کردن میتواند از پس ایفای آن برآید. این یک عملکرد پیروزمندانه است، یک سمفونی نزدیک به سکوت از نگاههای دلسوزانه و آگاهانه بازیگران در جهت روی کار آمدن بازی «آلما».
اما اگر «آلما» در ابتدا به نظر میرسد که شکنندهترین پایه این مثلث بازیگری است، او در هر چرخش هدیهای است برای مات کردن بیشتر انتظارات «وودکاک». البته نه مانند «مادر» «دارن آرنوفسکی». «نخ شبح» همچون یک تمثیل کمیک خیره کننده درباره هنرمندان مرد خودبین و رنان خردمندی که آنها را دوست دارند و صبورانه تحمل میکنند، است. فیلم «اندرسون» کمی متضاد به نظر برسد اما اگر چیزی بر کار «آرنوفسکی» پیشی گیرد نشان دادن مردی است که ارزش کار هنری خود را فراتر از زمانهایی میداند که با زنان میگذراند.
این اولین بار است که «اندرسون» پتانسیل قدرت ازدواج را کمی در اثرش به هم میریزد. هر کس که چشمان تابناک «امی آدامز» در «مرشد» که به آرامی کنترل همسر رهبر خود را در دست میگیرد، را به خاطر داشته باشد این نکته را درک میکند. همچنین این اولین باری است که او رابطهای که از همان ابتدا به نظر محکوم و مخرب میآید را تنها برای بیان خوش بینی شگفتانگیزی درباره بقای آن به ما نشان میدهد.
اما چیزی که در انتها لگد ویران کننده را بر پیکره «نخ شبح» میکوبد، نظریه تحریکآمیز دنبال کردن نبوغ، تمایل به تحقق تکمیل خانواده و فداکاریهای لازم برای برقراری ارتباط ما بین این دو نیست. این است که «آلما» در انجام مأموریت عجیب و غریب و ممتاز خود، به درستی در جایگاه به حق هنرمندی خودش ایستاده است. او تبدیل به بزرگترین مخلوق این فیلم میشود و روح فیلم را در خود دارد. یک پیروزی بیرحمانه که محال است فراموش گردد.