نیمفومانیاک پایان بخش سه گانه افسردگی فون تریه ،دیوانه ترین سه گانه او، است. این فیلم در دو قسمت به صورت جدا اکران و پخش شده. اما این دو قسمت را باید دو نصفه فیلم خواند و نمیتوان هر کدام را به عنوان یک فیلم کامل دید و بررسی کرد.
فیلم در سکوت مطلق با صفحهای سیاه آغاز میشود. برف به آرامی در کوچهای تاریک درحال باریدن است. زنی زخمی بر روی زمین افتاده است. صدای چکه آب بر روی در سطل آشغالی شنیده میشود. اما خب در فیلم های فون تریه آرامش ها طولانی نیستند و ناگهان با موسیقی راکی ،که در تضاد با آرامش است، قطع میشود. مردی (سلیگمان) به قصد خرید از خانه خود خارج میشود و در راه برگشت زن (جو) را پیدا میکند. او جو را از سر دلسوزی برای خوردن چای و کیک به خانهاش دعوت میکند. در خانه نیز جو که انگار وارد یکی از اطاقک های کلیسا برای اعتراف شده، شروع میکند به گفتن داستان زندگی خود به عنوان یک نیمفومانیاکِ گناهکار. در نقطه مقابل ،سلیگمان که شنونده داستان است، تا به حال سکس را تجربه نکرده و شاید همانطور که خود او میگوید بهترین قضاوت کنندهی داستان جو باشد. ادامه فیلم شامل فلش بک های طولانی در غالب هشت فصل و البته گفتگو های جو و سلیگمان میشود. نکته جالب در این گفتگو ها حجم زیادی از تشبیهات و توضیحات علمی و تاریخی است که سلیگمان استفاده میکند. تشبیهاتی همچون تعداد تلمبه زدن یک مرد در جلو و عقب به اعداد فیبوناچی، تلاش برای ارضا شدن همچون پارادوکس زنون، شباهت روش های به دام انداختن مردان برای سکس به تاکیتیک های ماهیگیری و توضیحاتی از زبان او درباره نظریات فرویدی. در واقع خیلی از قسمت های فیلم را میتوان با ایدئولوژی فرویدی بررسی کرد که البته من در این مقاله وارد این بحث ها نمیشوم.
نظریهای در نقد آثار هنری وجود دارد به نام “مرگ مولف” که اثر را از خالق آن جدا می کند و خالق اثر را نادیده میگیرد. اما خیلی از کارگردانانِ “مولف” همیشه اثری از خودشان روی فیلم به جا میگذارند و فیلمی شخصی میسازند و این نکته در مورد این فیلم صدق میکند چرا که خیلی از مولفه های سینمایی فون تریه در این فیلم مشاهده میشوند. بعضی از دیالوگ های فیلم انگار حرف های خود فون تریه است ولی آنها را از زبان کاراکتر های فیلم میشنویم. شخصیت اصلی نیز ،همانند دیگر کاراکتر های مونث فیلم های او، ویژگی های شخصیتی نرمال ندارد.
در میان فلش بک ها شاهد رفرنس ها و بازسازی صحنه هایی از دو فیلم اول سهگانه افسردگی با اندکی تغییر هستیم. سکانس اول “ضد مسیح” سقوط بچهای را از پنجره نشان میدهد. درحالی که برف به آرامی میبارد و موسیقی زیبایی درحال پخش است، پدر و مادر آنقدر درگیر رفع نیاز های جنسی خود هستند که او را فراموش کرده و پسر بچه میمیرد. اما در این فیلم تنها تفاوت این است که پدر، پچه را از سقوط نجات میدهد. در نمایی دیگر جو در میان چمن ها دراز کشیده و دوربین از بالا با نمایی مدیوم او را گرفته است. همانند این پلان قبلا در فیلم های “ضد مسیح” و “مالیخولیا” تکرار شده. در نیمفومانیاک جو درحالی که با موسیقی وگنر اوج میگیرد، به ارگاسم میرسد.
نکته قابل توجه در مورد تدوین فون تریه این است که او مدام تداوم آن را با کات کردن در جاهایی که لازم نیست به هم میزند. او دلیل جالبی برای این کار دارد. معمولا هرچقدر یک پلان طولانی تر باشد، بار احساسی بیشتری را به بیننده منتقل میکند. او معتقد است که اگر محتوا و تئوری های فیلم با احساسات همراه شوند، انتقال آن ها به مخاطب موفق نخواهد شد و احساسات همیشه برنده میشود. به عبارت دیگر او “چگونه” را از فیلم حذف میکند و فقط “چه” را به مخاطب نشان میدهد. این ساختار شکنی در فرم های معمول سینمایی محسوب میشود و مورد پسند خیلی از مخاطبین نیز نیست. اما به هدف خود میرسد و به وفور در فیلم های فون تریه مشاهده میشود. البته اینها فقط به تدوین ختم نمیشوند. در طول فیلم نوشته های زیادی نیز بر روی تصویر میآیند که هدفشان بازداشت تماشاگر از همذات پنداری با کاراکتر های و رخداد های دراماتیک قصه است.
و در مورد فیلمبرداری فیلم نیز باید گفت که به زیبایی انجام شده و شات های زیبایی با ترکیب بندی خوب در فیلم میبینیم.
بازیگران فیلم همه اجرای خوب و قابل قبولی داشتند ولی در انتخاب بازیگران باید بهتر عمل میشد. مثلا کاراکتر جو دو بازیگر دارد که نقش او را در جوانی و میانسالی بازی میکنند. اواسط فیلم میبینیم که بعد از سه سال تغییرات شدیدی در جو از قبیل ساختار چهره و نوع رفتار به وجود آمده و ظاهراً بزرگی نوک پستان های او نیز چند برابر شده. البته فقط تفاوت های ظاهری نیست و نوع بازیگری این دو نیز متفاوت است که باور یکی بودن این دو نفر و تغییر کردن در عرض سه سال را غیر ممکن میسازد. این نکته در مورد “جروم” معشوق جو نیز صدق میکند. و نکته دیگر این است که بهتر بود تا جایی که ممکن است از بازیگران تکراری که در فیلم های قبلی بودند، استفاده نشود. مثلا ویلم دفو سکانسی چند دقیقهای با شارلوت گینزبرگ دارد. این دو نفر بازیگران اصلی فیلم ضد مسیح بودند و حضورشان در کنار هم در این فیلم کاملا حواس ببینندگان را به بیرون پرت میکند. که البته کارگردان قبل از این هم با بازسازی صحنه هایی که به آن اشاره شد این کار را انجام داده بود.
پایان بندی فیلم نیز جالب است. ولی ممکن است به مذاق خیلی ها خوش نیاید. جو داستان خود را تمام می کند و سلیگمان از اتاق بیرون میرود تا به جو فرصت استراحت بدهد. اما فون تریه حتما فکر کرده که این پایانی مناسب نیست. پس سلیگمان ،که طبق گفته های خودش حتی علاقه به سکس هم ندارد، ناگهان حشری میشود و لخت وارد اتاق میشود و جو ، که هیچوقت هیچ مردی را رد نمیکرد، برای دفاع از خود در برابر عمل سلیگمان اسلحه را برمیدارد و شلیک می کند. در پایان بندی تقریبا هرچه از کاراکتر های فیلم می دانستیم نابود میشود. فون تریه میخواسته ریاکاری این شخصیت “روشنفکر” را به نمایش بگذارد. این نوع شخصیت ها البته در فیلم های او تازه نیستند. افرادی که خود را به شکل انسان خوب و منطقی نشان میدهند و در آخر شخصیتِ اصلی خود را نشان میدهند. همانند “تام ادیسون” در “داگویل”. “گریس” هم شخصیت اصلی داگویل بود با همهی مردان دهکده سکس میکند به جز تام ادیسون.
نیمفومانیاک حجم زیادی از برهنگی و سکس را در خود جای داده است اما علارقم اینها به هیچ وجه یک فیلم پورن چهارساعته نیست. خیلی ها ممکن است با شنیدن نام فیلم از محتوای آن برداشت بدی داشته باشند و آن را با پورن سینمایی اشتباه بگیرند. اما دیدن فیلم ثابت می کن که این فیلم فراتر از اینها است و لحظات برهنگی گاها هدفی عکس تحریک کنندگی دارند.
حقیقتا محتوا فیلم خیلی بیشتر از آن است که در بررسی من بگنجد. پس به خوانندگان پیشنهاد میکنم که این فیلم را چندیدن بار ببینند چرا که ارزش تکرار بالایی دارد و فیلمی عالی است.