در این مطلب به نقد و بررسی فیلم Memento (یادگاری) محصول 2000 به کارگردانی کریستوفر نولان می پردازیم. گای پیرس، کری-ان ماس و جو پانتولیانو در این فیلم بازی کردهاند و داستان به شیوه ای متفاوت روایت می شود.
کارگردان: Christopher Nolan
نویسنده: Christopher Nolan , Jonathan Nolan
بازیگران: Guy Pearce, Carrie-Anne Moss, Joe Pantoliano
خلاصه داستان: فیلم یادگاری (Memento) مردی که همسر خود را به تازگی از دست داده، تلاش میکند قاتل را به پای میز محاکمه بکشاند، با این حال، مشکل عدم تمرکز و اختلال در حافظه کوتاهمدت باعث میشود در این مسیر با چالشهایی روبرو شود و…
نقد فیلم Memento: واکاوی هویت یک روان پریش درمانده
فیلم یادگاری (Memento) نخستین اثری است که کریستوفر نولان به طور جدی در سینمای آمریکا کارگردانی کرده است. دو سال پس از تجربه آوانگارد تعقیب (Following) و تحسین های بسیاری که شامل حالش شد، نولان اثری را به سینمای کلیشه پسند آمریکا شناساند که نه تنها چشم منتقدین و بینندگان را به خود خیره کرد، بلکه آغازگر سبک نوینی در روایت داستان غیر خطی نیز شد که بعدها در چندین و چند فیلم سینمای آمریکا آزموده شد. پس از تعقیب، بسیاری از سینمادوستان جهان در انتظار بودند تا ببینند تجربه بعدی فیلم سازی که علاقه ای به ساخت فیلم های متعارف نداشت، دقیقا در چه حال و هوایی خواهد بود.
یادگاری در ادامه روایت شخصی نولان از انسان هایی خاکستری و درمانده در فضایی اسرار آمیز، درباره آدمی است با عارضه ای روانی که همه چیزش را در حادثه ای مهم از دست داده و دیگر پس از آن حادثه، قادر به شکل دادن به خاطره جدیدی در ذهنش نیست.
یادگاری داستان مردی است با نام لنی که ادعا می کند بر اثر حضور در صحنه تجاوز و قتل همسرش، توسط قاتل مضروب می گردد و به کلی حافظه کوتاه مدت خود را از دست میدهد و حال برای گرفتن انتقام از قاتل همسر خود، تمام وقایع و سرنخ های ممکن برای رسیدن به وی را بر بدن خود حک می کند و یا روی کاغذ وقایع نگاری می کند تا هر بار پس از چشم فروبستن و باز کردنی که فراموشی را در پی دارد، بتواند از آنها برای شکل دادن به قضاوتش استفاده کند. اینجا پس از تعقیب، کریستوفر نولان مسیر تازه ای را در نحوه داستان گویی آثارش در پیش می گیرد.
یادگاری هشدار و بیدارباشی است برای همه انسانها. از دیدگاه نولان، گاه مستندات نوشتاری دست بشر بیشتر صلاح مندند تا ذهن و حافظه وی. در واقع از حافظه انسان که پیش از این به عنوان مامن اسرار او شناخته می شد، تصویری متضاد نمایان می گردد و ذهن انسان به مثابه گنجینه ای سرشار از اطلاعات، اما خطرناک و غیر قابل اعتماد شناخته می شود که از طریق آن دروغ هایی را خلق می کند تا در اوج استیصال و در عوض مواجهه با حقیقت، با آنها خود را فریب دهد. اما تمام اینها وقتی اهمیت بنیادین خود را به دست می آورند که بفهمیم پازل فکر شده نولان به چه حربه ای کامل شده و آن، پی بردن به رمز روایت داستان است.
وی بر مبنای عارضه ذهنی قهرمان داستانش، داستان را به شکلی مشوش و از انتها به ابتدا روایت می کند تا مخاطب نیز درست هم چون لئونارد، سیر وقایع را معکوس طی کند و همراه با او سرنخ های متعدد را کنار هم بگذارد؛ اما نقطه اوج اهمیت کار نولان نه فقط سیر روایت، بلکه رقم زدن گره گشایی انتهایی داستان، درست در ابتدای شکل گیری هسته مرکزی درام است. نولان با روایت معکوس داستان سرگشتگی قهرمان غیر قابل اعتمادش، ذره به ذره با نزدیک شدن به انتهای روایت که همزمان با آغاز ماجراجویی های اوست، انگیزه های او را بیشتر و بیشتر می شناساند و در نهایت این آغاز ماجراست که مخاطب را با حقیقت شوک آور مواجه می سازد.
نولان در طول این روایت نامطمئن و گیج کننده سیر تحول قهرمانش را نیز شکل می دهد. لئونارد در ابتدای داستان قربانی یک تهاجم شبانه به منزلش است که پس از قتل همسرش تنها انگیزه اش برای گذران زندگی با این اوضاع اسفناک، گرفتن انتقام است. انتقامی که مشکل حافظه اش لحظه به لحظه محقق ساختنش را سخت تر می کند. لئونارد موجود بی پناهی به نظر می رسد که دیگران هر لحظه می توانند از مشکلش سو استفاده کنند. اما آیا به راستی حق با اوست؟
نولان برای اثبات حقانیت یا عدم حقانیت قهرمانش به شکلی هوشمندانه و کاملا موازی با پیرنگ محوری که از انتها به ابتدا روایت می شد، داستان انگیزه لئونارد در تمام این مدت را به شکلی کاملا سرراست در دل خرده پیرنگی تعیین کننده روایت می کند و از این طريق، نقاب را از چهره قهرمانش در چالش با فردی ناشناخته پشت خط تلفن، ذره به ذره بیشتر بر می دارد و در نهایت، حقیقت هولناک را پیش چشمان مخاطب می آورد. این دیگران نیستند که در پی فریب لئونارد هستند، بلکه خود اوست که درست به خودفریبی ویرانگر زده.
لئونارد حقیقت را فدای دانسته ها و مدارک نامطمئنی می کند که رجوع به آنها تنها راه رهایی و رستگاری است. فراموشی برای لئونارد، سلاحی مخرب است که جای برای هیچ تردیدی نمی گذارد. او داغ همسرش را هر روز با خود به یدک می کشد و وانمود می کند که تنها با کشتن قاتل او آرام می گیرد؛ هر داغدیده ای به دنبال انتقام است اما لئونارد برای فرار از واقعیت تلخی که خود رقم زده، تنها به دنبال رهایی است. و اینجاست که اهمیت کار نولان در تعیین کارکردی مهم برای فرم مشخص می گردد؛ فرمی که از یک داستان جنایی معمولی، یک معمای اخلاقی بزرگ خلق می کند و لحظه لحظه از این طریق به موقعیت ها و شخصیت هایش عمق می بخشد.
لئونارد با حافظه چند تکه اش تصمیم به فراموشی می گیرد؛ شک چیزی نیست که او به دنبال آن است بلکه تنها حقیقت مطلق راه گشایش است؛ اما اگر حقیقت تلخ تر از آنچه باشد که به دنبالش هستیم چه؟ آنجاست که باید حقیقت مورد پسند را از نو ساخت و لئونارد نیز همین کار را می کند. او مرگ همسرش توسط حافظه نامطمئن خویش را بر گردن قاتلی خیالی به نام جان.جی می اندازد و فراموشی را در پیش می گیرد که بهترین راه برای گرفتن انتقام خیالی و آسایش وجدانش است. او با تلفیق داده های غیر مرتبطش از قاتل خیالی که دیگری های خاکستری همچون ناتالی و تدی در اختیارش قرار داده اند، هیولای مورد نظرش را می سازد و از او انتقام می گیرد تا ذات هیولایی خویش را فراموش کند.
فراموشی همیشه تحمیلی نیست، گاهی تنها راه رهایی از کابوس ها و عذاب هاست. لئونارد از حقیقتی که خود ساخته فراری است و از هر کس که آن را به او یادآوری کند نیز متنفر خواهد بود. پس لیاقت مردی که روبرویش ایستاده و او را متهم به تقصیرکاری و گریز پایی می کند چیست؟ اینجاست که نولان، سیکل معمای داستان و سیر تحول شخصیتش را کامل می کند. قهرمان گناهکار از تنها کسی که برایش یادآور حقیقت تلخ روی داده است، جان.جي قاتلش را می سازد و او را برای همیشه به زباله دان تاریخ میسپارد. او در مواجهه با آنچه جهانش را متزلزل می سازد از فراموشی بهره می جوید؛ فراموشی که تنها راهی است برای خودفریبی و ساختن جهانی که در آن تنها دیگران هوشیار مقصرند و نه اوی بی پناه.
عصاره ایده نولان برای فیلم Memento (یادگاری) این است؛ مرز میان اطمینان به حافظه و یا شواهد مکتوب باریک و مخرب است، اما بشر برای نجات خویش و ساختن حقیقت مطلوبش، می تواند هر دو را جعل کند و جهانش را از نو بسازد. پس از تعقیب، این بار نولان جهان بینی تیره و تار و عدم اطمینانش به بشر امروز را کامل تر و یأس آمیزتر به تصویر می کشد و استفاده مناسبش از تغییر در اسلوب روایت، نامش را بیش از همیشه در میان سینمادوستان به عنوان فیلم سازی که متعارف بودن را دوست نمیدارد مطرح می سازد.