وقتی با فیلمی روبهرو می شویم که برای حاشیه و جنجالِ سیاسی و یا برای فروش و رکورد در گیشه و جذب مخاطب به هر قیمتی ساخته نشده، تحلیلش را دشوار میبینیم. چرا که در اغلب مواقع کارگردانِ چنین فیلمهایی از سواد و هوش بسیاری برخوردار است. در هرسکانس، خیل عظیمی از معانی را جای داده و به فیلم این نوع از کارگردانها می توان به چشم یک کلاس درس نگریست.
“خانم مکبث” فیلمی است که چیزهای زیادی از درونیات خودِ ما به ما میآموزد. با هرکدام از شخصیتهای فیلم همذاتپنداری کنی قطعا دلیلی خاص دارد که ریشهاش در ناخودآگاه توست.
زنی که به اجبار به عقد مردی درآمده که اتفاقا او هم علاقهای به این ازدواج نداشته تا جایی که حتی به رابطهی جنسی با این زنِ زیبا و جوان هم تن نمیدهد. تحقیری که این زن هرشب تحمل میکند قطعا برای مخاطب قابل درک و پیشبینی است. خشم و غم کمکم درونِ بانوی زیبای فیلم نطفه میبندد. اطرافیان اما به جای کمک به این زن، با رفتارهای غلط و بیمارگونه، نطفهی خشم و نفرت او را قدرت می بخشند.
خدمتکار خانه زنی سیاهپوست است که خود طعم تبعیض و نفرت و بردگی را چشیده اما با بانوی خانه رفتار مهربانی ندارد. حتی در مقام خدمتکار هم وظایف خود را به درستی انجام نمیدهد و بدون دلیل خاصی نسبت به خانم خانه حس حسادت و تنفر دارد. زن این احساس نفرت در خدمتکار را از روی رفتارهای کوچک و جزئی او در خلال روزمره درمی یابد. این خشم خود را در سکانس حمام و شستوشوی زن به خوبی نشان میدهد. خدمتکار چنان با کینه و آبجوش بدن زن را آزار میدهد که زن مجبور است او را پرت کند تا خود را نجات دهد.
پدرشوهر به مشکلات خانم خانه توجهی ندارد. با وجود اینکه رفتار خشن پسر خود نسبت به عروسش را میبیند اما مدام به عروسش تذکر میدهد رفتارش را اصلاح کند. تا جایی که حرفهای نامعقول میزند و به عروس خود میگوید که در انتظار نوهاست.در حالیکه عروس خانه غیرمستقیم به او می فهماند پسرش حاضر به رابطهی جنسی با او نیست و عملا چنین کاری را غیرممکن کردهاست. ولی بازهم نشانی از منطق و مهربانی در چهره پدرشوهر خود نمی بیند.
عروسی زیبا و جوان در چنگال خانهای اسیر شده آنهم بیگناه. هیچ دوست و همدمی در خانه ندارد و احساس سربار بودن میکند. او حتی از ارضای نیازهای اساسی خود، مثل رابطه با همسر و یا آداب و معاشرت با اهالی خانه محروم است. نطفه خشم روز به روز در زن قویتر میشود. بازی زن بینظیر است.طوری که حتی در چهره او هر روز خشمگینتر شدن را احساس میکنیم.
زن سرتاسر وجودش تمناها و نیازهای سرکوب شدهاست. فروید معتقد است امر سرکوب شده همواره برمیگردد. البته ممکن است به اشکال مخوفی برگردد.
زن با کارگر جوان آشنا میشود. مردِ کارگر فقط محسور زیبایی زن شده و درگیر هوسی زودگذر است. اما بازی برای زن بسیار جدیتر است. زن عاشق میشود.حتی نمیتوان نامش را عشق گذاشت. زن برای پیروزی میجنگد؛ با تقدیری که به او اجازه نمیدهد شوهری داشته باشد که دوستش بدارد.
قتل پدرشوهر هرچقدر هم که پیرمردی خبیث و سالمند باشد بازهم از نظر مخاطب دلخراش و غیر انسانی است. به خصوص اینکه عروس این کار را باخونسردی و بی تفاوتی انجام میدهد. تا جایی که خدمتکار خانه که با خبرچینی خود منجر به این فجایع شده حالا در اثر شوک روحی و عذاب وجدان، لال میشود.
بعضی امور در ابتدا ساده به نظر میرسند. اما حتی فکرش را هم نمیکنی قدم در چه راه بیبازگشتی میگذاری و به تاوان اولین قدم باید چهقدر بدوی و بدوی و در نهایت هم از ورطهی هولناکی که با قدمِ اول واردش شدی، رهایی نمییابی.
بانوی خانه قطعا در زمانی که با کارگر وارد رابطه جنسی شد خودش را برای این فجایع آماده نکردهبود. اما کمکم در این مسیر هر روز مجبور بود برای چیزی که نمیخواست از دست بدهد بجنگد و آدم بکشد و تبدیل به قاتلی بیرحم شود که حتی کودکی بیگناه را به عنوان مانعی ببیند که تنها با خفه کردنش میتواند خود را نجات دهد. کودکی که حتی بانو را به خاطر زیباییاش دوست میدارد و دست تقدیر او را به این خانه کشانده.
آیا زن این چیزها را نمیفهمد؟ آیا او بیگناهی کودک را درنمییابد؟ آیا متوجه نیست که مردی را که دوست میدارد به جای اینکه در آسایش رها کند وارد چه بازی خطرناکی کرده؟
اما خودِ او را چه کسی واردِ خانه کرده؟ آیا با میل خود عروس چنین خانواده رذلی شده؟ آیا به میل خود مورد اینهمه بیلطفی و نفرت قرار گرفته؟ آیا گناهی کرده بود که میبایست تاوان دهد؟
برای ما هیچ توجیهی وجود ندارد که زن اینهمه جنایت را برای نگه داشتن عشق خود، با خونسردی، مرتکب شود. اما گویا زن چنان از خشم و نفرت شعلهور شده که به خود اجازهی هرگونه جنایتی میدهد و حتی به آبروی خود هم کوچکترین اهمیتی نمیدهد.
برای همین فروید مساله سرکوب را تا به این حد مهم میپندارد.برای همین فروید ریشهی ارتکاب خیلی از جنایات را در اختلالات و مشکلات جنسی میداند. و البته مساله فروید فقط رابطه جنسی نیست.فروید بارها اعلام کرده بود سکسوالیته و عشق را مترادف به کار میبرد. لیدی مکثِ فیلم ما، در سکسوالیته در همهی ابعاد شکست خورده. قطعا خانوادهای بیملاحظه داشته که دختر خود را به عنوان یک معامله پیشکش کرده و حالا هم خانوادهی شوهر و شوهر او را با بیمهری در هم شکسته اند. پس طبق نظریهی فروید، اختلالات روانی در زن شکل میگیرد. همانطور که میبینیم رفتار زن بیمارگونه است. و مردِ کارگر هم در اواخر فیلم از پلیس میخواهد او را دستگیر کنند چرا که یک مریض خطرناک است.
رفتار بانوی خانه در فیلم ابتدا موقرانه و بعد به شدت بیمارگونه است. این شرایط بودند که او را به قاتلی بیرحم تبدیل کردند.
خیلیها معتقدند فیلم، ضد زن است.من اینطور فکر نمیکنم. فیلم خواستار توجه به زن است. فیلم نشان میدهد، زن، الهه مهربانی و الهامبخش زیبایی و عشق، در شرایط ظالمانه به چه گردابی فرو میرود.
شخصا هنوز نمیدانم چرا نام فیلم “لیدی مکبث” است.گرچه حدس و گمانهزنیهای بسیاری وجود دارد اما هیچکدام مرا متقاعد نکردهاند. لیدی مکثب زن اغواگری بود که شوهر خود را به قتل تشویق کرد و بعد هم در اثرعذاب وجدان خودکشی کرد.سیر اتفاقاتی که در زندگی لیدی مکبث رخ داد با اتفاقاتی که در این فیلم میبینیم بسیار متفاوت است. این دو زن دو زندگی متفاوت و دو موقعیت کاملا بیربط را تجربه کردهاند.
در پایان فیلم میبینم کارگر در اثر قتل کودک، نیروی ادامه دادن را از لحاظ روحی از دست داده و لب به اعتراف میگشاید تا همه چیز را تمام کند اما شواهد به نفع او نیست. همینطور خدمتکار خانه که بار سنگین عذاب وجدان را بر دوش میکشد حالا باید تصمیم بگیرد که بانوی خانه را لو دهد یا خود تن به اسارت بدهد. خدمتکار میداند این اتفاقات شوم در اثر خبرچینیهای او رخ داده و مهمتر از همه او از بارداری زن باخبر است. زن در لحظهای که خدمتکار باید شهادت دهد دست خود را روی شکمش میگذاردو به او یادآوری میکند که باردار است. خدمتکار با این حرکت خلع سلاح میشود و تصمیم میگیرد بیشتر ازین کسی را قربانی نکند.
سکوت، عنصری بسیار تاثیرگذار در فیلم است. اینهمه قتل، اینهمه جنایت، اینهمه نفرت و تلخی و تباهی سرنوشت افراد، همه و همه در خلال سکوت رخ میدهد. دقیقا برخلاف آنچه که ما انسانها میپنداریم که اتفاقات مهم، پرهیاهو و پر سروصدا هستند، خبر اصلی جایی است که در سکوت و فراموشی جریان دارد.
زن از مهلکه نجات پیدا میکند اما قرار است باقی عمر خود را چگونه بگذراند؟