اولین اِلِمانی که با آن روبهرو هستیم جنگ است ، جنگی که پس از اتمام آن باز هم با ویرانههایی از آن روبهرو هستیم ، ویرانهایی بهنام نداشتن آرامش، زنده بودن اما زندگی نکردن و…
همهی این ها در خود تبعات سنگین دیگری را بر دوش میکشد که فون تریه خیلی خوب و حساب شده به آن پرداخته است .
فیلم با تصویر ریلی که از داخل قطار دیده میشود شروع شده، با صدای آهنین و خشک راوی روی تصویر که صدای ″مکسفون سیدو″ بازیگر ثابت سینمای ″برگمان″ است .
این راوی در کل فیلم با کاراکتر اصلی همراه است یک دانای کلِ قدرتمند که هم کاراکتر هم مخاطب را روبه رویایی هدایت میکند و فیلم با همان رویا پیش میرود .
به نوعی یک جریان سیال ذهن که با مخاطب و کاراکتر همراه است و فیلم را پیش میبرند .
صدایی سرد و آهنین که کسلر جوان و شاید همهی ما را به خوابی مصنوعی دعوت میکند خوابی که انسان بعد از انقلاب صنعتی به آن فرو رفته و بیداری جز مرگ برای آن نیست «صبح در اعماق رود خوابیده است. نیروی آب در را باز کرده و به بیرون پرتابت کرده است . بر فراز بدن مُردهی تو مردمان هنوز زندهاند. همچنان که روز میگذرد رود را تعقیب کن . به طرف اقیانوسی که آسمان را منعکس میکند برو . میخواهی بیدار شوی تا از تصویر اروپا رها شوی . ولی این ممکن نیست » ( صدای راوی در پایان فیلم)
اِلِمان دومی که فون تریه از آن در فیلم به خوبی بهره برده قطار است.
قطار ، نمادی از جامعه صنعتی متمدن که در فیلم به اشکال مختلف تقبیح شده است.
نمادی از جامعهایی تشکیل شده از مردان و زنانی عبوس ، بی روح و فاقد آسایش .
پیشرفت های صنعتی که تلاش میکرد انسان را به آسایش برساند اما در ازای آن بهای سنگینِ آزادگی را طلب کرده است.
در سراسر فیلم این انسان است که به خدای آهنین خدمت می کند،اثری از رابطه و خدمتی متقابل نیست. هیچکس با این قطار به مقصد نمی رسد.
انسان این عصر اگر بخواهد به این استثمار پایان دهد باید همچون کسلر جوان از خود نیز بگذرد .
کسلر جوان از آمریکا پا به اروپا گذاشته و به نزد عمویش در آلمان میرود .
برای کار کردن در قطار در آنجا با زنی یا همان کیت آشنا میشود و…


کاراکترها
ابتدا با اولین کاراکتر که با آن روبهرو هستیم ، کسلر جوان، یک شخصیت تاثیر پذیر ، احمق گونه و ساده لوح است که بعد از آمدن از آمریکا و کار کردن در قطار دچار عشقی یکسویه شده ، عشقی که در قطار آغاز و به جنایت و ویرانی ختم می شود.
کاراکتر بعدی کیت همسر کسلر است. او خود سهمی در این جنایات داشته که باعث مرگ پدر خود و در پایان خود او نیز میشود.
چیزی که مخاطب را بیشتر به این فیلم جذب میکند علاوه بر داستان و درون مایه خوب آن ( جنگ و آرامش) نماهای فوقالعاده و مفهومی این فیلم نیز هست ، یا در سکانسی که کیت و لئو باید برای بوسیدن هم به زیر میزی بروند که دونفر همچنان در پس زمینه اش دیده می شوند،اولین معاشقه ی این دو هم با تمهید جالبی روی ماکت شهر و قطار در حال حرکت اتفاق می افتد.
در سکانسی بسیار زیبا انسانهای درمانده و زبونی را نشان می دهد که قطار را پشت سرشان می کشند. ارابه ی خدایان بر دوش برده گان. و همچنین نماهای دو بُعدی با پرده سینمایی فیلمی زیبا را به نمایش میگذارد.
این فیلم سومین ساخته بلند لارس فون تریه در سال ۱۹۹۱ بوده که در جشنواره کن همان سال موفق به دریافت سه جایزه شد.