در این مطلب به نقد و بررسی فیلم Eternity and a Day (ابدیت و یک روز) می پردازیم. این فیلم از آثار تئو آنجلوپولوس است که در سال 1998 ساخته شد.
در این فیلم بازیگرانی از جمله برونو گانتس و ایزابل رنو به ایفا نقش پرداخته اند.
کارگردان: Theodoros Angelopoulos
نویسنده: Theodoros Angelopoulos , Tonino Guerra
بازیگران: Bruno Ganz, Isabelle Renauld, Fabrizio Bentivoglio
خلاصه داستان: یک نویسنده معروف که بسیار مریض و در آستانه مرگ است پسر کوچکی را ملاقات میکند که مهاجر غیر قانونی از آلبانی است و با او سفری را آغاز میکند تا او را به خانه برساند…
الکساندرا: فردا چقدر طول میکشه؟
آنا: ابدیت و یک روز
زمان نسبی است. در کودکی و نوجوانی و جوانی متوجه گذر زمان نیستیم.حس میکنیم عمرِ این دوره خیلی کم است. چون اینطور فکر میکنیم که اتفاقات خوب قرار است در آینده رخ دهند. حس میکنیم چیزی منتظر ماست که قرار است در آینده رخ دهد و به سوی آن میشتابیم. در پیری اما گذر زمان را کند و طولانی و ملالآور میبینیم چرا که به آیندهای که در انتظارش بودیم رسیدهایم و آنچه که تصور کردهایم را درنیافتهایم. حال به پشت سر نگاه میکنیم. به کوهی از حسرتها و ناکامیها و ایکاشها. حالا سنگینی زمان را درک میکنیم. حالا میفهمیم هر روز لزوما بیستوچهار ساعت نیست. گاهی یک روز آنقدر دیر میگذرد که زیر بار سنگینیاش له میشویم. گاهی یک شب چنان طولانی میشود که فریاد میزنیم:((سرِ آن ندارد امشب که برآید آفتابی)).
تئو آنجلوپولوس در حالی این جهان را ترک کرد که هیچ هنرمندی مثل او به زندگی نگاه نمیکرد. به فیلمهایش دقت کنید. تمام لحظاتی که بیتفاوت از کنارشان عبور میکنیم به لحظاتی باشکوه در فیلمهای آنجلوپولوس تبدیل میشوند.
فیلم ابدیت و یک روز که زندگی الکساندرا را در گذشته و حال ادغام کرده چنان زیبا از مفهوم زمان صحبت کرده که تماشایش میتواند چیزی شبیه یک کلاس روانشناسی باشد. فیلم به هیچ وجه حادثه محور نیست. اتفاقات باشکوه از نظر آنجلوپولوس در خلال روزمرگیها رخ میدهند. انتخابهای مهم و سرنوشتساز. مثلا اینکه چند نفر از ما خودمان را در مقابل یک کودک آواره مسئول میبینیم؟ همهی ما حداقل یکبار کودک آوارهای را در خیابان دیدهایم. چند نفر در جهان میتواند زندگیاش را برای ساعاتی مختل کند تا کمکی به یک کودک بیپناه کرده باشد. هربار که الکساندرا در مییابد کمک به این کودک عملا دشوار است در نهایت نومیدی فریاد میزند:(( نمی تونم اینطوری رهات کنم)).
الکساندرا نویسنده است. برای همین ذهن او با ادیبان قرون گذشته به راحتی ارتباط برقرار میکند. او شاعر یونانی بزرگی را به خاطر میآورد که در ازای واژه پول میدهد. چه کار شگفتانگیزی!
برای چه واژهای حاضرید پولی بپردازید؟ و اینکه قیمت واژهها را با چه معیاری میسنجید؟ اگر میدانستید برخی واژهها چه شکوه و قیمتی دارند آنها را به راحتی خرج میکردید؟
جایی خواندم که اگر مردم جهان آنچه را لازم بود میگفتند چه سکوتی برجهان حاکم میشد!
خیلی از واژهها اضافهاند. سروصدایی که زیبایی سکوت را درهم میشکنند و برعکس خیلی از جملاتِ ساده، همان زیباییِ زندگی هستند که ما آنها را فراموش کردهایم. مثلا:((پسرم غذا حاضره)).
خیلی از ما که این متن را میخوانیم دلتنگ صدای مادرمان هستیم که ما را برای غذا صدا بزند. جملهای ساده که شنیدنش برای خیلی از ما کوهی از خاطره و برای خیلیها محال است. الکساندرا در بیمارستان مادر خود را در حالی میبیند که دچار فراموشی شده و متوجه نیست که در بیمارستان بستری است. کنار تخت بیمارستان میرود و میگوید پسرم غذا حاضره. الکساندرا بیتابانه میگوید الآن میام. و با این جملات به خاطرات روزهای دور میرود. روزهای گرم زندگیاش که حالا هیچ ردی از آنها نمانده. دختری که بدون اجازهی او خانهی ساحلی را فروخته و دامادی که حاضر نیست سگ او را نگهداری کند. همسری که مرده و مادری که بیمار است. او چنان درمانده است که با کمک کردن به یک کودک میخواهد تنهایی خود را درمان کند و زندگیاش را معنا بدهد.
خاطرات تلخ همیشه رنج آور هستند. اما خاطرات خوب، لزوما لذتبخش نیستند. خاطرات خوب هم گاهی رنجآورند. با به خاطر آوردن خاطرات خوب، غم و حسرت در وجودمان بیدار میشود. میخواهیم دوباره آنها را تجربه کنیم اما خواستنی محال است. خیلیها از دست رفتهاند و خیلی از اتفاقات تکرار نمیشوند. خیلی از تصمیمات غلط و یا اتفاقات ناخواسته باعث میشوند که خاطرات خوبمان تکرار نشوند و اینجاست که غم بیدار میشود و حسرت روحمان را در هم میشکند. همانطور که روح الکساندرا زیر بار خاطرات خوب له شد.
آنجلوپولوس یونان را به طرز عجیبی سرد و بیروح به تصویر میکشد. حتی عروسی هم بوی غم میدهد. و البته لحظات فیلم در نقاط فقیرنشین جریان دارد.
اگر ما این لحظات را زندگی کنیم باز هم وقتی آنجلوپولوس به تصویر میکشد آنها را جور دیگری تجربه میکنیم.
باید بدانیم چطور زندگی میکنیم.باید مراقب باشیم چه خاطراتی برای خود میسازیم.
گاهی با خاطرهی یک روز مجبوری تا ابد زندگی کنی!