سومین ساخته ی آندری زویاگینتسف به اسم النا اثری است قابل قبول ولی نسبت به دو اثر قبلی این کارگردان یعنی تبعید و بازگشت یک پس رفت به حساب می آید. آندری زویاگینتسف با 5 فیلمی که تا به الان ساخته جز سه فیلمساز مهم و معتبر روسیه است . کارگردانی که در سومین اثرش سراغ موضوعی رفته که با وجود ایراداتش بیننده های ایرانی میتوانند باهاش ارتباط برقرار کنند چون به شدت جامعه ای که توی فیلم مورد نقد قرار میگیره شبیه به جامعه ی ماست.
النا بخاطر اینکه صرفا یک فیلم تجربی است. بی ادعا جلو می رود ولیکن رگه های بشدت مبتدیانه ای دارد که مهم ترینشون تدوین موازی است. مبتدیانه بودن از جایی به بعد در فیلم جمع نشده است . تدوین موازی طوریست که انگار یه دانشجوی جوان سینما صرفا برای کسب تجربه برای نشان دادن اختلاف طبقاتی به تناوت کات زده است بین زندگی پیرمرد پولدار و خانواده ی النا. مشکلی که در فیلم بی عشق خیلی شدید تر به آن برمیخوریم.
در نگاه اول این کار جذاب است ولی تکنیک بشدت گلدرشتی است.آندری زویاگینتسف بر خلاف دیگر کارگردان های هم نسلش همیشه سعی کرده زبان و روش خودش را که از پدران این سبک آموخته است رعایت کند ،برداشت های پُر حجم و پُر پیچ و خم با حس های درونیه انسانیست،مهم ترین نگرش آقای کارگردان همیشه روابط پنهانی بین آدمیان بوده و به مراتب هم موشکافانه این موضوع را باز کرده و پر و بال لازم را به او داده است.
ایشان پیش از النا شش فیلم را آفریده است که مجموعه ای از فیلمهای کوتاه ،سریال و فیلم های بلند و جذاب هستند که لازم به ذکر هستند و آنها را به زیبایی به دنیا آورده است، این سازنده ی با ذوق،شوق و البته جوان کارهای دیدنی و قابل ستایشی دارد.
النا یک منجی برای ادامه ی حیات یک خانواده ی بی سرپرست و تنهاست ،به قدری تنها که خودش هم به دنبال سقفی برای بستن چشم اش میگردد ولی جز با مرگ خودش از تو و بیرون چیزی جز پول برای خودش از تو و بیرون نصیبش نمی شود. نه اینکه دلش نخواهد،خیر او از بیرون و درون چیزی فراتر از پول را به دست آورد، ولی به ناچار مجبور به این گرفتن می شود.
فیلم النا و اون شکل روایت از کارگردانی و باید بگی میزانسن ها و شخصیت پردازی تا حد قابل قبولی در سیر درام ساخته می شود اما کنش های پرسناژها به دیالیکتیک فرمیک تبدیل نمی شوند. بخصوص در رابطه ی گنگ النا و شوهرش که گویی فیلمساز برای ساخت علت و معلول بین این دو، دچار یک گنگی الساقی شده و در فرم گیج می زند. البته از نوع نمایش اثر می توان کاربلدی فیلمساز را در استفاده ی به اندازه ی تکنیک مشاهده کرد اما در امر فرم، بخصوص ایجاد رابطه در بطن درام، فقط تکنیک و دوربین ایستا لازم نیست.
اینکه آیا واقعا النا و شوهرش همدیگر را دوست دارند معلوم نیست اگر دوس دارند چرا النا شوهرش را به خاطره نوه اش میکشد؟ دلیلی هم که شوهرش را میکشد به خاطره پولی است که شوهرش برای ادامه ی تحصیل نوه النا نداده است و خیلی دلیل منطقی و موجهی نیست.چون ما در سکانسی که النا با دختر شوهرش صحبت میکند میگوید من عاشق پدرت هستم. این چه جور عشقیست که به خاطره نوه اش شوهرش را با قرص میکشد؟ از طرفی هم اگر شوهر زنش النا را دوست دارد چرا چشم چرانی میکند؟
به خاطر همین رابطه ی خام و الکی که فیلم از النا و شوهرش نشون میدهد،مرگ شوهرش هم روی بیننده تاثیری نمیگذارد. نکته ی بعدی این است که فیلم مشخص نمیکند که النا قهرمان یا ضدقهرمان است. عمل ضدقهرمانانه النا این بود که شوهرش را کشت ولی النا به عمل قهرمانانه دعوت میشود اما در فیلم حرکت ضدقهرمانانه انجام میدهد!
به خاطره پسرش و نوه ش به عمل قهرمانانه دعوت می شود ولی پیرمرد را در کمال ناباوری میکشد!!! از طرفی چون شوهر النا میخواهد کل داراییش را برای دختر معتادش بگذارد و به النا هم پول نمیدهد که نوه اش به دانشگاه برود ، این موضوع النا را آزرده خاطر میکند اما این ناراحتی توسط بازیگر و فیلمساز در نمی آید. و در ادامه قتل پیرمرد نیز در نمی آید. و به ما دقیقا نمیگوید النا قهرمان است یا ضدقهرمان.
کارگردان در این فیلم هردو طرف رو (طبقه پولدار و فقیر) رو مورد نقد قرار میدهد و حکم هم صادر میکند. النا برخلاف فیلمهای دیگر زویاگینتسف حکم صادر میکند. به عنوان مثال در سکانس های مهم فیلم از جمله مرگ شوهر به دست همسرش النا و سکانس مهم ترش سکانس دعوای نوه ی النا با رفقایش، ما دیالوگی نمی بینیم و اعمال تصویری انجام میشود.
سکانس دعوای نوه ی النا هم که دوربین از پشت به دنبال نوه ی النا و رفقایش است، تا جایی که دعوا میکنند و نوه ی النا کتک میخورد از تعلیق خوبی برخورددار است و مفهومش میتواند این باشد که کل این کنش و واکنش هایی که تو فیلم فقط به خاطره نرفتن خدمت نوه ی النا بوده است (از جمله مرگ شوهر النا) بی فایده بوده و همچین اعمالی آدمی مثل نوه ی النا و حتی پسر النا رو به بار می آورد.
لازم میدونم در مورد شخصیت دختر شوهر النا هم توضیحی بدم؛ دختری که در ناز و نعمت با پول پدرش بزرگ شده است و کمی هم بی عاطفه است ولی فیلم سکانسی خوب دارد. وقتی که دختر دارد با پدرش در بیمارستان صحبت می کنند و بعد از کمی جر و بحث همدیگرو بغل میکنند، این بغل کردن باعث میشود که بعد از مرگ پدرش وقتی دختر گریه میکند ما این گریه کردن رو باور کنیم. ولی مشکل اصلی دختر النا هست یعنی از النا خوشش نمی آید.
دو دلیلی که به نظرم بیننده ایرانی با فیلم ارتباط برقرار میکند یکی نیمه اول فیلم تا قبل از مرگ شوهرالنا است و دلیل دیگرش این است که جامعه ای که تو فیلم نشان داده میشود خیلی به جامعه ی ایران شباهت دارد.
میزانسنی که کارگردان در فیلم میچیند چه در شروع فیلم با نماهایی که نشان میدهد و چه در ادامه نسبت به سوژه ها و شخصیتها جوریست که بیننده را کاملا در مقام قضاوت قرار میدهد و این حس به بیننده القا میشود که هیچ کدوم از شخصیتها آدم حسابی نیستند. هرچند حرفهایشان به آدمهای درست حسابی میخورد و لوکیشن و مکان که تاثیر دارد مثل خانه ی شوهره النا با آن همه قشنگی،شیکی ولی ساکت و خلوت نشان دهنده ی شخصیت شوهر و النا و تو خالی بودنشان هست. همینطور خانه ی پسر النا که کوچک و به هم ریخته است که این لوکیشن کاملا شخصیتهای داخل آن خانه را میسازد. این نوع حرکت را ما در بی عشق اثر دیگه ی زویاگینتسف نیز می بینیم.
نکته ی دیگر این است که النا فیلمی کلاسیک و خطی است که ساختار سه پرده ای دارد و کارگردانیش مبتنی بر ساختار تلویزیونی است که این نوع ساختار را با روایت و کارگردانی خوب فیلمساز تا قبل از مرگ شوهر ثابت نگه میدارد.
چیزی که بسیار در النا مهم است نوع استفاده از کلهم گنجینه تکنیکال سینماست که با تلاش کارگردان های بزرگ به مرور زمان حادث شده است اصل استفاده صحیح از تکنیک در پیشبرد روایت دراماتیک میباشد که از قضا در این فیلم به خوبی این نوع تدوین در خدمت مفاهیم مارکسیستی عمل میکند سکانس ابتدای فیلم که حکم پیش درآمد بر یک دور باطل را دارد به خوبی جواب دلایل هردوطرف در جانبداری از فرزندان که شمه ای از ذات زندگیست را میدهد سکانس شاخه ها که پشت پنجره این زوج مصلحت اندیش در زمستان با قامت ستبر همچنان ایستاده اند که این کدی است ازنقشی که این زوج با کارکرد تمثیلی در به هم پیوستگی طبقات اجتماعی ایفا میکنند فراموش نکنیم که النا پرستار پیرمرد بورژواست وهمین نقش را نیز در زندگی زناشویی متعهد شده است ولی ریشه ها شاخه های طبقاتی بسیار قویتر از این ازدواج استعاری عمل میکند کاملا هشدار زگانیتسف به طبقه پوسیده ومرده بورژوازی در روسیه منطقی مینماید سکانس خشن پایانی کاملا با این بذری که کارگردان در پرده اول کاشته قابل برداشت است.
حال به بررسی عنوان متن میرسیم که بررسی احوال شخصیت هاست شخصیت هایی که فیلم به ما معرفی میکند روی آنها زووم میکند و از هرکدام شمایلی میسازد شمایلی که تا اواسط فیلم به آنها محدود میشویم ولی زمانیکه زمان جمع بندی فیلم میرسد ناگهان ورق باز میگردد و تک تک آن شخصیت ها دارای تناقض های صرفی میشوند و این تناقض ها به گونه ای است که قضاوت را تقریبا صد برابر دشوارتر میسازد گویی که یا شخصیت ها عادت کرده اند که متمدن یا نفرت انگیز باشند یا اینکه بیننده به شمایل آنها عادت میکند و ناگهان رودست میخورد.
وقتی نقاب عادت از چهره ها برداشته میشود حکایت کارگردان روسی فیلم نیز هست. زمانیکه اموخته ها را اموخته و به دور ریخته و در چارچوب قواعد سبک و سیاق و مولفه هاش نمانده و با وجود طرفداران زیاد سینمایش دست به ساخت فیلمی زد که بشدت از چهار چوب سینمای سابقش به دور است و خود این یعنی قابلیت تغییر شکل دادن به خود را دارد، این فیلم در اصل برای زویاگینتسف مثل یک قمار است اما از این نظر با وجود تمام ضعف ها و مشکلات النا فیلم قابل احترام و زیبایست. اینکه کارگردانش ریسک را به جان خریده و با وجود پیدا کردن سبک و سیاقش و بالغ کردن آن سبک، دست به تجربی سازی بزنه و بازهم قمار نسبتا موفقی داشته باشد، ارزشمند است و فیلمی دوست داشتنی را ساخته است.