داگویل بی رحمانه ترینِ این سال های سینما است. فیلمی آزاد و رها .ازاد از هر قید و بند و اصول پایدار. و این فیلم تمام وجودش آیینه انسان ونگاه ویژه فون تریه به انسان است.
انگار فون تریه در این فیلم به بالاترین سطح از رهایی رسیده است. آزادی از همه چیز .
از تعصب ، عقاید دگماتیک ، مذهب ، سرزمین ، سنت و حتی اصول اولیه فیلمسازی و در عین حال جهان بینی بخصوص خودش را درون فیلم بکار برده است.
فون تریه در سه گانه افسردگی اش جغرافیای درون فیلم ها را تبدیل به یک بی جغرافیایی می کند. و جهان فیلمش را آزاد از هر قید و بندی میکند تا کل بشر و کل جغرافیای بشر را به زیر تیغ آورد.
اما چگونه و چرا ؟
اولین مسئله ای که در ذهن مخاطب شکل میگیرد و تبدیل به یک ابهام و سوال می شود، فضا و چینش ،میزانسن و اتمسفری است که در فیلم حاکم است.
بعضی این را استفاده فون تریه از ادبیات و رمان در سینما می خوانند و برخی استفاده از تئاتر.
آنان که به نظرشان فون تریه از ادبیات وام گرفته است به این استدلال ها روی می آورند ، که اصلی ترین شان این است که فون تریه میخواهد مخاطب خودش تصویر سازی کند و این کار هم میکند. نگاه کنید به چینش صحنه اش به روایتش به آن علف هایی که وجود خارجی ندارند . ما میدانیم که این ها واقعی نیستند اما واقعیت این است که آن ها را می بینیم و درکشان می کنیم ، فون تریه اتمسفر نسبی را میسازد ولی عمق آن را بر عهده خود مخاطب می گزارد.
برای مثال در چند صحنه تجاوز به گریس ،که عمق فضای رمانه فیلم است، دوربین از زاویه ایی به آن نگاه میکند که انگار نویسنده ، خواننده را در شرایطی قرار میدهد که به موضوع نگاه کند و حکم بدهد.
البته بماند که آن سکانس توهین به هیئت بشر است و بالا و پایین انسان را یکی می کند که بدرستی هم این کار را میکند.
و نکته دیگر در این باب نریشن هایی است که در طول فیلم گفته می شود و جز لاینفک فرم فیلم است و صدالبته وجودش الزامی است.
اما آنان که معتقد به وام گرفتن فون تریه از تئاتر اند؛ بخصوص تئاتر شرق.
یکی از ویژگی های اجرایی اصلی نمایش های شرق جهان بینی شهودی است. نمایش چه در شرق و چه در غرب منشا آیینی دارند اما نگرش های انسان شرقی و انسان غربی نسبت به هستی و جهان متفاوت است.
نگرش شرقی ها و تفکراتشان بیشتر بر شهود و حقیقت باطنی است و به دنبال این نگاه نمایش هایشان از واقعیت ملموس کناره میگیرد و شکلی انتزاعی پیدا میکند یعنی تجریدی از واقعیت نشان داده می شود. و بدلیل شکل انتزاعی نمایش ها درون آن از رمز و نشانه به وفور استفاده میشود.
یعنی نمایش های شرق که سعی دارند نمایش با زبان مردم در پیوند با زندگی واقعی ارائه نشود ، از قوه تخیل و خلاقیت تماشاگر بیشتر کمک میگیرند.
برای مثال نمایش هند هیچگونه صحنه آرایی ندارد اما تماشاگران هر آن چه در نمایش اتفاق می افتد را می فهمند.
در نتیجه نمایش شرق از واقع گرایی که غربی ها دارند خیلی دور است و اصلا منطق گرا نیست.
در کل میتوان گفت فون تریه در حالی که از هر دوی اینان استفاده کرده است اما به واقع از هیچ کدام استفاده نکرده است.
فون تریه بدلیل سینمای آوانگارد و محیرالعقولی که دارد همیشه به اشتباه ،نقد و تحلیل فیلم هایش به سمت نمادگرایی ها و تحلیل های محتوایی بیهوده می رود.
پس برای آنکه ما هم در این منجلاب گرفتار نشویم از این گزافه گویی ها گذر میکنیم و بیشتر به فرم فیلم میپردازیم.
دیوید بوردول می گوید احساس های دست داده به تماشاگر از کلیت روابط فرمال که او در اثر درک می کند به ظهور می رسد. پس هرچه روابط فرمال فیلم بیشتر و قوی تر ، ادراک ما غنی تر و واکنشهای احساسی ما دقیقتر و پیچیده تر خواهد بود.
روابط فرمال در داگویل به چنان قدرتی رسیده اند و ما را به شهود و دریافت میرسانند که پس از پایان فیلم از سنگینی بار احساس دست داده تا مدتی گیج ومنگ خواهیم بود. چون علاوه بر سنگین و عمیق بودن این حس عدم آشنایی ما از آن هم تاثیر گذار است.
رابطه گریس با تام رابطه ای است پیچیده ، تام که بقول خودش از همان ابتدا احساس وابستگی شدیدی به گریس دارد و این پس زدن ها وخودداری هایش نشان بارز این مدعا است و خیال میکند که به راستی با تموم وجود عاشق گریس است و تمام توانش را می گذارد تا گریس را به آزادی برساند پس از آنکه سعی میکند اهالی داگویل را با حرف های گریس به خودشناسی و شناخت ذات به اضمحلال کشیده شده شان برساند بعد انکه میبیند اینکار فایده ای ندارد به آغوش گریس می رود و پس زدن تام توسط گریس به این دلیل که گریس معتقد است آنان بهتر است روح باکره شان را در آزادی به یکدیگر بدهند و حرف هایی که می زند منجر می شود تام که خود ، برآمده بود تا همه را به خوشناسی برساند دقیقا در این موقع با خودش با خواسته هایش و با ذاتش مواجه می شود .
و این مواجهه باعث می شود تام از خودش فرار کند و دست به کاری بزند که او هم به قبیله ی اهالی رو به زوال و به لجن کشیده شده داگویل بپیوندد.
نگاه فون تریه به این مقوله جای بحث بسیاری دارد چون چیزی را نشان می دهد که حداقل تا آن سال در سینما به منصه ظهور نرسیده بود.
اما یکی از انتقاداتی که به داگویل میشود این است که فون تریه بعنوان رهبر یکی از آوانگاردیسم ترین موج ها و جنبش های سینمایی چرا از ستاره های درجه یک هالیوودی استفاده میکند؟
انگار استفاده ای که فون تریه از این بازیگران می کند در مسیر آشنایی زدایی یا همان حمله به هالییود است مثلا کیدمن را ما پیش از داگویل بیشتر بعنوان یه کاراکتر درام محوری یا یک شخصیت کمدی رمانتیک می شناختیم و هیچ جا او را با این هیبت بعنوان یک زن که برخلاف قواعد جلو میرود و به عمل ضد قهرمانانه دعوت میشه ندیده بودیم .
بازی کیدمن هم همواره تحسین برانگیز است . آن خنده های از روی شرم که هنگام تجاوز بر چهره دارد ، آن وقار و حیایی که دارد، آن درد نهفته بغض آلود که هنگام شکستن مجسمه هایش به غلیان احساسات تبدیل می شود و آن خشم و طغیان پایانی اش همه و همه نشان از قدرت این بازیگر دارد.
در آخر آنکه فون تریه و داگویل به من، به ما میگوید که انسان- هر انسانی چه آنکه خوب است و چه آنکه انگار بد است- این موجود دو پا که لاف اشرف مخلوقات را برداشته است گاهی به چنان زوالی می رسد که حتی حیوان …….
نیما می گوید
آی آدمها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید
یک نفر در آب دارد می سپارد جان
یک نفر دارد که دست و پای دائم می زند
روی این دریای تند و تیره و سنگین که می دانید
آن زمان که مست هستید از خیال دست یابیدن به دشمن
آن زمان که پیش خود بیهوده پندارید
که گرفتستید دست ناتوانی را
تا توانایی بهتر را پدید آرید…….