در این نقد و بررسی به سراغ یک فیلم دیگر از ایناریتو، یعنی Biutiful رفته ایم. زیبا (Biutiful) نام فیلم درامِ مکزیکی-اسپانیایی است که در سال ۲۰۱۰ به کارگردانی الخاندرو گونسالس اینیاریتو ساخته شد. این فیلم موفق شد در دو رشتهٔ بهترین فیلم غیر انگلیسیزبان و بهترین بازیگر مرد کاندیدای جایزه اسکار سال ۲۰۱۰ شود. همچنین خاویر باردم برای این فیلم برندهٔ جایزهٔ بهترین بازیگر مرد از جشنواره فیلم کن شد در حالیکه خودِ فیلم هم نامزدِ دریافت نخل طلایی بود. عنوان این فیلم به نحوهٔ بیانِ اسپانیاییِ کلمهٔ انگلیسی beautiful ارجاع میدهد.
نقد فیلم زیبا – Biutiful اثر الخاندرو گنزالس ایناریتو
“اوکسبال”، کلاهبرداري است درگير با مسائلي اخلاقي، که در کارگاه ها و کوچه پس کوچه هاي تنگ و باريک بارسلون (همان قسمت هايي که در فيلم هاي توريستي نشان اش نم دهند) کار مي کند. سر و کار “اوکسيال”، بيشتر با قاچاقچي ها و واسطه هاي مواد مخدر سنگالي، کارگران غير مجاز چيني (که در زيرزمين هاي نمور عرق مي ريزند) و با قضاياي ساخت و ساز غير قانوني در گورستاني است که پدر خودش هم در آنجا به خاک سپرده شده است. اما “اوکسبال” بر خلاف برادر هوچي اش “تيتو” يا همکار حقه بازش، “هاي”، رفتار محترمانه اي با کارگران مهاجر دارد. مهم تر از همه اينها “اوکسبال” يک مرد خانواده است و با دو فرزند دختر و پسرش، “آنا” و “ماتيو”، گاهي با خشونت و غالبا با محبت و مهرباني تا مي کند. اما در مورد “مارامبرا” ، مادر مي خواره بچه ها، که از او جدا شده، گذشت ندارد. “اوکسبال” حتي در اوج عصبانيت ، درک خوبي از طبيعت بشري و دانشي غريزي براي حل کردن مشکلات اش دارد و خوب مي داند چطور با چرب زباني، بهترين ها را از ديگران بيرون بکشد. ضمن اينکه به نظر مي رسد در قلمروهايي فراتر از اين زندگي مادي سير مي کند و براي آرامش بخشيدن به ماتم زدگاني که عزيزي از دست داده اند، احضار روح هم مي کند (ولي يادتان باشد که “اوکسبال”، اين يک کار را خيلي جدي انجام ميدهد و فيلم آن را پاي يکي ديگر از کلاه برداري هايش نمي گذارد). وقتي به “اوکسبال” خبر مي رسد که سرطان دارد و بنابراين چند ماهي بيشتر زنده نخواهد بود، ناگهان به خود مي آيد و با عجله شروع مي کند نظم و ترتيبي دادن به زندگي آشفته اش. به استثناي زني سنگالي که براي مراقبت ار بچه هايش استخدام مي کند، باقي بزرگسالاني که پيرامون اش را گرفته اند، جماعتي بي لياقت از کار در مي آيند که اعتمادي به آنها ني شود کرد. اما در راستاي ديگر کارهاي ايناريتو و تمايلي که به هر حال، به ملودرام هاي تقدير گرايانه دارد، حتي نيت ها و اعمال خير اوکسبال نيز فرجامي تلخ مي يابد.
زیبا مثل تمام فیلمهای ایناریتو زیباست، این فیلم را از دست ندهید .
این کارگردان 47 ساله با فیلم «زیبا» که در بخش رقابتی جشنواره کن اکران جهانی شد، نامزد جایزه اسکار 2011 بود. وی در سال 2000 با اولین فیلم بلندش با نام «عشق سگی» نامزد جایزه اسکار بهترین فیلم غیرانگلیسی بود که جایزه بافتا بهترین فیلم خارجی را کسب کرد.
ایناریتو اگرچه فقط چهار فیلم بلند ساخته است، اما همین چهار فیلم بهقدری تاثیرگذار و فوقالعاده بودهاند که او را به شهرت و اعتبار جهانی رساندند.
جایزه بزرگ هفته منتقدین جشنواره کن، دو جایزه بهترین کارگردانی و جایزه گرند پریکس جشنواره توکیو و جایزه کارگردان جوان جشنواره ادینبورگ از جمله افتخارات سینمایی وی هستند.
کارگردانی و جایزه فیپرشی جشنواره کن و بهترین فیلم جوایز گلدن گلوب با «بابل» بههمراه نامزدی در دو بخش بهترین کارگردانی و بهترین فیلم جوایز اسکار و کسب جایزه بهترین فیلم خارجی از جوایز «دوناتلو» ایتالیا را تجربه کرده است.
” زیبا ” یک شاهکار غم انگیز دیگر از گونزالس ایناریتو است . فیلمی با تمی قوی ، محتوایی سنگین و پیامی از نظر عاطفی نابود کننده.
ايناريتو جايي گفته : ” فکر مي کنم بخشش فراواني در فيلم وجود دارد.”بي يو تي فول” درباره ويروس سياه زخم و تروريسم و ايدز به عنوان خطرناک ترين بيماري هاي جهان امروز نيست.خطرناک ترين بيماري جهان معاصر نفرت است. سعي کردم فيلمي درباره زندگي بسازم، ولي شايد موفق نشده باشم. [ميخندد] بيدليل نبود که اسم فيلم را «زيبا» گذاشتم. “
زیبا چهارمین فیلم بلند آلخاندرو گونزالس ایناریتو کارگردان خلاق و مکزیکی تبار، از همان ابتدای تولید پروژهی پر حرف و حدیثی بود، که مهمتریناش جدایی ایناریتو و فیلمنامهنویس همیشگیاش گیرمو آریاگا بر سر تالیف آثار قبلیشان بود. همکاری ایندو در همین چندسال اخیر منجر به آثار درخشانی همچون عشق سگی، بیست و یک گرم و بابل شده بود و حالا همه منتظر بودند تا اولین اثر مستقل ایناریتو را در قالب یک مؤلف تمام عیار تماشا کنند.
زیبا فیلمی به شدت تاثیرگذار و گزنده است که بیننده را بعد از تماشایش تا مدتها رها نخواهد کرد. ایناریتو باشجاعت تمام، هرچیزی را که باعث شده بود آثار قبلی به خاطر شگردهای روایی مورد تحسین واقع شوند را کنار گذاشته و فیلمی ساخته که شدیدا ملموس و منقلب کنندهاست. فیلم تصویر چند زندگی تلخ و اندوهبار است که در مقابل نام فیلم که به عمد با غلط املایی نوشته شده، حسابی توی ذوق میزند. داستان فیلم روایتگر چندماه پایانی زندگی مردی بهنام اوکسبال است که از راه دلالی و واسطهگری امرار معاش میکند و حالا با حضور مهمان ناخواندهای مثل مرگ درپی سروسامان دادن به زندگی خود و اطرافیانش است. در نگاه اول مهمترین تفاوت فیلم با آثار قبلی این فیلمساز دوری جستن از بازیگوشیهای معمول با عنصر زمان و محدود کردن گسترهی مکانی رویدادهای فیلم است. اینبار ایناریتو داستان غمانگیز فیلمش را با روایتی ساده و در جغرافیایی محدود تعریف کردهاست. اما با کمی دقت میتوان رگههای پررنگی از دلمشغولیهای همیشگی خالقش را درآن مشاهده کرد. مفاهیمی همچون عدم ارتباط، دشواری زندگی در غربت و اعتراض به مرزبندیهای مختلف و از همه مهمتر تاثیر مرگ بر زندگی بازماندگان در اینجا هم حضور دارند.
ایناریتو در زیبا برخلاف سه اثر قبلی با انتخاب یک شخصیت محوری به نام اوکسبال با بازی استثنایی خاویر باردم داستانکها و آدمهای اثرش را به هم مربوط میکند. اگر در سهگانه قبلی همه شخصیتها به یک اندازه در پیشبرد داستان سهیم بودند، در اینجا شاهد زندگی مصیبتبار مردی هستیم که اندوه کاراکترهای دیگر فیلم روی دوشش سنگینی میکند. اوکسبال که از همان ابتدای فیلم متوجه میشویم که احتمالا بیماری سختی دارد، همچون یک پدرخواندهی بی یال و کوپال تعدادی از مهاجرین چینی و آفریقایی را زیر بال و پرخودش دارد. از همسر روانپریش و میخوارهاش جدا شده و به همراه بچههای خردسالش زندگی میکند. عنصری که لابلای زندگی فلاکتبار فیلم دائما همانند یک شخصیت وجود دارد سایه سهمگین مرگ است. همان عنصر پررنگی که در بیست و یک گرم وقایع را به هم مربوط میکرد و قصه را شکل میداد، در اینجا هم حضوری سهمگین دارد. ایناریتو با کمک بازیگر محشری مثل خاویر باردم موفق به بهتصویرکشیدن قهرمانی زخمخورده و مفلوک شده که جلوهی پررنگ حضورش در دنیای اثر و تاثیر او بر زندگی اطرافیانش احتمال فقدان او را تا این حد وحشتناک جلوه میدهد. در اوایل فیلم هنگامیکه در بیمارستان دکتر به اوکسبال میگوید که چرا زودتر به پزشک مراجعه نکرده، او در جواب میگوید: اوایل انقدراذیت نمیکرد و این دقیقا مشابه وضعیتیاست که اوکسبال در آن اسیر شده است. انگار وضعیت وخیم زندگی اوکسبال با حضور این مهمان ناخواندهاست که چهرهی واقعیاش را نشان میدهد و او را مجبور به عکسالعمل میکند. ایناریتو جزئیات رفتاری اوکسبال با اطرافیانش را با وسواسی بسیار زیاد و عجیب به تصویر کشیدهاست. از همان سکانس درخشانی که اوکسبال مشغول آشپزی برای بچههایش است و سختگیریهایی که در مورد رفتار پسرش ماتیو(بازی این پسربچه از فرط خوب بودن وصفناپذیر است) به کار میگیرد و رفتار مهربانانهای که با ماتیو وقتی میفهمد او جایش را خیس کرده بگیرید تا رفتار ترحمآمیز ولی منطقی او در قبال همسر میخوارهاش همه و همه با دقتی تحسین برانگیز تصویر شدهاند و اینگونه از اوکسبال شخصیتی ساختهاند که به لحاظ ارتباط و تاثیرگذاری بر تماشاگر در این سالها کمتر نظیرش را داشتهایم. او نمیخواهد بمیرد تا مبادا بچههایش بهخاطر فقدان او به انحراف کشیده شوند. او نمیخواهد بمیرد چون نمیخواهد بچههایش تجربهای را که او خود از سرکذرانده تجربه کنند. فرصت چندماههای کهاوکسبال دارد باعث میشود تا او کم کم خودش راپیدا کند. نقش پدربودنش را جدیتر بگیرد و سعی کند شرایط را طوری فراهم کند که تا آنجا که امکان دارد بچههایش به دردسر نیفتند. دنیایی کهاوکسبال در آن نفس میکشد دنیای کثیفیاست. دنیایی است که ضعیفانش محکوم به نیستی و مرگاند. همه در پی پولی بیشتر به قیمت همه چیزاند. حتی خود اوکسبال به نیت باقی گذاشتن مقداری پول بیشتر برای خانوادهاش و خریدن بخاریهای ارزانقیمت باعث آن فاجعه غمانگیز مرگ آن کارگران نگونبخت میشود. انگار که برای نجات و رستگاری هر انسان باید انسان دیگری را قربانی کرد. تصویر دودکشی که هرچه فیلم جلو میرود دودش غلیظتر میشود و فضا را آلودهتر میکند، نمایانگر دنیای کثیفی است که ایناریتو بدون هیچگونه مراعاتی جلوی چشم تماشاگرش میگذارد.
اما آنچه باعث تاثیر شگرف فیلم بر تماشاگر میشود، صرفا مفاهیم مطرح شده و داستان سادهی فیلم نیست. به نظرم چیزی که زیبا را تا این اندازه موثر جلوهمیدهد اول به شخصیت پردازی درجه یک اوکسبال و مهمتر به شیوهی کارگردانی ایناریتو برمیگردد. استفاده از رنگهای چرک که تاثیر فضاسازی شلوغ و درهم و برهم فیلم را دوچندان میکند به کنار، تکتنیک دوربین روی دست که حالا به تکنیک بسیار رایجی در سینمای روز جهان تبدیل شده، در این فیلم برای ایجاد حس تنش و هیجان نیست. دوربین ایناریتو دقیقا همانند چشم یک انسان به کوچه پس کوچههای اثرش سرک میکشد. هرجا لازم باشد به صورت بازیگرش نزدیک میشود. تکانهای دوربین بهقدری نرم و سیال است که انگار یک انسان در حال راه رفتن این تصاویر را در درون چشم خود ثبت و ضبط کردهاست و یا وقتی تصاویر به نماهای لانگشات از محلهای که اوکسبال در آن زندگی میکند کات میخورد ابتدا تصاویر را به صورت فلو میبینیم و بعد کم کم واضح میشوند و با این ترفند زندگی کابوسوار اوکسبال را از منظر یک چشم میبینیم.
غیر از خاویر باردم که به اعتقاد نگارنده بهترین بازی کارنامهاش را در این فیلم ارائه داده، دیگر بازیگران فیلم بهخصوص بازیگر نقش مارامبرا و پسر کوچک اوکسبال (ماتیو) بازیهای زیبایی دارند. نگاههای خیرهی خاویر باردم در فیلم، یادگار ارزشمند او برای سینمای جهان است.
اما شاید تنها نکتهی سنجاق شده به فیلم که اندکی توی ذوق میزند ایده ارتباط ماوراییاوکسبال با مردههاست. بهخصوص که مشاهده تصاویر روح مردهها در زیر سقف ایدههای نازلی در برابر چنین فیلمیهستند. در واقع رئالیسم کوبندهی فیلم نیازی به چنین ایدههای خام و پیش پا افتادهای ندارد. همانطور که به نظر میرسد ایناریتو بر خلاف آثار قبلیاش دیگر نیازی به آن بازیهای فرمی با زمان و مکان ندارد و آنقدر فیلمساز خوبیهست که از یک داستان ساده فیلمی مثل زیبا بسازد.
در همان تصاویر ابتدایی فیلم در جنگل برفی، همراه با اوکسبالمردی جوان را که در انتهای فیلم متوجه هویتش میشویم در حال سیگار کشیدن میبینیم. سپس تصویر کات میخورد به نمای درشتی از یک جغد مرده که روی زمین افتادهاست. مرد جوان به اوکسبال میگوید وقتی جغدها میمیرند یک گلوله مو از دهانشان بیرون میافتد. این به نوعی همان بیست و یک گرمی است که در فیلم ارزشمند بیست و یک گرم از دهان پل میشنویم که از وزن انسان در موقع مرگ کم میشود. این همان یادگار مبهمی از نزدیکان سفرکردهاست که به خاطره تبدیل میشود. ایناریتو فیلم اولش عشق سگی را به همسرش، بابل را به فرزندانش و زیبا را به پدرش تقدیم کردهاست و به راحتی میتوان به وابستگیهای عاطفی او به خانوادهاش پی برد. صحنههایی مثل همان سکانسهای دورمیز اوکسبال همراه با خانوادهاش را فقط نمیتوان دکوپاژ کرد و ساخت. ایناریتو همانند شخصیتهای مردهی فیلمش چیزی از عمق وجودش را به آنها افزوده که توضیح دادنی نیست.
منبع: وبلاگ بست فیلم
نگاهی به فیلم «زیبا» Biutiful
عدم تمامی موجودیت است، زیبایی در اوج زشتی به معنا میرسد، و سیاهی گذر از مرز سپیدی است. با به عینیت رسیدن مفهوم انتزاعی مرگ در روزمرگی زندگی، آدمی به دنبال رستگاری است و در این مسیر هر فردی منطبق با اصول هستی شناختی خود به پایان میاندیشد.
در زیبا Biutiful اخرین اثر ایناریتو زندگی مشترک به بنبست رسیده، عذاب وجدانی مدام، بیماری مهلک سرطان، نگرانی وافر از آینده فرزندان در کنار وضعیت بغرنج مهاجران، قاچاق مواد مخدر، هم جنس گرایی و بنیان سست اخلاقی در جامعه؛ همگی موضوعاتی هستند که چارچوب دردناکِ زیبا را برای رسیدن به نقطهای مشخص میسازد. ایناریتو برخلاف سه اثر قبلی خود که با به صورت غیرخطی روایت میشد، ابن بار به سراغ روایتی خطی و شخصی رفته است. آخرین روزهای زندگی اوکسبال (خاویر باردم) در آستانهی مرگ. خلسه غریب مملو از درد، سیاهی و تاوان سخت بودن.
ایناریتو دوربین خود را به طبقات پایین جامعه برده است، با مختصات و مصایبی دردناک که روی چرک زندگی را بیش از پیش به تصویر میکشد. تعلقات مذهبی و پایبندی به اخلاقگرایی در زیبا به صورت عینیتری نسبت به آثار قبلی ایناریتو نمود پیدا میکند تا آنجایی که فیلم زیبا در لایههای زیرین خود به شدت فیلمی است دینی میسازد.
اوکسبال در حالیکه میداند چیزی به اتمام زندگیش نمانده و در نکبتی غریب غوطهور است باید واژه زیبا را برای دخترش به درستی ادا کند تا او بیاموزد که زیبایی چگونه به زبان میآید. پارادوکسی عظیم در ژرفای بودن. خاویر باردم در این فیلم انسانی است معاصر در دنیای درهم امروز، یک خاکستری تمام عیار به معنای واقعی کلمه، مردی که خلاف میکند و درعین حال به اصول انسانی تعریف شده خود هم پایبند است.
زیبا ادای دین ایناریتو به زندگی، به مرگ، به کنکاشی بیپایان، به جنگیدن تا آخرین نفس، به تمامیت نیستی است. فیلمسازمیتوانست با متمرکز شدن بر زندگی اوکسبال و رهایی او از زندگی و آمادگی برای مرگ، اثری درخشانتر بسازد که به دلیل توجه و مطرح کردن موضوعات متفاوت که گاهی در راستای هم قرار میگیرند ما را از کاراکتر اصلی داستان با بازی تحسینبرانگیز باردم دور میکند علیالخصوص در نیمه اول فیلم. در حالیکه بیننده با اشتیاقی به مرد خیره میشود و در میان تمامی این سیاهیها با او در این مرگ تدریجی همراه میشود تا جایی که درد به سپیدی تردید گونه میرسد. این حجم سیاهی در عمق زندگی بیننده را سردرگم میکند.
کارگردان این بار بر خلاف ساختههای قبلی خود که با تعدد شخصیتها و لوکیشینها، به عنوان هسته مرکزی ضد قهرمان خود را در موقعیتها قرار میدهد. اوکسبال در چالشی هولناک رو به سقوط گام بر میدارد و به سان مبارزی که به پایان نبرد زندگی نزدیک میشود و درصدد پیروزی است.
فیلم با ورود زن سیاهپوست و نوزادش و دمیدن روح زندگی مضاعف در تقابل با شدت گرفتن بیماری مرد وارد فضایی دوست داشتنی میشود که با آگاهی دختر از بیماری پدر به اوج خود میرسد. سکانس روبرویی اوکسبال با اجساد با سکوتی فریادگونه یادآور یکی از درخشانترین سکانسهای 21 گرم است.
فیلمساز با هوشمندی بالا با وارد کردن هر عنصری بر پیکره اثر به کارکردی اثرگذار میاندیشیده است. فیلم با دیالوگهای پدر و دختر درباره پدر بزرگی نادیده آغاز میشود تا جاییکه وقتی مرد با جسد پدرش برای اولین بار روبرو میشود به اوج خود میرسد که اینجا نهایت ایدئولوژی دنیای فیلم را در مقابل ما قرار میدهد.
ایناریتو بعد از ساخت فیلم درخشان عشق سگی در زادگاه خود مکزیک این بار هم به فیلمی تماما” لاتین زبان روی آورده ولی اینبار به جای محوریت قرار دادن موضوعی به عنوان حلقه اتصال کاراکترها، تمامی موضوعات را در محور مردی در آستانهی زوال قرار میدهد تا تکتک نماها معنا یابد. ایناریتو اینبار فرد را در مقابل جامعه قرار میدهد.
عشق سگی روایتی در قالب سه اپیزود با محوریت سگ به عنوان نمادی از خوی بدوی وحشیت اجتماعی تماشاگر را در بطن عمیق خود فرو میبرد، در بیست و یک گرم به مرگ مفهومی شخصی بخشید و تنازع بقا را به عینیت رساند. آدمهایی که به خاطر چند گرم بیشتر در جنگی ابدی هستند، در بابل دنیای خود را وسعت بخشید و آدمیت را فارغ از مرزها و زبانها به وحدت رساند و در تمامی این سه فیلم اجتماع بزرگتر از فرد بود و فرد در این چرخه بیرحم و مهرهای محتوم به پذیرش بود؛ ولی در زیبا این فرد است که تمام قد در برابر جمع میایستد و به فردیتگرایی عینیت میبخشد.
فیلمساز بر خلاف آثار قبلی خود به دور از بازیهای روایی، خط روایی خطی و سادهای را برای بیان تصویری نوشته بر میگزیند گرچه هنوز فرم را از دست نمیدهد. فیلم با تکرار نماهای آغازین و اینبار با تغییر زاویه دوربین و خیرگی ممتد بر روی صورت اوکسبال به پایان میرسد و در تعلیقی ابدی، گویی این سیر نیستی به مثابه پلک زدنی است در این برزخ مدام.
منبع: آکادمی هنر
نقد فیلم Biutiful زیبا اثر الخاندرو گنزالس ایناریتو
این کارگردان 47 ساله با فیلم «زیبا» که در بخش رقابتی جشنواره کن اکران جهانی شد، نامزد جایزه اسکار 2011 بود. وی در سال 2000 با اولین فیلم بلندش با نام «عشق سگی» نامزد جایزه اسکار بهترین فیلم غیرانگلیسی بود که جایزه بافتا بهترین فیلم خارجی را کسب کرد.
ایناریتو اگرچه فقط چهار فیلم بلند ساخته است، اما همین چهار فیلم بهقدری تاثیرگذار و فوقالعاده بودهاند که او را به شهرت و اعتبار جهانی رساندند.
جایزه بزرگ هفته منتقدین جشنواره کن، دو جایزه بهترین کارگردانی و جایزه گرند پریکس جشنواره توکیو و جایزه کارگردان جوان جشنواره ادینبورگ از جمله افتخارات سینمایی وی هستند.
کارگردانی و جایزه فیپرشی جشنواره کن و بهترین فیلم جوایز گلدن گلوب با «بابل» بههمراه نامزدی در دو بخش بهترین کارگردانی و بهترین فیلم جوایز اسکار و کسب جایزه بهترین فیلم خارجی از جوایز «دوناتلو» ایتالیا را تجربه کرده است.
” زیبا ” یک شاهکار غم انگیز دیگر از گونزالس ایناریتو است . فیلمی با تمی قوی ، محتوایی سنگین و پیامی از نظر عاطفی نابود کننده.
فیلم دربارهی مرد کلاهبرداری بهنام «اوکسبال» است که در بارسلون با دو فرزندش زندگی میکند و از همسر دائمالخمرش جدا شده است. او که بیشتر با مهاجرین غیرقانونی چینی و سنگالی و قاچاقچیان مواد مخدر سر و کار دارد، گاهی هم برای احضار روح مردهها از خانوادهی آنها پول میگیرد. اوکسبال مردی تنهاست که با مهاجرین خوب رفتار میکند و پدر خوبی برای فرزندانش است .
فیلم آخر ایناریتو تفسیری بر کاپیتالیسم است . نه تنها در مفهوم فیلم بلکه در جهان بزرگتر ، در شهرهای در حال رشد و در کشورهای بزرگ . داستان اوکسبال ، خانواده و دوستانش یک تصویرسازی واقعی از تاثیر مکانیسم های پیچیده اجتماعی بر انسانها دارد .
اما چه چیزی بعضی آدم ها را از وحشی گری و غیرانسان بودن باز می دارد ؟
تمامی شخصیت های این فیلم دایره اند و یا به تعبیر عامیانه خاکستری اند . بعضی اوقات آنها ناگریزند بعضی اصول درونی انسانی خود را زیر پا بگذارند برای اینکه از قوانین پیروی کنند . اوکسبال در این تنگنا قرار می گیرد : انسان بماند یا با دیگران انسانی رفتار کند .
ایناریتو در این سطح نمی ماند و انسانیت را در سطح فردی بررسی می کند : روانشناسی انسانی ، فلسفه و دین در بین مفاهیمی همچون زندگی بعد از مرگ ، معجزه و ارتباط با مردگان . اوکسبال به دنبال رهایی روحی از طریق فالگیر است کسی که سمبل طبیعت و جمال است . او هدایت می شود با متافیزیک و فلسفه زندگی در فرم دین . او فردی سرشار از روح است . او انسان است .
اشتباه در نوشتن نام فیلم از صحنه ای می آید که دختر اوکسبال از او شیوه نگارش کلمه ” بیوتیفول ” را می پرسد و او در نگارش اشتباه می کند . اوکسبال سواد کمی دارد ولی این موضوع او را از جواب دادن به سوال دخترش باز نمی دارد . او هرچه در توان دارد برای فرزندانش می گذارد .
در بین سکانس های وحشتناک و ناراحت کننده لحظاتی از شادی هم وجود دارد . اوایل فیلم فرزندان اوکسبال از یکنواختی غذا ایراد می گیرند . وقتی اوکسبال از آنها می پرسد چه غذایی می خواهند آنها بسیاری از غذاهای خوشمزه را نام می برند . اوکسبال جلوی میز می نشیند ، با کمی شکر ، نان و شیر آنها را با تخیل خود همراه می کند .
طنز موجود در این صحنه ها به هیچ وجه تلخ نیست . واقعی و حقیقی هستند . اما نه طنز نیستند چون قصد خنداندن ما را ندارد . چون خیلی زود لبخند روی لب تماشاگر به اخم تبدبل می شود با دیدن ادرار خونی اوکسبال . هرگاه فیلم با زجر کشیدن وشاد بودن سروکار دارد این مفاهیم را صادقانه بیان می کند .
در همان اوایل فیلم پسربچه می گوید :” اگر یک لباس فضایی یه سوراخ توش داشته باشه ، منفجر میشه . به خاطر جاذبه ست . ”
تمام شخصیت های فیلم ایناریتو مثل فضانوردی هستند که لباسشان سوراخ شده ولی با این حال منفجر هم نمی شوند .
ایناریتو جایی گفته : ” فکر می کنم بخشش فراوانی در فیلم وجود دارد.”بی یو تی فول” درباره ویروس سیاه زخم و تروریسم و ایدز به عنوان خطرناک ترین بیماری های جهان امروز نیست.خطرناک ترین بیماری جهان معاصر نفرت است. سعی کردم فیلمی درباره زندگی بسازم، ولی شاید موفق نشده باشم. [میخندد] بیدلیل نبود که اسم فیلم را «زیبا» گذاشتم. “
ایناریتو فقط در ساختار روایی، دست به انتخاب های نامتعارف نمی زند. «پرداخت» تکنیکی فیلم های او (که در ایران اغلب با بحث دربارۀ «ساختار» فیلم، اشتباهش می گیرند) نیز اغلب با به کارگیری عناصری در کاربردهای متفاوت یا حتی متضاد با کاربرد رایج شان توأم است. منهای دوربین روی دست، او به بافت نوری و رنگی فیلم هایش توجه ویژه ای دارد .
هرچه هست ایناریتو فیلمساز بزرگی است؛نه بخاطر اینکه کارگردان 21 گرم ، بابل و عشق سگی است،فقط به خاطر اینکه آدم هایش ماندن در فضای بسته را به بیرون آمدن ترجیح می دهند . آنها می خواهند تک افتاده باشند ، می خواهند مالک تنهایی خودشان باشند . این آدم ها تنها راهی که به ذهنشان می رسد این است که درها را برای بستن باز کنند . آدم های فیلم های ایناریتو این گونه اند. نقطه سر خط.
منبع: وبلاگ اسکار فیلم