افسر و جاسوس فیلمی در ژانر مهیج و درام تاریخی به کارگردانی رومن پولانسکی است که در سال ۲۰۱۹ منتشر شد. فیلمنامه این فیلم دربارهٔ ماجرای دریفوس و توسط پولانسکی و رابرت هریس بر اساس رمانی به همین نام محصول سال ۲۰۱۳ به رشته تحریر درآمده است. فیلم در هفتاد و ششمین دوره جشنواره بینالمللی فیلم ونیز برنده جایزه ویژه هیئت داوران شد. این فیلم در مورد ماجرای دریفوس است.


نقد و بررسی فیلم An Officer And A Spy
فیلم An Officer And A Spy «یک افسر و یک جاسوس» داستانی درباره بیعدالتی و عدم تحمل، ماجرای دریفوس را نه از طریق خشم بلکه تفکر هوشیارانه، جزئیات دقیق و خویشتن داری احساسی روایت میکند. ژان دوژاردن (Jean Dujardin) نقش افسر فرانسوی که عقیدهاش مبنی بر اینکه آلفرد دریفوس (با بازی لویی گارل (Louis Garrel)) به کشورش خیانت نکرده او را در مقابل مافوقهایش قرار میدهد را عالی بازی کرده است. این بازیگر برنده اسکار با وجود آشنا بودن فضای این داستان و لحن یکنواختش مرکز احساسی فیلم را تشکیل داده است.
اما شاید نکته قابل توجه اصلی درباره این فیلم کارگردان آن یعنی رومن پولانسکی (Roman Polanski) باشد که رسواییهای اخلاقی او به تازگی توجهات زیادی را به خود جلب کردهاند. غیرممکن است An Officer And A Spy را تماشا کنید و درباره این گمانهزنی نکنید که کدام بخشهای داستان ریشه در زندگی شخصی پولانسکی دارند – مخصوصا نمایش یهودستیزی و دنیایی که در آن یک مرد باید برای تبرئه خودش بجنگد. اما با در نظر نگرفتن ارتباط شخصی پولانسکی با این داستان خوب روایت شده، کیفیت درام دادگاهی این فیلم (و بازیگران فرانسوی خوبش) میتواند آن را به شانس بزرگی در فصل جوایز تبدیل کند.
An Officer And A Spy در سال ۱۸۹۵ و با خلع آلفرد دریفوس از مقام ارتشی خودش آغاز میشود، زمانی که او به جرم جاسوسی برای آلمانها به حبس ابد محکوم میشود. وقتی این سرباز یهودی به زندان فرستاده میشود، ژرژ پیکورت (با بازی دوژاردن) که درگیر تحقیقات درباره دریفوس بوده، ترفیع درجه گرفته و به عنوان رئیس برنامه ضدجاسوسی ملی منصوب میشود، جایی که مدارکی پیدا میکند که نشان میدهند جاسوس آلمانیها شخص دیگری بوده است.
پولانسکی اغلب از دوژاردن یک بازی دقیق و غمانگیز میگیرد. در ابتدای فیلم متوجه میشویم که پیکورت از یهودیها متنفر است، اگرچه در فلشبکی به دریفوس اطمینان میدهد اجازه نخواهد داد احساسات شخصی قضاوتش را تحت تاثیر قرار دهند. در فیلمی سطحی، این فضا میتوانست داستانی کلیشهای به وجود آورد که در آن پیکورت با آزاد کردن مردی که به اشتباه متهم به خیانت شده متوجه اشتباهات خودش میشود. An Officer And A Spy تمایلی به نمایش احساسات سطحی ندارد، بلکه پیکورت را به عنوان نمادی از تفکر هوشمندانه به تصویر میکشد که به این دلیل قصد دارد دریفوس را تبرئه کند که کار درست همین است.
چیزی که باعث نگرانی پیکورت میشود این است که رؤسای او میخواهند این قضیه هرچه زودتر خاتمه پیدا کند – مخصوصا ژنرال گونز (با بازی هروه پییر (Hervé Pierre)) – بنابراین دوژاردن خیلی ماهرانه تمام حرکات شخصیت خودش را برنامهریزی میکند. فیلم ریتم ثابت و بیشتابی دارد، و پولانسکی تمام لحظات تحقیقات پیکورت را به روش خاص خودش بررسی میکند، اما این دوژاردن است که به دلیل نجابت انعطافپذیر پیکورت جذابیت را وارد فیلم کرده است. پیکورت در نهایت متوجه میشود وقتی کسی بخواهد یک سرپوش گذاشتن سیستماتیک را افشا کند چه اتفاقی میافتد، و آرامش همیشگی این بازیگر او را میان دریایی از کوسهها به یک قهرمان تبدیل میکند.
An Officer And A Spy در بیشتر لحظاتش از حضور دریفوس بهره نمیبرد، بلکه با جدیت پیکورت را حین ارائه مدارکی که نشان میدهند یک افسر دیگر جاسوس است دنبال میکند. بیشتر تعلیق فیلم از این نشات میگیرد که در آن زمان یک بازرسی چه فرآیندی را طی میکرده است. فیلم که توسط پولانسکی و رابرت هریس (Robert Harris) براساس کتاب هریس در سال ۲۰۱۳ نوشته شده، کاملا به جزئیات آن زمان توجه خاصی دارد. این نکته وقتی ضروریتر میشود که بخشهای داستانی فیلم به اندازه دنیای رمان An Officer And A Spy جذاب نباشند.
حتی کسانی که اطلاعی از ماجرای دریفوس ندارند ساختار سینمایی آشنای نبرد قهرمان نجیب با مخالفانش برای اثبات اینکه یک شخص از اعضای اقلیت جامعه به اشتباه زندانی شده را تشخیص میدهند. آرامش خاصی در این وجود دارد که میدانیم پیکورت و دریفوس در نهایت پیروز میشوند، اما رویکرد هوشمندانه و متفاوت پولانسکی این داستان سرراست را مدام جذابتر میکند.
این کارگردان به لطف همکاری با فیلمبردار پاول ادلمن و آهنگساز الکساندر دسپلا فرانسه قرن ۱۹ی را به ما ارائه میکند که در آن تاریکی اخلاقی در حال از بین رفتن است. میتوان حدسهای زیادی درباره انگیزه پولانسکی برای ساخت این فیلم درباره یک بیعدالتی ناگوار زد. اما با توجه به مدارک موجود در فیلم، به نظر میآید کارگردان درباره نمایش آزادی در تبرئه شدن خیلی محتاطانه عمل کرده است.
منبع: آرت نیوز پرس
نگاهی بر فیلم فیلم An officer and a spy
فیلم An officer and a spy که افسر و جاسوس ترجمه شدهاست، تازهترین اثر فیلمساز نامیِ لهستانی «رومن پولانسکی» است که موفق شد جایزهی ویژهی هیئت داوران جشنواره ونیز را برای او به ارمغان بیاورد. در ادامه با نقد و بررسی فیلم an officer and a spy همراه باشید.رومن پولانسکی که فیلمهای مهمی چون مستأجر و بچه رزماری را در کارنامه خود دارد، این بار دست بر یک داستان واقعی از فرانسه اواخر قرن نوزده گذاشته است و بر مضمون عدالتخواهی. فیلم داستانِ یکی از سربازان ارتش فرانسه به نام «درفوس» است که به جرم خیانت به کشور، تبعید میشود و اکنون افسری به نام «پیکار» اطلاعات جدیدی راجع به پرونده او کسب میکند. فیلم حول محور این دو پرسوناژ به طور کلی و تم بیگناهی و اجرای عدالت میچرخد. باید ببینیم چقدر در تبدیل این تم به سینما موفق است.
برای شروع نقد و بررسی دوست دارم از اولین سکانس فیلم شروع کنیم و نکتهای که برای بسط دادنِ بحث مناسب است. فیلم آغاز میشود با نماهایی باز از یک محوطه وسیع که سربازان در آن آرایش گرفتهاند. مراسم خلع درجه درفوس اجرا شده و همه حاضران در این مراسم (که اکثرا مردم عادی هستند) او را خائن خطاب کرده و سرزنشش میکنند. از همین ابتدا یکی از مشکلات اصلی فیلم به چشم میآید؛ یعنی اگر دقت کنیم این واکنش مردم نسبت به درفوس هیچ پشتوانه دراماتیکی در طول قصه ندارد و این مسئله سبب میشود که نوع نسبت بین مردم و ارتش در این برهه زمانی از آب درنیاید. همین مسئله را در قسمت های پایانی فیلم نیز مشاهده میکنیم؛ یعنی زمانی که پیکار به عنوان قهرمان فیلم از بین انبوه جمعیت به سمت دادگاه حرکت کرده و مردم با او تند رفتار میکنند. اینجا هم متوجه نمیشویم که این نوع رفتار از کجا نشأت میگیرد و مردم در این برهه زمانی چرا اینگونه دلبسته ارتش و مخالف پیکار هستند. این مشکل به نظرم به شکلی کلیتر تحت عنوان عدم توانایی در پرداخت شرایط فرانسه در زمان شکلگیری این حوادث، دیده میشود. یعنی فیلمساز تا به انتها موفق نمیشود شرایط فرانسه را (اعم از ارتش، مردم و نسبت بین آنها) در اثر دراماتیزه کند. بیاد بیاوریم نوشته ابتدای فیلم را مبنی بر اینکه این داستان واقعیست؛ آیا به صرف اینکه یک داستان واقعی باشد، فیلم دیگر تکلیفی به دوش خود ندارد؟ خیر، اینگونه نیست. بلکه فیلمساز کار سختی در پیش دارد؛ چون باید بتواند شرایط آن برهه از تاریخ را در قصه دراماتیزه کرده و کاراکترهای خود را خلق کند. فیلم نباید به بیرون از خود (مثلا تاریخ) ارجاع دهد، بلکه باید بتواند مستقل هویت خود را حفظ کند. این مسئله در فیلم پولانسکی دیده نمیشود و معلوم است که فیلمساز با ناتوانیاش در پرداخت سینمایی مواجه شده و هرطور که باشد، قصد دارد تا فیلم را جلو ببرد. مثلا بیاد بیاوریم قسمتی را که رأی دادگاه علیه پیکار و امیل زولا اعلام شده و درفوس باز هم گناهکار شناخته میشود. طبیعیست که این اتفاق واقعا در تاریخ رخ داده، اما اینجا این مسئله در منطق درونی فیلم نمیگنجد و مشخص میشود که تحمیل فیلمساز کار را پیش میبرد؛ فیلم نمیتواند توضیح دهد که دادگاه چگونه برای بار اول قانع نمیشود و چگونه رأی به محکومیت پیکار میدهد، پس طبعا به زور اتفاقات را پشت سر هم ردیف میکند. در ادامه نیز باز هم متوجه نمیشویم که چگونه افسران ارتش ناگهان لو میروند و ورق برمیگردد. این برگشتنِ ورق در واقعیت، باور میشود چون دلیل دارد و در منطق واقعیت میگنجد. اما در سینما باید جهانی از نو برپا گردد و منطق خاص خود را پیدا کند. ما باید باور کنیم که چگونه ورق برمیگردد و قهرمان ما که به زندان افتادهبود، ناگهان آزاد شده و دوباره مقامی در ارتش پیدا میکند. این همان، ناتوانی در پرداخت شرایط حاکم بر فرانسه است که اشاره شد.
فیلم در کلیت خود سعی میکند به مضامینی چون «عدالتخواهی»، «یهودی بودن»، «فساد» و «طغیان علیه سیستم» بپردازد که بنظرم در تمامی موارد ناموفق است و نتیجهای که باید را نمیگیرد. سعی میکنم در ادامه به تکتک این موارد بپردازم تا مسائل روشنتر شود. اول از همه باید عرض کنم که رسیدن به یک طغیان علیه فساد سیستماتیک کار دشواریست که نیاز به مقدمات جدیای دارد؛ یعنی فیلمساز باید بتواند یک سیستمِ باورپذیر را که فساد در آن رخنه کردهاست از آب در بیاورد. در کنار این، باید بتواند کاراکتر قهرمان خود را با جرئیات مورد نیاز خلق کند و البته ما را به تفاوت او با سیستم، قانع. در ادامه هم باید بتواند به این کشمکش بین فرد و سیستم جان و جذابیت دهد تا این مضمون از آب دربیاید. تقریبا هیچکدام از این موارد در فیلم پولانسکی دیده نمیشود. چیزی که از فساد سیستماتیک در این فیلم میبینیم، محدود به چند افسر پیر و جوان است که هیچکدامشان را تا انتها نمیتوانیم بشناسیم. چند افسر و مقام ارشد که فیلمساز هیچ انگیزهای را از جانب آنها برای این فساد نمیتواند نشان دهد. نمیتوانیم بفهمیم این دروغگویی و فریبکاری اصلا چرا باید وجود داشته باشد و چگونه در کل سیستم رخنه کردهاست. به طور مثال در این قصه مطلقا متوجه نمیشویم که چرا باید تمام این افسران برای این سرباز دسیسه کنند و چه چیزی از این قضیه عایدشان میشود. فیلمساز چند بار و با تأکیدهای سرسام آور به یهودی بودن درفوس اشاره میکند اما همین هم به هیچ وجه نمیتواند برای این دسیسهی دستجمعی دلیل قانعکنندهای باشد. سیستمی که پولانسکی خلق میکند، گویی ذاتا و اجبارا باید فاسد باشد تا قصه فیلم شکل بگیرد. درحالیکه یک فیلمساز کاربلد با خلق کاراکترهای باورپذیر از این سیستم، یک کلیت خلق میکند که فاسد بودن جزئی از آن ساختار باشد، نه آنکه فاسد بودن از بیرون به یک مُشت آدمِ ماقبلِ تیپ اضافه گردد. این یعنی عاریهای بودن فساد در یک سیستم. حتی فیلمساز نمیتواند کمی تمهید سینمایی به خرج دهد تا قدرت این سیستم را ببینیم و بفهمیم که چرا در یک زمان فسادشان پنهان است و در یک زمان ناگهان رو میشود؛ مثلا لحظهای در فیلم وجود دارد که یکی از افراد ارتش در حال بازپرسی از پیکار، به او میگوید که از رابطهی پنهانی وی با یکی از زنان متأهل آگاه است. این مسئله اگر نشاندهندهی سلطه، فساد و قدرت سیستم است چرا ادامه پیدا نمیکند و دردسر و بحرانی جدی برای قهرمان ما ایجاد نمیشود؟ یک فیلم خوب با درام و کشمکشهای درست و به موقع سرپا میایستد. اما اینجا درست زمانی که نطفهای برای یک کشمکش و بحران جدی بین فرد و ساختار بوجود میآید از آن بهرهبرداری نمیشود.
مسئله دیگر به شخصیت قهرمان فیلم باز میگردد که مطلقا تبدیل به یک کاراکتر جدی سینمایی نمیشود. تمام تمهیدی که فیلمساز برای باانصاف جلوه دادن او میکند یک فلاشبک به گذشته است؛ فلاشبکی که که پیکار در آن به درفوس میگوید با اینکه از یهودیها خوشش نمیآید اما این مسئله بر قضاوتش درباره او تاثیر نخواهد گذاشت. گویی با همین دیالوگ و فلاشبکِ بدون منطق باید باور کنیم که در میان این همه افسرِ عقدهای نسبت به یهودیها فقط این یکی عادلانه رفتار میکند. هیچ چیز دیگری هم از اینکه چرا یک آدم در بین این توده افسران باید عدالتخواه باشد نشانمان نمیدهد. فقط و فقط جبرا باید یک آدمِ – ظاهرا – عادل دست و پا کنیم. به نظرم ضعف جدی فیلم در شکل دادنِ فضا و پرداخت کلیت یک ارتش، منجر به تحلیل رفتن کاراکتر پیکار نیز شدهاست؛ از این جهت که وقتی کلیت یک ساختار از جزئیات آن گذار نکند، کلیت به یک توده بیشکل تبدیل میشود که رفتاری متفاوت و انسانی متضاد با این سیستم نمیتواند باور شود. منظورم از این مسئله که کلیت یک سیستم باید از جزئیات گذار کند اینست که باید آدمهای این ساختار را به اندازه شناخت و باور کرد تا این کلیت جان بگیرد. وقتی این اتفاق نمیافتد مدام از خودمان سوال میکنیم که بین این حجم از افسرانِ فاسد (که فسادشان هم قراردادیست) و ناعادل، چگونه ممکن است یک افسر درستکار دیده شود؟ فیلم این چگونه و این امکان را با سینما نمیتواند خلق کند و همه چیز را به قرارداد واگذار میکند؛ قرارداد میکند که اینها همه بد اند و این خوب. جزئیاتی هم که در این مسیر میدهد کاملا بیاثر و هدرشده اند؛ مثلا اینکه پیکار با همسر یکی از مردان فرانسه رابطه پنهانی دارد چه تاثیری بر شخصیت و تصور ذهنی مخاطب از شخصیت میگذارد؟ قهرمانِ افسر و جاسوسِ پولانسکی چندان کنشِ قهرمانانه جدی ندارد و حتی تا به انتها جذاب هم جلوه نمیکند. بنظرم اصولا این قهرمان، هیچکدام از خواص یک قهرمان جدی را ندارد.
دیدیم که یک سیستم فاسد و یک افسر تک و تنها اما درستکار در فیلم از آب درنیامده است و طبعا نتیجه ای که فیلمساز از این دو میخواهد بگیرد نیز اثرگذار نمیشود؛ یعنی طغیان یک فرد دربرابر یک سیستم و یا عدالتخواهی بجای آنکه محصول سیر حرکت قصه و فضا و کاراکتر باشند، از بیرون به فیلم اضافه میشوند. درواقع فیلم مفهوم عدالت را از بیرون عاریه میگیرد و شعار میدهد. این یعنی عدالت عاریهای.
راستش را بخواهید به غیر از مواردی که عرض شد، بنظرم فیلم پولانسکی، فیلم تقریبا کسلکنندهایست که شاید میتوانست اینگونه نباشد. حتی قسمتهایی از آن کمی امیدوارکننده پیش میرود و وعده ی یک سرگرمی حداقلی میدهد که همان ها نیز کاملا رها میشوند و فیلم از نفس میافتد. از زمانی که پیکار وارد آن بخش سری ارتش میشود فیلم کمی جان میگیرد. یعنی آن ورود با دوربینی که به درستی محیط را به ما و پیکار نشان میدهد، در ذهنمان میماند. در ادامه هم جزئیاتی قابل قبول از آن نامهها و چسبکاریشان شاهدیم که کمی سرگرممان میکند. اما مشخص نیست که چرا ناگهان این معماها و بازی با جزئیات به کل از بین میرود و فیلم سقوط میکند. یعنی لحنی که میتوانست معمایی باشد و ما را همراه با کاراکتر اول به یک حل معما برساند، ناگهان دست از این مسئله کشیده و به فاز دیالوگهای بین پیکار و دیگر مقامات وارد میشود. یکی از لحظاتی که مصداق خوبی برای این گمراه شدن فیلم است را با هم مرور کنیم: پیکار با دیدن نامه قاب گرفتهشده به گذشته پرتاب میشود؛ گذشته ای که در آن درفوس مورد اتهام قرار میگیرد. جزئیاتی که فیلمساز میدهد واقعا خوب است و حتی کمی تعلیق ایجاد میکند. یعنی به درستی روی نامه مکث کرده و به درستی پروسه ی جستجو بین سربازان مختلف را دنبال میکند. اینها یعنی جزئیات مورد نیاز برای سرگرم کردن مخاطب و خلق معما. حتی صحنهای که افسر فرانسوی نقشهای برای درفوس کشیده و در اتاقش این نقشه را برای همه توضیح میدهد نیز خوبست. دوربین به درستی بعد از این صحنه بیرون آمده و درفوس را نشان میدهد که قرار است وارد اتاق شود. ما از قبل دیدهایم که چه طرحی بناست پیاده شود و اینگونه از درفوس جلوتریم. این جلوتر بودن تعلیق ایجاد میکند و انتظاری در ما برای تحقق چگونگی. دوربین همراه با پیکار و درفوس تا نزدیک درب اتاق میآید و با وارد شدن درفوس به اتاق معلوم نیست به چه دلیلی کات میدهد و وارد اتاق نمیشود. اینگونه تمام اندوختهای که با جزئیات خوب مهیا شدهبود با یک اشتباه به باد میرود و تعلیق نیز.
این کات و تصمیم اشتباه به نظرم به کل فیلم تسری پیدا کرده و حالتی را ایجاد نموده که فیلم تلاش میکند معمایی باشد و التهاب خلق کند اما مطلقا نمیتواند. مدام به ما چند نامه را نشان میدهد و مقداری چسب و تعقیب و گریز یک افسر، اما هیچکدام از اینها تبدیل به یک تجربه معمایی خوب برای تماشاچی نمیشود. چون غلظت جزئیات بسیار کم است و بدون دخالت مخاطب و حس او، همه چیز به راحتی حل میشود و ما فقط نظارهگری منفعل هستیم که باید اجبارا بپذیریم. فیلم در ادامه درگیر بازیهای گذشت زمان و درگیریهای دراماتیزهنشده میشود و بسیار کسلکننده ادامه مییابد. درحالیکه میشد به این کاراکتر و به این معما با جزئیات بیشتر جان داد و یک فیلم ساده اما سرگرمکننده ساخت که مجبور نباشد شعار عدالت بدهد یا از تاریخ و بیرون اثر مدام بهره ببرد.
منبع: بازی رایانه