سگ اندلسی (به فرانسوی: Un Chien Andalou) فیلمی صامت محصول کشور فرانسه است. این فیلم توسط لوئیس بونوئل و سالوادور دالی ساخته شدهاست. سگ اندلسی که اولین فیلم بونوئل است اولینبار در سال ۱۹۲۹ و بهصورت محدود در پاریس اکران شد اما بهزودی محبوب شد و اکران آن برای ۸ ماه ادامه یافت. این اثر بهعنوان یکی از معروفترین فیلمهای سورئالیستی جنبش آوانگارد در دههٔ ۱۹۲۰ شناختهمیشود.
داستان فیلم: مرد تیغ به دستی (بونوئل)، سیگار میکشد و ماه را مینگرد. ابر که ماه را میپوشاند، مرد چشم زن جوانی (ماروی) را با تیغ میشکافد. هشت سال بعد، مرد جوانی (باچف) سوار بر دوچرخه، با کلاه دختربچهها و دامنی کوتاه روی شلوار و جعبهای مستطیلی که به گردن آویزان کرده در خیابانها میگردد، در حالیکه دستهایش را بر زانوانش گذاشتهاست. در اتاقی در طبقه سوم یک ساختمان، زن جوان نگاه میکند. مرد جوان از دوچرخهاش میافتد. زن جوان با مشاهده سقوط مرد جوان به بیرون میشتابد. بالای سر مرد جوان میرسد و او را غرق بوسه میکند. باران صحنه را میپوشاند. دستهائی از داخل جعبهای که بر گردن مرد جوان آویزان بوده، کراواتی راه راه را به جایش میگذارد.
زن جوان یک باره متوجه میشود مرد جوان هم در اتاق است. او به کف یک دستش نگاه میکند. از کف دست، مورچههائی بیرون میآیند. در خیابان زنی با ظاهر مردانه در میان گروهی از مردم است. زن با چوبی دستبریدهای را بازی میدهد، پلیسی دست را درون جعبهای که به گردن مرد جوان آویزان بوده میگذارد. مرد جوان و زن جوان از طبقه سوم شاهد ماجرا هستند و با هیجان به یکدیگر مینگرند. در خیابان، زن با ظاهر مردانه را یک سواری زیر میگیرد. زن جوان خود را از دست مرد جوان رها میسازد. مرد جوان یک پیانوی عظیم را به همراه جسد دو الاغ مرده و دو کشیش زنده (یکی، دالی) با طنابهائی میکشد. زن از اتاق میگریزد. مرد جوان طنابها را رها میکند. به دنبال زن جوان میرود. زن جوان در را به روی مرد جوان میبندد. دست مرد جوان لای در میماند. زن جوان میبینند که باز مورچهها در کف دست مرد جوان میلولند.
در اتاق جدید، مرد جوان با لباس دوره دوچرخهسواریش دراز کشیدهاست. حوالی سه صبح، غریبهای وارد خانه میشود. با زور مرد جوان را از تخت بلند میکند، دامن و لباسهایش را میکند و او را رو به دیوار میکند. تازه مشخص میشود غریبه همان مرد جوان است، منتها کمی جوانتر. شانزده سال قبل، غریبه کتابهائی به مرد جوان داده و کتابها به اسلحه بدل شدهاند. با آن اسلحه، مرد جوان غریبه را به قتل رساندهاست. دو مرد نیز جسد غریبه را از صحنه خارج کردهاند. یک بار دیگر در اتاق، موهائی دهان مرد جوان را میپوشاند و موهائی از زیر بغل زن جوان ناپدید میشوند. زن جوان خود را به ساحلی میرساند. مرد شلوارکپوشی را در آغوش میگیرد. آن دو با هم راه میافتند. موج دریا کنار پاهای آنان لباسهای دوچرخهسوار را میغلتاند. در فصل بهار، در بیابانی مرد شلوارکپوش و زن، هر دو کور، تا گردن در خاک دفن شدهاند.
فیلم سگِ آندلسی – داستان کلی ، تحلیل ، نقد و بررسی – An Andalusian Dog 1929
سگ آندلسی یکی از اولین فیلمهای مستقل بود _ فیلمهایی که با بودجهٔ بسیار کم و بدون سرمایهگذاری استودیو ساخته شد. این فیلم جدّ کارهای کاساوتس (Cassavetes) و همچنین کارهای مستقل دیجیتال امروزه بهحساب میآید. بونوئل (۸۳-۱۹۰۰)، یک اسپانیایی بود که بهواسطهٔ رویاهای مبهم خود در تبدیلشدن به یک هنرمند، جذب پاریس شد. او در صنعت فیلم مشغول به کار شد، از شغل خود چیزهای فراوانی آموخت، به دلیل بیاحترامی به کارگردان بزرگ ایبِل گانس (Abel Gance) اخراجش کردند و به سمت حوزهٔ سورئالیستها سوق یافت.
بونوئل به خانهٔ دالی که یکی از دوستان اسپانیایی او بود رفت تا چند روزی را در آنجا بگذراند و رویایی را برای دالی تعریف کرد که در آن یک ابر، ماه را به دونیم تقسیم میکند، «مثل تیغ ریشتراشی در فیلم که تخم چشم را به دونیم تقسیم میکند.» دالی هم متقابلا یکی از خوابهای خود را تعریف میکند؛ دربارهٔ دستی است که کف آن مملو از مورچه است.
او از بونوئل میپرسد: «نظر تو چیست که با این رویاها یک فیلم بسازیم؟» و آنها این کار را کردند. آنها باهم فیلمنامه را نوشتند و بونوئل فیلم را کارگردانی کرد. ساختن فیلم تنها چند روز وقت گرفت و بودجهٔ آن با وام گرفتن پول از مادر بونوئل تهیه شد.
در هنگام نوشتن فیلمنامه، روش آنها این بوده که از طریق تاس انداختن ترتیب تصاویر را مشخص کنند. آنها برای گرفتن هر نما میباید از قبل به توافق میرسیدند. بونوئل میگفت: «تنها ایدهها و تصاویری که خارج از حوزهٔ منطق بودند، پذیرفته میشدند. ما میبایستی تمام درها را به روی افکار نامعقول باز میگذاشتیم و تنها تصاویری را ارائه میکردیم که بیدلیل ما را غافلگیر کنند.»
تصویری در ادامهٔ تصویر ماه میآید که در آن مرد با تیغ ریشتراشی (بونوئل) چشم یک زن را برش میزند (درواقع چشم یک گوساله را). نمایی که در آن کف دستی مملو از مورچه است و در ادامهاش: تصاویری نشان داده میشوند از مردی با لباسی غیرمعمول، دستی پرمو، دست جداشده در پیادهرو، عصایی که به دست سیخ میزند، یک تعدی به شیوهٔ مخصوص فیلمهای صامت، زنی که با چوب تنیس از خود دفاع میکند، فردی که در حال کشیدن یک پیانو به همراه بار نامانوس آن است و بالاتنهٔ دو مجسمه بهظاهر زنده که در ماسه قرار گرفتهاند. ازآنجاییکه فیلم خط داستانی ندارد، بهترین راه برای توصیف آن، فهرست کردن نماها است.
و بهاینترتیب ما سعی میکنیم نماها را کنار یکدیگر مرتبط سازیم. بررسیهای بیشماری از قواعد فرویدی، یونگی و مارکسیستی در فیلم به کار برده شدهاند. بونوئل به همهٔ آنها میخندید. تماشای فیلم به ما میگوید که فیلمها یادمان دادهاند در یک اثر به دنبال معنی باشیم، حتی وقتی معنیای در کار نیست.
بونوئل از یک هنرپیشهٔ زن خواست تا از پنجره به بیرون نگاه کند «به هر چیزی – مثلا یک رژهٔ نظامی.» در واقع نمای بعدی، مردی را نشان میدهد که از دوچرخه به زمین میافتد و میمیرد. طبیعتا ما فکر میکنیم زن به جسدی که روی پیادهرو است نگاه میکند؛ اما با این موضوع که نمای پنجره و نمای پیادهرو بهسادگی یکدیگر را بدون هیچ ارتباطی دنبال کنند، احساس بیگانگی میکنیم. بهگونهای مشابه، فکر میکنیم که مرد، پیانو را (با کشیشها، الاغهای مرده و غیره) در طول اتاق میکشد زیرا حرکتهای او با راکت تنیس زن دفع میشود. ولی بونوئل ممکن است این استدلال را داشته باشد که حوادث هیچ ارتباطی با یکدیگر ندارند – حرکت مرد پس زده میشود و سپس، در یک عملکرد کاملا بیارتباط، او طنابها را برمیدارد و شروع به کشیدن پیانو میکند
هنگام نگاه کردن سگ آندلسی، بهتر است به اندازهای که به فیلم توجه میکنیم به خودمان هم توجه کنیم. ما فکر میکنیم که فیلم «داستان» افرادی است که در فیلم میبینیم – این مردها، این زنها، این حوادث. ولی چطور میشود اگر این افراد بازیگران اصلی نباشند بلکه صرفا مدل باشند – آیا بازیگران انتخاب شدهاند تا اعمال انسانها را به نمایش بگذارند؟ ما میدانیم که یک خودرو در نمایشگاه خودروها، به مدل لباس شنا ارتباط ندارد (و همینطور توسط آن طراحی یا ساخته نشده است). بونوئل ممکن است بر روی این مساله تاکید کند که بازیگران او همین ارتباط مشابه را با حوادث اطرافشان دارند.
بونوئل یک فیلم سورئالیست دیگر به نام عصر طلایی (L’Age d’Or) (۱۹۳۰) ساخت که به آن اتهام توهین به کلیسا را زدند و برای چندین سال توقیف شد. او بهنوعی فرد مناسبی برای اِم. جی. اِم. بود و نسخههای اسپانیایی فیلم هالیوود را مدیریت میکرد. فیلمهای زیادی در مکزیک ساخت، بعضی از آنها، مثل جوان ملعون (Young and the Damned) (۱۹۵۰) و زندگی جنایتکارانهٔ آرچیبالدو دو لاکروز (The Criminal Life of Archibaldo de la Cruz) (۱۹۵۵) بسیار باارزش هستند. در شصتویکسالگی، با فیلم ویریدیانا (Viridiana) (۱۹۶۱) و با صحنهٔ متحیرکنندهای که در آن از آخرین شام مسیح نمونهبرداری کرده بود، موفقیتی جهانی کسب کرد و در طول هفده سال آینده، مجموعهای از فیلمهای حیرتانگیز را یکی پس از دیگری به نمایش گذاشت، از جمله فرشتهٔ نابودگر (Exterminating Angle) (۱۹۶۲)، خاطرات یک خدمتکار (Diary of a Chambermaid) (۱۹۶۴)، زیبای روز (Belle de Jour) (۱۹۶۷)، تریستانا (Trestana) (۱۹۷۰)، جذابیت پنهان بورژوازی (The Discreet Charm of Bourgeoisie) (۱۹۷۲)، شبح آزادی (Phantom of Liberty) (۱۹۷۴) و میل مبهم هوس (That Obscure Object of Desire) (1977).
سگ آندلسی یک پیشدرآمد است: بونوئل هیچوقت به آن بیوفا نبود. چنین فیلمی نیروبخش است. فیلم به عادات قدیمی و ناخودآگاه سینماگری حمله میکند. ناراحتکننده، ناامیدکننده و دیوانهکننده است. به نظر بدون هدف میرسد. بااینحال مگر در بیشتر فیلمهایی که میبینیم چقدر هدف وجود دارد؟ در فیلم نوعی شوخطبعی تلخ وجود دارد و شکلی از آمادگی برای رنجاندن. بیشتر تماشاگران امروزه رنجیدهخاطر نمیشوند و شاید به این معنی باشد که سورئالیستها در حرکت انقلابی خود موفق بودهاند: آنها نشان دادند که هنر (و زندگی) احتیاج به اطاعت از محدودیتها و ممنوعیتهایی که از دوران بسیار قدیم حاکم بودهاند ندارند و تنها در فیلم است که این دیدگاه زنده میماند و عرف نمیتواند پنهانش کند. شما هیچوقت نخواهید فهمید هنگامیکه از پنجره به بیرون نگاه میکنید چه چیزی خواهید دید.
منبع: علیرضا مجیدی – یک پزشک
تحلیل فیلم/ نقد فیلم سگ اندلسی / راجر ابرت
نقد فیلم LUIS BUNUEL / UN CHIEN ANDALOU – 1929
خلاصه : داستان این فیلم (اگر بشود اسمش را داستان گذاشت) مجموعه ای از تصاویر نامربوط به یکدیگر است. و در واقع مجموعه ای از رویاهای بونوئل و دالی میباشد که به صورت فیلم در آمده است.
مرد تیغ به دستی (بونوئل)، سیگار میکشد و ماه را مینگرد. ابر که ماه را میپوشاند، مرد چشم زن جوانی (ماروی) را با تیغ میشکافد. هشت سال بعد، مرد جوانی (باچف) سوار بر دوچرخه، با کلاه دختربچهها و دامنی کوتاه روی شلوار(به شکل لباس راهبه ها) و جعبهای مستطیلی که به گردن آویزان کرده در خیابانها میگردد. در اتاقی در طبقه سوم یک ساختمان، زن جوان نگاه میکند. مرد جوان از دوچرخهاش میافتد. زن جوان با مشاهده سقوط مرد جوان به بیرون میشتابد. بالای سر مرد جوان میرسد و او را غرق بوسه میکند. باران صحنه را میپوشاند. دستهائی از داخل جعبهای که بر گردن مرد جوان آویزان بوده، کراواتی راه راه را به جایش میگذارد. زن جوان یک باره متوجه میشود مرد جوان هم در اتاق است. او به کف یک دستش نگاه میکند. از کف دست، مورچههائی بیرون میآیند. در خیابان زنی با ظاهر مردانه در میان گروهی از مردم است. زن با چوبی، دستبریدهای را بازی میدهد، پلیسی دست را درون جعبهای که به گردن مرد جوان آویزان بوده میگذارد. مرد جوان و زن جوان از طبقه سوم شاهد ماجرا هستند و با هیجان به یکدیگر مینگرند. در خیابان، زن با ظاهر مردانه را یک سواری زیر میگیرد. زن جوان خود را از دست مرد جوان (که قصد تجاوز به وی دارد) رها میسازد. مرد جوان یک پیانوی عظیم را به همراه جسد دو الاغ مرده و دو کشیش زده (یکی، دالی) با طنابهائی میکشد. زن از اتاق میگریزد. مرد جوان طنابها را رها میکند. به دنبال زن جوان میرود. زن جوان در را به روی مرد جوان میبندد. دست مرد جوان لای در میماند. زن جوان میبینند که باز مورچهها در کف دست مرد جوان میلولند. در اتاق جدید، مرد جوان با لباس دوره دوچرخهسواریش دراز کشیدهاست. حوالی سه صبح، غریبهای وارد خانه میشود. با زور مرد جوان را از تخت بلند میکند، دامن و لباسهایش را میکند و او را رو به دیوار میکند. (و مانند یک معلم او را تنبیه میکند) تازه مشخص میشود غریبه همان مرد جوان است، منتها کمی جوانتر. شانزده سال قبل، غریبه کتابهائی به مرد جوان داده و کتابها به اسلحه بدل شدهاند. با آن اسلحه، مرد جوان غریبه را به قتل رساندهاست. دو مرد نیز جسد غریبه را از صحنه خارج کردهاند. یک بار دیگر در اتاق، موهائی دهان مرد جوان را میپوشاند و موهائی از زیر بغل زن جوان ناپدید میشوند. زن جوان خود را به ساحلی میرساند. مرد شلوارکپوشی را در آغوش میگیرد. آن دو با هم راه میافتند. موج دریا کنار پاهای آنان لباسهای دوچرخهسوار را میغلتاند. در فصل بهار، در بیابانی مرد شلوارکپوش و زن، هر دو کور، تا گردن در خاک دفن شدهاند.
خلاصه داستان از صفحه فارسی فیلم در ویکی پدیا(با اندکی تغییر)
درباره فیلم: اولین فیلم بونوئل و از معدود کارهایی که آندره برتون تایید شان کرده ،شاهکاری در سوررئالیسم است.که مطمئنا سهم بزرگی از این افتخار متعلق به سالوادور دالی است.در سگ اندلسی نه خبری از سگ است و نه خبری از اندلس ،این فیلم اسمش را از یکی از نوشته های بونوئل گرفته است.این دو اسپانیایی که جذب آزادی های فرانسه و خصوصا پاریس دهه سی شده بودند و در آنجا زندگی میکردند به جز اینکار در چند اثر دیگر هم با هم همکاری داشته اند. ولی همین اولین کار برجسته ترین آنهاست و احتمالا به این دلیل است که در هیچکدام دیگر جای پای دالی به اندازه این کار پررنگ نیست. من که خودم از طرفداران سرسخت سوررئالیسم و انسانهای آوانگارد هستم همیشه افسوس میخورم که چرا بزرگان سوررئالیسم به عصر شکوفایی سینما نرسیدند .مثلا فکر کنید اگر پیکاسو ،کافکا ،صادق هدایت و خیلی های دیگر میتوانستند فیلم بسازند چی میشد؟ در این بین دالی و بونوئل غنیمتی بودند.
اینگونه گفته میشود که سالوادور دالی برای لوئیس بونوئل تعریف میکند که خواب دیده است از کف دستش مورچه ها بیرون می آید (ضرب المثلی هست که میگوید وقتی میخوابیم بدنمام مورمور میشود مثل اینکه مورچه از بدنمان بیرون می آید) و بونوئل نیز میگوید خوابی دیده است که در آن ابری باریک ماه را به دو نیم کرده است همانگونه که تیغ چشمی را به دو نیم کند.سپس از هم میپرسند چرا فیلمی در باره رویا ها نسازیم. در عرض سه روز فیلم نامه ای مینویسند و اولین فیلم بونوئل می آغازد!! البته این فیلم صحنه های بیشتری داشته بوده!! که بعدا هر صحنه ای که منطقی و معقول به نظر میرسیده حذف شده است. مطمئنا نقد این فیلم بر مبنای ساختار سینمایی کاری اشتباه است و تنها میتوان در مورد آن صحبت کرد و نظر داد. توجه به این نکته ضروری است که بونوئل تمامی تحلیل های بی شماری را که بر اساس عقاید فرویدی، مارکسیستی و یونگی برای فیلم شده است را به باد استهزا گرفته و به آنها میخندد. آنچه واضح است این است که بونوئل و دالی قصد ساختن یک فیلم سینمایی با استانداردهای متعارف نداشته اند .و صرفا قصد داشته اند با استفاده از رویاها اثری سوررئال (که از تمایلات دالی شکل گرفته است) خلق کنند و این فیلم حاصل آن است. در سوررئال تفکر به اندازه تخیل و ناخودآگاه تاثیر ندارد. اجازه بدهید با یک مثال منظورم را بگویم : به فردی میگوییم یک نقاشی بکشد (حتی یک کودک) سپس نقاشی او را به یک روانشناس میدهیم تا تحلیلش را بگوید وقتی این تحلیل را به نقاش بگوییم میخندد و میگوید که اصلا به این چیزها فکر هم نکرده و منظورش این نبوده است. حرفش درست است زیرا آن نقاشی از ضمیر ناخودآگاه او شکل گرفته است و نقاش دخل و تصرف کمی در آن داشته است. ولی یک روانشناس که ضمیر ناخودآگاه را میشناسد بهتر از خود نقاش میتواند آن اثر را تحلیل کند.نقاش نمیتواند با نگاه کردن و تحلیل نقاشی خود در مورد شخصیت خودش و لایه های درونی شخصیتیش توضیح دهد و حتی به نکته ای پی ببرد، به همین دلیل من معتقدم با تحلیل های فروید (به شرط اینکه این رویاها واقعا در خواب دیده شده باشد و فقط زاییده تخیل دالی و بونوئل نباشد ) حداقل میتوانیم به جنبه های شخصیتی دالی و بونوئل پی ببریم و اندکی ضمیر ناخودآگاه آنها را تحلیل کنیم. برای نمونه در صحنه ای که مرد جوان دو الاغ و کشیش را به همراه یک پیانو روی زمین میکشد به راحتی میتوان به ذهن منتقد به مذهب فردی که این رویا را دیده پی برد. بر اساس تعریف های فروید از سمبولیسم رویا ، کنار هم قرار دادن مذهب(کشیش) جهالت (الاغ) و روشنفکری(پیانو) هر چند شاید نشان دهنده موضوع و منظور خاصی نباشد ولی حداقل درگیر بودن ذهن شخص را در مورد مذهب و دید کلی او نسبت به اعتقادات مذهبی نشان میدهد. من هم از آن دسته افرادی هستم که اعتقاد دارم بدترین فرد برای تحلیل هر چیزی خود خالق است.(و البته به این معنی نیست که هر ننه قمری صلاحیت بیشتری نسبت به خالق اثر دارد بلکه منظور متخصصین و صاحبان نظر است). در مورد این فیلم مشکل از این هم فراتر میرود و بحث تحلیل رویا هم بر تحلیل ضمیر ناخودآگاه اضافه میشود. تا جایی که حتی خود دالی و بونوئل هم از دید خود اثر را تحلیل میکنند و مانند شخص سوم به اثر نگاه میکنند.(دالی میگوید طبقات اجتماعی و بورژوازی را نقد کرده و این اثر نشاندهنده مشکلات اجتماعی و سیاهی روابط مردم است)بله این هم تحلیل دالی از ضمیر ناخودآگاه خودش است و جالب است بدانید که تحلیل بونوئل و دالی از فیلم خودشان هم متفاوت است.و از آنجا که سمبول ها در رویا برای افراد مختلف متفاوت است(مثلا برای یک نفر شیر (جنگل) در رویا سمبل شجاعت است و برای فرد دیگری سمبل ترس و یا کتاب برای یکنفر سمبل تخیل است و برای دیگری پرواز سمبل تخیل است) به همین دلیل تحلیلها نیز متفاوت است. کافی است تحلیل فیلم سگ اندلسی را در گوگل جستجو کنید و ببینید چقدر تحلیلهای متفاوت وجود دارد (البته انگلیسیها را) پس هر چه دالی و بونوئل منکر بعضی تحلیل ها شوند باز هم من معتقدم تحلیلهای روانشناسانه حداقل شخصیت و ناخودآگاه این دو نفر را نشان میدهد. این فیلم سرشار از سمبول است -ماه -چشم – تیغ – ابر – دوچرخه – موی زیر بغل – تبدیل کتاب به اسلحه – مردی با لباس زنانه – مورچه و صدها چیز دیگر و یکی از مهمترین آنها جعبه کوچکی که در ابتدا به گردن مرد جوان آویزان است . بحث در مورد سمبل های این فیلم به اندازه یک کتاب است و کاش میشد در باره آنها صحبت کرد. این فیلم مخصوص روانشناسها ست . به نظر من باید این فیلم را در ژانر سمبولیسم!!و در فضای سوررئالیسم قرار داد.سمبولیسم این فیلم مهمتر از سوررئالیسم آن است (البته باز تاکید میکنم به شرطی که واقعا این تصاویر برگرفته از رویا های این دو نفر باشد نه بر اساس تفکر و تخیل و قدرت داستان نویسی آنها). این فیلم را باید با نگرش سوررئالیستی نگاه کنید در غیر اینصورت در آخر به یک سوال میرسید “یعنی چی؟” و اگر به این سوال رسیدید باید کمی در مورد این سبک تحقیق کنید زیرا در این سبک سوال معنی ندارد و معنی هرچیزی برداشت خودتان است . در این فیلم کوتاه همه چیز هست عشق، شهوت، خشونت، جهالت، کمک، جنایت، دیگرآزاری، و خیلی چیزهای دیگر … تا چه جوری ببینید. اگر به سینما علاقه دارید هر جوری که میخواهید ببینید ،فقط ببینید.
از لحاظ سینمای فیلم چند گاف دارد.موسیقی فیلم هر چند اثر ریچارد واگنر است ولی حداقل برای بیننده امروزی نامربوط مینمایاند و بیشتر مارا به یاد فیلمهای موزیکال دهه پنجاه و شصت می اندازد تا یک فیلم سوررئال و آوانگارد. کاش در آن سالها نیز موسیقی الکترونیک وجود داشت.
آشنایی با سوررئالیسم(نقل از ویکی پدیا)
فراواقعگرایی یا سوررئالیسم (به انگلیسی: Surrealism) یکی از جنبشهای معروف هنری در قرن بیستم است. زمانی که دادائیسم در حال از بین رفتن بود، پیروان آن به دور آندره برتون که خود نیز زمانی از دادائیستها بود گرد آمدند و طرح مکتب جدیدی را ریختند که در سال ۱۹۲۲ به طور رسمی فراواقعگرایی نامیده شد.
این جنبش در عمل با انتشار مجلهٔ انقلاب فراواقعگرا توسط برتون آغاز شد.
فراواقعگرایی (سوررئالیسم) محصول تغییرات بعد از جنگ جهانی اول و فراموشی دادائیسم بود که از سال ۱۹۲۱ آغاز شد. ظهور سوررئالیسم زمانی بود که نظریههای فروید روانپزشک اتریشی درباره ضمیر ناخودآگاه و رویا و واپسزدگی(سرکوب)، فرهیختگان اروپا را به خود مشغول کرده بود.
آندره برتون و لویی آراگون که هر دو پزشک بیماریهای روانی بودند از تحقیقهای فروید الهام گرفتند و پایه مکتب جدید خود را بر فعالیت ضمیر ناخودٱگاه بنا نهادند.
نخستین کتاب سوررئالیستی با عنوان میدانهای مغناطیسی در سال ۱۹۲۱ به قلم آندره برتون و یکی از همکارانش منتشر شد.
سوررئالیسم با جایگزینی مفهوم واقعیت برتر به جای عصیان و نفی موجود در دادائیسم شکل گرفت.
«سوررئالیسم مشکل پر توقعی است که فقط عضویت دربست و پیروی کامل را میپذیرد»
این مسلک در حوزههای مختلف فلسفی رویکردهای زیر را اختیار کردهاست:
فلسفه علمی که همان رویکرد فروید به روانکاوی است.
فلسفه اخلاقی که با هرگونه قرارداد مخالف است.
فلسفه اجتماعی که میخواهد با ایجاد انقلاب سوررئالیستی بشریت را آزاد کند.
شعر در سوررئالیسم مرتبهٔ ویژهای دارد و پیروان این مکتب کوشیدهاند که جهان بینی خود را از طریق شعر انتقال دهند. درواقع شعر را، رکن اساس زندگی میدانند زیرا عقیده دارند که شعر باید و میتواند مشکل زندگی را حل کند.
فلسفه اجتماعی سوررئالیسم، شعار سعادت بشری را دارد و میخواهد آدمی را از قید تمدن سودجوی کنونی نجات بخشد، در عین اینکه بازگشت به گذشته را هم نمیپذیرد. در اصل از مواد مرام نامهٔ این مکتب به خوبی می توان دریافت که بیان گذاران این مکتب در اندیشهٔ رهایی از هر نوع اسارتند و هدف آنها در وهلهٔ اوّل پاشیدن آبی بر جنگ بوده است.
آشنایی با سمبولیسم(نقل از ویکی پدیا)
نمادگرایی یا سمبولیسم یکی از مکاتب ادبی و هنری است.
این مکتب در پایان سده نوزدهم به وجود آمد. شارل بودلر پیشگام این راه شد. در میان کسانی که از بودلر الهام گرفتند و با اثرهای خود زمینه را برای پیدایش نمادگرایی آماده ساختند پل ورلن، آرتور رمبو و استفان مالارمه از همه مشهورتر هستند. باید توجه داشت که هرکدام از آنها سبک ویژهای داشتند.
اصول نمادگرایی
از نظر اندیشه، نمادگرایی بیشتر زیر تأثیر فلسفه آرمانگرایی (ایدهآلیسم) بود که از ماوراءالطبیعه الهام میگرفت و در حوالی سال ۱۸۸۰ در فرانسه باز رونق مییافت، همچنین بدبینی شوپنهاور نیز تأثیر زیادی در شاعران نمادگرا کرده بود.
نمادگرایان در ذهنباوری (سوبژکتیویسم) ژرفی غوطهور بودند و همه چیز را از پشت منشور خراب کننده روحیه تخیل آمیزشان تماشا میکردند.
خلاصه اصول نمادگرایان به شرح زیر است:
۱_ حالت اندوهبار و آنچه را که از طبیعت موجد یأس و نومیدی و ترس است بیان میکنند.
۲_ به نمادها و اشکال و آهنگهایی که احساسها، نه عقل و منطق آن را پذیرفتهاست توجه دارند.
۳_ آثاری که آنها به وجود آوردهاند برای هر خواننده به نسبت میزان ادراک و وضع روحیش مفهوم است، یعنی هرکس نوعی آنها را در مییابد و میفهمد.
۴_ آنان تا حد امکان از واقعیت عینی دور شده و به واقعیت ذهنی پرداختهاند.
۵_ چون انسان دستخوش نیروهای ناشناسی است که سرنوشت آنان را تعیین میکند از این رو حالت وحشتآور این نیروها را در میان گونهای رویا و افسانه بیان میکنند.
۶_ میکوشند حالتهای غیرعادی روانی و معرفتهای نا به هنگامی را که در ضمیر انسان پیدا میشود و حالتهای مربوط به نیروهای مغناطیسی را در آثارشان بیان کنند.
۷_ به یاری احساس و تخیل حالتهای روحی را در میان آزادی کامل با موسیقی واژهها، و با آهنگ و رنگ و هیجان تصویر میکنند.
شارل بودلر، موریس مترلینگ، آلدینگتن، لارنس، هاکسلی، آرتور رمبو از بزرگان این مکتب هستند.
سفر و شعر رویای پاریسی آثار بودلر، نژادپرست از آرتور رمبو، شاهدخت مالن از موریس مترلینگ نمونههایی از آثار نمادگرایی میباشند.
درباره فیلم سگ آندلسی
اولین فیلم بونوئل ( محصول 1928 ٬ 24 دقیقه) مسلما واقعه مهمی در تاریخ سینما است٬ولی به گمان من آن قدر که به بونوئل توجه می شود اهمیتی ندارد. این بدان علت است که نقش دالی در این کار آن قدر زیاد است که می تواند مورد بحث قرار گیرد و نیز به این علت که بونوئل توانایی ساختن فیلم هایی را که کمتر انتزاعی باشد نشان داده است.
دالی خوابی درباره مورچگان می بیند . خوابش را برای بونوئل بازگو می کند و بونوئل هم در عوض خوابی را که دیده است نقل می کند. دو دوست از هم می پرسند ٬ چرا فیلمی درباره ی این رویا ها نسازیم؟
در عرض سه روز سناریوی سگ آندلسی را می نویسند. به گفته آن ها ٬ فیلم متشکل از یک سری gag (شوخی!) است. آن ها قسمت هایی را که – لا اقل به نظر خودشان – معقول به نظر می رسد عمدا نادیده می گیرند.بونوئل به پاریس باز می گردد و در مدت دو هفته فیلم ساخته می شود. دالی آخرین روز فیلم برداری خود را به پاریس می رساند.
هر کس – یا تقریبا هر کس – که به سینما توجه دارد این فیلم را می شناسد. به جای این که فیلم را صحنه به صحنه تحلیل کنیم٬ بهتر است ببینیم بونوئل و دالی در جستجوی این نامعقولات تا چه اندازه به موفقیت رسیده اند و واکنش مردم از این هرزگی که آن ها مشتاق انجام آن بودند چه بوده است.من متقاعد شده ام که بونوئل و دالی دو هدف مختلف داشته اند. هدف بونوئل نگرشی به دنیای روشنی بوده است که در آن رویا و واقعیت در آزادی کامل با هم تلفیق می شوند. دالی امید داشته است که بورژوازی را به وحشت اندازد. هر آن چه را که اکنون به نظر ما به طور سطحی سورئالیسم می نماید ٬ هر آن چه را که فصل رویا را به خاطر می آورد – که دالی بعدا در فیلم طلسم شده ی هیچکاک هم از آن استفاده کرد – هر آن چه را که صرفا نماد گرایی (Symbolism) است ٬به دالی نسبت داد.
فصل های دیگر٬ فریاد های واقعی از طغیان است. وقتی استفاده از رویا ٬ نه به صورت تعمقی در آثار فروید ٬ بلکه در خدمت بیان درد های انسانی است ٬ صدای بونوئل به گوش می رسد. مثالی می زینم: از پنجره دو نفر شاهد واقعه ای هستند و توانایی مداخله را ندارند ٬ بلافصله پس از این واقعه آن ها به یک عشق بازی رویا گونه دست می زنند. اینجا رویا های زیبا ٬ زیبا گرایی و فریب جانی ندارد. در این جا مساله دسترسی به دنیای پنهانی ٬ آوایی برای درد و عشق و شناساندن شوخی سیاه مطرح می شود. در چنین فصل هایی که دخالت بونوئل بدیهی به نظر می رسد ٬ تا معقولات به اوج تکامل و پیروزی خود می رسند. ولی نا معقولات بونوئل در ضمن این که سکانس های اصلی فیلم ( L’Age d’Or ) را از پیش خبر می دهد ٬ با تاثیر آگاهانه و تکان دهنده ای که دالی برای آن سخت می کوشد٬ آمیخته می شود.
از سال 1929 به بعد ٬ زمانی که سگ آندلسی برای اولین بار به نمایش در آمد ٬ در انجمن های هنری و سینمایی به عنوان یک اثر کلاسیک شناخته می شود. تماشاچی – منتقد آماتور – این فیلم را درست مانند فصلی از یک فیلم روانی تجزیه و تحلیل می کند
از جنبه ی سینمایی ٬ بونوئل نمی خواسته یک فیلم جذاب بسازد ٬ بلکه تقریبا فیلمی که آشفته و گیج کننده باشد و به همین دلیل است که فیلم با صحنه ی غیر قابل تحمل : « … لبه تیغ از روی مردمک چشم دختر جوان می گذرد و آن را قطع می کند.» شروع کرده است. برای اولین بار در تاریخ سینما است که یک کارگردان نه تنها سعی در خشنود کردن تماشاچی فیلمش نمی کند بلکه او را منزجر هم می کند.
با وجودی که برخی از منتقدین احمق و بی شعور بونوئل را طرد کردند ٬ گروه پیش رو ( Avant-garde ) فیلم را پذیرفتند. بونوئل در همان سال در مجله انقلاب سورئالیستی شدیدا اعتراض کرد که : کسانی که در این فیلم – که اساسا چیزی غیر از توسل شهوانی و نومیدانه به قتل نیست – زیبایی یا شعر یافته اند ٬ از دسته ی ابلهان به شمار می آیند.
برگرفته از کتاب سگ آندلسی
منبع: وبلاگ سیناپس
نقدی بر فیلم سگ آندلسی
“The Andalusian dog” یا ” سگ اندلسی ” اثر بی نظیر بونوئل و سالوادور دالی را بالاخره دیدم . هنوز نمی دانم چرا این اسم را برای آن انتخاب کرده اند . با اینکه سه چهار بار فیلم را دیدم ولی قادر نیستم آن را بصورت مناسبی جمع بندی کنم . گمان می کنم موضوع آن شهوت ، مرگ ، سرمایه داری و مذهب باشد. ” سگ اندولسی ” دارای چنان صحنه های تکان دهنده ایست که برای یک مدت طولانی در ذهن ماندگار می شوند . آن را به عنوان مانیفست فیلم های سورئال هم می شناسند. هرچند بنا بر بعضی شواهد فیلم روایت خاصی را دنبال نمی کند ولی من گمان می کنم روایت عشق ارضا نشده شخصیت زن داستان و تغییر دیدگاه او و مرد باشد . بازی کردن با زمان و مکان بسیار ماهرانه صورت گرفته. به هر روی فیلم در برابر نقد و تحلیل از خود مقاومت نشان می دهد. رد پای فروید هم در آن بوضوح دیده می شود ، من جمله تنش بین خود و فرا خود و نمادهای جنسی او . مرگ به صورت استعاره ای در چند معنای متفاوت استفاده گردیده . موسیقی فیلم هم کار خود بونوئل بود ، غیر از بعضی قسمت های موسیقی متن ، باقی آن برایم تکراری و ملالت بار بود ، البته شاید به این دلیل باشد که انتظارم را از بونویل خیلی بالا برده ام . جالب اینجاست که فیلم یک Prelude دارد که ایفاگر نقش Prelude در موسیقی است. این Episode از فیلم علاوه بر اینکه بیننده را برای دیدن ادامه فیلم آماده می کنند و او را از روند آتی داستان با خبر می کند ، به زبان تصاویر می گوید : ” خفه شو “. در صحنه ابتدایی بونوئل خود به ایفای نقش مشغول است . او مشغول تیز کردن تیغی است و چند لحظه بعد با عبور یک ابر از مقابل ماه چشم زن با تیغی بریده می شود. در یک قسمت فکر کنم دالی هم بازی کرده ولی بدلیل کیفیت پایین فیلم از آن اطمینان ندارم .
و اما یک نکته دیگر ، هنگامی یک نقاش در تولید فیلمی مشارکت کند ، به هیچ وجه دوراز ذهن نیست در آن ارجاعاتی به آثار نقاشان مورد توجهش داشته باشد و آنها را در فیلم بکار برد . این مساله در فیلم ” سگ اندلسی ” بوضوح دیده می شود . در نمایی زن کتابی را که مطالعه می کرد به کناری پرتاب می کند و در نمای بعدی صفحه ای از آن را می بینیم با تصویری از ” The Lace maker ” اثر Vermeer . نجف دریابندری هم شباهتی بین جنگل هایی که Corot کشیده و بعضی نماهای فیلم احساس می کند . البته مورچه های دالی را هم نباید فراموش کرد . ولی نمی دانم چرا در محافل آکادمیک هیچ نشانی از باریک بینی و دقت دیده نمی شود ، به عنوان مثال در سایت دانشگاهی غربی یکی از اساتید این نقاشی را تصویری از” یک دختر با لباس کاتولیک ها در حال نوشتن ” معرفی کرده !!! یا اینکه یکی فقط به این که هدف سالوادور دالی و لوئیس بونوئل متعجب کردن و هراساندن تماشاگر بوده اکتفا کرده !؟!. یکی دیگر از موارد بی دقتی این بزرگواران ! در این است که اظهارمی کنند در صحنه گشایش فیلم ، این بونوئل است که چشم زن را با تیغش می برد ، در حالی که با توجه به کراواتی که در این صحنه استفاده شده و اینکه بونوئل در صحنه های قبلی کراواتی به گردن نداشته به باطل بودن نظر آنها پی می بریم و متوجه می شویم چشمان دخترک بوسیله کاراکتر مرد فیلم بریده می شود .
منبع: وبلاگ رحیم پور